غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربده‌های تو‌خالی این و آن نلرزد. شما با دست‌های بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد ...

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یکی از کاربران شبکه های اجتماعی نوشت: نميدانم ...
دستانتان را از پشت بسته بودند یا از رو به رو ... ولی حتما خیلی وقت گذاشتند كه یكی یكی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بكشند.
نميدانم ...
آنها چند نفر بودند كه شما ١٧٥ نفر را به دام انداختند.
نميدانم ...
چه گودال عظیمی حفر كردند تا ١٧٥ سرباز را داخلش بیندازند.
نميدانم ...
نشسته بودید یا ایستاده،
نميدانم ...
یكی یكی داخل گودال پرتتان كردند یا گروهی اصلا چه مي دانم كه در آن روز، شاید هم شب چه آمد بر سر شما.
نميدانم ...
در آن روزهای زمستانی سال ۶۵ با چه نقشه‌ای غافلگیرتان کردند. نميدانم ...
آن فرمانده سنگدل، چطور دلش آمد به چشم‌های معصوم شما نگاه کند و چنین برنامه‌ای برای كشتنتان بریزد.
نميدانم ...
لحطه هاي آخر که نمي توانستيد دست هاي هم را بگیرید و خداحافظی کنید، چه حرف هايي بينتان رد و بدل شد. چه قرارهایی با هم گذاشتید. اصلا چه شوخي هايي با هم کردید ولی کاش دستانتان باز بود تا قبل از آن مرگ گروهی، سیر یکدیگر را در آغوش ميكشيديد.
نميدانم ...
وقتی داخل گودال روی هم افتاده و منتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود، زیر لب چه ذکری ميگفتيد ...
حتما به تأسی از اربابتان در گودال قتلگاه «لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین» روی لب هايتان بود. یا شاید هم ساده تر، احتمالا یکی از شما ۱۷۵ نفر فریاد زده: «برادرها ...! وعده ما کربلا ...» و بعد همه با هم ‌فریاد زده ايد:
یا حسین ...
حتم دارم ...
دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسين ها لرزید اما به روی خودش نیاورد.
حتم دارم ...
وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را بسوي آسمان گرفته بود و یا زهرا ميگفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد.
حتم دارم ...
وقتی آن گودال بزرگ پر شد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد.
حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهره هاي معصوم شما در آن لحظه هاي پایانی را از خاطره اش محو کند.
حتم دارم ...
اگر‌ آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهره هاي شما را خوب بخاطر دارد، با جزئیات ...
حتم دارم ...
هنوز هم از شما ميترسد؛ حتی با همان دست هاي بسته.
حتم دارم ...
هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد ...
چشمان نگرانتان از روزی كه این خبر را شنیدم مقابل چشمانم ایستاده و خیره خیره نگاهم مي كند.
دوست دارم زندگینامه یك یك شما را بخوانم. تعدادتان آنقدر زیاد است كه بينتان از هر گروه و دسته‌ای وجود داشته باشد؛ از مجرد و عاشق گرفته تا کاسب و هنرمند و زن و بچه دار.
فقط با خودم آرزو می‌کنم ای کاش دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی، با دو انگشتتان علامت پیروزی نشان مي داديد.
راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را ميزند. برای تكاوران سخت است كه دستانشان را مقابل دشمن بگیرند كه طناب پیچش كنند. بارها شنیده‌ایم که غواص ها از آماده ترين نیروهای رزمی هستند. بازوان و سينه هاي ستبر شما از همین لباس هاي چسبیده غواصی پیداست. بعثي ها همین غرور را نشانه گرفته بودند وگرنه در چند دقیقه همه شما را تیرباران ميكردند و خلاص.
غرور شما اما زیر آن خاك ها دفن نشد. مثل یک نامه پستی از همان گودال ارسال شد برای ما ...
برای ما که درس مقاومت را از شما آموختیم و قسم خورده‌ایم که مثل خودتان تا لحظه آخر مقابل دشمن کرنش نکنیم ...
غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربده‌های تو‌خالی این و آن نلرزد. شما با دست‌های بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد ...
شما هم دعا کنید برایمان. دعای شما ۱۷۵ نفر برگشت نمي خورد؛ این را هم مطمئنم ...