چرا در اسکار به فیلمی در مورد لانه جاسوسی جایزه می دهند در حالی که فاقد هرگونه امتیازات هنری است؟ حالا مدیریت سینمایی ما فیلمی می سازد که نشان می دهد ما در سفارتخانه کشور همسایه داریم جاسوسی می کنیم!

گروه فرهنگی مشرق - حسن نجفی کارگردان ۴۹ ساله تبریزاست که در کنار فیلمسازی دستی هم بر آتش عکاسی ، شعر، نمایشنامه نویسی و فیلمنامه نویسی دارد. او فعالیت هنری خود را با داستان نویسی آغاز کرد و در سال ۱۳۵۷ اولین حضور خود را در تئاتر تجربه کرد. در سال ۱۳۶۲ با نمایش «نیستان» کار حرفه‌ای تئاتر را آغاز کرد و در سال ۱۳۶۴ اولین فیلم کوتاه مستند خود را ساخت. پس از سال‌های ۷۶-۷۱ به اجرای خیابانی تئاتر، ساخت کلیپ، و تله تئاتر پرداخت که حائز چند جایزه نیز شد. او همچنین از سال ۱۳۷۳ کار در تلویزیون را نیز آغاز کرد و با مجموعه‌ی: «بمان با من بخوان»، «سرزنش»، «پاتوق»، «میقات» و «آبی آفتابی» به ادامه فعالیت هنری خود پرداخت. نجفی در سال ۱۳۷۶ به عرصه سینما راه یافت عمده مضامین کارهای حسن نجفی دینی و مذهبی است. آسمان هشتم و سهم گمشده دو فیلم او هستند که تم مذهبی دارند. تازه ترین اثر او هم -شرفناز - با وجود داشتن موضوع به روز و بکر مورد بی مهری داوران جشنواره فیلم فجر قرار گرفت. به بهانه اکران فیلم او - عشق و جنون - با وی به گفت و گو نشسته ایم:

اگر به شما بگویم شما فیلمساز بدشانسی هستید ، خودتان این حرف را قبول دارید و اینکه ما در سینمای ایران به غیر از یک عده محدود بقیه فیلمسازان بدشانس هستند ، فیلمسازان خوش شانس ما در دو دولت اخیر نزدیکان به ریاست سازمان سینمایی هستند .فرقی نمی کند چه شمقدری باشد و چه ایوبی ، بهره اصلی را از سینما همان عده خوش شانس می برند و بقیه فیلمسازان در فضای سینمای ایران محلی از اعراب ندارند. این حرف من را تا چه حد قبول دارید؟ این موضوع را مطرح کردم چون فیلم شما را با شرایط بسیار بدی اکران کردند.

- صحبت شما را ارجاع می دهم به یک جمله ای از مایک نیکولز که می گوید شما همه کارهایتان را انجام می دهید و مهره هایتان را می چینید و دانش کارتان را هم دارید ، اما اگر شانس نداشته باشید به هیچ جا نمی رسید. این موضوع را بنده با گوشت و پوست و استخوانم لمس کرده ام که در کنار فهم سینما، باید شانس هم داشته باشید. حالا این شانس به این شکل است که در برخی موارد به افراد ودیعه ای چون هدیه می دهند ، یعنی موقعیت و جایگاهی را دو دستی می آورند و تقدیم می کنند و در برخی موارد هم اینطور نیست .باید از ابتدا این شانس را داشته باشید. من از ابتدا با ناخن هایم راه را باز کردم تا بتوانم وارد سینما شوم خیلی از افراد ، این راه را نیامدند، یک شبه آمدند و سینماگر شدند و همه امکانات هم به آنها داده شده است. من احساس می کنم برای همه چیز باید بجنگم ، این تقدیر من است دیگر.

از تولید نخستین فیلمتان سهم گمشده همین مشکل را داشتید؟

ببین! من فیلم کوتاهم را ساختم، بعد فیلم نیمه بلندم را ساختم، دستیاری می کردم، برنامه ریزی می کردم ، پادویی می کردم در سینما ، هیچوقت نبوده که با میانبر وارد سینما شده باشم. کار کرده ام. یک چیز هم عرض کنم ، با آنهایی که کار کردم هرگز کمکم نکردند. خیلی جالب است! هیچوقت کمکم نکردند .


یعنی مجید مجیدی ،راعی و برزیده هیچ وقت شما را یاری نکرده اند ؟

هیچکس به من کمک نکرد. اولا هیچ یک از این افراد من را وارد سینما نکردند ، من خودم تلاش کردم و خیلی سرمایه گذاری کردم ، یعنی از حق زندگی و از حق خانواده ام زدم ، از حق پدر و مادرم زدم و چون تحصیلات آکادمیک سینمایی هم نداشتم

خیلی از فیلمسازان ما آکادمیک نیستند و این اصلا اشکالی ندارد.

وقتی به منابع دانشگاهی دسترسی نداری باید فعالیتت چند برابر شود تا این مسئله را ترمیم کنی. به همین خاطر من زندگی را خوب نگاه کردم نقطه اتکایم تجربه حسی بوده ، مطالعات دیداری ام زیاد بوده و خیلی کار کردم تا بتوانم به سینما برسم. این است که هرگز راه برای من باز نبوده و من باید می جنگیدم تا بیایم وارد سینما شوم ، الان هم باید بجنگم تا تثبیت شوم ، بجنگ تا ادامه بدهم . یعنی برای من جنگیدن همیشه ادامه دارد.


اکران سه فیلم شما هم به همین نحو بوده . یعنی در سه دولت فرهنگی مختلف هم اتفاق افتاده . فیلم هایی که مضامین دینی دارند و تصورمان این است که باید بیشتر حمایت می شدند ؟

البته من این فیلم سوم (عشق و جنون )را خیلی دینی تر از فیلمهای قبلی می دانم. دلیل هم دارم و بعدا با هم صحبت می کنم.

اما به نظر می رسد در این ایام اقبال در سینما با کسانی است که دریدگی می کنند ، خط قرمز رد می کنند، با مسئولین گلاویز می شوند و درگیری رسانه ای دارند و نشان هم می گیرند . باز هم نمی خواهی به این وضعیت فعلی اعتراض کنی؟

شما که استخوان خرده کرده ای نباید این حرف را به من بزنی . یعنی وقتی ظرفیت و توان مدیریت فرهنگی کشورت را می شناسی نباید مرا وادار به اعتراض کنی . به شتر گفتند فلان قسمت بدنت کج است ، گفت کجای بدنم درست است که آنجا درست باشد؟ دیگر اعتراض از این بالاتر؟ ببین ما در چه زمینه ای ساختارها و وضعیت مان فرهنگی کشورمان درست است که من بگویم که باید در حوزه اکران هعم وضعیت مان درست باشد؟ حوزه فرهنگ در سایر حوزه موفق بوده که در حوزه سینما موفق باشد؟ الان می گویند بعد از شش سال ارکستر ملی راه افتاد . یعنی ارکستر ملی یک مملکت ، شش سال تعطیل بوده است . در حوزه نشر ، یک نمایشگاه بین المللی برگزار می شود با هزار اما و اگر. معلوم است که یک جای کار می لنگد. در نتیجه این وضعیت فرهنگی منجر می شود به چیزی که در خیابان هایمان می بینیم که منجر می شود به فرهنگ عمومی مردمی خیلی عجیب و غریب . ببین من می خواهم بگویم که کار از جای دیگری می لنگد . گاهی وقتی آدم کمی فهیم تر می شود می داند که اعتراضش ، ره به جایی نمی برد. جز اینکه آدم خودش را خسته کند، پس چه بهتر که آدم یک مقدار با اندیشه های خودش ، نوشته های خودش و دغدغه های ذهنی خودش خلوت کند. چه کار کنم؟ بیایم و وارد یک جنگ زرگری شوم؟ ببین ، یک دوره ای بود که جنگ زرگری در سینما راه انداختند


بهره اش را چه کسانی بردند؟

همانهایی که جنگ را راه انداختند. یعنی اصلا معلوم بود که اصل جدل ها زرگری است. رک بگویم! حالا من به جای این اعتراض در کشور خودم ، به چهار کشور دیگر می روم و اندیشه های خودم را مثل بذر، می پاشم. الان خیلی خوشحالم. مثلا در ترکیه، صحبت هایی که کردم و کارهایی که انجام دادم و دارد جوانه می زند. در شهرهای مختلف دارد جوانه می زند. این به نظر من از این دعواها و بحث هایی که گاهی خیلی زیاد می شود، بهتر است. چون من می دانم که هیچ اتفاقی نمی افتد.

هیچ اتفاقی نمی افتد؟

هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد. می دانید چرا؟ چون این مسیر، را در حوزه فرهنگ تعیین کرده اند.

چه کسانی تعیین کرده اند؟

بیا بحث را سینمایی کنیم تا نتیجه بگیریم ببین، الان چندتا کار ، بفروش شده اند؟

دوسه مورد.

خب شما می توانید از لحاظ فرهنگی، از این کارها ، دفاع کنید؟ یک سؤال دارم می پرسم! چهار نفر آدم سالم بلند شوند و بگویند که ما از لحاظ فرهنگی و از لحاظ مهندسی فرهنگ، از این کارها دفاع می کنیم. من می پرسم که چه کسی ذائقه مردم را به این سمت هدایت کرده است که از « بچه های آسمان » و از « رنگ خدا » رسیده ایم به فیلم ایکس و ایگرگ (نمی خواهم اسم ببرم) و این فیلم ها شده اند شاه گل ما! رسانه در خدمت چه کسی بوده؟ چه جور آدمهایی بوده اند؟ اصلا شما بیایید این فیلم های بفروش را بررسی کنید، چه کسانی هستند؟ خیزشگاه آنها از کجاست؟ آبشخورشان از کجا بوده است؟ من می خواهم بگویم اتفاقاتی که افتاده تعمدی بوده ،یعنی اینطور نبوده که بگوییم از روی حادثه این اتفاق افتاده است. از روی حادثه ذائقه مردم به آن سمت کشیده شده است؟ چرا فیلمهای خوب در این مملکت ساخته نمی شود؟ فیلمهایی که صاحب اندیشه اند. می دانید چرا؟ اگر مردم را به فکر کردن در سینماعادت بدهی، مردم مطالبه می کنند. چرا می گوییم بیاییم و فیلمهای طنز و کمدی کار کنیم؟ فیلمهای طنز سخیف. چرا؟ چون می خواهیم مردم را ریکاوری کنیم. ولی من خیلی رک بگویم که متأسفانه فیلمهای طنز فاخر هم ساخته نمی شود. اگر طنز فاخر ساخته می شد، آدم می گفت خوب است! من با گونه مخالف نیستم اما می خواهم بگویم اتفاقی رخ داده، این مهندسی شده است. همچنان که در یک دوره ای، اندیشه در حوزه فرهنگ ما مهندسی شد، یک جریانی راه افتاد و ما الان داریم نان آن را می خوریم که به نظر من خیلی فرصت خوبی بود؛ اما ما فرصت سوزی کردیم با بحث های بی مورد ، نگاههای رادیکال فرصت ها را خراب کردیم. سینمای ایران فرصت خیلی بزرگی بود. من در کشورهای مختلف دیدم. من می خواهم بگویم همچنان که در آن دوره مهندسی شد، الان هم مهندسی شده است. یعنی در کنار آن، شما در حوزه پوشش، این اتفاق را می بینید، در حوزه معماری این اتفاق را می بینید، در حوزه تجسمی، این اتفاق را می بینید. شما باید مهندسی جنگ نرم ببینید.


پس شما باور دارید که یک جنگ نرمی وجود دارد؟

من کاملا باور دارم. نمی خواهم از جنبه شعاری بگویم. ما یک جاهایی ، سربازهای دشمن هستیم . ما با این سینما به رستگاری نمی رسیم. حتی آنهایی که فیلمهای گلخانه ای دینی می سازند، حتی آنهایی که ادعا می کنند، فیلمهای دینی می سازند. می دانید چرا ؟ چون آن اتفاق باید ابتدا در خود اهالی سینما به وجود بیاید ، در خود آدم تجلی پیدا کند. ببین، الان چرا ما داریم به سمت رانت خواری می رویم ؟ آنها که از رانت استفاده می کنند ، چه کسانی هستند؟ بیاییم بررسی کنیم.

همانهایی هستند که جنگ زرگری در سینما براه انداختند .

آفرین. گاهی هم خیلی از آنها ، در جناح خیر هستند. یعنی می گویند که ما در جناح خیر هستیم.

به ظاهر در جناح خیر هستند.

ولی رانت خواری می کنند و نمی توانند منکر شوند. چرا ما نمی توانیم اینجا این مسئله را اپیدمی کنیم؟ ببین! من تازگی به ترکیه رفته بودم، با یک بچه مسلمانهایی در آنجا مرتبط شدم که اصلا وحشتناک، اعتقاد دارند به کار فرهنگی. هیچ رانتی هم ندارند. یعنی در یک فضای رقابتی سالم ، حضور دارند. می دانید چرا ما در اینجا نمی توانیم این رویه را اپیدمی کنیم؟ چرا تنهاییم؟

بخاطر اینکه به آنچه می گوییم ایمان نداریم و عمل نمی کنیم. من به نظرم این اتفاق در حوزه سینما افتاده همچنان که در حوزه های دیگر فرهنگ هم اتفاق افتاده است. مگر شما از فضاهای مجازی و یا نشریات، راضی هستید؟ در خیلی از موارد، مثلا در آموزش و پرورش، در دانشگاه ، یا در بحث رفتارهای اجتماعی، بحث قانون پذیری، بحث مسئولیت پذیری، ما به مشکل برخوردیم. به مشکل برخوردیم و سینما هم یکی از آنهاست. به شدت اخلاق سقوط کرده است. به شدت مفاهیم و مضامینی که ما آنها را دوست داشتیم که در موردش صحبت کنیم فراموش شده است . چرا؟ چون آدمهای تبلیغی و باورهای تبلیغی تلویزیونی راه انداختیم. در یک دوره ای باورهای ما از مساجد محلات ما می آمد. آن نخ ارتباطی پاره شده است. می دانید چه می گویم؟ یعنی ما یک صفحه تلویزیونی ایجاد کرده ایم و همه چیز را از قاب آن می خواهیم نشان بدهیم. در حالی که درست نیست. می خواهم بگویم که این جنگ، از آنجا نشأت گرفته است و من جزو فیلمسازان بدشانس هستم. این قضیه را اعتراف می کنم!

حالا به توجه به فرمایشات قبلی، اعتقاد دارید که ذائقه تماشاگر را خراب کرده اند؟

خراب کرده اند ، به شدت. با فیلمهای فست فودی.ببین این جریانی است که شروع شده! وقتی 10 سال یا 15 سال قبل یک نفر می گوید من صدای پای ابتذال را می شنوم از کجا دارد این حرف را می زند؟


مجید مجیدی؟

نه. قبل از مجیدی هم خیلی ها این حرف را زدند. فقط مجیدی این حرف را نزده است. ابتذال از یک جایی شروع شد. زمانی که به بهانه اقتصاد سینما و صنعت سینما آمدند و یک باورهای کذایی را قالب کردند. زن، وسیله شد. ببین، آن چیزی که ما بخاطرش به سینمای آمریکا و غرب ایراد می گیریم در سینمای خودمان هم هست دیگر! ما مگر به زن ، در سینمای خودمان ارزشمند نگاه کرده ایم؟

الان فکر می کنید، زن، در سینمای ما، مصداق ابزار شده؟

دقیقا این اتفاق دارد می افتد. به زن دارند ابزاری نگاه می کنند. رک بگویم. یا اگر دارند توطئه ای را را طراحی می کنند و من بوی مشمئز کننده ابزاری بودن زنان در سینما به مشامم می رسد. من می خواهم بگویم اینگونه نبوده که یک فضای درست و حسابی باشد (به عنوان مثال عرض می کنم ) یا ما برای مخاطب، یک بستری را فراهم کرده باشیم یا راهی را فراهم کرده باشیم و تصور کنیم که مخاطب دارد با سلیقه و فهم خودش دارد این راه را طی می کند. اینگونه نیست. به این راه کشیده شده اند.

دولت ها تعیین کننده و تأثیرگذار بوده اند!

ببین من یک دوره ای در فرهنگستان هنر بودم در گروه سینما فعالیت می کردم . ببین شما در ممالک دیگر، یک آدمی چهل سال دارد فعالیت می کند، بعد از چهل سال، فرهنگستان یک مملکت ، این افتخار را ه او می دهد که بگوید من تو را مثلا به سمت «سر» منصوب می کنم یا مثلا یک امتیازی به او می دهد.

نشان درجه یک هنری.

اما اینجا خیلی از مراکز ما از آدمها هویت می گیرند. اعتبار می گیرند. خودشان اعتباری ندارند.

یعنی دولتهای ما در واقع از فیلمسازان خودشان اعتبار می گیرند؟

خیلی از آنها. من می خواهم یک چیزی بگویم . ببین، شما وقتی در حوزه مدیریت فرهنگی عناصر فرهنگی داشته باشید و آنها مهندسی فرهنگ را بفهمند، یافتن راه حل های فرهنگی ساده تر است. چرا این همه بحث مهندسی فرهنگی می کنیم؟ کدامیک از دولت هایی که آمدند برای سینما برنامه داشتند. من از شما یک سؤال می کنم. شما می توانید برای ما تعریف سینمای ملی را بگویید؟ بعد از صد و اندی سال حضور سینما در این مملکت؟

چرا! می شود سینمای ملی را تعریف کرد. منتها مصداقش همان بچه های آسمان است. اما مفهوم سینمای ملی نیاز به کار دانشگاهی و آکادمیک دارد و در یک تعریف ژورنالیستی من نمی گنجد

آفرین. این تعریف کجا تئوریزه شده و تدریس می شود؟ وقتی شما یک تعریفی را ارائه می دهید این تعریف باید آکادمیک شود، تئوریزه شودو جایی ارائه شود.

شما دارید من را به یک سمتی می برید که بگویم ما به یک انقلاب فرهنگی دیگر احتیاج داریم؟

دقیقا احتیاج داریم. چرا نداشته باشیم؟ چرا بزرگان دائما در نامگذاری سالها از حوزه فرهنگ صحبت به میان می آورند؟ چرا همیشه می فرمایند «فرهنگ»؟ فرمایش و تاکید ایشان یعنی داریم جایی می لنگیم دیگر. با خودمان که نباید تعارف کنیم. ما داریم در حوزه فرهنگ می لنگیم. یعنی نشانه ها و علائمی از یک فرهنگ متهاجم به سمت ما می آید و ما واداده ایم . ببین ما واقعا در حوزه مدیریت فرهنگی در دولت های مختلف ، واقعا آن مدیریت قوی را نداشته ایم. بجز یک دوره در اوایل دهه 60 . اصلا یک اتفاقی افتاد که سینمای ما رفت به این سمت و سو. همراه هم شد با انقلاب.



ما برای پدیده ای به نام ویدئو و ماهواره و سینمای خانگی برنامه ای نریخته بودیم. وقتی آمد، ما داشته هایمان را از دست دادیم. ببین در این مملکت یک دوره ای بود که ما برای داشتن یک ویدئو برای بچه های مردم، پرونده قضایی تشکیل دادیم. چون برنامه نداشتیم. ما خودمان را برای مقابله با پدیده ماهواره آماده نکرده بودیم . به همین خاطر، داشته هایمان را هم از دست دادیم. دارایی هایمان را هم از دست دادیم. در حوزه های مختلف. شما ببین، در بحث زبان، در بحث گویش، در بحث اقلیم و اقوام، ما خیلی راحت رفتیم به سمت جهانی شدن که مدنظر غربیهاست. مقاومت کم بود. سینمای ما هم جزو همان بی برنامه هاست. حیلی راحت بگویم، شما فکر می کنید که آقای شمقدری در قد و قواره مدیریت سینمای ایران بود؟

اما می بینید که مدیر می شود. آقای شمقدری نمونه اش است. خیلی های دیگر هم هستند. اصلا خیلی از این داوران که در جشنواره ها هستند هم همینطور. اصلا جشنواره یعنی چه؟ جشنواره فجر، صرفا یک نوع ارزش گذاری برای سینمای ملی یا جشنی برای خوش گذرانی؟ چرا می آیند در اسکار برای فلان فیلمی که در مورد لانه جاسوسی است جایزه می دهند در حالی که فاقد هرگونه امتیازات عمده هنری است؟ می دانید چرا؟ چون آنها هر چیزی را با منافع ملی خودشان می سنجند. ما انگار اصلا پدیده ای به نام منافع ملی در سینما نداریم. فیلمی می سازند که نشان می دهند ما در سفارتخانه کشور همسایه داریم جاسوسی می کنیم! همین فیلم رارا هم می برند در بخش بین الملل! هیچکس هم نیست که بگوید آقا این فیلم یک گل به خودی واقعی است.

اول فیلم سازنده نشان می دهد ما در سفارتخانه خودمان جاسوسی می کنیم. شنود می کنیم. اصلا ابتدای فیلم با همین شنود کردن آغاز می شود! یعنی ما داریم در آسیاب دشمن آب می ریزیم. بعد همان فیلم را به به و چه چه می کنیم و می بریم در فستیوال در بخش بین الملل! در بازار کن هم نمایش می دهیم. می خواهم بگویم که مدیریت نیست. آدمهایی که ما اسمشان را می بریم و در دوره های مختلف مدیریت داشتند ، برای این فرهنگ و این تمدن و این سینما (قبول کن) آدمهای کوتوله ای هستند! بعد شما می خواهید چه اتفاقی بیفتد؟ می خواهید وضعیت اکران ، این نباشد؟ حالا فیلمها را ببینید دیگر! کدام فیلم دارد می فروشد؟ مدیریت فرهنگی باید این را جواب بدهد. مدیریت فرهنگی ما فعلا می دانید دعوایش سر چیست؟ دعوایش این است که دارد ساختارها را بهم می ریزد. یک روز با این است و یک روز با آن !

به نظرتان وضعیت دور همی شورای صنفی نمایش چگونه است ؟

ببین من شورای پروانه نمایش قبلی رفتم و دیدم که یک کارگردان هست که فیلمش در اکران بود و خودش شورای پروانه نمایش بود! یه تهیه کننده هم بود که فیلمش در اکران بود و عضو شورا بود. اصلا شما در بازی های بچه های 10 یا 12 ساله محلات ، وقتی می خواهند بازی کنند می گویند آقا هرکس تیم دارد و ذینفع است ، در بحث داوری و تصمیم گیری ها نباید حضور داشته باشد! در بازی های کودکانه، بچه ها این نکته را می فهمند!آن وقت ما در یک شورا آدمهایی را گذاشته ایم که خودشان ذینفع هستند! آن وقت آنها تشخیص می دهند که فیلم آقای نجفی باید در خرداد اکران بشود. اصلا اساسا فیلم من چه مناسبتی با خرداد ماه دارد؟ یک سؤال دارم می پرسم! آن آدمهایی که دارند کنداکتور اکران را می چینند، باید به این جواب بدهند دیگر. ولی شما فکر می کنید که کسی جواب می دهد؟

برای فیلم «شرفناز» که اثر مهمتری است شاید همین اتفاق بیفتد.

دقیقا. فیلم را می کشند! اصلا ببین من نامه وزیر را دارم. آقای جنتی پاراف کرده است که آقای معاونت سینمایی، این فیلم(شرفناز)، فیلم ارزشمندی است، ببینید. من از آقای ایوبی سؤال می کنم ، فیلم من را دیده اید؟ آقای جنتی در پاراف نوشته اند که شخصا رؤیت کنید.

این کار را نکرده اند.

نه . نکرده اند. 7 ماه و 7 روز روی کارتابلشان ماند . زمانی هم بود که من نیاز داشتم تا بدهی فیلمم را بدهم .منی که در بخش خصوصی فیلمم را در کوههای چابهار ، مرز پاکستان ، برای این مملکت، فیلم ساخته ام. در مورد افراطی گری. فیلمی ساختم تا ریشه آشوبها و فتنه ها در شرق کشور را نمایش دهم . خب من می خواهم بگویم یک فیلمساز ، دیگر چه کار باید در این مملکت می کرد؟ یک ریال هم که از بودجه دولت استفاده نکردم. کدام جشنواره به من بها داد؟ اصلا فیلم من از نظر تکنیکی بد است ، اصلا فیلم آشغالی ساخته ام، آیا این اندیشه ، در این مملکت ، محلی از اعراب دارد؟ آیا کسی باید به آن ارزش بدهد یا نه؟ خب معلوم است که من بعد از ساختن دو تا فیلم با چنین اندیشه ای ، سومی را یک فیلم دختر و پسری می سازم! دارند برای من تنگنا ایجاد می کنند. آن هم از برخوردی که در جشنواره شد. من می خواهم فیلم اولم را بسازم ، پدرمان را درمی آورند. باید از هزار خوان رد بشوم .

برویم سراغ متن و محتوای فیلم. این فیلم ، اصرار دارید که من یک فیلمساز دینی هستم و مضامین دینی در عشق و جنون وجود دارد . کجای قصه فیلم اخیر شما که نمایش داده شده ، دینی است ؟

همان چیزی که در رابطه و رمانس این دو نفر در این فیلم وجود دارد . همانجایی که عکس دختر را می گذارد لای قرآن. یا آنجایی که می رود به سمت ایجاد باور حلقه نامزدی باید حلقه مقدسی باشد و حلقه یک رزمنده شهید را می خواهد به همسرش بدهد.کاراکتری که آراز را زیر پر و بال خودش گرفته است آدمی مذهبی است که ریشه در جنگ دارد . و خونی که جاری می شود، میراث ما از آن اتفاق است. هیچ فرقی نمی کند ، چه این خون در میدان جنگ ریخته شود و چه در میدان عشق. در میدان اتفاقی که ما در روز ، صدها تلفات در آن داریم. من می خواهم بگویم که اگر شما این فیلم را رمز گشایی کنید ، خواهید دید که به شدت فیلمی دینی است. چون در یک طرف ، شما یک اندیشه دگم قرار داده اید. کسی که با دستهای آلوده می خواهد مصلح بشود، اصلاح کند. ببین آن اندیشه ای که ریشه در کینه داشته باشد ، خشم داشته باشد و باور غلط، آن اندیشه در انتها جامعه را به سمت افراطی گری می برد. ببین افراطی گری از یک جایی آغاز می شود. من در این فیلم شروع کردم یک محدوده خیلی محدود را مطرح کردم.

افراطی گری مصلحانه منظورتان است؟

مصلحانه ای که با دستهای آلوده اتفاق می افتد. من در فیلم «شرف ناز» دایره ام را بزرگتر کردم . منطقه ای ، کشوری. و جهانی. ببین همه افراطی گری خواستگاه تروریسم که در فیلم شرفناز نشان دادم از همین فیلم عشق و جنون آغاز می شود .طرف اسلحه دست می گیرد و می گوید آن چه که من فکر می کنم درست است و همه باید قبول کنند . پس حق حیات ، عشق، باور ، ایمان و دلداگی را فنا می کند

عشق و جنون مقدمه ای بود برای«شرفناز»یعنی از افراطی گری قومی رسیدم به بستر تروریسم در شرق کشور. شرفنازاز یک خانواده شروع می شود و می رسد به مسئله جهانی. مثلا ما ولایت پذیری را از کجا آغاز می کنیم؟ از خانواده، از احترام به پدر، به معتمد محل، آنجا یاد می گیریم که به یک تعدادی از آدمها احترام بگذاریم. بعد این مسئله بزرگتر می شود و می آید در جامعه. حالا شما معکوس این را در نظر بگیرید. من می گویم این آدمهایی که الان در حوزه افراطی گری دارند نقش ایفا می کنند، قبلا عضو یک خانواده بوده اند. ببین، خیزشگاه و اصلا حضور اینها از یک خانواده شروع شده است. چرا رسیده اند به اینجا که دارند سر می برند؟ می دانید چرا؟ چون حق را برای خودشان و اندیشه های خودشان قائل اند. حتی آنجا که بایرام دارد با زنش حرف می زند می گوید تو بایرام اینطوری را دوست داری، اگر من یک جور دیگر بودم ، تو بایرام را دوست داشتی؟ حتی این آدمها، بزرگی و منزلت خودشان را در یک پوزیشنی که برای خودشان درست کرده اند ، دارند می بینند. خب شما وقتی از این زاویه نگاه می کنید، «عشق و جنون »، فیلم رویی نیست. مفهومی در آن مستتر است که شاید دیگر در حوصله تماشاگران ما که اینگونه تربیت شده اند.