بعد از فاش شدن جاسوسی‌های متعدد خبرنگاران غربی در ایران و جنجالی شدن برخی از آنان مانند پرونده جیسون رضائیان، اکنون کار به جایی کشیده است که خبرنگار گاردین در تهران، اقدام به هم‌جنس‌بازی کرده و خاطرات آن را به قبیح‌ترین شکل ممکن منتشر کرده است.

گروه جنگ نرم مشرق- حرمت و تابوی همجنس‌بازی در ایران همیشه مورد توجه رسانه‌های غربی بوده است. جامعه ایران با نگاه مذهبی خود از حاکمیت و پلیس فراتر رفته و با رفتار و نگاه خود همجنس‌بازی را به شدت طرد می‌کند. در این میان، رسانه‌ها و خبرنگاران غربی، بیکار ننشسته و به عنوان یکی از موضوعات شدیداً ممنوع در جامعه ایران، هر از چند گاهی به آن می‌پردازند. اما اینکه چگونه است که یک خبرنگار غربی که البته عضوی از جامعه "به اصطلاح فرهیخته" خبرنگاران خارجی در ایران است، به خود اجازه می‌دهد که با زیر پا گذاشتن حاکمیت و قوانین جمهوری اسلامی، به تجربه کردن و توصیف رفتار همجنس‌بازانه خود پرداخته و پس از روایت "نرد عشق" و "گرمابه و گلستان"، با جمع‌بندی دلخواه به پایانی مطلوب برسد؟ حال سوال این است که تکلیف این خبرنگاران که هر از چند گاهی خبر جاسوسی‌شان (مانند جیسون رضائیان و دیگران) یا رفتارهای غیر منصفانه شان (مانند توماس اردبرینک) به بیرون درز می‌کند چیست و بالاخره چه تدبیری برای عدم روی دادن اینگونه رفتارهای ناقض قوانین کشور ما اندیشیده می‌شود؟

این خبرنگار گاردین که هیچ نامی از وی به میان نیامده است در گزارش مورخ 11 ژوئن 2015 خود، تحت عنوان "فضاهای صمیمی در ایران" به نقل خاطرات خود از آشنایی و شکل گرفتن رابطه عاشقانه با یک جوان همجنس‌باز ایرانی و قوانین علیه همجنس‌بازان در ایران می‌‌گوید. آنچه که در ادامه می‌خوانید ترجمه خاطرات وی است با این تفاوت که در برخی موارد به علت شدت عریان بودن و قباحت کلمات نوشته شده از ترجمه و انتشار آن‌ها خودداری شده است.

این خبرنگار در آغاز گزارش خود نوشته است: همانطور که می‌دانید همجنس‌بازی در ایران با احکام مختلفی روبرو است: بطور نمونه، عمل لواط در صورت احراز، مجازات اعدام را در پی دارد. عمل لمس اندام، با 100 ضربه شلاق مواجه می‌شود. اگر دو مرد غیر همخون را در زیر یک چادر یا هرگونه پوشش دیگر پیدا کنند، 99 ضربه شلاق و در صورت رد بوسه غیر عرفی بین آنها 60 ضربه شلاق را برای آنها در نظر می‌گیرند.

وی ادامه می‌دهد: گرچه محمود احمدی‌نژاد وجود همجنس‌بازان در ایران را نفی کرد اما این حقیقت، یک راز آشکار در ایران است. در خیابان‌های شهر می‌شود همجنس‌بازان مرد و زن را دید و تراجنسیت‌ها می‌توانند آزادانه به کار و فعالیت اجتماعی بپردازند، چرا که طبق قانون، آنها اجازه تغییر جنسیت را داشته و دولت وام عمل جراحی در اختیارشان قرار می‌دهد. دولت حتی طرحی را ارائه داده که طی آن، مردانی که با مرد دیگر رابطه جنسی دارند از خدمت وظیفه عمومی معاف شوند.

او در ادامه نوشته است: در یکی از پارک‌های معروف شهر تهران، همجنس‌بازان شب‌ها به انتظار شریک احتمالی و آتی خود می‌نشینند. گوشه چشم و نیم نگاه از تکنیک‌های بارز این شب‌نشینی است. عده‌ای هم، در مقابل یک فروشگاه ایستاده و با بوق خودروهای عبوری به سمت آنها رفته و برای گذراندن شب به گفتگو می‌پردازند. با آنها که سخن می‌گویم، نگران و ترسان از پلیس نیستند بلکه نگاه سنگین مردم ایران و برخورد محکم آنها با مقوله همجنس‌بازی بسیار برایشان گران است. به گفته خودشان، این نگاه آزارشان می‌دهد تا حدی که احساس خفقان دارند.

در ادامه، این خبرنگار به نقل خاطره شخصی خود از ایجاد رابطه عاشقانه با یک پسر همجنس‌باز ایرانی می‌پردازد: یک دقیقه بیشتر طول نکشید که درب اتاق کوفته شد. یکی از دوستان مشترکمان بود و الف که حسابی ترسیده بود، وانمود کرد که به اوراق موجود بر روی میز توجه می‌کند. همانطور که زل زده بودم، متوجه چرایی این حرکت او نشدم. فقط دریافتم که کنایه‌ای در این حرکت او نهفته است. وقتی در میان مردم قدم می‌زدیم، اجازه نمی‌داد که دستش را بگیرم و یا زیاد نزدیک من نمی‌شد. نمایش‌های شخصی در میان مردم اکیداً از سوی او ممنوع بود. یک بار، وقتی آخر هفته را در ویلای یکی از دوستانمان در "اوشان" یا "لواسان" گذراندیم ...

این خبرنگار گاردین می‌افزاید: همیشه و پیوسته نگران صدای گام‌های کسی بود که ممکن است ناگهان ما را ببیند. بعضی اوقات حرکات مسخره از خود نشان می‌داد. مثلا، آن سوی میزی بلند می‌نشست و به چشم و ابروی دلبرانه برایم عرضه می‌کرد. من هم می‌نشستم و به او زل می‌زدم تا وقتی که حالش دگرگون می‌شد.
وی می‌نویسد: به من می‌گفت "کمی پارانویا دارم. نمی‌دانم چرا. می‌دانم موضوع بزرگی نیست اما قادر به رفعش نیستم". و هرگز هم نمی‌توانست موضوع همجنس‌باز بودنش را با پدرش که یک نقاش ساختمان از طبقه کارگر جامعه و یک مذهبی معتقد بود، در میان بگذارد. می‌گفت: "اینجا مثل کشور شما نیست. مردم درک نمی‌کنند.

او در ادامه آورده است: حتی وقتی در میان دوستانمان که هیچ مشکلی با مسئله همجنس‌گرایی نداشتند و حتی حمایت هم می‌کردند، دست به او می‌زدم، به شدت می‌ترسید و اجتناب می‌کرد. وقتی در پارک با هم قدم می‌زدیم با فاصله یک گام با من راه می‌آمد و می‌گفت: "دست به من نزن. اینجا را همه شهر می‌شناسند و آبرویم خواهد رفت." به رغم همه این مشکلات، تصمیم گرفتم که رابطه را ادامه بدهم چرا که از جهات دیگر عالی بود. در اوایل رابطه با الف، مثل یک خارجی ساده‌لوح تازه ایران آمده، او را به کافی‌شاپ‌های گران‌قیمت تجریش و نیاوران می‌بردم.

او در بخشی از خاطراتش نوشته است: الف، مرا به بخش دیگر تهران برد. مناطق قدیمی مثل گمرک، بریانک و دولاب. مرا به محله خود در دروازه دولت برد که کوچه‌های عریض داشت و خانه‌های قدیمی که با تغییر نسل، هنوز تغییر چهره نداده بودند. رویایی داشتیم برای خودمان. می‌خواستیم به مشهد، اصفهان و بندرعباس برویم. یک موتور سیکلت تهیه کنیم و تا هند برانیم. اما هیچ‌کدام نشد. گرچه رویایش باقی‌ست. ما رابطه خوبی داریم اما مشکل بزرگمان همچنان "خصوصیت" است. تمام ماه اول دوستی را به قرارهای متعدد گذراندیم.

گاردین در ادامه این مطلب نوشته است: فارغ از خوشی‌های رابطه‌مان، گویی همیشه سایه یک گوریل عظیم در گوشه اتاق تنهایی‌مان سنگینی می‌کرد. به هم می‌گفتیم که همدیگر را دوست داریم و مدام یکدیگر را "عزیزم" خطاب می‌کردیم - البته وقتی که کسی کنارمان نبود. او از داغ ننگ می‌ترسید. چرا که در جامعه‌ای رشد کرده بود که گرایش جنسی او را غیرقانونی می‌دانست. وضعیت گیج‌کننده‌ای شده بود. یک‌جای خلوت با هم بودیم و جای دیگر در دوطرف یک نیکمت خالی با فاصله از هم می‌نشستیم. من در لس آنجلس آمریکا به دنیا آمدم و در نیویورک بزرگ شدم. لذا، به هیچ‌وجه نمی‌توانستم درک شایسته‌ای از سال‌های سرکوب گرایش او در ایران داشته باشم. می‌خواستم که همدمش باشم اما این حرکت ملال‌آور است. من همجنس‌بازان بسیاری را دیده‌ام. حداقل به یکی از آنها علاقه‌مند شدم. اما حتی یک نفر از آنها را ندیدم که بتواند دوست پسرش را به والدینش معرفی نماید. مردانی خوش هیکل و موفق که در آستانه 30 سالگی در تنهایی بسر می‌برند و جرات اینکه موضوع را با والدین خود در میان بگذارند ندارند.

این خبرنگار گاردین در انتهای مطلب خود می‌نویسد: این همان فضای کدر و ماتی است که همجنس‌بازان ایرانی در آن زندگی می‌کنند. شاید فضا در طی این سالیان کمی تلطیف شده باشد اما همچنان تابوی همجنس‌بازی و عدم ورود فرهنگ این پدیده در دایره معادلات فرهنگی ایرانیان، بزرگترین مانع موجود است.

به یاد دارم که الف یک بار به من گفت: "همه ما دلمان می‌خواهد که در انظار به راحتی ظاهر شویم اما این جامعه نه مکان مناسب و نه زمان مناسب برای این کار را دارد".

***

با توجه به خاطراتی که از این خبرنگار در وب‌سایت گاردین منتشر شده است ذکر چند نکته لازم و ضروری است: در این گزارش که هیچ نام و نشانی از خبرنگار مذکور به میان نیامده است، نشان می‌دهد که وی همانگونه که خودش ادعا کرده، نسبت به جرمی که مرتکب شده آگاه بوده و از روی عمد اقدام به انتشار چنین مطلبی کرده است. و آیا دلیل انتشار چنین گزارشی از سوی گاردین را چیزی غیر از توهین به باورهای مردم ایران می‌توان پنداشت؟

فراموش نشود که همه این آزادی‌های بی‌حد و حصری که این افراد معلوم‌الحال به نام خبرنگار و تهیه خبر در ایران به دست آورده‌اند در نسبت با آزادی خبرنگاران ما در کشورهای غربی به جهت فشار فراوان سرویس‌های جاسوسی روی آنان، غیرقابل مقایسه است.

فارغ از خباثت‌هایی که انگلیس، همواره در حق مردم ایران روا داشته و این تنها یک نمونه از آن‌هاست، جایگاه وزارت ارشاد دولت یازدهم، در برخورد با چنین ناهنجاری‌های وارداتی از سوی غرب که به نام خبرنگار و اصحاب رسانه صورت می‌گیرد، کجاست؟