کد خبر 430371
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۱:۳۷

بغض «اکبر افتخاری» و همسرش ، بغض آشنای یک نسل فراموش شده است؛ همان هایی که روزگاری دور، محبوب قلب ها بودند و پس از هر افتخارآفرینی ای از امجدیه تا منزل هایشان را نه با پورشه و بنز بلکه روی دستان طرفداران شان می پیمودند.

مشرق - سبب ساز این نوشته،  یک تماس تلفنی بود؛ تماس با «اکبر افتخاری» یکی از بهترین فوتبالیست های دهه چهل ایران که نامش برای نسل جوان غریب است. در پس این غربت او و ستارگان یک نسل طلایی فوتبال ایران، که با کوهی از افتخار افسوسمندانه به اندازه فلان مدیر غیر ورزشی و رخنه کرده در بدنه فوتبال و فلان تاجر متمول نشسته روی صندلی مدیریت تیم بزرگ و ...شناخته نیستند، نه به دنبال مقصر گشته و نه کسی را شماتت می کنیم؛ می اندازیم به گردن حافظه ضعیف فوتبال و گذر پر سرعت زمان که گاهی بی معرفتی را به معنای حقیقی کلمه معنا می کند و...



نگارنده که برای مصاحبه با «اکبر افتخاری»  گرفته بودم، با بغض فروخورده یک مرد غمزده و زنی دلشکسته روبرو شدم! مردی که پس از یک عمر افتخارآفرینی و زندگی شرافتمندانه حالا برای تهیه هزینه های بیماری اش در مضیقه قرار دارد و همسری  که چند دهه به موازات او حرکت کرد و از عصر ستاره بودن تا این روزهای خاکستری، شوهرش را تنها نگذاشته است.

بغض «اکبر افتخاری» و همسرش ، بغض آشنای یک نسل فراموش شده است؛ همان هایی که روزگاری دور، محبوب قلب ها بودند و پس از هر افتخارآفرینی ای از امجدیه تا منزل هایشان را نه با پورشه و بنز بلکه روی دستان طرفداران شان می پیمودند.

همسر افتخاری می گوید که همسرش کمی فراموشی گرفته و در حفظ تعادل مشکل دارد و دیگر حتی توان کار با آن تاکسی نان آور را هم ندارد؛ تاکسی ای که افتخاری با افتخار سوار آن می شد مسافر کشی می کرد؛ می گفت نان بازو می خورم تا محتاج نامرد نشوم و ...

وقتی از همسر افتخاری می خواهیم که برای انجام مصاحبه با این بازیکن بزرگ دهه چهل  مجالی به ما بدهد بغضش می ترکد و با صدای بلند می گوید:« مصاحبه دیگر اجازه نمی دهم. به خود اکبر هم گفته ام دیگر حق ندارد مصاحبه کند. حرفی نمانده است! بیایید با من حرف بزنید تا برایتان بگویم بر یکی از بزرگ‌ترین فوتبالیست های این مملکت چه می گذرد! تا امروز هر کسی فقط آمده مصاحبه کرده و رفته، می آیند تا صفحات روزنامه شان را پر کنند؛ وقت برنامه شان را پر کنند و ... چه سودی برای اکبر دارد؟ آیا یک نفر این آقایون مسئول به وعده هایی که داده عمل کرده است؟ از طرف فلان برنامه آمدند مصاحبه گرفتند و کل خانه ما را به‌هم ریختند و رفتند!»


سکوت و فقط سکوت. در برابر این بغض منفجر شده کاری نمی توان کرد جز شنیدن، حتی روی این را ندارم تا درخواست خود برای انجام مصاحبه با افتخاری را تکرار کنم.
« ما فقط خدا را داریم و دست مان را جلوی کسی دراز نمی کنیم اما اجازه هم نمی دهیم بیایند وعده پوشالی بدهند و بروند. وقتی همسرم جلویم راه می رود و بعد از چند قدم راه رفتن می ایستد و توانش را از دست می دهد انگار جگرم را ریش ریش می کنند، این همان اکبر افتخاری است که هیچ مهاجمی جلودارش نبود. حالا بیماری به مخچه‌اش رسیده و برای درمان نیاز به حمایت دارد. ما محتاج هیچ‌کس نیستیم اما آقایان مسئول شما چه وظیفه ای دارید؟ آیا قهرمان ملی این مملکت باید با حقوق بازنشستگی اداره گمرک که آن هم خرج داروهایش می شود زندگی کند؟! 500 تومان عیدی اش را برداشتم بردم ناصرخسرو دارو خریدم! آیا روا است که کل پول عیدی اش برای خریدن دو شیشه قرص هزینه شود؟! یک آقایی آمد و وعده داد، من به ایشان گفتم ما با همین درآمد اندک زندگی مان را می گذرانیم،شما اگر راست می گویید فقط داروهای همسر مرا تهیه کنید! اصلا حقوق بازنشستگی اش را هم به شما می دهم!»   
 
همسر افتخاری با حرارتی عجیب صحبت می کند. برای او دشوار است که قهرمان دیروز را در چنین قامتی ببیند.اکبر افتخاری برای ستارگان دهه چهل فوتبال  حکم بمب روحیه را داشت. از همان روزی که سه فوتبالیست و سه رفیق (اکبر، ناظم و محراب) از زمین های داغ  جنوب  و کلوپ شنای اهواز روانه تهران شدند، اکبر نزد همبازیانش به انسانی شوخ طبع معروف شد. او نه مثل مهراب شاهرخی آرام بود و نه شبیه ناظم گنجاپور منضبط. داریوش مصطفوی همبازی افتخاری می گفت:« اکبر هر کسی را سر کار می گذاشت و آنقدر شوخ و بازیگوش بود که کسی حریفش نمی شد؛ درست مثل فوتبالش که راست پا بود ولی در گوش چپ تاخت و تاز می کرد و تکنیکش بلای جان مدافعان بود و ...»برای همسر که لحظه لحظه دوران قهرمانی اکبر و آن شیطنت های شیرین به مانند سکانس هاس یک فیلم بلند از جلوی چشمانش عبور می‌کند، نظاره این پیکره لرزان دشوار است.


« لطفا این را بنویسید؛ از قول خودم بنویسید، بنویسید همسر اکبر افتخاری بازیکن اسبق تیم ملی ایران اگر بعد از شوهرش زنده باشد و ببیند یکی از مسئولان سر مزار اکبر آمده و یا برایش گل فرستاده، از مزار دورش می کند و دسته گل را هم پس می فرستد!»

شنیدن این جملات که در حقیقت واگویه‌های بسیاری دیگر از بزرگان فراموش شده و عزلت گزیده این ورزش است، ولعی که برای پرسیدن آن همه سوال از «اکبر افتخاری» داشتیم را از بین برد.  پرسش هایی درباره آن دو یار سفر کرده یعنی محراب و ناظم، درباره دارایی کوبنده و راز انحلالش، اولین قهرمانی ایران جام ملتهای 68 تهران، ریشه اختلاف با «رایکوف» و ترک اردوگاه تاج که می‌گفتند علت آن اختلاف حذف نامش از فهرست بازیکنان اعزامی به جام باشگاه‌های آسیا بود که دلیل آن حذف، شکستگی بینی اش و ترس او از آسیب دیدگی مجدد از نظر رایکوف بود و عزیمت به عقاب و پرسپولیس، حضور در تیم منتخب آسیا و مصاف با آرسنال و ...

خواستیم  تا اینها را از یار تکنیکی و پر قدرت تیم ملی ایران در دهه های دور بپرسیم اما افسوس، بغضی که راه گلوی او و همسرش را گرفته بود، مجال پرسشگری را از ما گرفت و یک سوال بزرگ را برابرمان قرار داد؛  آیا درسفره مبسوط ورزش و بویژه فوتبال و در باشگاههای بزرگی چون استقلال و پرسپولیس که «اکبر افتخاری» پیشکسوت هردوی آنها به حساب می آید، جایی-ولو اندک-  برای این مرد پرافتخار نیست؟!  آیا در میان این همه مدیر و مسئول ورزش که برای خریدن بازیکنان متمول و پورشه سوار حاتم طایی(!) می‌شوند کسی هست که اکبر افتخاری را بشناسد؟!

کیهان