تعریف «زندگی بهتر» بر اساس چهار رکن اصلی تعریف زندگی
ما تعریف زندگی را در هفت مرحله تکمیل کردیم ولی در این تعریفی که از زندگی ارائه دادیم در واقع چهار رکن اساسی وجود دارد. معتقدیم که انسان عقلاً این چهار رکن را میفهمد و میپذیرد؛ چه در مورد زندگیِ بد و چه خوب، چه در مورد زندگی حداقلی و چه حداکثری. همانطور که در جلسات قبل دیدیم در متون دینی ما نیز این تلقی از زندگی تأیید شده است و دین ما زندگی را تلاش، مبارزه و حرکت بهسوی علاقهها و مدیریت علاقهها میداند.
حالا به اینجا رسیدهایم که تعریف زندگی بهتر چیست؟ برای اینکه زندگی بهتر را تعریف کنیم، دوباره به تعریف زندگی برمیگردیم. میخواهیم تعریف زندگی بهتر را از تعریف زندگی بهدست آوریم.
رکن دوم زندگی «حرکت، تلاش و مبارزه» بود. چون ما برای رسیدن به علاقهها با موانع و دشمنانی روبرو هستیم و خداوند اینگونه برای ما طراحی کرده است.
رکن سوم زندگی، «پذیرش محدودیتها» بود. این هم یک رکن زندگی است که انسان بهمرور-بهصورت غلط یا درست- محدودیتها را در زندگی خودش میپذیرد. انسان دیر یا زود، محدودیتها را میپذیرد.
رکن چهارم زندگی این است که این حرکت و «تلاش و مبارزه» برای رسیدن به علاقهها و مدیریت علاقهها و فرآیندی از پذیرش محدودیتها همگی «در بستر مقدرات الهی» است. یعنی شما نمیتوانید زندگی کسی را خارج از مقدرات الهی تعریف کنید.
این چهار رکن در تعریف زندگی، اصلیترینها هستند. البته میتوان تعاریف دیگری از زندگی هم ارائه داد که همه آن تعاریف بر روی همین چهار رکن سوار میشوند. دو نمونهاش را در جلسات قبل مرور کردیم (1.زندگی فرایندی برای رسیدن به معرفت 2. زندگی فرایندی برای شکفته شدن و زندهتر بودن)
آیا میتوان در مقدرات الهی دخالت کرد
بر اساس چهار رکن فوقالذکر میتوانیم بگوییم که زندگی بهتر چیست؟ بر اساس رکن اول(علاقه) میتوان گفت: زندگی بهتر زندگیای است که علاقههای بهتری در آن زندگی وجود داشته باشند و علاقهها بهخوبی مدیریت شوند و انسان به علاقههای خودش برسد.
همانطور که یکی از ارکان زندگی «علاقه» بود مسلماً یکی از ارکان زندگیِ بهتر نیز علاقه است؛ منتها نه هر علاقهای، بلکه علاقه بهتر و بیشتر، و علاقهای که انسان به آن برسد و علاقهای که اگر انسان آن علاقه را مدیریت کند، بتواند آن را به بهترین نقطه برساند و اگر تغییراتی در علاقههای خودش میدهد، زیباترین تغییرات باشد.
بر اساس رکن دوم هم، زندگیِ بهتر این خواهد بود که بهترین تلاش و مبارزه در آن زندگی انجام بگیرد و این تلاش و مبارزه، بسیار موفق باشد.
رکن سوم زندگی بهتر این است که اگر انسان محدودیتی را در زندگیاش میپذیرد، محدودیت بهجا را بپذیرد نه محدودیت نابهجا! نه اینکه از سرِ ترس، محدویتی را بپذیرد، نه اینکه محدویت خیالی و موهوم را بپذیرد و عقبنشینی کند. بلکه آن محدویتی را که واقعاً پذیرش آن عاقلانه است را بپذیرد، «بهوقت» هم بپذیرد و بیجهت بر درِ بسته نکوبد. زندگی بهتر زندگیای است که آدم در این زندگی، محدودیتها را حسابشده بپذیرد و هر محدودیتی را نپذیرد و هیچ محدودیتی را بیجا نپذیرد.
رکن چهارم در زندگی بهتر این است که مقدرات الهی به زیباترین و مفیدترین شکل برای انسان رقم بخورد؛ و اصطلاحاً «بادِ مخالف نوزد» بلکه مقدرات با ما همراهی کند. یا به تعبیر عوام «شانس» همراه ما باشد! البته در این عالم، شانسی وجود ندارد و در واقع همهاش مقدرات و خواست الهی است که در جریان یک تعاملی در رفتار و نیّتهای خودِ ما این مقدرات تنظیم میشوند.
آیا ما میتوانیم در مقدرات الهی دخالت کنیم؟ بله در حدّ بسیار بالایی میتوانیم در مقدرات الهی دخالت کنیم. همچنین ما میتوانیم سرِ محدودیتهایی که میپذیریم، برنامهریزی کنیم تا بهترین محدویتها را بپذیریم و بهجا و حسابشده بپذیریم. ما میتوانیم برای تلاش و مبارزه خودمان در زندگی، برنامهریزی کنیم که نه تنبلی کنیم و نه مبارزه بیجا کنیم، بلکه مبارزه موفق و مُصیب انجام دهیم که ما را به نتیجه برساند.
خیلیها تصور میکنند زندگی بهتر مساوی با امکانات بیشتر است!
خیلیها برای تعریف زندگی بهتر، فقط رکن چهارم را در نظر میگیرند و میگویند: «فقط خدا از آسمان و زمین به ما پول برساند؛ بقیهاش را خودم میدانم چهکار کنم!» برای اینکه متوجه شوید این تصور اشتباه است، یک نمونه بسیار کلان و تمدنی به شما نشان میدهم؛ چیزی که جلوی چشم ما قرار دارد ولی غالباً به آن توجه نمیکنیم! شما به همین ممالک غربی نگاه کنید؛ مگر در ممالک غربی و دوَل استکباری، ثروت و تکنولوژی و امکانات جمع نشده است؟! پس چرا شاخصههای رضایتمندی آنها دارد کاهش پیدا میکند؟ چرا آمریکا جزء ناامنترین کشورهای جهان است؟ چرا اینها برای دوام حیات خودشان مجبورند اینقدر در عالم، قتل و جنایت انجام دهند؟ چرا راحت نیستند؟ چرا با خوبی و خوشی به زندگی خودشان مشغول نیستند و اینقدر جنایت مرتکب میشوند؟ چرا زندگی دیگران را نابود میکنند، چرا بمباران میکنند؟ چرا تروریست میفرستند؟ چرا میگویند: «برای اینکه ما باقی بمانیم، لازم است بقیه نابود شوند؟» آیا اینها عجیب نیست؟
واقعاً زندگی بهتر مساوی با امکانات بیشتر نیست، البته در زندگی بهتر، امکانات هم میرسد، از جایی که گمانش را نمیکند، میرسد، کمااینکه فرمود: «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب»(طلاق/3) و از آسمان و زمین میرسد، و پربرکت میرسد(لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض؛ اعراف/96) منتها آدمها غالباً برای زندگی بهتر، اول به دنبال امکانات بیشتر و بهتر هستند در حالی که اول باید سه رکن قبل از امکانات را درست کنیم، اگر سه رکن اول درست شد، رکن چهارم زندگی بهتر که همان مقدرات الهی است، با تمایلات انسان همسو خواهد شد و انسان را به خواستههای خودش میرساند.
هرچه علاقه بیشتر باشد، زندگی بهتر خواهد بود
حالا برمیگردیم و رکن اول زندگی بهتر را به صورت دقیقتر تعریف میکنیم. محبت موتور گرمابخش زندگی انسان است و اگر محبت نبود، ما شبیه مردهها بودیم. اما در زندگی بهتر، محبت باید چگونه باشد؟ دقت کنید که در اینجا نمیخواهیم دینی صحبت کنیم! این سؤال را پیش هر آدمی(دیندار یا بیدین و در هر زمان و مکانی) ببرید، با کمی تأمل، همه یکسان جواب خواهند داد و در این زمینه اختلاف نظر چندانی نخواهند داشت.
پاسخ این است: طبیعتاً هرچه علاقه بیشتر باشد، زندگی بهتر خواهد بود. بعضیها هستند که سرد زندگی میکنند و سرد میمیرند و هیچوقت به یک علاقه بسیار شدید نمیرسند؛ اینها مسلماً زندگی بهتر ندارند. اصلاً کاری هم نداریم که انسان به چه چیزی علاقه شدید پیدا کند، مثلاً یک کسی مثل حضرت یعقوب(ع) به حضرت یوسف(ع) علاقه پیدا میکند، یک کسی مثل زلیخا که به یوسف(ع) علاقه پیدا میکند، یک کسی مثل فرهاد که به شیرین علاقه پیدا میکند یا هر نوع علاقه شدید دیگری که در افسانهها و داستانها وجود دارد.
ما زندگی را دینی تعریف نکردیم، بلکه بر اساس یک نگاه عاقلانه گفتیم که «علاقه» یک رکن زندگی است. و برای بشر معلوم است که علاقه لذتبخش است و لذت علاقه شدید هم بیشتر است. وقتی علاقه شدید وجود داشته باشد، موتور زندگی گرم است و علاقه شدید، سرچشمه لذت است. هیچ لذت مادّی به اندازه لذت رسیدن به علاقه نیست. اصلاً هیچ لذت مادّی مانند لذت علاقه شدید داشتن نیست؛ حالا چه اینکه انسان به این علاقه شدید برسد و چه نرسد.
علاقهای که بعد از وصال از چشمت بیفتد، مطلوب نیست
سؤال این است که «علاقه ما چگونه میتواند موجب زندگی بهتر باشد؟» یا «ویژگیهای علاقهای که میتواند موجب زندگی بهتر شود چیست؟» این علاقه باید چند تا ویژگی داشته باشد: اولاً این علاقه باید شدید باشد و ثانیاً این علاقه شدید ما به چیزی باشد که هر لحظه که به آن نزدیکتر میشوی یا به آن میرسی، این علاقه شدیدتر بشود نه اینکه این علاقه بعد از وصال از بین برود و از چشمت بیفتد، خسته و دلزده شوی و این راه را بازگردی، و احساس کنی که سرت به سنگ خورده و ببینی که این علاقه، آنقدری که تصور میکردی، نمیارزید و احساس کنی سرت کلاه رفته و خودت را خام کردهای!
نگویید: «اگر کسی به یک بُتی علاقه شدید پیدا کرد، آیا زندگی او یک زندگیِ بهتر است؟» چون نوع آدمها به این سادگی به هر چیزی علاقه شدید پیدا نمیکنند؛ البته آدمهای عادی، نه آدمهای استثنایی! ما میگوییم محبت باید شدید باشد، منتها به شرطی که 1. بتواند شدید باشد 2. شدید باقی بماند 3. شدیدتر هم بشود؛ چه به آن برسی و چه به آن نرسی.
یکی دیگر از ویژگیهای یک علاقه لذتبخش که زندگی آدم را خرّم کند این است که این علاقه به حدّی زیبا، روحبخش، جانافزا و سرشارکننده وجود انسان باشد که حتی اگر به آن نرسی هم بگویی «میارزید که من یک عمری با این علاقه زندگی کنم» البته معلوم است که علاقه باید به چیزی باشد که اساساً بشود به آن رسید، و الا اگر نشود به آن رسید که فایده ندارد و انسان ناامید میشد. منتها با این حال میگوییم که علاقه باید به چیزی باشد که اگر به آن نرسیدی و از آن هم چیزی به تو نرسید، باز هم بتوانی بگویی: «میارزید!»
چه اشکالی دارد همه انسانها عاشقانه زندگی کنند؟!
البته ممکن است انسان نادانی هم پیدا شود که به یک چیز بیارزش شدیداً علاقه پیدا کرده باشد(آنهم در یک مقطع زمانی و در یک شرایط خاصی) ولی این عمومیت ندارد. ما عشق را برای اوحدیِ از انسانها(انسانهای خاص) نمیخواهیم، ما عشق را برای زندگی عموم انسانها میخواهیم. ما نمیخواهیم همه تماشاچی باشند و فقط دو نفر مثلاً در میان دو میلیارد نفر، عاشق بشوند و قصه آنها محل تفریح دیگران باشد و فقط از شنیدن داستان آنها لذت ببرند! بلکه ما میخواهیم همه فرهاد و شیرین باشند. چرا همه نباید مجنون باشند؟! چه اشکالی دارد که همه انسانها اینقدر عاشقانه زندگی کنند؟!
مگر تیم فوتبال است که یک عده کمی بازی کنند و بقیه فقط تماشاچی باشند و با داستان عشق آنها خوش باشند و صفا کنند؟! ما داریم درباره زندگی انسانها صحبت میکنیم نه از یک تخصص ویژه مثل فوتبالیست حرفهای! معلوم است که همه نمیتوانند مثل اسطورههای ورزشی بشوند، ولی اینها که زندگی نیست، بلکه مهارتهای ویژهای است که برخی افراد میتوانند پیدا کنند. زندگی مالِ همه است و همه باید بهره ببرند.
آن کسی زندگی بهتری دارد که علاقه شدیدتری دارد
آن کسی زندگی بهتری دارد که علاقه شدیدتری دارد. ممکن است بپرسید: علاقه نسبت به چه چیزی؟ پاسخ میدهیم: به هر چیزی که بشود به آن شدیدترین علاقه را داشت. و ما ادعا میکنیم که: دین به شما چیزی را معرفی میکند که بتوانی واقعاً به آن عشق بورزی و شدیدترین علاقه را پیدا کنی، چیزی که بتوانی به آن برسی، چیزی که عشق تو به آن افول نکند، چیزی که هر چه به آن نزدیکتر شوی، با آن عاشقانهتر ارتباط برقرار خواهی کرد. این کاری است که دین برای ما انجام میدهد و اینجاست که انسان کمکم به ضرورت دین میرسد. و میگوییم: اگر غیر از دین، چیزی بود که برای شما همین کار را انجام میداد، شما به سمت آن بروید؛ منتها آن علاقه شدید باید برای نوع بشر قابل تحقق باشد.
زندگی باید با محبت شیرین شود و این محبت آدم را وادار به تلاش و مبارزه کند. اما سؤال این است که محبت به چه چیزی باشد که اینقدر شدید باشد؟ اینقدر انسان را به فداکاری وادار کند؟ کم نشود؟ بتوان به آن نزدیک شد؟ مطلقاً موهوم و خیالی نباشد؟ بعد از اینکه به آن رسیدی، علاقه تو به آن کم نشود بلکه بیشتر بشود؟
محبوب تو باید چیزی باشد که روز به روز بهتر نشود، بلکه روز به روز تو بیشتر متوجه شوی که او بهتر از آن چیزی بوده که تو فکر میکردی. یعنی هر بار که به او نزدیک میشوی یا او را ملاقات میکنی بگویی: «وای! من که قبلاً برای او میمُردم نمیدانستم اینقدر زیباست، تازه فهمیدم که او چه هست! من اصلاً فکر نمیکردم اینقدر زیبا باشد...» و همینطور عشق ما را بیشتر کند و آتش روح ما را افزایش دهد و جلو ببرد.
خدا روز قیامت همین آتشفشان را در قلب ما شعلهور خواهد کرد. در عالم آخرت، هر بار که به ملاقات خودِ پروردگار عالم میروی، خدا برایت بیشتر جلوه میکند لذا حسّ تازهتر و بهتری پیدا میکنی به حدّی که همه ملاقاتهای قبلی از یادت میرود؛ گویا این اولین ملاقات تو با خداست. یعنی خدا هیچوقت برایت تکراری نمیشود چون خدا بینهایت است. و هر بار که به ملاقاتش میروی معرفت بیشتری به او پیدا میکنی.
علاقه باید به کسی باشد که به نفعت باشد و او هم تو را دوست داشته باشد
علاقه باید به چیزی باشد که نهتنها کم نشود و شدیدتر بشود، بلکه این علاقه باید نسبت به کسی باشد که به نفعت باشد. و او هم تو را دوست داشته باشد. «چه خوش بی، مهربانی هر دو سر بی» من باید کسی را دوست داشته باشم که اگر من برای او میمیرم، لااقل او برای من تب کند!
شاید برخی میگویند: «اینجا که منفعتطلبانه شد و از عالم عاشقی بیرون آمدید!» در حالی که این حرف منفعتطلبانه نیست. من نمیخواهم منفعتطلبانه به او علاقمند باشم، من میخواهم خودم را فدای او کنم، ولی اگر او هم مرا دوست داشته باشد، این آتش عشق من شعلهورتر خواهد شد. اگر او به نفع من باشد من بیشتر برای او خواهم مُرد و من بیشتر شرمنده او خواهم شد. این محبت را در مناجاتهای امام سجاد(ع) میتوان دید، مثلاً آنجا که صدا میزند: خدایا! اگر در روز قیامت مرا نبخشی که هیچ! ولی اگر مرا ببخشی، من آنجا از شرمندگیِ تو چهکار کنم؟! من چطور جواب اینهمه محبت تو را بدهم؟!
ما نباید کسی را دوست داشته باشیم که به ضرر ما باشد. اگر به ضرر ما باشد کمکم دلمان از او زده میشود. اگر به ضرر ما باشد لااقلش این است که محبت ما به او به اوج نمیرسد.
خیلیها از عاشقی ناامیدند و به دیدن فیلمهای عشقی قانع شدهاند
فرض شدیدترین محبت با این ویژگیهایی است که اگر کسی تأمل کند میتواند به این ویژگیها برسد. منتها خیلی از انسانها ناامید هستند از این که به چنین محبتی برسند. برای اینها کافی است که پای فیلم بنشینند و مثلاً یک کشتی تایتانیکی بیاید و رد بشود و یک عاشق و معشوقی پیدا بشوند و البته بعد هم کشتی غرق شود و یکی از آنها بمیرد تا داستان این عشق باقی بماند، و الا اگر هر دو بمانند و با هم ازدواج کنند، دوباره دعوایشان میشود و این عشق پایدار نمیماند. اینقبیل آدمها از عاشقی ناامید هستند.
برای آدمهای خوب مذهبی که استعداد این عاشقی را دارند ولی عاشق نیستند، خیلی زشت است که عاشق پروردگار نیستند. اینها از معشوق خودشان لذت نمیبرند و این خیلی بد است. اینها در واقع در لب دریای زلال آب شیرین نشستهاند ولی تشنهلب هستند.
شما از طریق زندگی بهتر میتوانی دیگران را به دین خودت دعوت کنی و یکی از ارکان زندگی بهتر این است که شدیدترین محبتها را داشته باشی، به حدّی که مردم بتوانند این محبت شدید را در چهره تو ببینند. مؤمن سرد و بیروح و بیاحساس چه معنایی دارد؟! در حالی که مؤمن در قرآن اینگونه توصیف شده است: «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه»(بقره/165)
محبت زندگی انسان را بهتر خواهد کرد
هیچ کسی نمیتواند انکار کند که محبت زندگی انسان را بهتر خواهد کرد و محبت بهتر هم محبت شدیدتر است. محبت شدیدتر هم محبتی است که دوام داشته باشد، روز به روز بیشتر بشود، به آن برسی یا نرسی، کم نشود و وجودت را آتش بزند.
البته چنین محبتی را جز نسبت به پروردگار عالم و کسانی که متصل به پروردگار هستند نمیتوان پیدا کرد، چون خدا ما را برای عاشق شدن به خودش ساخته است. لذا میگوییم: اگر چنین محبتی را به این و آن هم پیدا کردید، به سراغش بروید! منتها جای دیگری غیر از درگاه خدا این محبت را پیدا نخواهید کرد.
ما نمیگوییم: «مواظب باش محبت تو ارزشی باشد!» یا «بر اساس جهانبینی توحیدی محبت داشته باش، نه بر اساس جهانبینی الحادی!» بلکه با خیال راحت میگوییم: «هر جا محبت شدید پیدا کردی نوش جانت!» چون مطمئن هستیم که این محبت شدید را هیچ جای دیگری-غیر از خدا- نمیتوان پیدا کرد. و امروز میبینید که جهانِ آزاد در محبت به وحشیگری و خودخواهی و خودپرستی رسیده است.
واقعاً بدون عشق و محبت، زندگی سخت، خستهکننده و کِسلکننده است. آدمهای مذهبیای که عاشق نباشند، دینداری خوبی ندارند. ولی آن کسی که واقعاً عاشق است و توانسته است به آن محبت شدید برسد، چه زندگیِ قشنگی دارد! او در جزئیات زندگی خودش هم مشغول عشقبازی با محبوب است.
چقدر زشت است که مؤمن چیزی را دوست داشته باشد که با آن ذلیل شود!
امام صادق(ع) میفرماید: «چقدر برای مؤمن زشت است که یک چیزی را دوست داشته باشد که دوست داشتن آنچیز خوارش کند؛ ما أقْبَحَ بالمؤمنِ أنْ یَکونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ»(مجموعه ورّام/2/206) آدم بعضی از چیزها را دوست دارد ولی رویش نمیشود که بگوید من این را دوست دارم. برخی چیزها را آدم دوست دارد و به مقدار دوست داشتن آن چیز، خوار و خفیف میشود. خصوصاً اگر شدید دوست داشته باشد، شدید ذلیلش میشود. هر کسی چیزی را دوست داشته باشد، خود به خود فدای آن چیز شده است، و چقدر زشت است که مؤمن یک دوستداشتنیای داشته باشد که با آن ذلیل شود.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «میل و رغبت عاقل به حکمت است و همت آدم نادان در حماقت است؛ رَغْبَةُ الْعَاقِلِ فِی الْحِکْمَةِ وَ هِمَّةُ الْجَاهِلِ فِی الْحَمَاقَة»(غررالحکم/5420) آدم عاقل پای تماشای برخی از فیلمها که مینشیند، احساس میکند دارد به او توهین میشود، لذا از پای فیلم بلند میشود و میرود و نگاه نمیکند. چون احساس میکند دارند او را با جغجغه بچهها سرگرم میکنند!
آدم جاهل اتفاقاً وقتی پای صحنههای پرحماقت مینشیند، اگر خندهدار باشد خوشش میآید و تا آخر نگاه میکند. ولی یک آدم عاقل نمیتواند با حماقت سرگرم شود. امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگری میفرماید: «بروید با کلمات حکمتآمیز تفریح کنید و خستگی خودتان را از بین ببرید.( اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَما تَمَلُّ الاَْبْدانُ فَابْتَغُوا لَها طَرائِفَ الْحِکَمِ؛ نهجالبلاغه/حکمت 91)
هر کسی با آنچیزی که دوست دارد در قیامت محشور میشود
با تعابیر مختلف از اهلبیت(ع) نقل شده است: هر کسی در روز قیامت با هر چیزی که دوست داشته باشد محشور میشود. یعنی شکل تو، ارزش تو عین همان چیزی میشود که دوست داری! و این در کلام معصومین(ع) به صورت ضرب المثل در آمده است که میفرمایند: اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد در روز قیامت با همان سنگ محشور میشود.( فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ امالی صدوق/210) یعنی آدم شبیه محبوبش میشود و ارزش محبوبش را پیدا میکند. یعنی ماهیت و ارزش و حقیقت روح انسان شبیه محبوبش میشود.
ابوذر میگوید: من گفتم، یا رسول الله(ص) من اقوامی را دوست دارم که البته رفتارم مثل آنها نیست و نمیتوانم مثل آنها باشم. پیامبر(ص) فرمود: انسان با همانی است که دوستش دارد و برای او همان چیزی است که کسب میکند؛ قُلْتُ یَا نَبِیَّ اللَّهِ، إِنِّی أُحِبُّ أَقْوَاماً مَا أَبْلُغُ أَعْمَالَهُمْ قَالَ: فَقَالَ: یَا أَبَا ذَرٍّ، الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ، وَ لَهُ مَا اکْتَسَبَ»(امالی طوسی/632) بعد ابوذر میگوید: «گفتم من خدا و پیغمبر و اهلبیت او را دوست دارم. پیامبر(ص) فرمود: تو با کسی هستی که دوستش داری؛ قُلْتُ: فَإِنِّی أُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلُ بَیْتِ نَبِیِّهِ قَالَ: فَإِنَّکَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ»(همان)
محبت فقط برای لذت بردن نیست، محبت سازنده شاکله روح آدم هم هست
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «هر کسی ما را دوست داشته باشد روز قیامت با ماست؛ مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَة»(امالی صدوق/210) دقت کنید اینکه میفرماید «او روز قیامت با ماست» به معنای پارتیبازی نیست! روز قیامت هر کسی حقیقت وجودیاش رو میآید. یکی مثل خوک وارد صحرای محشر میشود، یکی مانند سگ، یکی مانند مورچه، یکی مانند مار و... یعنی هر کسی در آنجا واقعیت خودش را بروز میدهد.
چطور میشود که من اگر اهلبیت(ع) را دوست داشته باشم حقیقت نورانی آنها را پیدا میکنم و حقیقت من با آن حقیقیت شباهت پیدا میکند؟ چون محبت فقط برای لذت بردن و گرم شدن موتور زندگی نیست، محبت سازنده شاکله روح آدم است. و شما در این زندگی دنیا فرصت دارید که محبت پیدا کنید، لذا خیلی مهم است به چه چیزی محبت پیدا کنیم؟
شخصی میگوید: نزد امام باقر(ع) نشسته بودم، یک مردی از خراسان با پای پیاده به عشق زیات امام باقر(ع) تا مدینه آمده بود. وقتی به خدمت حضرت رسید، پاهای او از شدت صدمات راه، پینه بسته بود. عرض کرد: به خدا اینهمه راه را نیامدهام مگر بهخاطر محبت شما اهلبیت(ع). حضرت فرمود: به خدا اگر سنگی ما را دوست داشته باشد با ما محشور خواهد شد و اصلاً دین مگر چیزی جز حب است؟! (کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ قَادِمٌ مِنْ خُرَاسَانَ مَاشِیاً فَأَخْرَجَ رِجْلَیْهِ وَ قَدْ تَغَلَّفَتَا وَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا جَاءَ بِی مِنْ حَیْثُ جِئْتُ إِلَّا حُبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ لَوْ أَحَبَّنَا حَجَرٌ حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا وَ هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ؛ تفسیر عیاشی/1/167)
زندگی خوب زندگیای است که محبت را مدیریت کنیم تا به این عشق بینهایت و شدید برسیم. و انسان واقعاً میتواند به این محبتهای شدید برسد. نمونه این محبت شدید را در جلسات روضه امام حسین(ع) تجربه میکنید... .