اما واقعيت جنگ كريمه فراتر از آن چيزي است كه تاريخ رسمي جهان حكايت كرده است. دهها هزار انگليسي، فرانسوي، روسي و عثماني قرباني اين جنگ گرديدند و خونشان بر زمين ريخته شد. فرانسه و انگليس ميليونها فرانك و پوند خسارت متحمل شدند. مخارج نظامي جنگ تمامي طرفين درگير را گرفتار بدهي مالي نمود؛ به طوري كه براي كاهش مشكلات خود ناچار به دريافت وام از ديگران شدند. نه فقط عثماني و روسيه، بلكه فرانسه و انگليس نيز در نتيجه اين جنگ بدهكار شدند. همه اينها وامدار غارتگران بينالمللي اروپا يعني سلاطين يهودي پول شدند.
اقتدار امپراتوري روسيه به عنوان نيروي قدرتمند و برتر اروپاي آن دوران، بعد از جنگ كريمه رو به تنزل نهاد. ساختار سياسي و اداري روسيه دچار از هم گيسختگي شد و در كنار افزايش قروض و بدهي مالي، الكساندر دوم كه جانشين نيكلاي اول شده بود، با پذيرش شرايط و مطالبات متفقين، دوران افول قدرت روسيه را رقم زد. امپراتوري عثماني اگر چه در اين جنگ به ظاهر پيروز از آب درآمده بود، اما به دليل برخورداري از حمايت سياسي و نظامي فرانسه و انگلستان، به طرز روزافزون مديون و وامدار آنها شد. صرفنظر از بدهيهاي سياسي و مالي سلطان عبدالمجيد، امپراتوري عثماني دچار تغييرات و تحولات ساختاري و اداري موردنظر انگليسيها يعني همان عوامل ماسوني – يهودي ذينفوذ گرديد. انگلستان به دليل موقعيت و شرايط جديدي كه در امپراتوري عثماني به دست آورده بود، تلاش جدي و همهجانبهاي را در روي كار آوردن روشنفكران و اشخاصي در اين امپراتوري كرد كه وابستگي آنها به انگليس و كانونهاي دسيسهگر يهودي – ماسوني قطعي و بعضاً بديهي بود. تغييرات و تحولات موجود در ساختار سياسي و قدرت امپراتوري عثماني اگر چه از سوي انگليسيها صورت ميگرفت، اما ماهيت و راهبردي كاملاً يهودي و ماسوني داشت. به بياني ديگر تمامي حوادث پس از جنگ كريمه در جهان و به خصوص منطقه، بر محور زمينهسازي براي تحقق آرمان برپايي دولت يهودي ميچرخيد.
واقعيتهاي پس پرده تاريخ گواهي ميدهد كه اين رويداد بزرگ تاريخي، محصول توطئههاي سهمگين از سوي كانونهاي فتنهگر به رهبري خانوادههاي ثروتمند يهودي مستقر در انگلستان و فرانسه و به ويژه خاندان يهودي روچيلد بود. جنگ، تدارك و پشتيباني و سرانجام بهرهبرداري از آن، تماماً تحت مديريت يهوديان بود. آنها صدها ميليون پوند و فرانك هزينه كردند و يا بعدها به صورت وادمهاي با بهرههاي كمرشكن به همه طرفهاي درگير جنگ پرداخت كردند تا نه فقط آنها را بيش از پيش وابسته و وامدار خود نگه دارند، بلكه آنها را در دام چالههاي بزرگتري فروغلتانند. همينطور هم شد. جنگ كريمه را بايد سرآغاز انحطاط و تنزل اقتدار امپراتوري عثماني و وابستگي آن به كانونهاي توطئهگر يهودي و فراماسونري مستقر در انگليس دانست كه سرانجام در رويداد توطئهآميز ديگري يعني جنگ جهاني اول به فروپاشي آن منجر شد.
همه اين حوادث در مناطق پيراموني تأثير و تبعات اقتصادي، سياسي و بلكه رواني، به خصوص بر روي دولتمردان وقت داشت كه كشور ايران نيز از آن به دور نماند. قتل ميرزاتقيخان اميركبير توسط ناصرالدينشاه قاجار و تحت دسيسه برخي اشخاص ذينفوذ از جمله مهدعليا مادر شاه از جمله حوادث تلخ و تكاندهنده آن دوران است. اين رويداد، آنگاه اهميت بيشتري پيدا ميكند كه بدانيم هم ناصرالدينشاه تحت نفوذ اسرارآميز پزشك يهودي خود يعقوب ادوارد پولاك و پس از او دكتر ژوزف دزيره تولوزان بود و هم مهدعليا تحتتأثير حكيم يحزقل معروف به «حق نظر» طبيب يهودي مخصوص و مورد علاقه خود قرار داشت. حضور و نفوذ حكيم يحزقل در دربار قاجار، چه زمان محمدشاه و چه ناصرالدينشاه آن چنان بود كه محافل يهودي از او به عنوان مُردخاي دربار قاجار ياد كرده و او را معادل مُردخاي در دربار خشايارشا دانستهاند.
با روي كار آمدن ميرزاتقيخان اميركبير به عنوان صدراعظم ناصرالدين شاه، در فاصلهاي بسيار كوتاه، تحولات اصلاحي بسيار اساسي و عمده در حوزه امنيت سياسي و اجتماعي ايران صورت پذيرفت. اين اصلاحات و تحولات در حوزههاي نظامي، صنايع، چاپارخانه، آموزشي... نيز بسيار جدي و چشمگير بود كه تأسيس مدرسه دارالفنون سرآمد آنها بود. براي نمونه تدابير و اقدامات منحصر به فرد در زمينه بهداشت و مبارزه با بيماريهاي مسري از طريق آبلهكوبي و... در دوران او، آنچنان قابل توجه بود كه بعضي از اروپائيان را در همان زمان به اعتراف و تحسين واداشته بود.
اميركبير توانسته بود فتنه ماسوني – صهيوني باب را خاموش سازد؛ فتنه و توطئهاي كه عوامل و محافل يهودي براي برهم زدن ثبات سياسي، ساختار اجتماعي و هويت فرهنگي مردم ايران طراحي كرده و حتي بسياري را تحتتأثير قرار داده بودند. اين تدابير و اقدامات اميركبير در ايران، با برنامهاي كه از طريق قدرتهاي جهاني و تحت دسيسه همان كانونهاي يهودي طراحي و پياده ميشد، كاملاً ناسازگار بود. هوشمندي اميركبير در ساماندهي امور داخلي از يك سو و خنثي كردن توطئههاي فتنهانگيز دشمنان از سوي ديگر او را بسيار برجسته و مغضوب غرب كرده بود؛ آن چنان كه م. واتسون، تاريخنگار معروف انگليسي به صراحت اعتراف كرده كه اميركبير در ميان همه رجال مشرق زمين مقام بينظيري داشت. همه اينها دليل محكمي بود تا او از سر راه برداشته شود. اين چنين بود كه با برنامهريزي و طراحي كانونهاي صهيوني و لژهاي ماسوني و عوامل و ايادي داخلي آنها و به دستور ناصرالدينشاه قاجار اميركبير در حمام فين كاشان به قتل رسيد.
با حذف اميركبير از صحنه قدرت و سياست ايران، ميرزاآقاخان نوري به جاي او صدراعظم ايران شد. در دوران او نه فقط حضور و نفوذ بيگانگان در سياستگذاري و برنامهريزي كشور افزايش يافت، بلكه شيرازه امنيتي كه اميركبير برپا و برقرار ساخته بود از هم گسست و اوضاع مملكت دچار بينظمي و هرج و مرج گرديد. عوامل يهودي و بيگانه و عناصر وابستة انگليسي، ماسوني و صهيوني در اين زمان براي تضعيف ايران، علاوه بر ايجاد فتنه و نيز دامن زدن به هرج و مرج به وسيله عوامل داخلي خود، از جمله ميرزاآقاخان نوري و درباريان بيكفايت، زمينه جداسازي افغانستان از ايران را فراهم و سپس آن را عملي كردند.
بدون شك رويدادها و تحولات ايران آن دوران را نميتوان با سير حوادث و رخدادهاي مشابه در امپراتوري عثماني بيارتباط و يا اتفاقي دانست. نمايندگان اعزامي از سوي كانونهاي يهودي از يك سو و نمايندگان سفارتخانههاي اروپايي مستقر در ايران از سوي ديگر، وضعيت داخلي ايران را كاملاً تحت نظر داشتند. علاوه بر اين، مستنداتي وجود دارد كه برخي رهبران و پيشوايان يهود ايران با سران و كانونهاي يهودي مستقر در اروپا ارتباط داشتند. مكاتبه رهبران يهودي همدان با موشه مونتفيوري در ماه مارس 1865م و نامههاي ارسالي ملاربي اسحق پيشواي يهوديان تهران به سازمان صهيونيستي «آليانس اسرائيليت اونيورسال» يعني همان اتحاديه جهاني يهود، مستقر در فرانسه، در سال 1865 از اين واقعيت حكايت ميكند. مذاكرات و گفت و گوهاي كميته مركزي آليانس در جلسه ماه مه 1865، در خصوص اوضاع داخلي و مسائل مربوط به يهود ايران و تصميمگيري اعضاي كميته جهت برپايي مراكز ويژه وابسته به آليانس در ايران، همه نشان از برنامههاي سازمانهاي صهيوني در ايران دارد. اين كانونها در همان دوران و به طور دقيقتر در سال 1862 در تتوان مراكش، در سال 1864 در طنجه مراكش، در سال 1865 در بغداد و در سال 1867 در آدرنه عثماني موفق شده بود، شعبههاي آليانس يا اتحاديه جهاني يهود را كه يك سازمان كاملاً صهيونيستي بود داير كنند. بر اين اساس آنها همزمان در ايران نيز دست به تكاپوي جدي و گسترده زدند و در اين راه از حمايت و پشتيباني جدي سفارتخانههاي انگلستان و فرانسه نيز برخوردار بودند. حتي نمايندگان سازمان ياد شده در قالب يك هيأت علمي انگليسي به تهران اعزام شدند.
اين تكاپو تا سفر اول ناصرالدينشاه به اروپا در سال 1873 به طور بيوقفه ادامه داشت. تا اين كه در سفر يادشده نمايندگان و رؤساي سازمانها و كانونهاي ذينفوذ يهودي اروپا با شاه ايران ملاقات و مطالبات خود را كه از جمله آنها ايجاد شعب مؤسسه صهيونيستي آليانس در ايران بود به او اعلام كردند. شاه و ميرزاحسينخان سپهسالار، صدراعظم، نيز ضمن اعلام موافقت، قول دادند كه در تهران خواستههاي آنها را دنبال و اجرا و عملي سازند.
در زمان مظفرالدينشاه قاجار و حدوداً در سال 1898م مراكز وابسته به آليانس در تهران و يكي پس از ديگري در نقاط مختلف ايران برپا شد تا اهداف و برنامه اين تشكيلات صهيونيستي را در سرزمين ايران تعقيب و دنبال كند. اين تكاپو تا زمان جنگ جهاني اول به طرز شگفتانگيز و خزنده در ايران استمرار و جريان داشت.
پس از جنگ جهاني اول با فروپاشي امپراتوري عثماني از يك سو و سقوط تزاريسم و روي كار آمدن بلشويكها در روسيه، زمينههاي لازم براي تعقيب استراتژي ايجاد دولت يهودي در فلسطين بيش از پيش فراهم و آماده شد. سقوط امپراتوري تزار در روسيه و روي كار آمدن ماركسيستها و تشكيل اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي بستري بسيار مساعد و مناسب براي صهيونيسم بود.
از نظر رهبران صهيونيست، سرنگوني تزاريسم در روسيه يكي از بزرگترين رويدادهاي تاريخ جهان بود كه انگيزشي جديد به جنبش صهيونيستي اعطاء كرد. با روي كار آمدن بلشويكها در پوشش انقلاب اكتبر 1917، در سراسر اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي پرچم صهيونيسم به اهتزاز درآمد. شهرهاي مختلف شوروي شاهد برپايي و برگزاري همايشها، گردهماييها و كنفرانسهايي از رهبران يهودي بود كه در تمام آنها قطعنامههاي مشترك و واحدي مبني بر ضرورت برپايي دولت يهودي در سرزمين فلسطين صادر ميشد.
قدرت يافتن كمونيسم در شوروي نقطه عطفي در تاريخ صهيونيسم و در مسير تحقق آرمان صهيوني و برپايي دولت صهيوني بود. اين رويدادها در شرايطي به نفع آرمانهاي صهيونيستي رقم ميخورد كه بر اثر فروپاشي امپراتوري عثماني، سرزمين فلسطين نيز از سوي ارتش انگلستان تحت فرماندهي يك ژنرال يهودي به نام ژنرال آلنبي اشغال شد.
هنوز جنگ جهاني اول خاتمه نيافته بود كه در دوم نوامبر 1917م/1296ش اعلاميه معروف بالفور وزير امور خارجه وقت انگلستان خطاب به روچيلد از سران خاندان يهودي روچيلد، مبني بر اعلان موافقت حكومت بريتانيا با ايجاد كانون ملي يهود در سرزمين فلسطين صادر شد.
به بهانه اين اعلاميه، سران متفقين در كنفرانس سان ريمو در سال 1919م/1298ش، موافقت كردند كه به منظور تسهيل و تسريع در اجراي اعلاميه بالفور، قيمومت فلسطين به بريتانيا واگذار شود. بر اين اساس در سال 1922م/1301ش، جامعة – تازه تأسيس – اتفاق ملل، تحت كارگزاري برخي اشخاص ذينفوذ يهودي و بر اساس سناريوي از پيش تهيه شده سازمان جهاني صهيونيسم، لايحه قيمومت فلسطين را تصويب و دولت انگلستان را به عنوان قيم فلسطين به رسميت شناخت. بر اساس متن اين لايحه كه از سوي تعدادي از صهيونيستهاي سرشناس تهيه و تدوين شده بود، حكومت انگليس متعهد و موظف شده بود تا با اعزام كميسر عالي به فلسطين، سرپرستي و اداره امور آن سرزمين را به دست گرفته و زمينهها و شرايط لازم را براي برپايي كانون ملي يهود كه در واقع همان دولت يهودي بود در آن سرزمين آماده و مهيا كند. و به اين ترتيب، بر اساس تعامل و تباني ميان قدرتهاي جهاني وقت و سازمان جهاني صهيونيسم، دولت انگلستان هربرت سموئيل يهودي را كه تا پيش از اين وزير كشور انگلستان بود، به عنوان نماينده و كميسر عالي به سرزمين فلسطين اعزام كرد تا برنامه صهيونيستي تأسيس دولت يهودي در آن سرزمين را تعقيب و دنبال كند.
اشاره به اين مستندات تاريخي از آن جهت ضرور بود كه تحولات همزمان داخل كشور ايران با آن تطبيق داده و ارزيابي شود. دقيقاً در همين مقطع تاريخي بود كه كانونهاي جنگ سالار يهودي حاكم بر اروپا و آمريكا ضروري ديدند كه به موازات تحولات و تغييرات جهاني و منطقهاي در مسير برپايي دولت يهودي در فلسطين، در سرزمين ايران دگرگونيهايي متناسب و همسو و سازگار با راهبرد و برنامه ياد شده صورت پذيرد.
بر همين اساس، همزمان با رويدادهاي يادشده، نهضت جنگل در ايران سركوب و تار و مار ميشود و سپس زمينهها براي كودتاي يك مهره مناسب و نشان شده به نام رضاخان در سوم اسفند 1299ش/1921م فراهم ميشود.
منبع:تقيپور، محمدتقي، ايران و اسرائيل در دوران سلطنت پهلوي، ج 1،مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي،1390، ص 54 تا 6