بهنام ضمن پشتیبانی از رزمندگان، به واسطه سن و سال کم و چثه کوچک و زرنگی خاصی که داشت، در برخی مواقع کار شناسایی محل استقرار تانک‌ها را هم برای ما انجام می‌داد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید بهنام محمدی نوجوان 13 ساله‌ای که پا به پای مدافعان خرمشهر با دشمن بعثی مبارزه کرد، و به خاطر سن و سال کم و رشادت‌هایی که از خود نشان داد در میان رزمندگان مشهور شد، این شهید عزیز متولد شهرستان مسجد سلیمان بود؛ که به دلیل شغل پدرش به همراه خانواده به خرمشهر مهاجرت، و چند سالی را در خرمشهر زندگی کرد، و در این اثنا جنگ تحمیلی آغاز شد.

سردار «سید عباس بحرالعلوم» یکی از فرماندهان سپاه خرمشهر در دوران 34 روز مقاومت است که خاطرات آن دوران را به خوبی به یاد دارد.

وی که خود از جانبازان دروان دفاع مقدس است، درباره شهید بهنام محمدی می‌گوید: بهنام به‌واسطه برادرش مهدی که در سپاه حضور داشت، وارد تشکیلات سپاه خرمشهر شد، و به جهت رابطه صمیمی که با برادرانش داشتیم در بسیاری از مواقع نزدیک به ما بود و برای بچه‌ها سلاح و آب و غذا می‌آورد، و در اثنای جنگ و گریزی که در شهر جریان داشت یار و کمک‌حال بچه‌ها بود.

معاون عملیات سپاه خرمشهر در دوران دفاع مقدس عنوان کرد: بهنام ضمن پشتیبانی از رزمندگان، به‌واسطه سن و سال کم و چثه کوچک و زرنگی خاصی که داشت، در برخی مواقع کار شناسایی محل استقرار تانک‌های عراقی را هم برای ما انجام می‌داد.

وی در خصوص وضعیت ظاهری و نوع رفتار شهید محمدی می‌گوید: بهنام نوجوانی ساده و بدون شیله و پیله، باهوش و زرنگ بود، که از اولین روز تا روز شهادتش در کنار بچه‌های سپاه خرمشهر حضور داشته و در برابر دشمن بعثی می‌جنگید. بهنام با قد و قامت کوتاهی که داشت برای اینکه خود را شبیه بچه‌های رزمنده در بیاورد یک شلوار بزرگ نظامی را به زور طناب ضخیمی که به‌جای کمربند بسته بود می‌پوشید، و یک غلاف سرنیزه خالی را به جیب شلوارش آویزان کرده بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم بهنام این چیه که به شلوارت آویزون کردی؟! با آن لهجه شیرین جنوبی و از روی مزاح می‌گفت: چیزی نیست عامو، برای لاف بستُم.

**رفع تشنگی شدید با سطل آبی که بهنام آورد

«سید عباس بحرالعلوم» که در میان بچه‌های خرمشهر به سید عباس مشهور است، در ادامه این گفت‌وگو به بیان خاطره‌ای از این قهرمان کوچک پرداخت.

بحرالعلوم در این زمینه می‌گوید: در روزهای آغازین جنگ تحمیلی وقتی که تانک‌های رژیم بعثی از نقاط مختلف وارد شهر شدند، نیروهای مقاومت برای دفاع بهتر مجبور بودند تا به‌صورت گروهی و پارتیزانی بجنگند؛ لذا من با یک گروه هشت نفره مسئولیت شکار تانک و دفاع را در مواضع ترسیم شده داشتیم. در یکی از همین روزها که آتش درگیری بالا گرفته و تا ظهر ادامه پیدا کرده بود، دیدم تشنگی زایدالوصفی بر نیروها وارد شده و دیگر توانی برای جنگیدن نیست، بهنام را صدا کردم و به او گفتم ما داریم از تشنگی هلاک می‌شویم، برو برای‌مان آب بیاور؛ بهنام رفت و بعد از دقایقی با یک سطل آب آمد، سطل آب را از او گرفتم و به طرف بچه‌ها رفته و شروع به خوردن آب کردیم، اولین جرعه آب را که خوردیم همگی متوجه بوی بد آب شده و با تعجب از بهنام پرسیدیم این آب رو از کجا آوردی؟ بهنام گفت: "عمو آب لوله که قطع شده؛ من از آب حوض خونه‌های اطراف پر کردم!" که بچه‌ها همان آب بد بو را به اندازه رفع نیاز خوردند، و به جنگ ادامه دادند.

**ماجرای اسارت نیم ساعته و شناسایی تانک‌های عراقی توسط بهنام

به یاد دارم همان روز هنگامی که یک گردان تانک وارد میدان راه‌آهن شده بودند به بهنام گفتم برو ببین تانک‌های عراقی که وارد میدان می‌شوند در چه جایی مستقر شده و موضع می‌گیرند. بهنام گفت عمو این‌ها اگه منو بگیرند اسیرم می‌کنند و... بهش گفتم تو برو چون سن و سالت کمه باهات کاری ندارند، بهنام قبول کرد  و جلو رفت، ما پشت مسجد راه‌آهن مستقر بودیم، بعد از نیم ساعت دیدم بهنام برگشته و صورتش قرمز شده، گفتم بهنام و آن طرف چه خبر بود؟ چرا صورتت قرمز شده؟! بهنام گفت: عمو، عراقی‌ها جلوی مسجد میدان منو گرفتند و از من سوال کردند اینجا چه‌کار می‌کنی؟ منم بهشون گفتم که خونمون اینجاست و اومدم دنبال خانوادم می‌گردم و توی همین حین نگاه کردم و دو سه تا از تانک‌های عراقی را دیدم که روبروی مسجد مستقر شدند، افسر عراقی بعد از شنیدن حرف‌های من دو تا سیلی به گوشم زد و رهایم کرد. خلاصه با اطلاعاتی که از بهنام گرفتم به همراه دو نفر از بچه‌ها از پشت وارد میدان شده و تانک‌ها را با گلوله آرپی جی مورد اصابت قرار دادیم.

** بهنام محمدی به روایت جانباز «عادل خاطری»

«عادل خاطری» متولد خرمشهر و جانباز 70 درصد دوران دفاع مقدس است، که در روز 27 مهر ماه 59 در جریان دفاع از خرمشهر با 13 گلوله کلاشینکف توسط بعثی‌ها مورد اصابت قرار گرفته و از ناحیه شکم و دو پا به شدت مجروح می شود، وی که نسبت به خرمشهر و همرزمان شهیدش عِرق خاصی دارد، می‌گوید که همه تلاشگران و راویان باید سعی کنند تا حقایق جنگ در اختیار مردم قرار گیرد.

وی درباره بهنام محمدی می‌گوید: شهید 13 ساله بهنام محمدی‌ یک چهره ملی است که آنچنان که باید به او پرداخته نشده است. خانواده بهنام اصالتاً لر بودند که به علت شغل پدرش به خرمشهر عزیمت کرده بودند. بهنام دو برادر به نام‌های مهدی و شاپور داشت، که هر دو در دفاع از خرمشهر حضور داشتند.

 بهنام به خاطر سن کم و جسارت و چابکی‌اش بین بچه‌ها معروف شده بود، و در دفاع 34 روزه به همه بچه‌ها کمک می‌کرد؛ مثلا در ماجرای حماسه راه‌آهن با سید عباس بود و در برخی مواقع برای سید شناسایی انجام می‌داد؛ همچنین در مقاطعی کمک آر پی جی برادرم وهاب خاطری و سید صالح موسوی بود.

**ماجرای برگشتن بهنام از اهواز به خرمشهر/ هدیه غنیمتی بهنام به برادرش مهدی

«عادل خاطری» در این رابطه می‌گوید: "آقا مهدی برادر بهنام اینگونه این خاطره را روایت می‌کند: چند روزی بود که از آغاز رسمی جنگ می‌گذشت، اوضاع شهر به‌هم ریخته بود؛ دشمن آتش سنگینی را بر روی شهر می ریخت و نیروهای مقاومت با کمبود نفرات و تسلیحات دست و پنجه نرم می‌کردند، در چنین وضعیتی قرار داشتم که حضور بهنام و سلامتی او نیز گوشه‌ای از ذهنم را اشغال کرده بود، حضور نوجوان 13 ساله در شهری که آماج آتش حملات دشمن قرار گرفته بود، دور از احتیاط به‌نظر می رسید؛ لذا تصمیم گرفتم علی‌رغم میل باطنی‌اش او را نزد خانواده به اهواز ببرم تا هم بهنام را به جای امنی سپرده و هم اینکه با آرامش خاطر به دفاع از خرمشهر بپردازم، لذا فردای آن روز بهنام را به اهواز برده و دستش را در دست پدر گذاشتم و خودم برای دفاع از شهر به خرمشهر برگشتم، یکی دو روز بعد از این جریان با اعصابی ناراحت از پیش‌آمدهای جنگ در چهار راه نقدی نشسته و در فکر فرو رفته بودم که ناگهان دیدم نوجوانی شبیه بهنام از طرف مسجد اصفهانی‌ها دارد به سمت من می‌آید؛ وقتی کمی نزدیکتر شد متوجه شدم که خود بهنام است؛ با خودم گفتم؛ بهنام اینجا چه کار می‌کند؟! من که همین چند روز پیش اورا به اهواز بردم! تا نزدیکم شد با حالت عصبانیت گفتم بهنام تویی؟ مگه بهت نگفتم حق نداری بیایی خرمشهر؟ چرا نمی‌خواهی بفهمی اینجا جنگه؟ یعنی از زخمی شدن هست تا کشته شدن. خلاصه تا به من رسید، از روی عصبانیتی که بر من غالب شده بود یک کشیده به گوشش زدم. کمتر از یک دقیقه از این جریان نگذشته بود که دیدم بهنام مطلبی گفت که در آن وضعیت من را خیلی تحت تاثیر قرار داده و به فکر واداشت؛ بهنام که نوجوان بسیار شجاعی بود و غالبا مثله بزرگترها فکر می‌کرد، در آن لحظه به من گفت: "کاکا یک کلاشینکف برای تو آوردم" بهش گفتم از کجا آوردی؟ گفت از تانک عراقی برداشتم. پرسیدم تانک عراقی کجا بود؟ بهنام گفت بچه‌ها تانک را زدند منم بعد از زدن آن سریع به داخل رفتم گفتم یک کلاش برای کاکام ببرم. کلاش رو گرفتم و حدود 12 سال این کلاش را یادگاری نگهداشتم، که بعد از آن تحویل محمد سمیرمی دادم؛ منم بعد از این ماجرا بهنام را دوباره به اهواز بردم و تحویل پدر دادم، اما بهنام دوباره از اهواز به خرمشهر برگشت.

**عدم پوشش رسانه‌ای مناسب از جریانات 34 روزه مقاومت

در ادامه «سید عباس بحرالعلوم» از حماسه راه‌آهن سخن می‌گوید. وی و دوست همرزمش عادل معتقدند روز نهم دفاع از خرمشهر که بین مدافعان به حماسه راه‌آهن مشهور است آن‌طور که باید به مردم گفته نشده و در واقع این حماسه بزرگ در عرصه رسانه مغفول مانده است؛ اگر صدام به خودش اجازه نداد که وارد کوته‌شیخ بشود به خاطر ترسی بود که از نیروهای ایرانی داشت، و یا اینکه اگر پل منتهی به خرمشهر را منفجر کرد تا محور مواصلاتی را قطع کرده باشد به خاطر این بود که نیروهای ایرانی نتوانند عملیات آزادسازی شهر را انجام دهند.

**اگر خاکریز داشتیم خرمشهر سقوط نمی‌کرد/ با کمبود نیرو و تسلیحات مواجه بودیم

وی ادامه می‌دهد: متاسفانه در دفاع 34 روزه با کمبود نیرو و تسلیحات سبک و نیمه‌سنگین مواجه بودیم، و اگر به لحاظ مهندسی رزمی پشتیبانی می‌شدیم، و خاکریزی در اطراف شهر می‌داشتیم هیچ‌وقت خرمشهر سقوط نمی‌کرد؛ چون بچه ها جانانه و ایستاده و دفاع می کردند. دوست و همرزمش عادل خاطری که با لهجه شیرین آبادانی سخن می گوید رشته کلام را به دست گرفته و با حالتی آمیخته از ناراحتی و اعتراض ادامه می دهد اگر یک خاکریز، یک بازوکا، یکسری تسلیحات سبک و کارآمد که مختص جنگ‌های پارتیزانی داشتیم اجازه نمی دادیم خرمشهر سقوط کند! و می‌گوید: ژ3 هایی که در دست ما بود بارها در حین جنگ و منازعه گیر می‌کرد و قادر به شلیک کردن نبود، و بچه ها با این وضعیت در برابر دشمن تا بن دندان مسلح مقابله می‌کردند.

**محدودیت گلوله‌های گران‌بهای آرپی‌جی در مقابله با تعدد یکان‌های زرهی دشمن

این فرمانده دوران دفاع مقدس در خصوص وضعیت تسلیحاتی نیروهای مقاومت می‌گوید: واقعا به از لحاظ تسلیحاتی در مضیقه بودیم، هنگامی که چند قبضه آرپی جی می خواستند به ما بدهند از سوی استانداری خوزستان به ما گفتند این سلاح با بهای گزافی تهیه شده و باید خیلی با دقت و با در نظر گرفتن محدودیت از آن استفاده شود. آقای «غرضی» استاندار وقت خوزستان به ما گفت "هر وقت تانک‌های عراقی بسیار نزدیک شدند از این سلاح استفاده کنید."


 

«سید عباس بحرالعلوم» حماسه راه‌آهن را اینگونه روایت می‌کند: روز نهم ساعت 9 صبح یک گردان تانک از سمت شلمچه  وارد خرمشهر شده بود. محمد جهان آرا آن روز مرا فراخواند و به من گفت با نیروهایت به طرف میدان راه آهن، حرکت کن. گفتم مگه چی شده؟! جواب داد یک گردان تانک عراقی با هدف ورود به شهر می خواهد از میدان راه آهن عبور کند. من با گروهی از بچه‌های خرمشهر به همراه بهنام محمدی به طرف میدان راه آهن رفتیم. واقعا آن روز بچه ها با تمام وجود در برابر یکان زرهی دشمن ایستادگی کردند (ستون تانک‌های  دشمن از شلمچه به طرف کشتارگاه و از آنجا به طرف میدان راه‌آهن در حرکت بودند) و مدافعین با استقرار در نقاط مناسب، تانک‌های عراقی را از ابتدای حرکت تا محورهای مواصلاتی به میدان راه‌آهن را منهدم کرده و یا فراری دادند.

در این عملیات من و گروهم در خانه‌های بی‌سیم مستقر بودیم؛ «وهاب خاطری» و نیروهایش در بخش دیگری مستقر بودند و می‌جنگیدند و «محمد نورانی» و گروهش در بخش دیگری قرار داشتند که نقطه الحاقی درگیری به سمت میدان راه آهن ختم می‌شد. خلاصه این شکست به قدری برای عراقی‌ها سنگین بود که همان شب برای گرفتن انتقام، خرمشهر را زیر گلوله‌های خمسه خمسه‌ قرار دادند. به یاد دارم بعد از این پیروزی به همراه رضا کاظمی و بقیه بچه‌ها دو رکعت نماز شکر با پوتین خواندیم و بعد هم سرود "خمینی ای امام" را با بچه‌ها زمزمه کردیم.

**وانتی که مملو از پیکر شهدا بود

واقعا ساعت به ساعت مقاومت خرمشهر یک کتاب است و خدا می داند که چه اتفاقات ناگواری در آن دوره بر مردم حادث شد.

یک شب یکی از دوستانم را دیدم که با یک دستگاه وانت دارد از روبروی می‌آید و به او گفتم این گوشت‌هایی را که انباشته شده را که لای پارچه سفید پیچیده‌ای کجا می‌بری؟ دوستم رو به من کرد و گفت سید عباس چی می‌گی؟ برق بیمارستان رفته. اینها شهدا هستند که دارم از بیمارستان به سمت غسالخانه می‌برم، تا فردا دفن کنیم.

** حماسه دفاع از راه‌آهن به روایت «عادل خاطری»

عادل خاطری درخصوص سلحشوری و روحیه جنگندگی مدافعین خرمشهر این چنین می‌گوید: دشمن در نهمین روز استقامت خرمشهر با تمام قوا آمده بود و نیروهای ما با کمترین تجهیزات و نفرات می‌خواستند جلوی آنها بایستند. ما تقریبا مطمئن بودیم که شهادت صد در صدی و اجتناب‌ناپذیر است؛ اما چون به جهاد در راه خدا اعتقاد پیدا کرده بودیم هیچ‌گاه ترس به دل راه نداده و تا مرز شهادت پیش می‌رفتیم، و به نظر من به همین دلیل بود که یک جمع 60 نفره، با چند قبضه آرپی جی و سلاح ژ3 در برابر ستون زرهی کاملا مجهز می‌ایستد و آنها را فراری می‌دهد.

**ترس بعثی‌ها از صدای مهیب شلیک ژ3/ انهدام 45 تانک بعثی در نهمین روز دفاع از خرمشهر

روز نهم من و گروهی از بچه ها در داخل جوی آب میدان راه‌آهن یعنی آخرین نقطه الحاقی تیم های مدافع خرمشهر موضع‌گیری کرده و برای اینکه گلوله‌ها خطا نرود با بچه‌ها قرار گذاشتیم که تا ستون زرهی عراق کاملا نزدیک نشد و در تیررس کامل قرار نگرفت اجرای آتش صورت نگیرد، لذا صبر کردیم، و می خواستیم طوری بزنیم که ترس بر اینها غالب بشود. که به یاری خدا همینطور هم شد، وقتی که به فاصله بیست متری ما رسیدند، اولین تانک آنها را یکی از رزمندگان به نام «رضا دشتی» از پشت نخلستان‌ها منهدم کرد، تانک اول که منهدم شد بچه‌ها از هر طرف با ژ3 به طرف دشمن شلیک کردند، صدای بلند ژ3 وحشت خاصی را در دل متجاوزین ایجاد می‌کرد؛ به‌خصوص وقتی تیراندازی جمعی صورت می‌گرفت، این صدا مهیب‌تر و وحشتناک‌تر می‌شد.

خلاصه که با همدلی و هماهنگی که بین نیروها بوجود آمده بود، آن روز 45 تانک عراقی را در محورهای یاد شده منهدم کردیم؛ به‌طوری که خدمه تانک‌های سالم نیز از این تانک‌ها بیرون آمده و پا به فرار می‌گذاشتند و نیروی‌ها پیاده عراقی که پشت تانک‌ها حرکت می کردند نیز مجبور به فرار شدند.

منبع: دفاع پرس