نمي‌تواني حكايت صفا و خلوص سردار شهيد يعقوبعلي صيدي را بشنوي و دوستش نداشته باشي.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - عام يعقوب (عمويعقوب) اراكي‌ها هنوز هم يكي از محبوب‌ترين شهداي مردم اين شهر است و خاطره مداحي‌هاي دلنشينش همچنان گرمابخش محافل رزمندگان اين خطه است. «عام يعقوب» بناي ساده‌اي بود كه نهم بهمن ماه 1332 در روستاي عقيل‌آباد اراك به دنيا آمد و بصيرتش او را با انقلاب خميني همراه كرد و با رشادت‌هايش در طول جنگ تحميلي به فرماندهي گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع) رسيد. اما دنيا براي اين بناي با صفا و مخلص جاي كوچكي بود و او كه آخرتش را با اعمال صالحه معماري كرده بود، عاقبت در 10 تيرماه 1365، طي عمليات كربلاي يك آسماني شد. عام‌يعقوب پدر معنوي و پشت و پناه رزمندگان اراك بود كه گفت‌وگوي «جوان» با چند تن از همين رزمندگان را در قالب روايت‌هايي كوتاه پيش رو داريد.

فرمانده گردان جندالله

اولين بار كه با عام‌يعقوب (شهيد يعقوبعلي صيدي) آشنا شدم، حول و حوش سال 60 بود. ايشان در اعزام گردان‌هاي جندالله در جبهه‌هاي كردستانات فعاليت و به عنوان فرمانده گردان اعزامي از اراك، نيروها را ساماندهي مي‌كرد. شهيد صيدي از رزمندگان پيشكسوت استان مركزي به شمار مي‌رفت و در عمليات‌هاي مختلف شركت كرده بود. بعدها كه جنگ در جبهه جنوب شدت بيشتري گرفت، ايشان نيز به جنوب رفت و در عمليات الي‌بيت‌المقدس شركت كرد. با تشكيل گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع) كه عموماً از بچه‌هاي اراك بودند، به اين گردان رفت و براي مدتي جانشيني فرمانده اين گردان، شهيد كاوه نبيري را بر عهده داشت. بعد از شهادت سردار نبيري، عام يعقوب تا زمان شهادت عهده‌دار فرماندهي گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع) شد.

راوي: سيد مهدي معنوي

عام‌يعقوب

عام به معني عمو، ‌صفتي است كه اراكي‌ها براي ابراز نزديكي، محبت و بزرگي به شخصي عنوان مي‌كنند. شهيد يعقوبعلي صيدي محبوب رزمندگان اراكي بود و به همين دليل بچه‌ها ايشان را «عام يعقوب» يعني عمو يعقوب صدا مي‌كردند. البته شهداي ديگري نيز مثل سرداران شهيد كاوه نبيري و نظام علي فتحي نيز اين صفت را دارا هستند اما شايد به دليل سن و سال نسبتاً بالاي شهيد صيدي نسبت به ساير رزمندگان گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع)، بيشتر ايشان را به اين عنوان مي‌شناسيم. همين الان هم بچه‌هاي رزمنده و بسيجي استان مركزي شهيد يعقوبعلي صيدي را با صفت عام يعقوب ياد مي‌كنند كه نشان مي‌دهد ايشان بعد از گذشت 29 سال از شهادتش همچنان ميان رزمندگان و مردم اراك محبوب است.

راوي: جليل رضايي

تك تك مي‌زنم

براي مدتي اين افتخار را داشتم كه پيك گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع)‌ باشم و محضر شهيد نبيري و شهيد يعقوبعلي صيدي را از نزديك درك كنم. به عنوان پيك گردان، برخورد و ارتباط زيادي با شهيد صيدي داشتم. رفتار ايشان با نيروها واقعاً پدرانه بود و هيچ وقت احساس نمي‌كرديم به عنوان يك مافوق به ما دستور مي‌دهد. او آنقدر متواضع بود كه وقتي بين بچه‌ها قرار مي‌گرفت، شناختش به عنوان فرمانده گردان براي كساني كه از بيرون وارد جمع ما مي‌شدند امكانپذير نبود. يك روز يك گروه خبري براي گرفتن مصاحبه به گردان آمدند، هر كسي خودش را معرفي مي‌كرد، يكي مي‌گفت تيربارچي هستم و ديگري خودش را آرپي‌جي‌زن معرفي مي‌كرد تا رسيد به شهيد صيدي، خبرنگار از سمت ايشان به عنوان فرمانده گردان اطلاع نداشت. خود شهيد بدون اينكه اشاره‌اي به اين عنوان بكند در پاسخ به سؤال خبرنگار كه پرسيد شما چه‌كاره هستيد؟ گفت: من تك‌تيراندازم؛ تك تك مي‌زنم. همه از حرف شهيد خنده‌مان گرفت و كسي هم به روي خودش نياورد كه او فرمانده گردان است.

راوي: سيد مهدي معنوي

وقتي كه دفترچه مداحي گم شد

عام يعقوب علاقه بسياري به مداحي داشت و دوست داشت ساير رزمندگان را نيز در اين احساس معنوي سهيم كند. ايشان در هر فرصتي كه پيش مي‌آمد مداحي مي‌كردند. يادم است يكبار وقتي كه قطار رزمندگان اعزامي از اراك در بين راه اهواز خراب شد، شهيد صيدي همان فرصت را نيز غنيمت شمرد و شروع به مداحي كرد. در مقر انرژي اتمي نيز يك ساعت قبل از نماز مغرب و عشا در فاصله بين آسايشگاه‌ها و نمازخانه دسته راه مي‌انداخت و مداحي مي‌كرد. بالاخره يك روز بچه‌ها براي شوخي دفترچه مداحي ايشان را برداشتند. شهيد صيدي خيلي دنبال دفترچه گشت اما آن را پيدا نكرد. به خاطر اينكه حافظه‌اش ياري نمي‌كرد كه اشعار داخل دفترچه را عيناً به ياد آورد، چند روز تمام مانند دانش‌آموزاني كه مشق مي‌نويسند، كف سنگر مي‌نشست و به حافظه‌اش فشار مي‌آورد تا هر چه از ابيات مداحي يادش آمد روي كاغذ بياورد. هنوز هم وقتي كه حالات كودكانه و معصومانه او در يادآوري و نگارش اشعار مداحي‌ها را به خاطر مي‌آورم به صفا و سادگي او غبطه مي‌خورم.

راوي: جليل رضايي

فرمانده‌اي كه بنا شد

در نزديكي انديمشك شهركي ساخته شده بود كه به ياد شهداي عمليات بدر، نامش را شهرك بدر گذاشته بودند. يك بار كه به آنجا رفته بودم، ديدم حسينيه‌اي در حال احداث است. بين كارگرهايي كه مشغول كار بودند، چهره يك نفر برايم آشنا آمد. جلوتر كه رفتم، ديدم‌ اي دل غافل، عام يعقوب است. آن زمان ايشان فرمانده گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع) بود. اما داشت مثل يك كارگر ساده كار مي‌كرد و از سركارگرش دستور مي‌گرفت. بدون اينكه خودم را به ايشان نشان بدهم، سراغ سركارگرش رفتم و پرسيدم: شما اين شخص را مي‌شناسيد؟ پاسخ داد: نه من نمي‌شناسمش فقط مي‌دانم كه كارگر خوبي است و خوب هم كار مي‌كند!

شهيد صيدي قبل از اينكه وارد سپاه بشود و در جبهه‌ها حضور يابد، شغل بنايي داشت و تخصصش هم گويا گچ‌كاري بود. ايشان به دليل اخلاص و تواضع فوق‌العاده‌اي كه داشت، براي اينكه در ثواب ساخت يك حسينيه سهيم باشد در گرماي تابستان جنوب، حاضر شده بود مثل يك كارگر ساده بيل و كلنگ بزند و آجر جابه‌جا كند. واقعاً كجاي دنيا مي‌توان چنين انسان‌هاي مخلصي را يافت.

راوي: سيد مهدي معنوي

عام‌يعقوب اينجاست!

بعد از عمليات طريق‌القدس به اتفاق 38 نفر از نيروهاي گردان در خط پدافندي مستقر شديم. مسئوليت‌ خط را شهيد يعقوبعلي صيدي بر عهده داشت و هر شب لوح نگهباني تهيه مي‌كرد و تا صبح نگهباني انجام مي‌شد. يك شب از ساعت 2 تا 3 صبح نگهباني با بنده بود، آن شب احساس كردم شرايط منطقه طور خاصي است. كمي كه دقت كردم، به نظرم رسيد دشمن از روي خاكريز به سمت ما جهت گرفته است، سريع رفتم و عام‌يعقوب را صدا زدم و قضيه را با ايشان در ميان گذاشتم. شهيد صيدي انگار كه متوجه ترسم شده بود، بدون اينكه به رويم بياورد مقداري خاك در داخل ليوان آب ريخت و به عنوان آب طلا به من داد وگفت: آب طلا بخور، حالت بهتر بشه. شهيد يعقوبعلي صيدي در همه حال پشت و پناه رزمندگان بود و با وجود او احساس امنيت و آرامش مي‌كرديم. آن شب انگار او با زبان بي‌زباني به من گفت: «نترس عام‌يعقوب اينجاست.»

راوي: علي‌اكبر محمدي

رؤياي شهادت

پس از كش و قوس‌هاي فراوان و اتفاقات بسياري كه شهيد يعقوبعلي صيدي در سال‌هاي مجاهدتش با آنها روبه‌رو شده بود، عاقبت به عمليات كربلاي يك رسيديم. همان عملياتي كه او در آن آسماني شد. قبل از شروع عمليات، ايشان به عنوان فرمانده گردان شروع به توجيه منطقه و شرايط كرد. قرار بود ما از ارتفاعات قلاويزان وارد عمل شويم. بعد از اينكه شهيد صيدي شرايط عمليات را توضيح داد، گفت: «ديشب خواب ديدم از يك شياري به ارتفاع مورد نظر صعود مي‌كنيم و در اين امر هم موفق مي‌شويم.» شهيد در ادامه به جزئيات خوابش هم پرداخت و گفت: «روي بلندي مورد نظر يك تانك دشمن ديده مي‌شد و بعد از اينكه قله را فتح كرديم، گنبد و گلدسته بارگاه ملكوتي امام حسين(ع) بر فراز بلندي نمايان بود.»

من از سخنان آن روز شهيد فيلمبرداري كرده‌ام و آن را هم در اختيار دارم. خلاصه عمليات كه آغاز شد من به عنوان پيك همراه شهيد يعقوبعلي صيدي و معاون ايشان شهيد نظامعلي فتحي بودم. وارد يك شيار شديم كه اتفاقاً يك تانك دشمن بالاي ارتفاعات ديده مي‌شد. در همين زمان شهيد فتحي از من درخواست رساندن پيامي را كرد و من از آنها جدا شدم. كمي بعد آن طور كه آقاي اسكندري بيسيم‌چي شهيد يعقوبعلي صيدي برايمان تعريف كرد، درگيري بين نيروهاي دشمن و آنها صورت مي‌گيرد كه طي آن درگيري چند گلوله به سينه عام يعقوب مي‌خورد و او به شهادت مي‌رسد. جالب است فضايي كه شهيد صيدي در رؤيا ديده بود و قبل از عمليات برايمان تعريف كرد، شبيه همان مكاني بود كه در آنجا به شهادت رسيد.

فرازي از وصيتنامه شهيد

انقلاب اسلامي‌ رسالتش شكستن همه زنجيرهايي است كه مستكبرين بر دست و پاي بيچارگان بسته‌اند، اين وصيتنامه‌ها با خون نوشته مي‌شود و بايد با خون از آن حمايت كرد. همانطور كه امام حسين (ع) با خون حمايت كرد. ما مثل حسين (ع) وارد جنگ شديم و حسين‌وار هم شهيد مي‌شويم. به پدر و مادر و تمام دوستان و امت حزب‌الله توصيه مي‌كنم كه گوش به فرمان امام عزيز باشند كه با مجاهدتش اسلام را از غربت نجات داده است. به فكر اسلام عزيز باشيد و برويد قرآن را ياد بگيريد و بدان عمل كنيد كه خير و سعادت شما در دستورات قرآن است. از آن كساني كه در خط اسلام نيستند مي‌خواهم كه هر چه زودتر به امت حزب‌الله بپيوندند كه تمام احزاب نابود خواهند شد و تنها حزب‌الله پيروز است و اين وعده خداست و خدا به وعده خود وفا مي‌كند كه «ان حزب‌الله هم الغالبون»
منبع : روزنامه جوان