کد خبر 44175
تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۲۰:۳۲

رسم عادي جهان غرب است که در چارچوب مقابله با يک دشمن جهاني، براي خود سگ مطيع يا «غول کوچکي» را بسازد که به ظاهر بسيار متعصب و تندرو است ولي در حقيقت امر ابزاري کنترل شده مي باشد.

به گزارش مشرق به نقل از خبر آن لاين، پايگاه اطلاع رساني اسپک لتر به قلم  رمان پوپکوف نوشت: رسم عادي جهان غرب است که در چارچوب مقابله با يک دشمن جهاني، براي خود سگ مطيع يا «غول کوچکي» را بسازد که به ظاهر بسيار متعصب و تندرو است ولي در حقيقت امر ابزاري کنترل شده مي باشد. بعد از آن غرب ناگهان مي فهمد که اين سگ به ظاهر مطيع زنجير گسيخته و بازي خود را شروع کرده است و اينکه تنفر شديد او متوجه اربابان متکبر و از خود راضي گذشته ميشود.

هنگامي يکي از ديپلماتهاي آمريکايي گفت: »اسراييليها به آن مرد شباهت دارند که ابتدا موي سر خود را آتش مي زند و سپس با ضربات چکش به سر سعي ميکند اين آتش را خاموش کند». به عقيده اين ديپلمات، »آنها (اسراييليها) براي تحريک و حفظ تروريسم کار بيشتري انجام مي دهند تا براي بازدارندگي از آن». اين اظهارات انعکاس دقيق روابط القاعده با ايالات متحده است.

اين حوادث بارها تکرار شده است. در سالهاي 1930-1920 صنعتگران و بانکداران آلماني که نگران رشد مقبوليت کمونيستها در آلمان بودند، نازيها را به عنوان نيروي رقيب کمونيستها و به ظاهر نيروي »انقلابي» انتخاب کرده و از آنها پشتيباني نمودند. آنها به دستگاه در حال تکوين و توسعه فاشيستها پول فراواني تزريق کردند و درهاي باشگاههاي نخبگان را بر روي هيتلر باز نمودند و اميدوار بودند که اين »سرباز حقير اتريشي» آنها را از شر »جبهه سرخ» و »بين الملل کمونيستي» رها کند. ما مي دانيم بالاخره چه شد. هيتلر به قدرت رسيد و بزودي حاميان سابق خود را در چارچوب نظام سخت سرمايهداري دولتي گنجاند و ناراضيان را به بازداشتگاهها فرستاد.

انگليس و فرانسه که با هيتلر به عنوان صدر اعظم آلمان روابط داشتند، سعي ميکردند او را آرام بکنند و بدون نبرد قسمتهاي بيشتر سرزمين اروپايي را به او مي دادند و انتظار داشتند که ارتش آلمان بالاخره برود گرده غول شوروي را بشکند. ولي تانکهاي آلماني ابتدا نه به شرق بلکه به غرب حرکت کرده و دمکراسيهاي اروپايي را زير گرفتند.

همين امر در رابطه با عراق صدام حسين بيش آمد. در سال هاي 1990 صدام دشمن »جهان آزاد» شناخته شد ولي قبل از آن در سالهاي 1980 ايالات متحده و متحدانش به عراق اسلحه ميدادند و سعي ميکردند اين کشور را به سپر و مانعي بر سر راه صدور انقلاب اسلامي از ايران به کشورهاي ديگر مبدل کنند. صدام حسين در جريان جنگ با ايران تنها از آمريکا سلاحهاي معادل صدها ميليون دلار دريافت کرده بود. ترس از آيتالله خميني به قدري شديد بود که رژيم خودکامه ولي غير مذهبي حزب بعث عراق به عنوان »شر کمتر» تلقي ميشد.

اسراييل در سالهاي 1980-1970 نگران ناسيونال سوسياليسم غير مذهبي عربي بود. دولت يهودي، به اسلامگرايان با چشم نيروي مقابل سازمان آزادي بخش فلسطين و ساير گروههاي مليگراي چپ مقاومت عربي مي نگريست. احمد ياسين که بعداً رهبر حماس شد، با اجازه دولت اسراييل در اراضي فلسطيني دامنه فعاليت جنبش اصولگراي »المجمعه الاسلاميه» را گسترش داد که اين سازمان قبل از حماس پا به عرصه وجود گذاشت. اين سازمان »روشنگرانه خيريه» بزودي انديشههاي اسلاميستي را در جامعه فلسطيني محبوب و مقبول کرده و با سازمان آزادي بخش فلسطين مناقشات مسالحانهاي بر پا کرد و موفق شد ميدان را بر سازمانهاي غير مذهبي ضد اسراييلي تنگ بکند. اسراييل با علاقه زيادي به اين صحنه نگريسته و خيال ميکرد که از اصل »تفرقه بيانداز و آقايي کن» بهره گرفته است. ولي بعد از آن زنجيري که اين نيروي جديد را مهار ميکرد، پاره شد و اکنون اسراييل مشغول مبارزه فرسايشي و احتمالاً بي پايان با »حماس» است.

همين امر براي اسامه بن لادن و القاعده پيش آمد. بعد از »انقلاب ثور» سال 1978 در افغانستان و برقراري حکومت شبه کمونيستي در کابل و ورود نيروهاي شوروي به افعانستان، ايالات متحده به روش عادي خود متوسل شد. آمريکاييها همراه با سرويس هاي ويژه پاکستان از مجاهدين حمايت گستردهاي کردند. براي تنظيم مجاري انتقال اسلحه، پول و داوطلبان، سازمان هاي اسلامي بين المللي تشکيل شدند. در ميان آنها سازمان »مکتب الخدمه» که در سال 1984 در پيشاور تأسيس شد، نقش مهمي بازي ميکرد. اسامه بن لادن يکي از موسسين اين سازمان بود. اين شبکه اسلاميستي که با حمايت سازمان »سيا» فعاليت ميکرد، در سراسر جهان پول جمع کرده و داوطلبان را به خدمت مي گماشت. حتي در خاک ايالات متحده به اين کار مشغول بود. دفتر مرکزي »مکتب الخدمه» در مرکز پناهجويان وابسته به »مسجد فاروق» نيويورک قرار داشت. بعداً اين سازمانها عضو سازمان القاعده شدند که در سال 1988 تشکيل گرديد. بي نظير بوتو نخست وزير پاکستان اواخر سالهاي 1980، به شدت نگران رشد نفوذ اسلامگرايان در منطقه آسياي مرکزي بود. اين زن بزرگ به جرج بوش پدر رئيس جمهور وقت آمريکا گفت: »شما فرانکنشتاين جديد را ميسازيد».

در سال 19890 ارتش شوروي از افغانستان خارج شد و در سال 1992 رژيم نجيب الله سقوط کرد. ولي القاعده تا آن موقع به سازماني قوي با پايگاههايي در سراسر جهان اسلامي تبديل شده بود. اين سازمان فوراً براي خود دشمن جديد پيدا کرد و آن ايالات متحده و متحدانش در کشورهاي اسلامي هستند. در سال 1998 انفجارهاي سفارتخانههاي آمريکا در کنيا و تانزانيا و سپس حوادث 11 سپتامبر رخ داد.

ولي نبايد فکر کرد که آمريکا از هر نظر باخته باشد. ابتدا اصول گرايان دوستان مناسبي براي آمريکا بودند و سپس ايالات متحده هر کاري کرد که آنها را به دشمنان راحت و مناسب تبديل نمايد. آمريکا براي جلب حمايت بين المللي از عمليات ارتش خود در هر نقطه جهان و افزايش هزينههاي نظامي و بودجه سرويسهاي ويژه خود به يک »شر خالص و مطلق» در هر نقطه جهان نياز دارد که القاعده و بن لادن به خوبي اين نقش را بازي ميکردند. اسامه بن لادن تا زماني که در قيد حيات بود، به ايالات متحده خدمت خوبي کرد. سايه شوم او باعث ميشد که شيوخ نفتي و روساي جمهوري کشورهاي آسياي مرکزي به »چکمه آمريکايي» بيشتر بچسبند. اصل وجود القاعده و بن لادن کافي بود که هر عمليات تندي در صحنه بين المللي مستدل شود. براي مثال، بوش پسر خواست به عمر رژيم فرسوده بغداد پايان دهد و فوراً از آستين خود برگ برندهاي در آورد و آن همکاري صدام با القاعده بود. مهم نيست که کارشناسان امور مشرق اين ادعا را هذيان محض محسوب ميکنند زيرا از قرار معلوم، القاعده، حزب بعث عراق را به اندازه آمريکا دشمن خود مي دانست. ولي تودههاي مردم باور کردند که صدام بد و اسامه بد حتماً با هم دوست و متحد هستند. به عبارت ديگر، حمايت مردمي از يک جنگ کوچک پيروزمندانه تأمين شد. حد اقل در مرحله اول.

آمريکاييها و متحدانش خوشحال مي شدند اگر مي توانستند جنگ با قذافي را هم با استناد به همکاري ليبي با القاعده توضيح دهند ولي سرهنگ حيلهگر خودش کارزار تبليغاتي خود را شروع کرد و بين قيام کنندگان و القاعده علامت برابر گذاشت و حق هم داشت.

بعيد است که پيرمرد سعودي (بن لادن) واقعاً قادر بوده باشد رياست عملياتيِ تروريستهاي سراسر جهان را بر عهده داشته باشد. اسامه بن لادن که طي چند سال در يک ويلا بدون اينترنت زندگي کرده و حتي از بيرون انداختن زباله مي ترسيد، به يک شخصيت سمبوليک تبديل گرديد.

در حال حاضر نابود کردن بن لادن به نفع همه است. القاعده مي تواند با استفاده از افراد تشنه انتقام موج جديد اعمال تروريستي را شروع کند. شعبههاي رزمي القاعده (مانند القاعده در مغرب عربي) همينطور به صورت خودمختار فعاليت ميکنند. آنها به کارهاي امروزي خود ادامه خواهند داد ولي اين دفعه با استفاده از سيماي بن لادنِ »شهيد». براي باراک اوباما، نابودي بن لادن تنها دستاورد سياست خارجي وي در مرحله جاري است ولي اين دستاورد به قدري مهم است که تودههاي خوشحال مردم مي توانند به خاطر آن هم جنگ طولاني در افغانستان، هم سياست مبهم آمريکا در جنگ ليبي و هم ادامه مشکلات اقتصاد داخلي را فراموش کنند. سرِ بريده بن لادن، بهترين هديه براي باراک اوباما در آغاز مبارزه انتخاباتي است. جرج بوش پسر در سال 2004 در آستانه انتخابات موفق شد صدام را در عراق دستگير کند و بدين وسيله سطح محبوبيت خود را بالا ببرد. مرگ بن لادن باز هم بيشتر بر اذهان آمريکاييها اثر مي گذارد.

به علاوه، آمريکا به آساني مي تواند سيماي شر مطلق را نوسازي بکند. در نبودن اسامه بن لادن، ايمن الظواهري جاي او را مي گيرد که از بن لادن بدتر است.