گروه فرهنگی مشرق - در این روزهای سینمای ایران، بجز فیلمهای کمدی،کمتر فیلمی سرمایه تولید را باز میگرداند و همان فیلمهای کمدی هم بیش از تکیه به ظرافتهای فیلمنامه و قدرت کارگردانی و خلق موقعیتهای کمیک، دست به دامان ابتذال و کلیشه میشوند. فیلمهایی که به دلیل فقدان پیش نیازهای هنری زیر سایه حضور هنرپیشههای پولساز و بازیهای گاه و بیگاهشان به دنبال جذب مخاطب هستند.گینس میتوانست تجربه لذت بخشی برای سینما روها باشد، جماعتی که تعدادشان هر روز رو به کاهش است و با ناامیدی از ساخت فیلمهایی مناسب به دنبال جایگزینهای دیگری برای فراغت میشوند.
حضور توامان رضا عطاران و محسن تنابنده که اتفاقا فیلمنامه نویس و کارگردان اثر هم هست، به خودی خود برای امیدوار کردن تماشاگر به دیدن اثری تماشایی کفایت می کند، اما در نهایت گینس همان راهی را می رود که اکثر فیلمهای کمدی این روزها میروند.
معدود لحظات کمیک اثر،که شاید به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند، حاصل مجموعه ای از لودگیها هستند که در مواردی میتوان به آنها برچسب نژاد پرستانه بودن هم زد. نمونه اش صحنه ایست که عطاران و تنابنده برای بازار گرمی و تیغ زدن بیشتر مشتری،که از آنها میخواهد با سواری شترمرغ رکورد گینس را بشکنند، برای توصیف خطرات این کار از افغانهایی میگویند که در تماس با شترمرغ ها آسیب دیده و یا کشته شده اند.
توصیفاتی که کوچکترین اثری از انسانی بودن و یا حتی درباره انسان بودن ندارند. گینس نمونه خوبی برای این مثال است که بدون وجود فیلمنامه خوب هرگز نمی توان فیلم خوبی ساخت.
فیلمنامه سه پرده ای گینس، به شدت خالی از صحنه های با بار دراماتیک بالاست. بد نیست نگاهی به نقاط عطف فیلمنامه گینس بیاندازیم.
نقطه عطف اول را (که می توان آن را حادثه محرک هم درنظر گرفت) اخراج سه برادر از مزرعه پرورش شترمرغ تشکیل داده و این اتفاق در پی یک سری کنش که در آنها عطاران به دنبال آشتی با همسر خود و تنابنده به دنبال نزدیکتر شدن به خواهر دوقلوی همسر عطاران است، رخ میدهد. نکته ای که در آینده زمینه ساز خلق بسیاری از شوخیهای داستان می شود، شوخی هایی که خیلی هم سینمایی نیستند.
تا اینجا مشکل چندانی در ریتم فیلمنامه وجود ندارد، اما با ورود به پرده دومِ فیلم، پرداخت ضعیف فیلمنامه شروع به خودنمایی می کند.
نقطه عطف دوم فیلم را تصمیم به شکستن رکورد شتر مرغ سواری گینس و در ادامه آن مرگ شتر مرغ تشکیل می دهد، حادثه ای که هم بسیار قابل پیش بینی است و هم فاقد تاثیرگذاری کافی. مشکل اصلی پرده دوم فقدان پیرنگهای فرعی واقعی است. داستانهای موازی ای که به تقویت کنشهای این پرده طولانی و تا حد زیادی به لکنت افتاده منجر شوند. این بخش فیلم پرشده از دیالوگهای عطاران و تنابنده. دیالوگهایی بدون هدف مشخص که به هر مساله ممکنی گریز می زنند.
نبود پیرنگ فرعی واقعی را می توان در نبود شخصیتهای فرعی موثر جستجو کرد.
بهروز، برادر دیگر عطاران و تنابنده است،که ظاهرا به دلیل آزادی برای انجام رفتارهای خارج از چهارچوب اخلاقی، بواسطه بیماری ذهنی اش، در داستان قرار گرفته و کمتر کمکی به پیش برد داستان میکند. شاید نهایت تاثیرگذاری او را بتوان در گره گشایی نهایی پی گرفت که آن هم بواسطه ضعف ساختار، تقریبا خارج از داستان قرار می گیرد.
در نهایت بهروز زمینه ساز خلق موقعیتهایی می شود که بخش خنده دار فیلم را تشکیل می دهند. لحظاتی که بیشتر از نوع شوخیهای خیابانی هستند تا سینمایی.
و اما پیرنگ فرعی این بخش.
عطاران و تنابنده شترمرغ را برای نگهداری به خانه می آورند و در این بین صاحب خانه که از غیب! بیرون می آید به خانواده همسر عطاران اطلاع می دهد که بهمن(عطاران) و برادرانش خانمی را به خانه آورده اند. استدلال او هم این است که در مکالمات برادران شنیده که از زیبایی گردن او(که درواقع به شترمرغ باز می گردد) صحبت می کرده اند. به هر جهت خانواده همسرعطاران (پدر زن ،همسر و خواهر دوقلوی همسراش) برای بررسی حقیقت شبانه به خانه آنها می آیند و در نهایت به اشتباه خود پی می برند. صحنه ای که در نهایت هیچ تاثیری در روند دراماتیک فیلم ندارد و حتی ذره ای به فضای کمیک اثر کمک نمی کند.
نقطه عطف آخر فیلم اما ضعیف تر از نقاط عطف قبلی است و آن هم تغییر یکباره نظر عوامل برگزار کننده رکورد شکنی، از شکستن رکورد شترمرغ سواری به رکورد تولید طولانی ترین ساندویچ شترمرغ در پی پیشنهاد تنابنده است.
عوامل برگزار کننده برنامه رکورد شکنی که ما هرگز آنها را مشاهده نمیکنیم و نمی فهمیم این کار چه مزایایی ممکن است برایشان داشته باشد، اینبار هم تنابنده را مسئول شکستن رکورد می کنند.
بعد از پایان پرده دوم،کنش ها حتی بیش از قبل رو به افول میگذارند و در نهایت گره گشایی پایانی در حالتی رخ می دهد که هیچ کدام از شخصیتهای اصلی به هدف خود و حتی هدف کنایی (اگر بتوان برای داستان قابل فرض دانست) نرسیده اند.
پایان بندی فیلم بیش از هر چیزی نشان دهنده این حقیقت است فیلمنامه نویس تنها به فکر پایان دادن مجموعه اتفاقاتی است که در روند داستان شکل داده، اتفاقاتی بدون انسجام و از هم گسیخته. شاید این بهترین راه برای تمام کردن داستانی بوده که میتوان گفت هرگز شکل نگرفته.
سخت بتوان تصور کرد در جای دیگری در دنیا، فیلمنامهای به این اندازه ناقص به تولید برسد. نقصانی که بعید است نشان دهنده توانمندی ناکافی فیلمنامه نویس اثر باشد، چراکه همه تماشاگرانی که تنابنده را می شناسند خاطرات خوبی از داستان هایی دارند که در غالب دیگر آثار، برای بیننده ها روایت کرده است.
یک هنرمند واقعی شاید در طول عمرش بتواند حدود 20 تا 30 اثر خلق کند، آثاری که حتی بعد از پایان عمر هنرمند روایتگر چیره دستی او در خلق دنیایی باشند که در ذهن او جوانه زده و در بخشی از خاطرات جمعیِ بیشمار انسان جای گرفته. 20 تا 30 اثری که ارزشش را دارند که بخاطرشان خیلی بیش از این تلاش کرد.
«گینس» نمونه خوبی برای این مثال است که بدون وجود فیلمنامه خوب هرگز نمی توان فیلم خوبی ساخت و سخت بتوان تصور کرد در جای دیگری از دنیا، فیلمنامهای به این اندازه ناقص به تولید برسد.
منبع: تسنیم