من و تلویزیون!
از کودکی به شدت به تلويزيون علاقمند بودم. هیچگاه پدرم نخرید؛ خدا رحمتش کند. کار خوبی کرد!
برای دیدن فوتبال و سریال سرکار استوار (!) به خانه همسایه ها می رفتیم؛ خدا رحمت شان کند. زهرا خانم روبرویی، فاطمه خانم ته کوچه ای و فاطمه خانم سر کوچه ای!
بعضی مواقع هم از پشت شیشه قهوه خانه ى محل، مشکل را حل می کردیم!
بعد از انقلاب یک تلویزیون ١٤ اینچ سیاه و سفید مشترکاً توسط خواهر و برادر بزرگترم به من هدیه شد.
.
*** پاورقی **********
.
موضوع مربوط به ٥٠-٤٠ سال پیش است.
زمان پخش مسابقه فوتبال از تلويزيون، قهوه خانه شلوغ می شد. قیمت هر چای قند پهلو هم ٢ ریال بود. نه پولش را داشتیم و نه اجازه از والدین برای رفتن به قهوه خانه! از پشت شیشه، بازی را تعقیب می کردیم. هر از گاهى هم شاگرد قهوه چی بیرون می آمد و ما را متفرق می کرد!
وقتی هوا سرد بود شیشه بخار می کرد. بازی که به صحنه های حساس می رسید، صداى بلند هيجان از داخل قهوه خانه، حالمان را خیلی بد می كرد!
بعضی وقت ها هم یک لوطى بلند می شد و دستمالی به شیشه می کشید تا ما هم ببینیم چه خبر است! ان شاء الله برود بهشت! چون دل ما بچه ها را خيلى شاد می کرد.
معمولاً شاد کردن دل ها هزینه اى ندارد؛ امتحان کنیم.