در وصیت‌نامه شهید سید هاشم امینی آمده است: «تو ای شهادت! مدرک قبولی! مدال افتخار! لباس دامادی! لباس سربازی و جانبازی و سرفرازی و بهترین هدیه خداوند به بندگان خالص و مخلص و پاک. ای شهادت چقدر مشتاق تو هستم چون‌که تو گذرنامه لقاءالله هستی تو برگه عبور و رد شدن از دنیا و تعلقات آن.»

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سید هاشم امینی، در سال ۱۳۴۱، در قریهٔ شوراب سفلی از توابع شهرستان فریمان در خانواده‌ای مذهبی متولد شد.

در کودکی همراه خانواده‌اش به مشهد نقل‌مکان کردند. به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت و از آن‌ها حرف‌شنوی داشت.

دورهٔ ابتدایی را با موفقیت سپری کرد و همواره شاگرد ممتازی بود و مورد تشویق معلمانش قرار می‌گرفت. از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود.


بعد از اتمام دوره ابتدایی به تشویق عمویش، که از روحانیون سرشناس بود، به حوزهٔ علمیه روی آورد. مدت سه سال در کوی طلاب به فراگیری دروس مقدماتی حوزه مشغول شد، و بعد به مدرسهٔ موسوی نژاد رفت.

در فراگیری دروس اشتیاق فراوانی از خود نشان می‌داد. به خاطر هوش و ذکاوت فراوانی که داشت، خیلی زود به جرگهٔ اساتید حوزوی پیوست و در کنار فراگیری دروس حوزوی، دروس مقدماتی را تدریس می‌کرد.

به نماز اول وقت اهمیت می‌داد، و خانواده را نیز به خواندن نماز اول وقت تشویق می‌کرد.نسبت به پرداخت خمس نیز مقید بود.

علاقه ویژه‌ای به قرآن داشت. در دعاهای کمیل، توسل، ندبه و زیارت امین‌الله شرکت می‌کرد. و به اهل‌بیت (ع) علاقه داشت.

حضور در مبارزات سیاسی

در دوران اوج‌گیری انقلاب اسلامی، با تمام وجود بر ضد رژیم و عناصر مزدورش تلاش می‌کرد. به پخش اعلامیه می‌پرداخت. در رساندن پیام‌های حیات‌بخش حضرت امام، سر از پا نمی‌شناخت. در جلسات سخنرانی، به افشای چهرهٔ منحوس رژیم طاغوت می‌پرداخت. در تظاهرات شرکت می‌کرد و در راه‌اندازی راه‌پیمایی نقش اساسی داشت. به امام خمینی (ره) علاقه و ارادتی خاص داشت.

روحانی شهید؛ سید هاشم امینی با شروع جنگ تحمیلی، با لبیک به‌فرمان امام، درس و بحث را رها کرد و به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت.

او احساس مسئولیت کرد و جبهه را بر همه‌چیز ترجیح داد، و در جبهه‌های مختلف از غرب تا جنوب، حضوری مستمر داشت.

نیروی رزمی- تبلیغی

مدت چهار سال به‌عنوان روحانی رزمی- تبلیغی در جبهه بود.

هنگام عملیات، لباس بسیجی می‌پوشید و به‌عنوان یک بسیجی در کارهای رزمی انجام‌وظیفه می‌کرد. و در مواقع دیگر به تبلیغ و ارشاد رزمندگان اسلام می‌پرداخت. گاهی در طول روز هشت جلسه سخنرانی در قرارگاه‌ها و سنگرهای مختلف داشت. تمام‌وقت خود را صرف این کار می‌کرد. در عملیات مختلفی شرکت داشت. در عملیات میمک مجروح و شیمیایی شد.

روحانی شهید؛ سیدهاشم امینی از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. اطرافیان به او می‌گفتند: «درس حوزه را ادامه بدهید تا در آینده خدمات بهتری به جامعه انجام بدهید.» می‌گفت: «در حال حاضر، انقلاب اسلامی به خدمت و خون نیاز دارد تا به درس و مدرسه.»

هر وقت خانواده‌اش اصرار می‌کردند که چند روزی بیشتر در خانه بماند، و در مرخصی باشد، می‌گفت: باید بروم چون امام تنها می‌ماند.»

آغاز زندگی مشترک

در ۲۰ سالگی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه فرزند است. کمتر از یک ماه از ازدواجش گذشته بود که عازم جبهه شد. حتی هنگام تولد فرزندش در خانه نبود. در کارهای خانه، مثل طبخ غذا، شستن ظروف و لباس، کمک می‌کرد. همواره بر تربیت صحیح و دینی فرزندانش تأکید می‌کرد.

زاهد شب و شیر روز

روحانی شهید؛سیدهاشم امینی در تنهایی و خلوت به نیایش می‌پرداخت. هم‌سنگرانش نقل می‌کنند: «سیدمحمدهاشم، نیمه‌های شب ناپدید می‌شد، دریکی از شب‌ها، او را به‌صورت پنهانی تعقیب کردیم، متوجه شدیم که گودالی مانند قبر کنده است و نیمه‌های شب درون آن قبر می‌رود و به یاد قبر و قیامت با خدای خود راز و نیاز می‌کند، و اشک می‌ریزد.»

والدینش او را بسیار دوست داشتند. از او به‌عنوان فرشته‌ای تعبیر می‌کنند که چند صباحی به‌صورت امانت به آن‌ها داده‌شده و سپس به‌سوی خدا بازگشته است.

سید هاشم امینی در 1365/4/12، در منطقهٔ مهران به علت انفجار مین به شهادت رسید. پیکر پاک این روحانی شهید؛ بعد از تشییع، در بهشت رضا مشهد به خاک سپرده شد.

شهید سید هاشم امینی در وصیت‌نامه خود آورده است:

ای خدای من! از تو اجازه می‌خواهم که چندکلمه‌ای درد دل کنم چون‌که احساس می‌کنم موقعیتی خوب باشد.

آه! ای خالق من! چقدر شرمنده‌ام که تو مرا در جهت تکاملی که فقط از راه معبودیت و بندگی میسر است خلق نمودی و من سیر قهقرایی نمودم.

خداوندا! تو همیشه برای من زمینهٔ عمل صالح و خیر آماده نموده‌ای ولی من در جهت عکس از آن استفاده نمودم. پروردگارا هر چه می‌خواهم بگویم و بیان کنم از خوبی تو و بدی خودم. نمی‌توانم دلم می‌خواهد که فریاد بکشم گاهی که تنها می‌شوم. جیغ می‌کشم نمی‌توانم! چه کنم؟ گاهی که فکر می‌کنم تمام بدنم می‌لرزد بعضی شب‌ها اصلاً خوابم نمی‌برد. تا صبح از این پهلو به آن پهلو می‌شوم.

از عاقبتم می ترسم

نمی‌دانم آخرعاقبتم چه می‌شود. از عاقبت خیلی می‌ترسم و حالا درک می‌کنم که چرا ائمه و اولیاءالله دعای همیشگی این بوده که: اللهُم أجعَل عواقِبِ اُمورنا خَیراً.

آری خدای من! و ... همه‌چیز بین! امید من! پناه من! چه کنم چه چاره‌سازم. خدای من خیلی سعی کردم که بندهٔ خوبی برای تو باشم ولی نفس امّاره و شهوات، وابستگی‌ها و شیطان و ... سد راهم شده‌اند و با کمک تو توانستم که خیلی از آن‌ها را از بین ببرم به‌جز نفس اماره ... وه چه دشمنی که زندگی‌ام را تباه ساخته و مرا پیش تو و بندگانت شرمنده‌ام کرده –بازهم در خانهٔ تو آمدم و از تو کمک می‌خواهم.

خدای من؛ به اعمال من نگاه نکن بلکه به بزرگی و کرم خود. خدایا به سرکشی من و طغیانم نظر میفکن که بر ضعف من ترحم نمایی. خدایا من دیگر نمی‌توانم بگویم و بنویسم و همین دل مضطرب و حال منقلبم کافی است برای صدق گفتارم.

خدای من؛ تمام این اشتباهات و خطاها را یک‌چیز می‌تواند جبران نماید و خیالم را آسوده نماید و آن «شهادت». آه ای خدای من! شهادت اگرچه با من فاصله‌ای زیاد دارد ولی جای این فاصلهٔ زیاد را می‌تواند گوشهٔ چشمی از طرف آن آمرزندهٔ مهربان پر نماید. ای خالق منان! همان‌طور که در تمام لحظات زندگی‌ام مرا مورد تفقد و تفضل قرار دادی یک‌بار دیگر هم بزرگی بنمای و بنده‌نوازی بفرمای و این نعمت را هم عنایت بفرما آمین یا ربّ العالمین.

 آه ای شهادت تو چقدر نعمت خوبی هستی تو شربت بسیار گوارایی هستی که عاشقان آن را مشتاقانه سر می‌کشند و به‌سوی او پر می‌کشند.

ای شهادت تو زیباترین نوع مرگ هستی ای شهادت! تو التیام‌بخش همه رنج‌ها و دردها!

شهادت گذرنامه لقاءالله

تو ای شهادت! مدرک قبولی! مدال افتخار! لباس دامادی! لباس سربازی و جانبازی سرفرازی و بهترین هدیه خداوند به بندگان خالص و مخلص و پاک ای شهادت چقدر مشتاق تو هستم چون‌که تو گذرنامه لقاءالله هستی تو برگه عبور و رد شدن از دنیا و تعلقات آن.

ای شهادت! می‌دانی چرا این‌قدر مشتاق تو هستم چون‌که تو می‌توانی مرا از خجالت و شرمندگی در مقابل شهیدان برهانی. نمی‌دانم، آن لحظه که به مزار شهدا می‌روم چه حالتی دارم با خودم این شعر را زمزمه می‌کردم که:

خون شد دلم خدایا رحمی نما به حالم از دوری شهیدان آشفته شد خیالم

یا رب بگو شهادت معراج تا شهادت کی می‌شود نصیبم پاسخ بده سؤالم

آه ای خدای رحمان حال مرا بگردان از هجر می‌گذارم نزدیک کن وصالم

خون شد دلم خدایا رحمی نما به حالم از دوری شهیدان آشفته شد خیالم

نجوای با شهدا

و به یکایک این عزیزان می‌نگرم. هم‌رزم و هم‌سنگر بودیم و امروز به یکایک شما عزیزان می‌گویم که روزی باهم هم‌رزم و هم‌سفر بودیم امروز آهی می‌کشم که :

شرمم کشد که بی تو نفس می‌کشم هنوز                          تازنده‌ایم همین بس است شرمساریم .

و به قول شاعر :

ما و مجنون هم‌سفر بودیم در میدان عشق                          او به منزل‌ها رسید و ما هنوز آواره‌ایم .

آری ای شهادت تویی که می‌توان مرا از همهٔ این هجران‌ها و سوزوگدازها رهاییم بخشی .

وضوی خون

خدایا ! خداوندا ! به‌حق اولیائت این نعمت را نصیبم گردان اما امشب شبی است که یاران و دوستان مشغول عملیات و نبردند و من متأسفانه دیر رسیدم . زود خودم را رساندم به تیپ ویژه شهدا که شاید به آن‌ها برسم ولی این هم نشد ولی برادران قول دادند که فردا مرا به خط ببرند ولی نمی‌دانم این‌یک شب را چگونه صبح کنم شبی که به درازای سال‌هاست .

دلم آرام نمی‌گیرد از حال دوستانم و برادرانم بی‌خبرم و نگران امیدوارم که صبح بتوانم وضوی خون بگیرم و نماز عشق  بخوانم و در جبههٔ حق پیکارگر باشم و جهاد کنم تا پاک گردم و لایق و عاشق و به وصال برسم . ان‌شاءالله .

خدایا خودت شاهدی که در این امر هدفم خدمت و رضای تو بوده . البته به نظر خودم می‌دانی که زندگی و ازدواج و پدر و مادر هیچ‌یک نتوانست مانع راهم شود . خدایا خودت شاهدی که چند روز از عقد نگذشته بود که به جبهه رفتم . یک ماه بعد از ازدواج به جبهه رفتم . خدایا شاهدی که در طول یک سال ازدواج 8 ماه آن را در جبهه بودم از حال مادر مریضم خبرداری . که این‌ها همه می‌توانست برای من مانند دیگران بهانه‌ای باشد ولی از این‌ها گذشتم .

منبع: دفاع پرس