از ميانههاي مردادماه 1367 ديگر درگيريهاي پراكنده در جبهههاي جنگ به اتمام رسيده بود. در خلال همين ماه نيز نيروهاي يونيفل حائل ميان رزمندگان ايراني و سربازان عراقي شدند و آتش بس به شكل رسمي در اواخر مردادماه برقرار شد. جنگ ديگر تمام شده بود. آنها كه بار خود را براي شهادت بسته بودند، نهايتاً تا يك هفته بعد از اعلام رسمي قبول قطعنامه در 27 تيرماه، عازم شدند و به كاروان شهدا پيوستند. اما وقتي كه صداي تير و تركش فروكش كرد، سكوتي سنگين در جبههها حاكم شد كه بغض سنگينتري را بر گلوي رزمندگان تحميل ميكرد.
ما كه آنجا نبوديم اما آنها كه بودند از گريههاي شب هنگام جاماندهها سخن ميگفتند و يادداشتهاي غمباري كه در دفاتر خاطرات رد و بدل ميشد و گاه صداهايي كه به رسم يادگاري در نوارهاي واحد تبليغات ضبط ميشدند. جدا از حواشي و حرف و حديثهايي كه در خصوص پذيرش قطعنامه و نحوه اتمام جنگ وجود داشت و دارد، رزمندهاي را تصور كنيد كه نوجوانياش را در جنگ به جواني رساند و در كوران حوادث جنگ به پختگي رسيد. او دوستان باصفاي بسياري را در خلال جنگ از دست ميدهد كه تا آن زمان فكر ميكرد غم فراقشان چندان طول نميكشد و عن قريب به آنها خواهد پيوست. اما وقتي كه همه جا را سكوت فراگرفت، تازه زنگ خطر برايش به صدا درآمد. شواهد نشان ميداد بايد به شهر برگردد و جبهه را با آن همه خاطره ترك كند.
غريبي و مظلوميت رزمندگاني كه به صفاي جبههها خو گرفته بودند، 27 سال پيش و در چنين روزهايي داستان غمباري را روايت ميكند كه شرح آن به گوش امام(ره) نيز رسيده بود. طوري كه در پيامي ميفرمايند: «اى كسانى كه لحظهاى حاضر نيستيد از غرور مقدستان دست برداريد، شما بدانيد كه لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما مىگذرد. مىدانم كه به شما سخت مىگذرد، ولى مگر به پدر پير شما سخت نمىگذرد؟ مىدانم كه شهادت شيرينتر از عسل در پيش شماست، مگر براى اين خادمتان اينگونه نيست؟ ولى تحمل كنيد كه خدا با صابران است.»
صبر تنها راهي بود كه براي اين دسته از رزمندهها باقي مانده بود. اما حالا برخي نگران تغيير نگرشها بودند. مانند شهيد مرتضي خانجاني كه در وصيتنامهاش، بعد از پذيرش قطعنامه مينويسد: «غم و اندوه هجر ياران، مظلوميت حزبالله و امام، سقوط افكار چندين و چند ساله بچه بسيجيان نشسته بر بال ملائك، آن عارفان الهي و سالكان طريقت و عشق، همه و همه دردهاي بيدرمان ساعتها و روزهاي تلخ ترك جبهه است كه در واقع بايد گفت روزهاي سخت بدرود گفتن ارزشهاي نهفته در جبهه است.» شهيد خانجاني چند روز بعد از نوشتن اين وصيتنامه در پنجم مرداد 67 شهيد شد و فرصت نيافت تا شرايط پس از جنگ را تجربه كند. اما در حالي كه او و امثالش سر حرف خود مانده بودند، زمان سايرين را با خود برد و چند مرداد ديگر از راه رسيدند تا اكنون كه 27 سال از پايان جنگ ميگذرد. به قول يكي از جانبازان دفاع مقدس: «غرض از يادآوري شرايط خاص روزهاي پس از برقراري آتش بس، يادآور اين نكته است كه تا حالا چند نفر از رزمندهها رك و راست نشستهاند تا تكليف خودشان را با گذشتهشان روشن كنند؟ اينكه چه اعتقادات محكمي داشتند و حالا تا چه حد محكم پاي همان اعتقادات ايستادهاند؟»
شهيد نورالله شوشتري نوشته بود:«ديروز از هر چه بود گذشتيم، امروز از هر چه بوديم! آنجا پشت خاكريز بوديم و اينجا در پناه ميز! ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود! جبهه بوي ايمان ميداد و اينجا ايمانمان بو ميدهد. الهي نصيرمان باش تا بصير گرديم، بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم.»
حالا چند نفر اسير شدهاند و چند نفر هنوز رزمندهاند؟
منبع: روزنامه جوان
ما كه آنجا نبوديم اما آنها كه بودند از گريههاي شب هنگام جاماندهها سخن ميگفتند و يادداشتهاي غمباري كه در دفاتر خاطرات رد و بدل ميشد و گاه صداهايي كه به رسم يادگاري در نوارهاي واحد تبليغات ضبط ميشدند. جدا از حواشي و حرف و حديثهايي كه در خصوص پذيرش قطعنامه و نحوه اتمام جنگ وجود داشت و دارد، رزمندهاي را تصور كنيد كه نوجوانياش را در جنگ به جواني رساند و در كوران حوادث جنگ به پختگي رسيد. او دوستان باصفاي بسياري را در خلال جنگ از دست ميدهد كه تا آن زمان فكر ميكرد غم فراقشان چندان طول نميكشد و عن قريب به آنها خواهد پيوست. اما وقتي كه همه جا را سكوت فراگرفت، تازه زنگ خطر برايش به صدا درآمد. شواهد نشان ميداد بايد به شهر برگردد و جبهه را با آن همه خاطره ترك كند.
غريبي و مظلوميت رزمندگاني كه به صفاي جبههها خو گرفته بودند، 27 سال پيش و در چنين روزهايي داستان غمباري را روايت ميكند كه شرح آن به گوش امام(ره) نيز رسيده بود. طوري كه در پيامي ميفرمايند: «اى كسانى كه لحظهاى حاضر نيستيد از غرور مقدستان دست برداريد، شما بدانيد كه لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما مىگذرد. مىدانم كه به شما سخت مىگذرد، ولى مگر به پدر پير شما سخت نمىگذرد؟ مىدانم كه شهادت شيرينتر از عسل در پيش شماست، مگر براى اين خادمتان اينگونه نيست؟ ولى تحمل كنيد كه خدا با صابران است.»
صبر تنها راهي بود كه براي اين دسته از رزمندهها باقي مانده بود. اما حالا برخي نگران تغيير نگرشها بودند. مانند شهيد مرتضي خانجاني كه در وصيتنامهاش، بعد از پذيرش قطعنامه مينويسد: «غم و اندوه هجر ياران، مظلوميت حزبالله و امام، سقوط افكار چندين و چند ساله بچه بسيجيان نشسته بر بال ملائك، آن عارفان الهي و سالكان طريقت و عشق، همه و همه دردهاي بيدرمان ساعتها و روزهاي تلخ ترك جبهه است كه در واقع بايد گفت روزهاي سخت بدرود گفتن ارزشهاي نهفته در جبهه است.» شهيد خانجاني چند روز بعد از نوشتن اين وصيتنامه در پنجم مرداد 67 شهيد شد و فرصت نيافت تا شرايط پس از جنگ را تجربه كند. اما در حالي كه او و امثالش سر حرف خود مانده بودند، زمان سايرين را با خود برد و چند مرداد ديگر از راه رسيدند تا اكنون كه 27 سال از پايان جنگ ميگذرد. به قول يكي از جانبازان دفاع مقدس: «غرض از يادآوري شرايط خاص روزهاي پس از برقراري آتش بس، يادآور اين نكته است كه تا حالا چند نفر از رزمندهها رك و راست نشستهاند تا تكليف خودشان را با گذشتهشان روشن كنند؟ اينكه چه اعتقادات محكمي داشتند و حالا تا چه حد محكم پاي همان اعتقادات ايستادهاند؟»
شهيد نورالله شوشتري نوشته بود:«ديروز از هر چه بود گذشتيم، امروز از هر چه بوديم! آنجا پشت خاكريز بوديم و اينجا در پناه ميز! ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود! جبهه بوي ايمان ميداد و اينجا ايمانمان بو ميدهد. الهي نصيرمان باش تا بصير گرديم، بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم و آزادمان كن تا اسير نگرديم.»
حالا چند نفر اسير شدهاند و چند نفر هنوز رزمندهاند؟
منبع: روزنامه جوان