کد خبر 458874
تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۱

در روزهای اخیر شایعه‌ای مبنی بر فروش دختران مهاجر افغانستانی توسط مأموران نیروی انتظامی، در فضای مجازی منتشر شده است.

گروه فضای مجازی مشرق- چندی است که شایعه‌ای در مورد دستگیری تعدادی دختر مهاجر افغانستانی از مرز ارومیه و نگهداری آنان در فضای اردوگاه عسکرآباد شهرستان ورامین در استان تهران در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود.

دامنه انتشار این خبر روز به روز گسترش می‌یابد و هر روز شاخ و برگ جدیدی به خود می‌گیرد. در روزهای اخیر شایعه شده که مأموران نیروی انتظامی این اردوگاه، برای افرادی که سرپرست ندارند، به ازای مبلغی این دختران را به خانواده‌های مهاجر می‌فروشند.

**واقعیت**

هر چند که کذب بودن این شایعه با توجه به رابطه حسنه ایرانیان با مهاجرین به خصوص مهاجران افغانستانی دور از ذهن می‌رسید اما خبرنگار سایت افغانستان جزئیاتی تازه تر از این شایعه منتشر کرده است.

«صبرا قاسمی» یکی از فرهنگیان فعال مهاجر برای تحقیق در این مورد راهی اردوگاه عسکرآباد ده و اطلاعات عینی خود را ارائه کرده که آن را در ادامه می‌خوانید:

هشت صبح است از خانه بیرون می زنم... به اردوگاه که می‌رسم شلوغ نیست خانواده هایی هستند که برای دیدن عزیزانشان پشت درهای بسته اردوگاه مراقبتی تهران (عسکرآباد ورامین) به انتظار نشسته‌اند.

در ورودی سالن انتظار که باز می‌شود سربازی از همه برای ورود کارت شناسایی و اسم ملاقات شونده درخواست می کند.

با خانواده‌ای که پسر و پدرشان را از مرز ارومیه گرفته‌اند همراه می‌شوم به بهانه‌ای که برای دیدار آنها آمده‌ام. در سالن انتظار یک ساعتی را در گرمای شدیدی بی‌صبرانه به سر می‌بریم.

فردی که اسامی را از روی کارت‌های شناسایی که در بدو ورود تحویل گرفته‌اند، می‌خواند و اسم کسی که قرار است ملاقات کنیم را هم همراه با شماره تماس یادداشت می‌کند، آدم پر انرژی و با حوصله‌ای است. تعجب می‌کنم! شاید امروز شانس با من یار است.

11 اتوبوسی که قصد عزیمت به ترکیه را داشتند

ساعت کم‌کم نزدیک 10 می‌شود. 11 اتوبوس را امروز از مرز ارومیه گرفته اند! ولووهای نارنجی رنگ یکی پس از دیگری وارد می شوند مسافران را تحویل می دهند و اردوگاه را ترک می کنند.

لحظه دیدار می رسد در را باز می کنند برای آخرین خداحافظی و رساندن آذوقه به مسافرین.

وارد که می‌شوی در هر گوشه‌ای افراد هر اتوبوس با مامور همراه منتظر تحویل به اردوگاه هستند. محل اسکان دو طبقه است زیر زمین که مردان و افراد بومی فاقد کارت شناسایی از اقصی نقاط تهران در آن اسکان داده می‌شود و طبقه بالا خانواده‌هایی را که از مرز ارومیه می‌آورند.

اکثرا تا ساعت 2 بعد از ظهر در آنجا نگهداری می‌شوند و بعد از ظهر مرز از رد می‌شوند اما اگر تراکم جمعیت باشد یک شب نگهداری می شوند.

ساکنان اردوگاه ادعاهای مطرح شده کاملاً دروغ می‌خوانند

از پشت نرده هایی که خانواده ها در آنجا نگهداری می‌شوند با چند تن از آن ها صحبت می‌کنم. دخترانی هم که سرپرست ندارند با خانواده ها نگهداری می شوند.

از آنها راجع به موضوع می پرسم اطلاعی ندارند. از چند نفر دیگر می پرسم آنها هم شایعات معمول را شنیده اند اما هیچ یک مثال عینی ندارند.

خوراکی ها از بین نرده ها رد و بدل می شود و اشک ها و خداحافظی های پشت نرده و من فقط نظاره‌گرم بابت شرایطی که خود خواسته ایم.

سرباز نگهبان: خودت این شایعات را باور می‌کنی

گشتی در محوطه می زنم سرباز نگهبانی را می‌یابم و سوالم را به شکل دیگری می پرسم اینکه برای برادرم یکی از آن دختران بی سرپرست را می‌خواهم. لبخندی عاقل اندرسفیه به من می‌زند می‌گوید خودت باور می‌کنی؟

می‌گویم بینی و بین الله اگر هست شیرینی شما هم محفوظ است! قسم می خورد چشمهایش و صدایش صداقت دارند. مانده ام باور کنم یا نه؟ می پرسد بچه همین محلی با سر پاسخ مثبت می دهم.

می‌گوید به خدا دروغ نمی گویم اصلا اگر فکر می‌کنی راست است با همان پول که می گویند برو بالا پیش رئیس اما عواقبش پای خودت.

هدف بدنام کردن ایرانی و افغانستانی است

ادامه می دهد بخدا قسم نمی دانم کدام شیرپاک خورده ای این صحبت ها را برای بدنام کردن ما و شما کرده. اصلا مگر می‌شود؟ خودت باور می‌کنی؟ جوابی ندارم فقط می گویم خب امکانش هست.

حالا واقعا این اتفاق نیفتاده؟ این‌بار نگاهش با لبخندی با طعم شک به شعور من جان می گیرد. دوباره همان جواب را می دهد.

نمی دانم قلبم گواه می دهد راست می گوید. حسّم دروغ نمی گوید این‌بار هم به حس زنانه ام پناه می‌برم اما برای خالی نبودن عریضه ادامه می دهم شاید سربازان دم در ورودی این شوخی را کرده اند مگه نه؟

جنس نگاهش دیگر مملو از ناامیدی به عقل من است به همین خاطر با غیظ می‌گوید "مگر دیوانه اند؟" برایش آرزوی موفقیت می کنم.

خانواده‌ای اسیر شایعه

خانمی با عروسش آن طرف‌تر نشسته با گوشی صحبت می کند. توجهم جلب می شود اینها هم آمده اند عروس بگیرند!!!.

نزدیکشان می‌شوم با همان لبخند همیشگی ...می‌پرسم شما هم برای عروس آمده اید. می گویند بله اما نبود!! از پیرمرد نگهبانی هم پرسیدیم اما گفت دروغ است پول هم آورده ایم!!!

گفتم من هم برای برادرم آمده ام موفق نشدم می‌گویم کسی را سراغ دارید با این شیوه عروس برده باشد می‌گویند نه شنیده ایم....!

هوا بسیار گرم است؛ گرمای ظهر ورامین بیداد می‌کند دیگر ماندنم جایز نیست با خانواده ای که از صبح همراهشان بودم عزم عزیمت می کنم. در راه صحبتی هم با راننده تاکسی که سالهاست در این خط است و دو مغازه هم روبروی اردوگاه دارد، می کنم.

از سوالم تعجب می کند و چشمهایش گرد می شود. استدلال می آورد برایم. نمی دانم این شایعه از کجا شروع شد و چگونه بال و پرگرفت؟ اما می توانست به فاجعه ای عمیق تبدیل شود.

تحریک احساس ناموس پرستی افغانستانی‌ها

افغانستانی‌ها یک ضرب المثل دارند که می‌گوید: «مال فدای سر، سر فدای ناموس»؛ شاید به همین منظور است که برخی مغرضان با ورود به خط قرمزهای آنان و تهییج حس ناموس پرستی این ملت غیورمند، قصد دارند بین مردمان ایران و افغانستان اختلاف بیاندازند که البته هیچ گاه در رسیدن به این هدفشان موفق نخواهند بود.

منبع: فارس