مســجــــــد امام حسين(ع) مملو از جمعيت است. سخنران مراسم بزرگداشت هفتمين روز شهادت برادران بختي آيتالله صديقي امام جمعه موقت تهران است. وقتي آيتالله صديقي از راه ميرسد، جماعتي دورهاش كردهاند. هر طور شده خودم را به ايشان ميرسانم و از غربت شهداي مدافع حرم و خانوادههايشان ميپرسم كه پاسخ ميدهد: شهادت توفيق و رزق الهي است كه به هركسي عطا نميشود. همان گونه كه دشمنان ما ائمه اطهار(ع) را به شهادت رساندند، اگر ميتوانستند و شهداي ما نبودند، حرمهاي آنها را نيز از بين ميبردند. شهادت در غربت، مظلوميتي مضاعف دارد. زيرا شهداي مدافع هم از كشور خود و هم از خانواده و زن و بچه خود دور هستند و به دست شرورترين افراد كه ادعاي مسلماني دارند و در حالي كه بويي از اسلام نبردهاند به شهادت ميرسند. آيتالله صديقي در ادامه ميگويد: شهداي مدافع حرم به دست حرملههاي زمان، به دست ابن زيادهاي زمان، شهيد ميشوند. هر شهيدي كه قاتلش رذلتر باشد، مقامش بالاتر است. اينها هم از آن جهت كه در كشور خود نيستند و در كشور اسلامي ديگري در حال جهاد هستند و هم اينكه از حضرت زينب(س) و شهداي كربلا كه از مظلومين عالمند، دفاع ميكنند و در راه دفاع از مظلومين عالم به شهادت ميرسند، اجر شهادت شان بسيار مضاعف است. امام جمعه موقت تهران همچنين خطاب به مادر شهيدان بختي ميگويد: خداوند بحق حضرت ابوالفضل(ع) شهيدان بختي را با حضرت ابوالفضل(ع) محشور كند. انشاءالله خداوند آرامش و نور به شما بدهد كه شما شاگرد حضرت امالبنين(س) هستيد.
پا در ركاب ولايت
بعد از گفتوگو با آيتالله صديقي به داخل مسجد ميروم. پيدا كردن خديجه شاد مادر مصطفي و مجتبي بختي كار سختي نيست. وقتي به او ميرسم حالش را ميپرسم و او در پاسخم ميگويد: بهتر از اين نميشوم! در باورم نميگنجد هنوز چند روزي از شهادت دو فرزندش نگذشته اما او خود به خانواده، دوستان و بستگانش كه بيتابي ميكنند، آرامش و دلگرمي ميدهد!
خديجه شاد متولد 1343 است. حاصل زندگي او چهار فرزند، سه پسر و يك دختر است كه دو تن از پسرها به درجه رفيع شهادت نايل آمدند. خديجه خانم با رويي باز و صميمي از اولينهاي زندگياش اينگونه روايت ميكند: «زماني كه پدر بچهها در روزهاي جنگ و جبهه راهي ميدان نبرد ميشد، همواره حسرت ميخوردم كه چرا نميتوانم در كنارش در خط مقدم جبههها حاضر شوم. به حال خانواده رزمندگان غبطه ميخوردم كه فرزندانشان را رهسپار جهاد ميكردند. به خود ميگفتم كاش پسرها بزرگ بودند و همراه پدرشان ميرفتند.»
مادرشهيدان بختي از سختيهاي حضور همسرش در جبهههاي جنگ تحميلي ميگويد: «نبودنهاي حاج آقا براي من كه آن زمان سه فرزند قد و نيم قد داشتم كمي سخت بود، مصطفي، مريم و مهدي. مرتبه آخري كه حاج آقا راهي منطقه شد من مجتبي را باردار بودم. آن زمان امكانات زندگي محدود بود و من هم تمام تلاش خود را ميكردم محيط خانه و خانواده را آرام نگه دارم تا مشكلات و مسائل روزمره، پدر بچهها را از جهاد و رزم باز ندارد. اما خدمت به اسلام و رزمندهها، خدمت به كشور و مملكتم همواره آرزوي من بود. ميدانستم تربيت بچههايي كه در دست من به امانت هستند هم كمي از جهاد ندارد اما دوست داشتم بيشتر از اينها خدمت كنم.»
اينجاست كه به فرموده امام خميني(ره) ميرسيم كه از دامن زن مرد به معراج ميرسد، چه نيك فرمود بنيانگذار جمهوري اسلامي. آري از دامن چنين زناني مردان مبارز و فرزنداني تربيت شدند كه نه براي دفاع از خاك وطن بلكه سالها بعد براي دفاع از مقاومت اسلامي كه در آن سوي مرزها مورد هجوم سلفيها و استكبار جهاني قرار گرفته، پا در ميدان ميگذارند.
مادر شهيدان مصطفي و مجتبي بختي در ادامه ميگويد: «همواره به حال مادران شهدا غبطه ميخوردم، به حال شهدا حسادت ميكردم. وقتي به بهشت رضا و گلزار شهدا ميرفتم ميگفتم خدايا چقدر اينها سعادت دارند و چرا من بينصيب ماندم. اما به خودم هم نهيب ميزدم كه زن حسابي جنگ كجا بود و شهادت كجا؟ الان كه ما جنگي در ميان نداريم، اماامروز از لطف بيبي زينب(س) شكرگزار خدا هستم كه مادر شهيد شدن هم نصيب من شد.»
خديجه شاد از تربيت فرزندانش نيز ميگويد:«من خيلي نگران تربيت بچهها بودم. روي حيا و حجب آنها خيلي تأكيد داشتم. پدر بچهها كه در ميدان رزم بود براي همين احساس مسئوليت سنگيني ميكردم. خدا را شكر بچهها ولايتي تربيت شده و صراط منيري را براي زندگي برگزيدند. آنها هم عاشق راهي بودند كه پدرشان رفته بود. همواره از خاطرات پدر ميشنيدند و پاي حرفهاي جبهه و جهاد تلمذ ميكردند. همواره هم ميگفتند كه اي كاش ما آن زمان بزرگ بوديم و همراه پدر ميرفتيم. مصطفي و مجتبي پاي روضه اباعبداللهالحسين(ع)بزرگ شدند. از همين رو تعدي به حرم بيبي زينب(س)را تاب نياوردند. بعدها خود ما از بچهها الگو ميگرفتيم. ميگفتند كار بايد براي رضاي خدا باشد. كاري كه رضايت خداوند در آن نباشد را انجام نميدادند. آنها ما را به نماز شب، دائم الوضو بودن و نماز اول وقت سفارش ميكردند. در ميان گفتوگو با مادر شهيدان بختي ديدن صلابت مادرانه و صبورياش بغض را در گلويمان ميفشارد. مادر شهيدان از رهسپاري فرزندانش به دفاع از حرم اهل بيت ميگويد:«وقتي براي اولين بار با من از رفتن و دفاع از حرم صحبت كردند من سجده شكر به جاي آوردم. بعد هم گفتم برويد، هر چه پيش آيد خوش آيد. دوست ندارم به دست آن تروريستهاي وهابي اسير شويد. مجتبي به شوخي گفت مامان نگران نباش ما زرنگيم، اسير نميشويم. قرار بود بيايند مرخصي اما زمزمه عمليات را كه ميشنوند ميمانند تا به رزمندگان مدد برسانند و در همان حين شهيد ميشوند.»
خديجه خانم ادامه ميدهد:«خدا را شكر ميكنم كه نظر كرد و من مادر شهيد شدم. در حال حاضر هم ميگويم كاش 10 پسر داشتم، كه بروند فداي زينب(س) شوند. ما در برابر بيبي هيچ هستيم. براي من و خانوادهام اسلام مرزي ندارد. ائمه متعلق به همه مسلمانان هستند. مگر امروز عصر عاشورا و كربلاست كه حضرت زينب تنها بماند. هميشه ميان زيارت عاشورا و زمزمههاي يا زينبمان ميگفتيم كاش ما بوديم... خدا هم اين كاش گفتنهايمان را ورطهاي براي امتحان قرار داد و به لطف خدا سربلند شديم.»
مادر برادران شهيد بختي، از روزي برايمان ميگويد كه پيكر فرزندانش به دستان حضرت زينب(س)تبرك ميشوند و به آغوش خانواده باز ميگردند:«زمان تشييع پيكر شهدا، در ميان قبور شهداي بهشت رضا قدم ميزدم. شهدا را كه آوردند ميانه هر دو تابوت نشستم تا نكند يك كدام از بچهها به دلش بگيرد و فرقي ميانشان گذاشته باشم. فقط ميگفتم كه هر چه زودتر به خاك بسپاريد بچهها را كه اربابشان منتظرشان است.» شهيد مصطفي بختي دو فرزند دارد كه خديجه خانم با اشاره به آنها ميگويد: «محدثه و فاطمه يادگارهاي آقا مصطفي هستند. بچههايي كه بايد راه پدرشان را ادامه بدهند و به لطف خدا تقوا، حجاب و ايمان شان هم از من بالاتر و بهتر است. من بچهها را هم زيارت امام حسين(ع)برده بودم و هم زيارت حضرت زينب (س). فقط مجتبي را به زيارت خانم حضرت زينب(س)نبرده بودم. يك بار خنديد و گفت مادر من را سوريه نبردي. من هم گفتم پسرم داماد كه شدي با همسرت برو زيارت خانم. الحمدلله كه خانم هم در حقش مادري كرد و همانجا دامادش كرد.»
باعث افتخارم شد
همكلاميمان را با همسر شهيد مصطفي بختي ادامه ميدهيم. زهرا سرايي، 30سال بيشتر ندارد كه همسرش شهيد ميشود. زهرا خانم از اولينهاي زندگياش اينگونه ميگويد: «من و مصطفي با هم نسبت خانوادگي داشتيم. ازدواج ما هم خيلي سنتي و ساده برگزار شد. آن زمان مصطفي در حوزه درس ميخواند. سال 1378 عقد كرديم. دو سالي عقد بوديم. من آن زمان 14 سال داشتم. مصطفي هميشه ميگفت: دوست ندارم به مرگ طبيعي از دنيا بروم. ميخواهم با شهادت با خدا ملاقات كنم. زمان حمله امريكا به عراق خيلي مشتاق بود در عراق به عنوان مدافع حضور داشته باشد. زماني كه كاظمين را بمباران كردند خيلي حالش خراب بود ميگفت بايد بروم. الان هم زمان امام حسين است نبايد امام را تنها بگذارم. من به درستي به حر فها و كارهايش ايمان داشتم. ميدانستم از روي هوا هوس نيست، فقط براي شهادت نيست كه ميخواهد برود. انگيزههاي بالاتر از شهادت دارد. يك ماهي رفت عراق و بازگشت.»
همسر شهيد مصطفي بختي ادامه ميدهد: «اولين فرزندم محدثه سال 1383به دنيا آمد. مصطفي راننده آژانس بود. چند سال بعد كه فتنه داعش در سوريه، سامرا و عراق شكل گرفت، مصطفي دوباره عزم رفتن كرد. ابتدا مخالف رفتنش بودم. اما بعد با خودم گفتم من چه فرقي با زنان زمان امام حسين(ع) دارم كه اجازه نميدادند همسرانشان راهي جنگ با يزيديان شوند و در ركاب مولايشان باشند. امروز هم خواهرش حضرت زينب از ما ياري ميخواهد. ميدانستم خداوند امتحانم ميكند. براي همين راضي شدم كه برود، برود براي به اهتزاز درآمدن پرچم اسلام. راضي شدم به رضاي خدا و او هم رفت. اما ته دلم ميدانستم كه اين رفتن را بازگشتي نيست. هميشه مصطفي ميگفت: «توكل كن به خدا اگر تو خدا را باور داشته باشي، چيز سختي برايت وجود نخواهد داشت.» زهرا خانم از تحمل داغ دوري همسر شهيدش نيز ميگويد: «ميدانم صبري كه دارم لطف خانم زينب(س) است و من مصطفي را در كنار خودم حس ميكنم و او را زنده ميدانم. اگر كنارم نبود نميتوانستم آنقدر آرام و صبور باشم.
سه ماه نبودنهايش هم برايم سخت گذشت اما به خاطر محدثه و فاطمه تحمل كردم. نگاه بچهها به من بود. نبايد از خود ضعفي نشان ميدادم. در مورد بچهها سفارش ميكرد كه نماز و حجابشان را رعايت كنند. بندهاي باشند كه خدا از آنها راضي باشد. من در حرم امام رضا گفتم كه من به شهادتش افتخار ميكنم. خيلي خوشحالم كه به آرزويش رسيد. ميخواست كاري انجام بدهد، جهاد كند و مزد جهادش بشود شهادت...
خوشحالم براي دفاع از حرم عمه سادات رفت. تشييع جنازهاش را كه ميديدم افتخار ميكردم. سرم را بالا گرفتم و از او ممنونم كه باعث افتخارم شد. نبودنش اذيتم ميكند اما از رفتنش ناراحت نيستم چون ميدانم جايگاه خوبي دارد.
من دو يادگار از او دارم كه با نگاه كردن به آنها ميتوانم دلتنگيهايم را بر طرف كنم. محدثه 10 سال دارد و فاطمه هفت ساله است.»
محدثه بختي و خواهرش فاطمه دو يادگار شهيد مصطفي بختي در كنار مادر قرار دارند. محدثه در مورد پدر شهيدش ميگويد:«بابا وقت رفتن ميگفت حضرت زينب در كربلا تنها بوده اما الان كه ديگر نبايد تنها باشد. ما هستيم، ائمه نبايد تنها باشند و انشاءالله نيستند. جهاد همه اينها را دارد، اسارت، مجروحيت و شهادت. پيكر بابا را كه آوردند نميدانستم بايد به بابا سلام بدهم، يا از او خداحافظي كنم. بين همين سلام و خداحافظي كردن من با بابا، چند ساعت بيشتر فاصله نبود.»
فاطمه بختي هم رشته كلام را در دست ميگيرد و او نيز ميگويد: «بابا همبازي من بود. بابا قبل از رفتن به من گفت: مامان را اذيت نكن و همه آنچه گفتم رعايت كن تا من برگردم. بابا از حجاب برايم ميگفت. براي بابا نامه مينوشتم تا وقتي برگشت نامههايم را بخواند. اميدوارم بتوانم آنچه بابا گفته انجام بدهم تا لايق دختر شهيد شدن باشم.»
صلابتي پدرانه
گفتوگويمان در كنار پدر شهيدان مدافع حرم ادامه پيدا ميكند تا از رزمنده ديروز رمز و راز مردانگي و شهادت رزمندگان امروز را جويا شويم همانها كه اصل ولايتپذيريشان راهيشان ميكند براي دفاع از حرمين شريفين: «من خود از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودم. همه زندگيام را بر اساس جهاد در راه خدا بستم. امروز افتخار ميكنم كه دو فرزندم براي دفاع از مرز اسلام تا شهادت پيش رفتند و جان خود را فداي امامحسين(ع) كردند. مصطفي و مجتبي ويژگيهاي اخلاقي خاصي داشتند. روي رزق حلال بسيار تأكيد داشتند. بسيار به من و مادرشان احترام ميگذاشتند و عاشق شهدا بودند.
دوست داشتند تا زمان جنگ آنقدري بزرگ باشند كه همراه من حضور پيدا ميكردند. اهل هيئتهاي مذهبي بودند. ايام دهه محرم برايشان فوقالعاده اهميت داشت به طوري كه برايش كلي برنامهريزي ميكردند و ازكارهاي روزمره خود ميزدند تا به مراسم عزاداري اباعبداللهالحسين برسند. من ميدانم حضورشان، شهادتشان و همه اين رفتنها و ايثارشان بر گرفته از همان زيارت عاشوراهايي است كه بر جان دلشان نشست و آسمانيشان كرد. الفتي خاص با قرآن داشتند و صراط منيرشان را هم از آيه آيههاي قرآن برگزيدند. مصطفي و مجتبي معتقد بودند كه سوريه و عراق هم مرز ما و مرز اسلام است. امروز تنها دفاع از خاك نيست بلكه رسالتي عظيمتر و مسئوليتي خطيرتر در پيش رو است كه همان دفاع از مرز اسلام است. من و همه پدران ومادران شهدا، مانند موشكي هستيم كه براي دفاع از اسلام هميشه آمادگي شليك داريم و افتخار ميكنيم كه در محضر ارباب شرمنده نشديم. شهيدان مصطفي و مجتبي بختي در جريان درگيري با تروريستهاي تكفيري در منطقه «تدمر» در سوريه به شهادت رسيدند.»
پاسخ يك سؤال
نياز نيست اينجا از ولايتمداري خانواده شهيدان چندان پرس و جويي كنيم، اينكه خانواده شهيد ادامهدهنده راه شهدايش خواهد بود يا نه! پاسخ سؤالاتم را مرتضي بختي برادرزاده هشت ساله شهيد با همان كلام شيرين كودكانهاش روايت ميكند، روايتي كه اطمينان ميدهد سربازان اين راه هر روز وهرروز بيشتر خواهند شد. مرتضي ميگويد ما نبايد در فراق و شهادت عموهايم گريه كنيم و ناله سر بدهيم. بلكه ما بايد حسرت بخوريم كه نتوانستيم خود را به آنها برسانيم. من ميخواهم سرباز امام مهدي (عج )باشم و در عصر ايشان شهيد شوم. من هشت سال دارم اما ميدانم عموهايم به كدام راه رفتند. براي همين از همه مردم ميخواهم هر جا كه اسلام در خطر بود، هر جا كه لازم شد حاضر شوند، فرقي نميكند ما اين طرف دنيا و جنگ آن طرف دنيا باشد. جهاد براي اسلام مرزي ندارد. من هر طور شده راه عموهاي شهيدم را ادامه ميدهم. انشاءالله.
*روزنامه جوان