پدرش هنگام تولد محمد هادی دعا کرد که با شهادت از این دنیا برود. خدمت آقا که رسیدم به ایشان گفتم "لباس رزم به تن محمدهادی کردم و آمده‌ام چفیه اش را از شما بگیرم."

گروه جهاد و مقاومت مشرق - "شیر سامراء"؛ شهید مهدی نوروزی فرزند شهید  در ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ مصادف با نیمه شعبان به دنیا آمد و در روز شهادت امام صادق(ع) برای سومین بار راهی میدان جهاد شد و در  ۲۰دی ماه ۱۳۹۳ مصادف با روز میلاد رسول گرامی اسلام و رئیس مکتب شیعه جام شهادت را نوشید .
 
همسر این شهید شجاع میدان رزم به همراه محمد هادی کوچک به بیان گوشه ای از حالات و سجایای این شهید دلاور و شجاع نسل سوم انقلاب اسلامی پرداخته است.

جوانان امروز به دنبال معیار والگو هستند تا بر اساس سبک زندگی او رفتار کنند، شهید مهدی نوروزی به عنوان شهید نسل سوم انقلاب اسلامی می تواتد یک شاخص و الگوی مهم و تاثیر گذار باشد، بنابراین شما چه ویژگیهای اخلاقی، فردی ، اجتماعی و خانوادگی را از این شهید بزرگوار می توانید به عنوان شاخص بیان کنید؟

من در این ۲ سال و ۸ ماهی که با شهید نوروزی زندگی کردم، خاطرات زیادی از ایشان دارم.. پدرم ابتدای ازدواج مان به آقا مهدی اصرار داشت که خودش را بابت تهیه مسکن دچار زحمت نکند  و تحت فشار نباشد، اما آقا مهدی معتقد بود که فضایی آرام و مطابق با  شرایط اعتقادی همسرش تأمین کند ، تا او همیشه احساس آسایش وآرامش کند.  از طرف دیگر شهید نوروزی همیشه برای نظام تلاش شبانه روزی می کرد. به طوری که قرار بود، نیمه شعبان در حرم امام رضا(ع) باشیم، اما آقا مهدی با توجه به حضور داعش در سامراء راضی نشد ، نتوانست بی تفاوت باشد و بنابراین رفت و  ۲۴ روزی را در سامراء ماند و فقط به خاطر حجم بالای کارش به تهران برگشت. ۴ ماهی را با تلاش مسئولین شغلی خود که از نظر رفاه امنیتی نه مادی تمام شرایط را برایش مهیا کرده بودند، ماند اما به این رفاه بیش از حد راضی نبود و ابراز ناخشنودی می کرد.  

می گفت در سامراء ، هم دفاع از حرم امامین می کنی که از همه چیز بالاتر است و آنجا در خاکریزی و اینجا پشت میزی  و همه می خواهند به شما احترام بگذارند ولی آنجا فقط خودت هستی و خدای خودت .

البته می گفت که حضرت آقا و یا نماینده  ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم، بگویند برو رفتگر محله باش ، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم، همان کاری که نیاز نظام است انجام می دادم و به این نتجه رسید که دفاع از حرمین و مبارزه با تکفیری ها الان خط مقدم  دفاع از اسلام است.

آقا مهدی همواره به دنبال خدمت بود گاهی دوستانش می گفتند که به خاطر جانبازی که داشت دنبال حق و حقوقت باش اما او معتقد بود که اگر به دنبال حاشیه باشد از اصل مطلب جا می ماند. به قول آقای ماندگاری که در مراسم شهید نوروزی سخنرانی می کرد ، می گفت ایشان حقوق دهه ۵۷ را می گرفت. اما با تمام توان خدمت می کرد.
 
در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد

آقا مهدی نسبت به اطرا فش بی تفاوت نبود، مثلا اگر همسایه مشکلی داشت، مشکلش را رفع می کرد حتی در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد. در روز خرید عروسی صحنه ای که خودم بودم و دیدم؛ برای خرید رفته بودیم و قصد برگشتن داشتیم که یک موتور که دو نفر خانم و آقا سوارش بودند و معلوم بود که رابطه شرعی با یکدیگر ندارند، تصادف کرد و آقای موتور سوار از ترس اینکه بلایی سر خانم آمده باشد فرار کرد. آقا مهدی با دیدن این صحنه به من گفت که در خودرو بنشین و درها را قفل کن و خودش را به سرعت به موتورسوار رساند و با منحرف کردن موتور سوییچ را در آورد و مانع فرار او شد تا پلیس بیاید و رسیدگی کند.

از دیگر خاطرات من به اتوبان کرج بر می گردد، در مسیر تهران - کرج پشت ترافیک ایستاده بودیم که پسر بچه دستفروشی به آقا مهدی گفت که "عمو تو را خدا کمک کن، بیسکوئیت هایی که می فروختم را مأمور شهرداری گرفت و با خودش برد" ، آقا مهدی  ناراحت شد و بلافاصله پیاده شد و همراه پسربچه رفت تا مأمور شهرداری را پیدا کند.
 
ساده زیستی از دیگر شاخصه های شهید نوروزی بود

آقا مهدی زندگی مرفهی داشت و تمام امکانات برایش مهیا بود ، اما به زندگی ساده خیلی تأکید داشت. در زمانه ای که تجملات برای جوانان خیلی مهم است، آقا مهدی در عین اینکه زیبایی را دوست داشت و منظم بود اما علاقه به زندگی ساده داشت و مراسم عقد ما هم از این سادگی مستثنی نبود، مراسم ساده عقد ما در محضر آیت الله مصباح در قم برگزار شد  و در شرایطی که جوانان امروز اصرار دارند تا مراسمی مجلل و پرهزینه با  لباس های گرانقیمت و فاخر برگزار کنند، آقا مهدی با لباس بسیجی در مراسم عقد حاضر شد و از من هم خواست تا ساده ترین لباسم را بپوشم تا مراسم شهدایی باشد.
 
توجه خاصی به مادرش داشت ، همیشه همسرداری اش خاص بود

عموی شهید نوروزی خودش را به سرعت به مراسم رساند و همراه خود یک دست کت و شلوار هم برای آقا مهدی آورده بود و اصرار داشت به خاطر من لباس را بپوشد، آقا مهدی در شرایطی که راضی به پوشیدن کت و شلوار نبود، اما باز هم تلفنی از من سؤال کرد تا مطمئن شود که من به نوع پوشش اش راضی هستم که من هم ابراز رضایت مندی کردم.
 
همیشه همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت می کرد به خاطر دل همسرش ، دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد.
 
آقا مهدی تأکید بسیاری داشت که در شهر کرمانشاه مراسم های مذهبی شیعی را با حضور سخنرانان و مداحان معروف برگزار کند و اولین کسی بود که این جرأت را پیدا کرد تا در این شهر چنین مراسم هایی برگزار کند و تمام تلاشش را می کرد تا تمام امکانات را برای عزاداران این مراسم مهیا کند، حتی به این مهم هم توجه داشت که به خاطر شرایط جوی کرمانشاه اگر هوا دگرگون شد، عزاداران کوچکترین سختی ای را احساس نکنند .   
 
 
روی تپه ایستادم و شروع کردم به اذان گفتن و ذکر "علی ولی الله" را  هم آوردم
 
 آیا خاطره ای هم برای شما از نحوه حضور و مبارزاتش در سامراء تعریف کرده است؟

خاطره ای که با لذت برای من تعریف کرد این بود که می گفت ، وهابی ها می آیند با شعار یالثارات یزید با ما می جنگند ندای یالثارات یزید را می گویند و تیر را رها می کنند. یک شب بین ما و آنها یک تپه فاصله بود ، به موقع نماز صبح که نزدیک شدیم روی تپه ایستادم و شروع کردم به اذان گفتن و ذکر "علی ولی الله" را  هم آوردم ، هر چه بچه ها می گفتند که نگو با تیر می زنند، می گفتم نه هر طور شده باید نام "امیرالمؤمنین(ع" را روی این تپه بیاورم، آقا خیلی غریب هستند. شجاعتشان خیلی مثال زدنی است. هر کسی این کار را نمی کند.
 
علاقه ویژه ای به حرم امام حسین(ع) داشت و بیش از ۶۰-۷۰ بار به زیارت امام حسین(ع) مشرف شده بود. یک بار خودش تعریف کرد که پاسپورتش به اتمام رسیده بوده و از طرفی هم مرزها بسته بود گفت که خودش را به لالی زده که عرب هستم و از مرز رد شده و خودش را در سخت ترین شرایط به حرم امام حسین(ع) رسانده  و زیارت کرده و دو روزه برگشته است.  و من هم در این دو سال و هشت ماه ۷ بار با ایشان همسفر بودم که آخرین بار ما را به مرز مهران رسانید و خودش راهی سامراء شد.
 
از نحوه شهادت شهید نوروزی در دفاع از حرم امامین برایمان بگویید، شهید نوروزی چگونه به آرزویش رسید؟

از روز اول آشنایی دائماً تاکید داشت که زندگی اش شهدایی باشد. همیشه دعایش این بود که با مرگ طبیعی از دنیا نرود، حتی برای اعضای خانواده اش هم این دعا را می کرد، لحظه ای که محمد هادی  هم به دنیا آمد، آرزو کرد که پسرش با شهادت از دنیا برود. 

 
خانم! من با ترور نمی‌میرم، انشالله در میدان جهاد....

همیشه که مسیر تهران به کرمانشاه  را طی می کردیم دعایش این بود که با تصادف نمیرد. و با شهادت از دنیا برود و چون هدفش مشخص و متعالی بود به شکل خاصی هم از  محفوظ می ماند.  انواع و اقسام دعاهای محفوظ ماندن را در کوله پشتی اش همیشه به همراه داشت با این نیت که که تا لحظه ای که جا دارد خدمت کند، وقتی در عملیاتی به موفقیت دست پیدا می کردند، می گفت با دعاهای شما تعداد زیادی از تکفیری ها را به درک واصل کردیم و دل خانم فاطمه زهرا(س) را شاد کردیم.
 
آقا مهدی به نحوه شهادتش هم واقف بود ، چون از روز اول آشنایی هر روز این ترس با من بود که خبر شهادتش را بیاورند باعث شده بود تا بارها و بارها با این رویا از خواب پریشان بیدار شوم، وقتی از خوابم برایش میگفتم که با ترور به شهادت رسیده می گفت : خانم من با ترور نمی میرم انشالله در میدان جهاد....
 

 

دعایی که همیشه مادرش برایش می کرد

دعایی که همیشه مادرش برایش می کرد، این بود که ان شاالله بزنی و بعد تورا بزنند و آن طور که دوستش تعریف می کرد شهید نوروزی ، آخرین تیرش را هم زد و همانطوری که می خواست شهید شد.
 
۸ سال پیش در وصیتنامه اش این گونه  نوشته ؛ ما ان شاالله در دفاع از کربلا و حرم امام حسین(ع) شهید می شویم ، وعده دیدار  ما انشاالله شمشیر زدن پا در رکاب امام زمان (عج).

روز شهادتش در کانال عجیبی می روند هدفشان آزادسازی مدرسه بوده، مدرسه آزاد و مقر می شود و عراقی ها می ترسند و جلوتر نمی آیند و فقط آقا مهدی و دوستش جلو می روند که آقا مهدی تیر می خورد، در حالی که زخمی بوده به دوستش تأکید می کند که او را عقب ببرد و در این حال هم بیکار نبوده و آخرین تیرش هم به سمت دشمن اصابت می کند و لحظه آخر جای خشابش را می خواهد که عکس خانواده اش را در آن نگهداری می کرده  و با ذکر یالثارات الحسین و ذکر یا زهرا(س) و یا حسین(ع) به شهادت می رسد.
 
به آقا گفتم همه این دلتنگی ها با دیدار شما محو شد

قشنگ ترین خاطره شما بعد از شهادت شهید نوروزی چه بود؟

قبل از به دنیا آمدن محمد هادی به زیارت امام رضا(ع) رفتیم. از امام رضا(ع) خواستم که اذان و اقامه محمد هادی را آقا در گوش محمد هادی بخوانند، خیلی تلاش کردیم که خطبه عقدمان را آقا بخوانند که قسمت نشد. لحظه وداع با امام رضا(ع) به آقا مهدی گفتم که از امام رضا(ع) بخواهد که نائب امام زمان(عج) اذان و اقامه به گوش محمدهادی بخواند که او هم در جواب گفت که هر چه خیر باشد. بالاخره  محمد هادی ۱۵-۱۶ روزه بود که تماس گرفتند، خدمت آقا برسیم برای  اذان و اقامه گفتن. اما به خاطر اینکه کرج بودیم نتوانستیم به موقع برسیم. من این گله را به آقا مهدی داشتم که نشد او هم در جوابم گفت که من شهید می شوم و حضرت آقا می آیند پیش محمدهادی ومثال آرمیتا را زد.
 
در دیدار خصوصی که خدمت آقا رسیدیم به ایشان گفتم همه این دلتنگی ها با دیدار شما محو شد. همه این مصیبت ها به این دیدار می ارزد و آقا دست نوازششان را بر سر محمد هادی کشیدند و این برای من خیلی ارزشمند بود ، قشنگ ترین خاطره من بعد از شهادت آقا مهدی این روز وصال بود.
 
لباس رزم به تن محمد هادی کردم و آمده ام که چفیه اش را از شما بگیرم

محمد هادی را چگونه مهیای دیدار آقا کردید و از ایشان خواستید که چه دعای کنند؟

لباس رزمی که اندازه محمد هادی باشد پیدا نکردم و کوچکترین سایز را خریدم و کوچک تر کردم و بعد از غسل شهادت با این لباس خدمت آقا رسیدیم . پدرش هنگام تولد محمد هادی دعا کرد که با شهادت از این دنیا برود و خدمت آقا که رسیدم به ایشان گفتم که لباس رزم به تن محمد هادی کردم و آمده ام که چفیه اش را از شما بگیرم . از ایشان خواستم که دعا کنند، محمد هادی را آن طور که پدرش می خواهد بزرگ کنم که حتی از پدرش هم پیشروتر باشد. چرا که آقا مهدی از وقتی خبردار شد خدا فرزندی به او عطا کرده همیشه می گفت : ان شاالله سرباز امام زمان(عج) است، من پدر محمد هادی هستم که این دعا را برایش می کنم و ان شاالله خدا مستجاب می کند.
 
 
 از حال و هوای این روزهایتان بگویید .

 چون پیکر شهید نوروزی در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپرده شده است، بیشتر اوقات را در کنار مادر شهید در کرمانشاه می گذرانم. روزی در ایام ماه مبارک رمضان  نان برای افطار نداشتیم و در این فکر بودیم که من یا مادر شهید به خرید نان اقدام کنیم که اندک زمانی فکر این کار از ذهنمان نگذشته بود که دوست آقا مهدی زنگ در را زد و نان سنگکی را که برای افطار ما تهیه کرده بود،داد و جالب این بود که مادر شهید علاقه خاصی به نان سنگک دارد.
 
 من در بیمارستان قدم به قدم با تو بودم

بعد از شهادت آقا مهدی محمد هادی مریض شد و هیچ بیمارستانی او را پذیرش نمی کرد در آن وضعیت در دل خودم گفتم" اگر آقا مهدی بود این طور نمی شد"، همان لحظه دکتر بیمارستان جلو آمد و گفت که من پسرتان را معاینه می کنم و پس از معاینه پزشک در بیمارستان بستری شد، خیلی بهم ریخته بودم که بعد از مدت کوتاهی که دارو را مصرف کرد آرام شد. و به صورت معجزه آسایی خیلی سریع بهبود پیدا کرد. همان شب آقا مهدی به خوابم آمد و گفت چرا این طور فکر می کنی؟ من در بیمارستان قدم به قدم با تو بودم .

هر موقع چیزی به ذهنم خطور می کند، یا یک نشانه، نشانم می دهد یا به خوابم می آید و همیشه در کنارم احساسش می کنم. الان هم در حال تهیه متن کتابی با موضوع سبک زندگی شهید نوروزی هستم.

منبع: فرهنگ نیوز