این همه داستان زندگی محمد در آمریکاست: هر روز کافه و باری جدید، لذتی جدید و گناهی جدید. ماجرا ادامه دارد. او میگوید که حتی دیگر لذتهای لاس وگاس هم او را راضی نمیکرده و تصمیم میگیرد در کارناوال برزیل شرکت کند. به خانه میرود تا خداحافظی کند. خواهرش به رسم ایرانیها قرآن را برمیدارد و محمد را از زیر آن رد میکند تا سفر معصیتش به سلامت بگذرد! معلوم نیست که چرا آن قرآن همراه محمد در سفر برزیل میشود. یک اتفاق و یا تقدیر الهی همه چیز را پیش میبرد. محمد به هتل میرسد و تصمیم میگیرد چند خطی از کتاب را بخواند تا خوابش ببرد و بعد از آن راهی کارناوال شود. صفحه اول را میخواند و به صفحه دوم میرسد و چهارستون بدنش میلرزد. هم چیز عوض میشود. محمد راهی جنگلهای آمازون میشود و لحظهای کتاب را روی زمین نمیگذارد.
ماه رمضان گذشته، محمد عرب مهمان یکی از برنامههای ماه عسل بود. آن برنامه به شرح داستان اصلی زندگی محمد گذشت. احسان علیخانی با او خیلی راحت برخورد کرد و همه چیز را باور کرد، مثل همه مردمی که پای تلویزیون نشسته بودند. بخشهایی از برنامه ماه عسل را در ویدئوی زیر ببینید:
در تمام مدت گفتوگو، همسر محمد کنار او نشسته بود. وقتی داستانمان به برزیل و کارناوال رسید، نگاهی به همسرش کرد و گفت: «چیزی میخواهم بگویم که شما هم نشنیدهای»؛ و ادامه داد: «در همان ایام خانم بسیار زیبایی دست من را گرفت، اما من دستم را از او کشیدم و گفتم: نه»
متن کامل گفتوگو با محمد عرب را بخوانید:
زندگیای که قبل از مسلمان شدنتان در آمریکا داشتید چطور بود؟ زندگی شیرینی و رویایی بود؟
در آن زمان، چیزی شیرینتر از آن وجود نداشت! خیلی زود به تمکن مالی رسیدم و با شغلی که داشتم توانستم درآمد بسیار خوبی کسب کنم. این شرایط خوب اقتصادی باعث شد تا برای تفریح و لذت بردن از مادیات آزاد باشم و هر روز به دنبال لذت های جدیدی بروم. دیگر لاس وگاس با تمام امکانات رفاهی اش برایم جاذبه ای نداشت. به کنسرتهای خاص می رفتم و خودم را لایق بهترین ها می دانستم. در خانه ام انواع آلات موسیقی را داشتم و خودم جاز می زدم. دوستانم که می خواستند کنسرت برگزار کنند به خانه من می آمدند.
آنموقع احساس نمیکردید که سبک زندگیتان اشتباه است؟ یا مثلا تصور نمیکردید که ممکن است کارهایتان غلط باشد؟
اصلا. وقتی کاری میکردم که هم خودم خوشحال بودم و هم عدهای را خوشحال میکرد، برایم خیلی خوب و لذتبخش بود.
بسیاری از مردم ماجرای زندگی شما را میدانند. کشمکشهایی در زندگیتان اتفاق افتاده که شبیه بعضی از فیلمهای داستانی ایرانی، بدون ایجاد هیچ زمینه قبلی باعث شده تا متحول شوید! چیزی که باعث شده تمام لذتهایی که برای رسیدن به آنها به برزیل سفر کرده بودید را رها کنید. درواقع باور پذیری ماجراهایی که برای شما اتفاق افتاده، کمی سخت است. این تحول یک باره چگونه اتفاق افتاد؟ باور کردن این تحول دفعی و یکباره سخت است.
14 ساله بودم که همراه خانواده ام از ایران به آمریکا مهاجرت کردیم. خانواده من مسلمان هستند و من هم مسلمان زاده به حساب می آیم اما به دلیل قرار گرفتن در فضای آزاد امریکا، حدود 12 سال با فرهنگ غلطی زندگی کردم که هیچ حلال و حرامی در آن وجود نداشت و بهره بردن از لذت های دنیایی امری ساده و طبیعی بود. این نوع سبک زندگی در امریکا یک فرهنگ غالب بود و برای من که نوجوان بودم الگو گرفتن از این فرهنگ طبیعی به نظر می رسید. من هم بعد از مدتی و در حدود 26 سالگی به اسلام برگشتم. اما افرادی هستند که در خانوادهای با دین دیگری یا حتی بیدین متولد شده اند، به همین دلیل هیچ مطلبی از حقایقی که در قرآن کریم وجود دارد، نمی دانند.
افرادی که به دین اسلام گرایش پیدا میکنند را در دو دسته تقسیم بندی می کنم: دستهای هستند که با منطق و دلیل و برهان به سراغ قرآن میآیند. مطالب علمی در زمینه پزشکی و علوم دیگر را در قرآن پیدا کرده و آن را با علوم روز دنیا تطبیق می دهند و نهایتا به اعجاز قرآن پی میبرند. مثلا شکل گرفتن جنین در رحم مادر چند مرحله را طی می کند و در قرآن کریم هم به این موضوع اشاره شده است. مدتی قبل پزشکی را دیدم که وقتی این مراحل را در قرآن کریم مطالعه کرده، اسلام آورده است. او معتقد بود که پیامبر اسلام (ص) نمی توانست در هزار و چهارصد سال قبل این مطلب را بداند؛ پس این علم از جایی برای او مطرح شده که فراتر از ذهن انسان بوده است.
وظیفه همه است که درباره دینشان تحقیق کنند، خداوند این اسلامهای موروثی را نمیپذیرد
دسته دوم افرادی هستند که از روی احساس به اسلام و فرهنگ و سبک زندگی اسلامی گرایش پیدا می کنند. نمی گویم که احساس این افراد اشتباه است، اما همیشه خطری آنها را تهدید می کند و آن خطر ، این است که اگر برای احساس خود نسبت به حقانیت اسلام دلیل منطقی پیدا نکنند، امکان تغییر این احساس وجود دارد. در اسلام بر این موضوع تاکید شده که حتی اگر در خانواده مسلمان به دنیا آمدید و دین خانوادگی شما اسلام است، خداوند این اسلام را از شما قبول نمی کند و هر کسی باید خودش تحقیق کند و دلیل منطقی برای مسلمان شدن داشته باشد. این اشارات به طور واضح در قرآن کریم وجود دارد. من هم به عنوان کسی که برای مدت طولانی و حدود ده سال از این حقیقت دور ماندم و در زمان کارناوال برزیل بازنگری بر این موضوع داشتم، ناگهان دلیلی منطقی در قرآن کریم برای خودم پیدا کردم. یک ضرب المثل ایرانی میگوید «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است»
آیات ابتدایی قرآن را حدود سیزده چهارده بار می خواندم و فکر می کردم که مگر می شود انسان بعد از هزار و چهارصد سال نتوانسته باشد یک جمله ده کلمه ای مانند قرآن بگوید؟ کوچکترین سوره قرآن را شمردم که ده کلمه دارد، اما انسان نمیتواند یک جمله مانند قرآن بگوید که صرف و نحو و معنی و استدلال را به خوبی قرآن کریم رعایت کرده باشد. به این ترتیب مطمئن شدم که می توان به قرآن کریم اتکا کرد. روی زمین نامطمئن یا اصلا راه نمیرویم و یا با ترس و لرز حرکت میکنیم و نگاه میکنیم که مردم از کجا می روند تا ما هم از همانجا حرکت کنیم. پیدا کردنِ دلیل در قرآن همین حالت را برای انسان ایجاد می کند. خیال انسان راحت می شود و با آسودگی در این راه قدم بر می دارد و می داند که پشتوانه محکمی دارد. پیامبر اسلام (ص) هم مانند هر پیامبری که در هر قومی می آمده، معجزه ای با خود داشته است تا قلب انسان ها با آن معجزه مطمئن شود. این هم از کرامت خداست که نمی خواهد هیچ انسانی بی بهره از این دنیا برود.
شما در برنامه های مختلف از ماجرای آشناییتان با اسلام گفته اید. چرا بازگو کردن چنین مطالبی برایتان اهمیت دارد؟
میخواهم مسلمانهایی که با زندگی من آشنا شده اند در دین خود بازنگری داشته باشند. حتی یهودیها و مسیحیها هم خوب است چنین بازنگری داشته و با دید باز این کتاب را مطالعه کنند. هیچ کسی به یهودی یا مسیحی و حتی کسی که تا به حال دینی نداشته خرده نمی گیرد که تا حالا کجا بودی و چرا امروز ایمان آوردهای؟ جالب است وقتی یکی از این افراد وارد اسلام می شود، همه با خوشحالی از آنها استقبال می کنند. این اتفاق فطری است و در همه جوامع اتفاق می افتد که وقتی فردی به سمت راه درست بر میگردد، افرادی که در آن راه هستند و قدرت تشخیص دارند خیلی زود از او حمایت می کنند و خیرمقدم می گویند.
قرآن قاطعانه میگوید که «این است و جز این نیست»، هیچ کتابی با این لحن پیدا نمیشود
در قرآن کریم هم چنین مطالبی مطرح شده است. نمونه اش ماجرای مردی است که در سوره یس به او اشاره شده که از راه دور آمد و به قوم خود گفت «این پیامبران بدون هیچ چشمداشتی از شما حقیقت را ابلاغ می کنند.» پس چرا خدا را نپرستیم که همه چیز از اوست و بازگشت ما سمت اوست؟ انسانها به طور فطری دوست دارند همه به سمت اسلام بیایند و نجات پیدا کنند. حتی انسان دوست دارد که شیطان دست از لجاجت بردارد و تسلیم امر خدا شود و اگر چنین اتفاقی بیفتد اولین کسی که به شیطان خوشامد میگوید، خود انسان است.
-تسنیم:به نظر می رسد که رویکرد شما به اسلام ترکیبی از احساس و عقل است. یعنی به طور احساسی به سمت اسلام برانگیخته شدید و بعد دلایل عقلانی هم در باره حقانیت اسلام پیدا کردید.
وقتی برای اولین بار قرآن را خواندم به من برخورد و احساس کردم به شخصیتم توهین می شود، چون لحن گفت و گوی قرآن، لحن کتاب هایی که تا آن زمان خوانده بودم، نبود. مثلا در همه کتابها می خوانیم که نویسنده مطلبی را اعلام میکند و میگوید شما هم امتحان کنید تا ببینید به چنین نتیجهای میرسید یا نه. اما قرآن اینطور نیست و قاطعانه میگوید که این است و جز این نیست، اگر تو با این مطالب که بر اساس حق است مشکلی داری این دلایل را ببین و فکر کن. برای اولین بار کتابی را میخواندم که چنین لحنی داشت. این موضوع خیلی برایم عجیب بود.
چه چیزی باعث شد که وقتی برای اولین بار قرآن را خواندید، این کار را با اشتیاق ادامه دهید؟
در لحظات اول که آیات قرآن را می خواندم چندان به مفاهیم توجه نداشتم، بیشتر به کلام و منطقی که ارائه می داد فکر می کردم. ارتباطی بین من و خالقم در یک لحظه از طریق قرآن برقرار شد. شاید اگر درباره لغات فکر می کردم به این نتیجه نمی رسیدم. چون گاهی توجه انسان به لغات باعث ایجاد سوالاتی میشود و به این ترتیب از اصل دور میماند. توصیه من این است که قرآن را با فکر باز بخوانیم. دانش آموزان در بعضی مدارس اروپایی فکرشان را ساعتها آزاد میکنند تا در یک بارش فکری مطلق، هرآنچه از ذهنشان میگذرد را روی کاغذ بنویسند، این یکی از ساعتهای کلاسی آنهاست. پیشنهاد من هم این است. کسانی که می خواهند قرآن را درک کنند به خصوص اگر برای اولین بار قرآن می خوانند ، بدون هیچ فکر و ذهنیت قبلی آن را مطالعه کنند، یعنی قرآن را باز کرده و شروع به خواندن کنند. این کار را حداقل یک یا دو بار انجام بدهند تا به مرور با مطالب، لحن و منطق قرآن آشنا شوند. این کار به من هم خیلی کمک کرد. من در جنگل های آمازون که قرآن می خواندم، بدون هیچ ذهنیتی آیات را مطالعه می کردم. یعنی به مطالب فکر می کردم اما به واژه ها و مفهوم کلمات توجه زیادی نداشتم و دربند معنی کلمهها نبودم.
به نظر من واجبات دینی مانند نماز و روزه پوسته سختی است که ما را در بر می گیرد. مانند موجودات دریایی که در پوسته سختی زندگی می کنند و حفاظی برای آنهاست تا از آسیب ها در امان بمانند. احکام دینی هم چنین حفاظی را برای ما ایجاد می کند. مثلا حجابی که خانمها و از جمله همسر من رعایت میکند، در عین اینکه بر آن ها واجب است حریمی برای آنها ایجاد کرده و از آن ها حفاظت می کند. اما اصل دین حجاب و نماز و روزه نیست، این ها واجباتی است که از ما حفاظت می کند تا اصل داستان جا بیفتد.
پس به نظر شما اصل دین چیست؟
خداوند متعال در آیه ششم سوره کهف میفرماید: «ای پیغمبر! تو آنقدر نگران این مردم هستی که حاضری جان عزیزت را در این راه فدا کنی. اما تو فقط برای ابلاغ آمدی، من هدایت می کنم و تو به آن ها که راه درست می روند بشارت بده و تشویق شان کن و کسانی را که کار اشتباه می کنند بترسان و هشدار بده.» آن چه که من از قرآن به عنوان مغز دین فهمیدم، اخلاق است و فکر می کنم احکام دینی تعیین شده تا ما را به سمت اخلاق هدایت کند.
روایتی از پیغمبر اکرم (ص) داریم که میفرمایند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» یعنی مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به نهایت برسانم.
همین طور است. خداوند متعال هم در قرآن کریم میفرماید: «ما پیغمبران را در طول تاریخ نفرستادیم به جز اینکه شما اخلاق پیدا کنید». من هم فکر میکنم مغز این آیین مقدس و قرآن کریم این است که همه انسان ها در روی کره زمین اخلاق پیدا کنند و به جای ستیز و جنگ ، یکدیگر را بشناسند و با اخلاق خوش زندگی کنند.
امروز کره زمین در موقعیت حساسی قرار گرفته که منابع طبیعی آن در حال تمام شدن است. تا به حال انسان موقعیتی مثل امروز نداشته که از تجهیزات خود برای تخریب استفاده کند. یعنی انسان وسایلی در اختیار دارد که اگر بخواهد کره زمین را تخریب کند، شاید در عرض چند دقیقه یا کمتر می تواند این کار را انجام دهد. خطر خیلی جدی است.
در این مورد باید به یکی از تجربههایم اشاره کنم. گاهی اوقات شبها کوهنوردی میکنم و چون میدانم ممکن است شغال یا گرگ در کوه ها باشند، در کوله پشتیام مقداری غذای سگها را میبرم و وقتی صدایشان را میشنوم برایشان غذا میریزم؛ چون حضور سگ ها و صدای پارس کردن آن ها باعث میشود که حیوانات وحشی نزدیک ما نشوند. در روزهای وسط هفته که مردم کمتر به کوهنوردی می روند این حیوانات گرسنه تر و برای غذا حریص تر هستند. وقتی وسط هفته برایشان غذا می ریختم، پشت سرم صدای کشمکش این حیوانات را بر سر غذا می شنیدم. امروزه هم منابع طبیعی رو به کاهش است و نیاز انسان ها روزبه روز بیشتر می شود. پس امکان دارد که دنیا به سمت جنگ حرکت کند. در چنین شرایطی باید به سمت اخلاق حرکت کنیم، در غیر اینصورت به سمت جنگ و نابودی می رویم. چه بهتر که همه به سمت کتابی بیایند که با دلایل خیلی محکم ما را هدایت به اخلاق و صلاح می کند.
وقتی در آمریکا با دوست یهودی ام صحبت می کردم و او اشاراتی راجع به حضرت موسی (ع) داشت، من خیلی سریع می توانستم مطالبی که از اینترنت درباره آن حضرت خوانده بود را نقض کنم و دلیل بیاورم. به عنوان مثال او می گفت، حضرت موسی (ع) فرد باهوشی بوده و از جزر و مد آب ها خبر داشت و در زمانی که آب پایین بوده قوم خود را از آن دریا رد کرد. خیلی ساده با استدلال ها و درک های قرآنی گفتم این دروغ است.
در اسلام مبحث بسیار مهمی به نام یقین وجود دارد. شما به قرآن کریم و حقانیت اسلام مانند سایر اهل ایمان یقین پیدا کردهاید. همه ما میدانیم که در آخرت باید در برابر اعمالمان پاسخگو باشیم اما وقتی در معرض خطا قرار می گیریم، باز هم گاهی در جدال میان خیر و شر به سمت شر و گناه میرویم. با این مقدمه اشارهای به ابتدای اسلام آوردن شما در جریان برگزاری کارناوال برزیل میکنم که در معرض بزرگترین گناه و بیشترین کشش برای انجام گناه قرار گرفته بودید؛ چطور در این شرایط، یقین شما بر میل به انجام گناه پیروز شد و پس از قرائت قرآن به مراسم نرفتید؟ اصلا با چه معیاری، بد بودن حضور در کارناوال را تشخیص دادید؟
خداوند متعال در قرآن کریم فرموده که در وجود تمام انسان ها قدرت تشخیص خوب و بد را قرار داده است. یعنی اگر شخصی در گوشهای از کره زمین زندگی کند و هیچ دینی به او عرضه نشود، خداوند او را رها نکرده است بلکه در وجودش برنامهای قرار داده تا بتواند خوب و بد را تشخیص بدهد.
آنشب و در هتل به فطرتم رجوع کردم، این چیزیست که در وجود همه هست
در آن شب این اتفاق برای من افتاد که این برنامه در وجودم روشن شد و من به فطرت خودم رجوع کردم. من از این قابلیت استفاده کردم و خواه ناخواه چنین قابلیتی بر تصمیم گیریهای من تاثیر گذاشت. در آن شب همین اتفاق برای من افتاد و قدرت تشخیص خوب و بد در وجودم بیدار شد؛ من در حال خواندن قرآن بودم و این کتاب فطرتم را بیدار کرد.
نکته دیگری را باید یادآوری کنم؛ اینکه به نظر من تاریخ هالیوود به دو بخش تقسیم می شود، دوران قبل از ساخت فیلم «زندگی پای» و دوران بعد از ساخت این فیلم. چون هالیوود با ساختن این فیلم، مطلب مهمی را به مخاطبان ارائه داد. در این فیلم می بینیم که پسری در یک قایق نجات در وسط اقیانوس هاست و در حالیکه وسایل ابتدایی زندگی کردن را دارد باید با یک ببر که در قایق اوست کنار بیاید. هالیوود، نَفس ما را که همان ببر است به خوبی در اقیانوس زندگی همراهمان نشان داده و گفته هر کدام از ما مانند همان پسر هستیم و او که در قایق همیشه همراه ماست، همان ببرِ نفس ماست که نمی توان به او اعتنا نکرد، بلکه باید او را تربیت کرد تا بتوان به راه ادامه داد، در غیر اینصورت او تو را نابود می کند. در این فیلم نشان می دهد که آن ببر قابل تربیت هست تا در نهایت به جایی می رسد که سبزی و زیبایی را نشان می دهد، به این مفهوم که این نفس فقط در این دنیا همراه ما است.
همان ایام خانم بسیار زیبایی دست من را گرفت، اما من دستم را از او کشیدم و گفتم: «نه»
آن شب و در هتل برزیل، ببرِ نفستان را چطور مهار کردید؟
چون آن شب در حال برگشت به سمت فطرتم بودم، قابلیت هایی که در تشخیص خوب و بد در وجودم بود بر تصمیمم تاثیر گذاشت و من شروع به تربیت آن ببر کردم. از همان شب این کار را شروع کردم. در همان ایام خانم بسیار زیبایی دست من را گرفت، اما من دستم را از او کشیدم و گفتم: «نه». این «نه گفتن»، ریشه در بیدار شدن فطرتی داشت که توان تشخیص خوب و بد را در من زنده کرده بود. تا جایی که در برابر چیزی که خودم به خاطرش سفر کرده بودم، گفتم: نه.
-همسر محمد عرب: «چرا گفتی نه؟»
دیگر آن لذت ها را نمیخواستم.
-همسر محمد عرب: «ماجرای نه گفتن به آن خانم، بعد از این بود که قرآن را در هتل خواندی؟»
بله. تقریبا یک هفته بود که من به طور مرتب قرآن را می خواندم. وقتی بعد از این نه گفتن به راهم ادامه دادم، بارها به آن لحظه فکر کردم. اما آنچه موجب پرهیز و دوری من از این قضیه بود، بیدار شدن فطرت و قابلیت هدایت بود.
وقتی در جنگلهای آمازون قرآن میخواندید، دنبال چه چیزی بودید؟ قرآن را ورق میزدید و به صفحات بعد میرفتید تا چه چیزی را پیدا کنید؟
یکی از محاسن قرآن این است که مطالب را به صورت داستانی بیان می کند. چون بهترین شیوه گفتن مطالب به دیگران، مطرح کردن آن در قالب داستان است. در چنین شرایطی قدرت خلاقیت شرایط را تجسم می کند و گاهی اوقات خود را جای آن فرد تجسم می کند. از طرف دیگر یکی از ویژگی های قرآن کریم، بلاغت آن است که هر کسی بخواند انگار برای او نازل شده در حالی که سطح تحصیلات و اطلاعات آدمها بسیار متفاوت است.
وقتی این کتاب را مطالعه می کردم، گویی هزاران هزار رمان و داستان را در دل یکدیگر میخواندم و این خیلی برایم جذابیت داشت. برایم جالب بود که وقتی چند صفحه به عقب بر میگشتم، باز هم همان مطالب را می خواندم چون شیرین و تازه و خواندنی بود. هیچ وقت هم برایم کهنه نمیشود. شاید تا به حال بیشتر از بیست بار قرآن را خوانده ام اما همیشه تازگی دارد و هر بار مطلب جدیدی را یاد می گیرم.
در اتوبوس کنار یک ایرانی نشستم، با ذوق به او گفتم: «حتما این کتاب را بخوان». چیز تازهای کشف کرده بودم اما برای او عادی بود
دو سوم قرآن را در جنگلهای آمازون خوانده بودم که برگشتم، آنموقع به خانواده ام اطلاع نداده بودم که برمی گردم. حمام مرتبی در جنگل ها نکرده بودم و به همین دلیل اوضاع ظاهری خوبی نداشتم. در مسیر بازگشت، یک ایرانی کنارم نشسته بود. از او پرسیدم که «ایرانی هستی؟». وقتی با او حرف زدم، فورا به او گفتم: «در سفری که به جنگل های آمازون داشتم، این کتاب را خواندهام که کتاب عجیبی است، اگر به دستت رسید حتما آن را بخوان». اما او با تعجب به من نگاه کرد! من چیز تازهای کشف کرده بودم ولی برای او عادی بود. با شوق به او گفتم که: «امیدوارم این تجربه را تو هم داشته باشی». از ابتدا این مطلب را درک کردم که این گنج برای همه است و هرچه زودتر باید به آن دسترسی پیدا کنند.
وقتی در آمازون بودید، در قرآن خواندید که مثلا خوردن شراب و قمار حرام است. این موضوع کاملا در تعارض با سبک زندگیتان بود. برخوردتان با این موارد چطور بود؟
فطرت بیدار شدهام با من و تصمیم هایم هماهنگ شد. فقط باید اجازه بدهیم که فطرت بیدار شود و بعد از آن است که تسلیم حق می شویم، یعنی تسلیم چیزی می شویم که هم بر اساس فطرت و دلایل عقلی به آن گرایش پیدا کردهایم و هم احساس خوبی از این تسلیم شدن در برابر حق داریم. این احساس خوب به این دلیل است که قواعد صاحب خود را رعایت می کنیم. مانند اینکه در یک مهمانی به ما می گویند با کفش وارد نشویم، وقتی این قاعده را رعایت می کنیم حس خوبی داریم چون به خواست صاحبخانه عمل کردهایم؛ اما اگر برخلاف خواست او با کفش وارد شویم، احساس خوبی نخواهیم داشت چون کوچکترین خواسته صاحب مهمانی را رعایت نکردهایم. ما در این دنیا مهمان خدا هستیم که خواستههایی از ما دارد و وقتی آنها را زیر پا میگذاریم، خودمان هم از این کار ناراحت میشویم.
نفس انسان همیشه میتواند یاغیگری کند اما به دونفر نمیشود دروغ گفت: خود و خدا
این فطرت تا کجا بیدار می ماند؟ انسان بارها توبه می کند و باز هم توبه را می شکند. به هر حال امکان دارد که به تعبیر شما، ببر نفس، دوباره بیدار شود.
آیا ببر نفس می تواند دوباره بیدار و یاغی شود؟ بله، می تواند. آیا من می توانم دوباره یاغی شوم؟ بله، می توانم. امکان دارد که انسان از مسیر راست و درست برگردد. اما خدا نکند انسانی در راهی قرار بگیرد که با تمام وجود درستی آن را تشخیص بدهد و بعد برخلاف آن قدم بردارد. چون خود او می داند چه می کند، حتی اگر ظاهرش را طوری بسازد که دیگران فکر دیگری درباره اش کنند. به نظر من انسان به دو نفر نمیتواند دروغ بگوید: خدا و خودش. امیدوارم آن ببر نفس که در وجود همه ماست، رام و تربیت شده هدایت شود.
کار کردن باعث میشود تا از مفاسد دور باشیم
شیوه عملی شما برای هدایت کردن نفس چیست؟
یکی از چیزهایی که من به آن می پردازم، کار کردن است. فکر میکنم کار انسان را از بسیاری از مفاسد دور نگه می دارد.
این جمله از امیرالمؤمنین امام علی(ع) است که فرمودند سرگرم کار باشید تا دنبال گناه نروید.
این جمله را به یاد نداشتم، اما اگر در نهج البلاغه باشد، حتما آن را خوانده ام. چون چندین بار این کتاب را خوانده و مرور کرده ام. البته برایم خواندن این کتاب سخت بود چون وقتی به مطالبی راجع به تاریخچه شهادت آن حضرت رسیدم و مطالب آن زمان را می خواندم، بغض گلویم را می گرفت و نمی توانستم یک نامه آن حضرت را به طور کامل بخوانم.
درباره مصداق عملی دوری از گناه، می توان این را تجربه کرد که اوقات را با کار و کوشش پر کنیم که باعث می شود انسان نفس خود را کنترل کند. البته به لطف خدا کار من در کنار مددجویان بوده است. یعنی در محیطی قرار می گیرم که باید در برابر مددجو زانو بزنم و ببینم مشکل جسمی و حرکتی او چیست، بعد برای او ابزاری طراحی کنم که بتواند کارهایش را انجام دهد. یعنی ارتباط تن به تن با افراد مددجویی دارم که اصلا در شرایط خوب و راحت زندگی نمیکنند. خوشبختانه در طول حدود بیست و سه سالی که کار کرده ام، در ارتباط با افراد مددجو و پایین ترین سطح جامعه بودهام و از خدا به خاطر این تجربه متشکرم، چون باعث شد که من کمتر مغرور شوم و در عین حال من را از مفاسدی که می توانست تحت تاثیر قرار دهد دور نگه داشت.
یکبار هم با نگاه بروندینی به اسلامتان نگاه کنید، انگار نه انگار که مسلمان هستید
انگار افرادی که خودشان به حقانیت اسلام پی میبرند و فطرت خود را میشناسند، بهتر و بیشتر از سایر افراد مراقب اعمال و دینشان هستند. درست است؟
ان شاءالله این طور باشد. جوانهای ما چون در خانوادهای مسلمان و اهل دین به دنیا آمده اند، نگاه شان به دین، نگاهی درون دینی است. خوب است که جوانها یک بار نگاه برون دینی به دین خود داشته باشند، انگار نه انگار که مسلمان و مسلمان زاده هستند و این مطالب را شنیده اند. بار دیگر با یک نگاه تازه، مانند کسی که هیچ مطلبی درباره این دین نمی دانند، آن را نقد کنند.
خداوند متعال فرموده که این کتاب را بدون هیچ نقصی بر حضرت محمد (ص) نازل کرده است؛ در این مطالب دقت کنید. نگاه درون دینی گاهی عادت می شود، اما نگاه بیرون دینی عادت نیست و سوالاتی مانند فکر کردن به فقرا، نماز خواندن، روزه گرفتن و محروم کردن خود از بعضی لذتها موجب شناخت بیشتر دین می شود.
کی شهادتین گفتید؟
شهادتین نگفتم، چون مسلمان زاده بودم. ولی به محض اینکه قرآن را خواندم تسلیم این منطق شدم و زندگی ام ادامه پیدا کرد.
دو سه سال طول کشید تا متوجه تفاوت مکتب اهلبیت (علیهم السلام) با بقیه شدم
احکام دین را چطور آموختید؟
نوارهایی از اساتیدی مثل دکتر شریعتی به دست من می رسید و از این ها استفاده می کردم. در زمانی که از محل کارم به بیمارستان می رفتم حدود دو ساعت در مسیر بودم و این نوارها را گوش می دادم. اما حدود دو سه سال طول کشید تا متوجه شدم که میان اهل بیت (علیهم السلام) و انسانهای دیگر تفاوت هایی است، این مطلب را در قرآن خوانده بودم اما به مرور زمان برایم مشخص شد.
حالا رجوع شما به قرآن بر اساس برنامهای منظم و روزانه است و یا بر اساس نیاز است؟
یک هواپیما در موقع اوج گرفتن سرعت می گیرد و لحظه اول که می خواهد اوج بگیرد، فشار زیادی بر آن وارد میشود، خلبان باید برنامه اش را تنظیم کند و گرنه دچار مشکل می شود. برگشتن به قرآن مانند اوج گرفتن هواپیماست و اگر انسان بدون برنامه این کار را انجام دهد، زمین می خورد. باید برنامه اولیه ای برای این کار داشته باشد. وقتی در سطح مشخصی قرار گرفت باید بداند چقدر می خواهد اوج بگیرد. حضرت امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند که وقتی عبادت میکنید، نشاط داشته باشید و آن اندازه که در توانتان هست عبادت کنید. عبادت موضوع و کار لطیفی است. گاهی فکر می کنیم نماز طولانی به نفع ماست در حالی که گاهی نماز دو رکعتی با نشاط و توجه بیشتر به نفع ماست.
برنامه ریزی من در ادامه این مسیر، بیشتر توجه به زمان هایی است که خداوند درهایی را برایم باز می کند و حضرت امیرالمؤمنین(ع) تاکید فرموده اند که از این فرصت ها استفاده کنید. منتظر هستم که وقتی این در باز میشود و ارتباط دو طرفه ایجاد میشود، از آن استفاده کنم. در آن لحظه دیگر چشمهایم خشک نیست و سرم بالا نیست و بیشتر در سجده هستم و ذهنم عمیقاً به مسائل فکر میکند.
امروز شما در ایران زندگی میکنید اما همینجا هم کسانی هستند که مثل شما فکر نمیکنند. برخوردتان با آنها چگونه است؟
احساسم این است که یک سوال ذهن این آدمها را مشغول کرده، سعی میکنم آن سوال را پیدا کنم و با مهربانی پاسخگو باشم، البته این خیلی کار سختی است. مثلا جایی دعوت شده بودم تا برای عروس و داماد چند کلمه درباره ازدواج صحبت کنم. وارد مجلس شدم و متوجه شدم که هیچ قید شرعی وجود ندارد و خانم و آقا بصورت مختلط حضور دارند. سرم را پایین گرفتم و چند کلمه از قرآن برایشان گفتم و خارج شدم. امیدوارم حضورم را بعنوان کسی که دوستشان دارد پذیرفته باشند و بفهمند که خروجم بخاطر دشمنی و برائت از عمل آنها بوده است.