تصویر بزرگی از شهید طاهری زینت بخش خانه ی آنهاست، به همراه عکس هایی که خاطرات روزهای جنگ و جبهه ی اوست.همرزمان جامانده، با حسرتی بر دل به تصاویر نگاه می کنند و با ذکر خاطراتی از این شهید بزرگوار یادش می کنند.
شهید جانباز دکتر حسین طاهری که در زمان حیات خود پزشک عمومی بود، در سال ۶۲ در منطقه موسیان به اسارت دشمن بعثی درآمد و ابتدا در اردوگاه موصل یک و سپس موصل چهار روزها و سال های اسارت را سپری کرد.
شهید طاهری پس از اسارت درد و رنج های زیادی متحمل شد، چرا که آثار جراحت به جا مانده از شکنجه های بعثی ها تا سال ها پس از اسارت نیز او را رها نکرد و همین جراحات نیز باعث شد او در روز یکم آبان ماه سال ۹۲ به دیدار یاران شهید خود برود.
از این شهید بزرگوار سه فرزند پسر و یک دختر به جای مانده است. پسر بزرگ علی است که دانشجوی رشته ی پزشکی دانشگاه تهران است.سجاد و محمد و خواهرشان نیز دیگر فرزندان شهید طاهری هستند.
در روز دیدار با این خانواده ی شهید، علی در اردوی جهادی در منطقه ی خراسان شمالی حضور داشت اما به گفته ی دیگر برادرش، علی به خوبی راه پدر را در پیش گرفته، چرا که شهید طاهری نیز در زمان حیات خود حضور مستمری در اردوهای جهادی داشته است.
در این دیدار،یکی از هم اردوگاهی های شهید طاهری ، خطاب به فرزندان شهید، گفت: انشالله با همان صلابتی که پدرتان ایام اسارت و پس از آن را سپری کردند. همان راه را شما نیز ادامه دهید و یاد و خاطره ی ایشان را زنده نگه دارید. همچنان که یاد ایشان در قلب ما زنده است.
وی ادامه داد: من با شهید طریقی هم آسایشگاهی نبودم، اما هم اردوگاهی بودیم. با وقار و متانتی که در ایام اسارت از ایشان می دیدیم، جزو بهترین های اسارت بودند. اگر امروز جسم شان در بین ما نیست، باید یادشان در قلب های ما تا همیشه زنده باشد. وقتی شما را می بینیم یاد ایشان می افتیم. ما را از نزدیکان و محرم خود بدانید. انشالله جای خالی پدرتان را در جمع آزادگان پر کنید.
در ادامه نیز آزاده مسعود پرزیوند که همراه شهید حسین طاهری به اسارت درآمدند، خاطراتی را از لحظات اسارت شان روایت کرد.
آزاده پرزیوند گفت: ۲۵/۸/۶۱ در منطقه ی موسیان به همراه شهید حسین طاهری بودیم که اسیر شدیم. قرار بود سه کیلومتر پیشروی کنیم، اما سی کیلومتر پیشروی کردیم و در محاصره قرار گرفتیم. مهمات مان هم تمام شده بود. دشمن وقتی متوجه شد دیگر مهماتی نداریم با تانک و نفربر آمدند جلومان. یکی از سربازها از روی تانک به سمت ما رگبار گرفت. چند رزمنده ای که پشت سرم بودند تیر بهشان اصابت کرد و افتادند.
بعد هم اسیر شدیم. در آن لحظه فکر کردم که از حالا به بعد سرنوشت دیگری دارد برایمان رقم می خورد، پس خودم را به موج گرفتگی زدم و کر و لال نشان دادم. یکی از دوستان آزاده به نام علی طریقی، در حال عقب نشینی تیر به پایش خورده بود. دستش را گرفتم و صف اسرا قرار گرفتیم. کم کم من هم خودم را بدحال نشان دادم، تا جایی که یک عراقی هم آمد کمک من و زیر دستم را گرفت.
یک عراقی دیگر هم زیر دست آقای طریقی را گرفت. عراقی، جیب هایم را گشت تا ببیند چه پیدا می کند. شب عملیات به ما آجیل داده بودند، بادام های نشکسته اش را جیبم گذاشته بودم که نصیب عراقی شد و با عصبانیت آنها را دور انداخت. در جیب دیگرم چند تا سکه کم ارزش پیدا کرد و آنها را هم انداخت دور. و همچنان من را با خودش برد.
بعد ما را سوار تویوتا کردند. بچه ها ها را با کتک سوار کردند و مرا روی دوش انداختند. به هیچ کس آب ندادند، جز من! از همه کوچکتر بودم و سر و صورتم هم خاکی بود. خودم را به کر و لالی زده بودم و نقش موجی ها را بازی کردم و عراقی ها هم باور کرده بودند. حتی دوستانم هم باور کرده بودند! شهید حسین طاهری هم مثل بقیه بچه ها مدام کتک می خورد. چندبار چشمانش را بستند و گفتند می بریم اعدامش کنیم اما دوباره او را برمی گردادند.
عراقی ها مدام از بچه ها می پرسیدند: حسین چکاره است؟ آنها هم می گفتند ما او را نمی شناسیم. می گفتند: شما که گفتید همه از شهر خمین آمدیم، چطور همدیگر را نمی شناسید؟ گفتیم: خب هرکدام مان از یک روستا آمدیم. می گفتند پس این شلوار که پایش هست، چی؟ می گفتیم: از این شلوار آمریکایی ها در ایران زیاد است.
خلاصه شب که شد دست هایمان را بستند و سوار ایفا کردند. پیش خودم گفتم هر بلایی سر بقیه بیاید سر من هم بیاید، چطور می شود؟ دست بچه ها را از پشت با بندهای پوتین شان بسته بودند، بچه ها به همدیگر می گفتند که دست های هم را از پشت باز کنند. من هم به بغل دستی ام گفتم دست های مرا بازکرد. تعجب کرد و گفت: ها! حرف می زنی؟! گفتم: هیچی نگو. فعلاً دستهایم را باز کن.
به العماره رفتیم. وارد یک مدرسه شدیم. من به غیر از شلوار، زیر شلواری هم پایم بود. شلوارم را به شهید حسین طاهری دادم، شلوار خودش را که عراقی ها به آن گیر داده بودند، پاره کردیم و دور انداختیم. از آنجا به بعد خودش را سرباز معرفی کرد. با شهید طاهری تا موصل یک با هم بودیم. بعد از درگیری که در موصل یک شد، از هم جدا شدیم و ایشان را از پیش ما بردند.
بعد از اسارت هم ارتباط مان برقرار بود. این بار ارتباط خانوادگی هم شده بود. ایشان یکی از دوستان بزرگوار و صمیمی و مورد علاقه ی من بود. الحمدالله فرزندان خلف و شایسته ای از ایشان به یادگار مانده که به وجود آنها افتخار می کنیم. روحش شاد.
بوی خوش آزادی
همرزمان در این دیدار به یاد آخرین روز اسارت می افتند. آن جایی که عطر آزادی در اردوگاه های دشمن پیچید و اسرا پس از سال ها دوری به سوی وطن بازمی گشتند. یکدیگر را در آغوش می کشیدند. از یکدیگر حلالیت می طلبیدند و قرآن را بر سر همدیگر می گرفتند و یکدیگر را به آیه های ملکوتی می سپردند.
به یاد روزی که در مرز خسروی اتوبوس های آن سوی مرز عراق مانند فرشتگان نجات در انتظار مسافران کربلا بود.
حالا سال ها از آن روزهای پرخاطره می گذرد و یاران هم اسارتی یکی یکی پرمی کشند.
جانباز آزاده شهید حسین طاهری نیز یکی از این پرستوهای مهاجر است که سال ۹۲ پس از تحمل سال ها درد و رنج به یاران شهیدش پیوست.
یادبودی برای خانواده ی شهید
در دیداری که نهضت خدمت رسانی لشگر آزادگان با خانواده ی شهید حسین طاهری ترتیب داده بود، همرزمان این شهید با یادآوری و روایت خاطراتی، رشادت های این شهید در روزهای اسارت را بازگو کردند.
دیداری که یادآور ایثار و از جان گذشتگی آن هایی بود که در روزهای تلخ دور از وطن بر اثر شکنجه های دژخیمان شراب عشق نوشیدند.در پایان این دیدار نیز لوح تقدیری به رسم یادبود از سوی نهضت خدمت رسانی لشگر آزادگان(نخل) به خانواده شهید طاهری اعطا گردید.
اهداف نهضت نخل
در راستای فرامین رهبر معظم انقلاب مبنی بر خدمت به مردم و تحمل سختی های آن ها و ایجاد نقطه نورانی در باطن انسان را محقق نماید و آزادگان بهترین نمونه و گروه برای آغاز فعالیت های این نهضت می باشد.
*سایت جامع آزادگان