این مراسم همزمان با سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه الزهرا (س) و با هدف الگوبرداری از زنان مجاهد انقلاب و دفاع مقدس با همت موسسه آسمان هفتم با حضور منیره ارمغان همسر شهید مهدی زین الدین، صادقی فر دبیر موسسه آسمان هفتم، فاطمه سادات هاشمی دختر صفیه مدرس و صادقیفر دبیر محفل فرشتگان بال گشودند عصر امروز در سالن شهید رشادی در حسینیه فاطمه الزهراء برگزار شد.
مدرس همسر شهید مهدی باکری با اشاره به دوران کودکیاش گفت: در یک خانواده مذهبی و سنتی در ارومیه به دنیا آمدم. پدرم به دلیل مسائل اجتماعی آن دوران سخت گیری خاصی در تربیت فرزندانش داشت. من سومین دختر خانواده و نخستین دختری بودم که توانستم تا اول راهنمایی درس بخوانم.
وی افزود: من که عطش کسب علم و آگاهی را در وجودم میدیدیم. پس از ترک تحصیل، روخوانی قرآن را نزد پدرم آغاز کردم. پس از اتمام روخوانی قرآن، برای آموزش تفسیر و معانی قرآن به مسجد رفتم. در آنجا با دوستانی آشنا شدم که مسیر و سبک زندگیام تغییر یافت. در آنجا در کنار تفسیر قرآن به فعالیت های همچون خواندن نهج البلاغه و کتابهای ممنوعه همچون شهید شریعتی، گوش دادن به نوارهای علما و بحث در خصوص مسائل اجتماعی – سیاسی روز می پرداختیم.
همسرشهید باکری به ایجاد فضای انقلابی در شهرستان اشاره کرد و گفت: با شروع راهپیمایی و تظاهرات در ارومیه و ایجاد شرایط برای حضور در جامعه من و دیگر دوستانم به مسجد رفتیم و به بهانه آموزش قرآن خانمها را با مسائل حکومتی و شرایط سیاسی - اجتماعی روز آشنا میکردیم.
مدرس افزود: برادرم دانشجو بود نوارهای امام (ره) و کتابهای ممنوعه را به منزل میآورد تا با مسائل روز آشنا شویم. برای در امان ماندن از ساواک، کتاب و نوارها را در کیسهای میگذاشتم و در زیر درخت حیاط خاک میکردم.
همسر شهید باکری با بیان اینکه تنها حسرت زندگیاش دو ماه دور ماندن از فعالیتهای اجتماعی بود، گفت: پدرم 30 هزار متر باغ انگور داشت. در تابستان 2 ماه را به آنجا میرفتیم و در این مدت ارتباطم با دوستام قطع میشد. تنها حسرتی که در زندگیام خوردم آن زمان بود زیرا علاقمند بودم تا همچون دوستانم کتاب بخواهم و در فعالیت های اجتماعی شرکت کنم.
وی به نحوه آشنایی با خانواده باکری اشاره کرد و گفت: پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته فرهنگی جهاد سازندگی درآمدم و برای تبلیغ و آموزش به روستاها میرفتم. یکی از این روستاها کارخانه قند بود. نخستین خانواده ای که در این روستا برای کمک به ما معرفی شدند، خانواده شهید باکری بود. یکی از بزرگان روستا بودند و فرزند ارشادشان به نام علی باکری در سال 51 توسط رژیم شاهنشاهی به شهادت رسیده بود.
مدرس افزود: حمید باکری برادر مهدی در آنجا مربی آموزش اسلحه بود. در آن زمان مهدی دیپلم داشت و رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه تبریز قبول شده بود.
همسر شهید باکری ادامه داد: 20 روز بعد از جنگ، دوست مشترکمان را برای خواستگاری به منزلمان فرستاد.
وی با اشاره به نخستین آشنایی با همسرش بیان کرد: نخستین بار در خانه در حال بافتنی بودن که از تلویزیون شهردار ارومیه که مهدی بود را در حال مصاحبه نشان داد، دیدم. خیلی آرام و متین صحبت میکرد. آن روز تصورش را هم نمیکردم که هفته آینده به خواستگاریم خواهد آمد. همان زمان بود که از شهرداری استعفا داده و به جبهه رفت. در این فاصله نیز به خواستگاریم آمد.
همسر شهید باکری ادامه داد: با وجود این که شناخت زیادی از ایشان و خانوادهاش نداشتیم ولی به دلیل خوش نام بودنشان قبول کردیم.
مدرس با اشاره به سنت شکنی در ازدواج، گفت: قصد داشتم سنتشکنی کرده و ازدواج سادهای داشته باشم. هنگامی که خانواده همسرم برای خرید عروسی به خانهمان آمدند اعلام کردم که هیچ خریدی برای ازدواج ندارم و حتی راضی به خرید حلقه هم نشدم.
همسر شهید باکری تنها خرید عروسیش را حلقه ازدواج بیان کرد و گفت: دو روز قبل از عقد مهدی به همراه دوستش به دنبالم آمدند و با اصرار ایشان برای خرید حلقه به بازار رفتیم. در آنجا تنها به قیمت حلقهها توجه داشتم و ارزان ترین حلقه را خریداری کردم. او در بین راه مهریهام را پرسید و گفتم هر چه شما صلاح بدانید. کلت کمریاش و یک جلد قرآن مجید را در نظر داشت. قبل از اینکه بر زبان بیاوردند در ذهنم همچین مهریه را در نظر داشتم.
وی افزود: مراسم عقدمان را در خانه برگزار کردیم و دیگر هیچ مراسمی نگرفتیم. مهدی با لباس خاکی بسیجی و پوتین در مراسم شرکت کرد. هنگامی که مهمانها رفتند آخرین فردی بود که از اتاق خارج شد و اعلام کرد که فردا عازم جبهه است. آن شب شام را میهمان ما بود. پس از آن شب 3 ماه در جبهه ماند و در این مدت تنها یک بار تلفنی با هم صحبت کردیم.
همسر شهید باکری ادامه داد: دو فرش و یک دست لحاف تنها جهیزیه ام بود. جهیزیهام در صندوق پیکان جا گرفته بود. بقیه وسایل زندگیمان را اقوام و دوستان برایمان هدیه آوردند. برخی وسایل زندگیمان را نیز برای کمک به جبهه، هدیه کردیم.
مدرس با اشاره به انتخاب همسرش به عنوان فرمانده عملیات سپاه گفت: 2 ماه پس از آغاز زندگی مشترکمان فرمانده عملیات سپاه در یکی از درگیریها به شهادت رسید و مهدی به عنوان فرمانده عملیات سپاه انتخاب شد. در طول این دو ماه مدیر جهاد سازندگی بود و هفتهای دو شب به خانه میآمد.
همسر شهید باکری ادامه داد: هنگامی که فرماندهی عملیات سپاه را برعهده گرفت برای پاکسازی منطقه رفت. مدتی بعد به خانه آمد و گفت «با من به جنوب می آیی؟». من نیز با کمال میل پذیرفتم. یک ماه بعد خانهای را تهیه کرد. به همراه برادرهمسرم وسایلمان را جمع کرده و به اهواز رفتیم.
وی با بیان مشکلات شرایط سکونت در اهواز گفت: در نزدیکی راه آهن منزلی را تهیه کرده بودند. به دلیل بمبارانهای منطقه خانهها تخریب و یا تخلیه شده بودند. منزلمان درب ورودی و پنجره نداشت، دیوارها کوتاه بود. حقیقتاً آن خانه قابل سکونت نبود. در آنجا با یک خانواده دیگر ساکن شدیم.
مدرس با اشاره به دلتنگیها و دوری از همسرش، بیان کرد: به جز دلتنگی هیچ اعتراض دیگری در مدت کوتاه زندگی مشترکمان نداشتم. در تمام دوران زندگیمان 3 روز مستمر در کنار هم نبودیم. همیشه نگرانی و تنهایی همراهم بود. در هنگام نماز خواندن و خواب مینشستم و نگاهش میکردم. ما برای حفظ انقلاب و دفاع از کشور تمام خواستههایمان را زیرپا گذاشتیم. هنگامی که خبر شهادتش را دادند تنها یک خواسته داشتم. تقاضا کردم تا در ماشین اورژانس تا ارومیه کنارش باشم که از این خواسته هم بیبهره ماندم.
همسر شهید باکری تنها لطف و عنایت الهی در زندگیاش همراهی با همسرش دانست و گفت: تنها لطف و عنایت الهی در زندگیام را آشنایی و همراهی مهدی میدانم و این افتخار را دارم که در کنار ایشان بودم.
وی در پایان با اشاره به الگوگیری از شهیدان کشورمان، افزود: امروزه تاسف میخورم که با وجود قهرمانان ایثارگر و از خودگذشتهای همچون شهیدان همت، باکری، زین الدین و ... در کشورمان، جوانانمان بازیگران و خوانندگان هالیوودی را الگوی خویش قرار داده اند. ما شیعه هستیم و الگوهایی همچون سیره زندگی حضرت علی و فاطمه زهرا (س) را داریم و نیازی به الگوهای بیگانه نداریم.
در پایان مراسم فاطمه سادات هاشمی فرزند صفیه مدرس، رشادت و دلتنگیهای مادرش را ستودنی دانست و برای تمام از خودگذشتیها از ایشان قدردانی کرد.