کد خبر 469163
تاریخ انتشار: ۲۸ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۳

برای رساندن بیسکویت و شکلات به داخل زندان، از سوراخی که در قسمت بالای در بود، استفاده می شد. شربت،آب شکر یا یخ را هم در آفتابه ای تمیز و مخصوص می ریختند وآن را در دستشویی می گذاشتند؛ آن گاه به زندانی خبر می دادند که در کدام دستشویی چه خبر است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: در ضلع غربی اردوگاه موصل ۳ زندانی قرار داشت که درش مقابل در بهداری بود. بیشتر وقت ها هم کسی در آن زندانی بود.

گاهی مدت حبس بچه ها به خاطر بهانه های پوچ و کینه توزانه ی بعثیها به یک ماه هم می رسید؛ در حالی که در آن دخمه ی هفت متر مربعی هیچ گونه امکاناتی نبود؛ حتی همان حداقل آسایشگاه ها. در زمستان هم زندانی بدون روانداز و زیرانداز روزگار می گذاراند. غذای زندان، دو وعده بود؛ نان خشک و آب بسته به جرم، یکی دو بار کتک هم چاشنی غذایشان بود.

در طول آن سال ها صدها بار صدای ناله های مظلومانه ی هم بندی ها را شنیدیم؛ ناله هایی که ما را دچار اندوه و تشنج می کرد. هر ۲۴ ساعت فقط دو بار و هر بار پنج دقیقه اجازه داشتند به دستشویی بروند. البته در آن پنج دقیقه باید با آب سرد غسل و طهارت هم می کردند؛ حتی در زمستان سرد. فریاد «اسرع،اسرع» بعثی ها هم لحظه ای قطع نمی شد. در حالی که با پوتین هم به دستشویی می کوبیدند تا اعصابی برای زندانی باقی نماند.

خواندنی است نحوه ی کمک رسانی چابکان زیرک و زرنگی که خود را بدان ها می رساندند.

گاهی اینها به شیوه های مختلف، مأمور زندان را سرگرم یا از محل دور می کردند. گاهی نیز گروهی در مقابل در بهداری بیهوده تجمع می کردند تا فضا برای آن ارتباط مناسب تر شود.

مددکاران هم برنج و خورش یا آش را روی یک تکه مشمع پاک و تمیز می ریختند و پهن می کردند؛ آن گاه از زیر در به داخل زندان می فرستادند. بدیهی است که زندانیان باید بلافاصله آن را می خوردند و لیس می زدند تا شبهه ای ایجاد نکند.

برای رساندن بیسکویت و شکلات به داخل زندان، از سوراخی که در قسمت بالای در بود، استفاده می شد. شربت،آب شکر یا یخ را هم در آفتابه ای تمیز و مخصوص می ریختند وآن را در دستشویی می گذاشتند؛ آن گاه به زندانی خبر می دادند که در کدام دستشویی چه خبر است. چند قطعه نبشی هم بالای در زندان جوش داده بودند که بچه ها بالای آن دارو، کبریت، سیگار، شکلات، بیسکویت، نمک و دعاهای کمیل و توسل و شعبانیه برای استفاده زندانی ها گذاشته بودند. بعضی به شوخی می گفتند: «در نبشی آخری، تیغ و طناب هم برای خودکشی هست!»

البته یکی دو بار مدد کاران و آفتابه شان لو رفتند و به دام افتادند؛ اما از این بادها نلرزیدند؛ چرا که خود را وقف خدمت به اسرا کرده بودند. یادم هست که حاج آقا ابوترابی هم از زندان بی نصیب نماند.

بچه ها البته بعد از آزاد شدن زندانی ها با آنها شوخی می کردند: «خوش به حال شما که در کنج زندان بودید؛ چون مردم شما را دعا می کنند، نه ما را. همه در دعاها می گویند: خدایا، اسرای ما را که در کنج زندان های عراق هستند، نجات بده و نمی گویند: آنهایی را که در آسایشگاه ها هستند نجات بده!»

راوی: آزاده یعقوب مرادی /سایت جامع آزادگان