گروه فرهنگی مشرق - جریان روشنفکری نو ظهور در ایران به ویژه از دهه 60 و 70 و با سیاست های دولت کارگزارن و اصلاحات در مسیر یک جریان رفورم (اصلاحات) عمل نمود. حلقه ها و کانون های روشنفکری مانند حلقه کیان با برداشت از آراء متفکرانی نئولیبرالی همچون پوپر، برلین، آرنت و... با شعار جامعه مدنی و با برداشتن هر گونه مانع از پیش روی مسیر به ظاهر آزادی خواهانه اما در باطن اسارت بار "جامعه مدنی" با سیاست هایی همچون گفت و گو تمدن ها این پرسش را مطرح نمودند که چرا نباید با جهان (به ویژه غرب) سازش کنیم؟ مقصود ما از رفورم (به معنای اصلاحات) استحاله ماهیت اصلی انقلاب اسلامی و تغییر مسیر در جهت گیری کلان آن است اما این یعنی چه؟
وقوع انقلاب اسلامی در نیمه دوم قرن بیستم، آن زمان که جهت گیری سیاسی قدرت های استعمار گر غربی در قبال کشور های آسیایی، آمریکای لاتین و حتی اروپای شرقی برای اعمال نفوذ سیاسی وارد فاز تازه ای شده بود جملگی اهداف سیاسی غرب به ویژه امریکا و انگلیس (حتی شوروی) را نقش بر آب کرد.
به عنوان مثال سیاست سلطنت پهلوی پس از قدرت گیری جیمی کارتر به سمت بازگشت از سیطره دیکتاتور مآبانه محمد رضا پهلوی پس از کودتای 28 مرداد 1332 حرکت نمود. به هر حال وقوع انقلاب به ویژه پس از قیام پانزدهم خرداد 1342 بسیار محتمل گردید هر چند در گزارش سازمان CIA به کاخ سفید در سال 1971 آمده بود که "ایران در مرحله انقلاب و یا حتی در موقعیت پیش از انقلاب هم نیست" لذا ناتوانی غرب از علل وقوع انقلاب اسلامی کاملا مشهود بود.
جریان های رفورمیستی (جریان هایی که خواهان دور کردن انقلاب از هدف اصلی آن هستند) در انقلابات استقلال طلبانه جهان نقش مهمی ایفا کرده فارغ از اینکه در بسیاری از انقلاب های ضد استعماری نطفه اولیه تغییر مسیر در جهت گیری اصلی آن انقلاب توسط عامل های نفوذی شکل گرفته است.
(مانند تشکیک در نقش لئون تروتسکی در جریان انقلاب اکتبر 1917 روسیه که از سوی وودرو ویلسون با گذرنامه شخصی به موسکو فرستاده شد تا به لنین بپیوندد، به واقع این پرسش مطرح است که چرا ویلسون، تروتسکی را که یک چهره سوسیال دموکرات و محافظه کار بود همراه لنین که چهره ای رادیکال بود، نمود؟)
به هیچ وجه قصد همانند انگاری ماهیت انقلاب اسلامی را با انقلاب اکتبر نداریم. اما باید دانست که تشکیک در ماهیت یک انقلاب پیامد نفوذ و بسط نوعی محافظه کاری و دور گشتن از آرمان اصلی آن انقلاب است.
پرسش ما از کسانی که امروز طرحی از ایجاد دوستی و آشتی سیاسی با کشور هایی که تا همین چند دهه پیش به طور مستقیم عامل استعمار و شرارت در کشور بودند آن است که اگر قرار بود با امریکا سازش کنیم پس چرا حضرت امام تا آخرین لحظات حیات گرانبها خود امریکا و انگلیس را اصلی ترین عامل سلطه در کشور می دانستند؟ چرا حتی یک کلمه هم از سازش پذیری در عرصه کلان سیاسی با کشورهایی که در طول یک قرن پیش دو کودتا (سوم اسفند 1299 و 28 مرداد 1332) را در ایران طراحی نمودند تا حکومت دست نشانده خود را (پهلوی) مستقر سازند، مطرح نکردند؟ نکند در ماهیت سیاست های استعماری قدرت های غربی تغییر و پشیمانی صورت گرفته که از آن بی خبر هستیم؟
حلقه کیان و جریانات روشنفکری مرتبط آن در راستای پروژه سیاسی خود این مسئله را مطرح نمودند که اگر ایران اسلامی در راستای تئوری «اجتماع مدنی» به مسیر یک فضای باز سیاسی و آزادی خواهانه باز نگردد قطعا ماهیتی دیکتاتوری خواهد یافت. بسیاری از متفکران روشنفکری نو ظهور پس از انقلاب از سروش و حجاریان تا بشیریه و علوی تبار انقلاب اسلامی را دارای ماهیتی استکبار ستیز نمی دانستند (استکبار ستیزی در منطق فکری آنها یک عبارت انتزاعی بود) به طوری که بشیریه در کتاب «جامعه شناسی سیاسی» اساسا انقلاب اسلامی را انقلاب یک طبقه خرده بورژوا (طبقه خرده ملاک و متوسط) علیه اشرافیت و سرمایه داری کلان وابسته به دربار می دانست این در حالی ست که حضور جملگی طبقات اجتماعی در انقلاب اسلامی مشهود بود به طوری که میشل فوکو جامعه شناس فرانسوی آن را عینیت یافتگی اراده اجتماعی در فلسفه سیاسی ژان ژاک روسو می دانست این در حالی بود که مفهوم اراده اجتماعی نزد روسو نیز چندان روشن نبود.
اگر پروژه سیاسی جریان روشنفکری از اواخر دهه شصت و با ناکامی در دوم خرداد 1376 و پس از پراکنده شدن روشنفکران سرخورده (مهاجرت اشخاص چون سروش و بشیریه) متوقف شد، یک پروژه فرهنگی در موازات آن شکل گرفت که اگر امروز به نتایج آن نگاهی بیاندازیم به قوت و قدرت آن پی خواهیم برد، اصلی ترین اهداف این پروژه را می توانیم همچنان تغییر مسیر در جهت گیری انقلاب اسلامی بدانیم.
ابعاد، محور ها و پیشینه این پروژه را با عباراتی و مفاهیمی همچون «تهاجم فرهنگی» مورد بحث قرار داده ایم و لذا باید اضافه کنیم که ایران به ویژه با تقویت باورهای شیعی در میان مردم و نقش تشیع در قیام تنباکو بسیار مورد توجه قدرت های سلطه گر غربی واقع شد و لذا تهاجم و مسخ فرهنگی از اصلی ترین محورهای به ثمر رساندن آن پروژه سیاسی مزبور است.
چهره امروز فرهنگی ایران در چند محور مورد تهاجم است، اولین و مهمترین این محورها شبکه های فارسی زبان غرب می باشند که تهاجمی بسیار طرح ریزی شده را در تمام ابعاد دنبال می کنند. این تهاجم در راستای اشاعه شعار دموکراسی طلبی و دفاع از حقوق بشر اهداف استعماری خود را پیش می برد و از قوای مخالف خوان داخلی نیز استفاده می کند به طوری که بعضا مواضع شبکه ای چون "بی بی سی فارسی" با برخی از مباحث مطرح شده در ماهنامه مهرنامه منافاتی ندارد، هر دو آنها مدافع قرار گیری در مسیر سیاست های سرمایه داری جهانی هستند مسیری که با مقصد تبدیل کردن ایران به بخشی از قطب جهانی سرمایه داری چند ملیتی آن را به عناون عرصه ای برای بازار مصرفی و همچنین تامین نیروی کار ارزان قیمت در نظر می بیند.
تبلیغات نئوکان های (نو محافظه کاران اصلاح طلب) ایرانی در خصوص برقراری رابطه با امریکا امروز بیش از آنکه یک استراتژی سیاسی باشد مبدل به یک پروپاگاندای رسانه برای بستر سازی کلان فرهنگی شده است این امر قصد آن دارد که با ترویج نوعی مسامحه کاری که حاوی این سخن است که "ما با دنیا دشمنی نداریم" هر گونه آرمان گرایی استکبار ستیز انقلابی را نوعی افراطی گری و تندروی قلمداد کند و با اشاعه تصویری سیاه از این به اصطلاح افراطی گری، پذیرش هر گونه سلطه غرب را با شعار تعامل و صلح منطقی جلوه دهد لذا باید دانست که بستر تهاجم فرهنگی از فعال ترین عرصه های برای به ثمر رساندن تکاپوی استعماری غرب در ایران است که متاسفانه بسیاری از اندیشمندان داخلی را نیز با خود همراه نموده است.
وقوع انقلاب اسلامی در نیمه دوم قرن بیستم، آن زمان که جهت گیری سیاسی قدرت های استعمار گر غربی در قبال کشور های آسیایی، آمریکای لاتین و حتی اروپای شرقی برای اعمال نفوذ سیاسی وارد فاز تازه ای شده بود جملگی اهداف سیاسی غرب به ویژه امریکا و انگلیس (حتی شوروی) را نقش بر آب کرد.
به عنوان مثال سیاست سلطنت پهلوی پس از قدرت گیری جیمی کارتر به سمت بازگشت از سیطره دیکتاتور مآبانه محمد رضا پهلوی پس از کودتای 28 مرداد 1332 حرکت نمود. به هر حال وقوع انقلاب به ویژه پس از قیام پانزدهم خرداد 1342 بسیار محتمل گردید هر چند در گزارش سازمان CIA به کاخ سفید در سال 1971 آمده بود که "ایران در مرحله انقلاب و یا حتی در موقعیت پیش از انقلاب هم نیست" لذا ناتوانی غرب از علل وقوع انقلاب اسلامی کاملا مشهود بود.
جریان های رفورمیستی (جریان هایی که خواهان دور کردن انقلاب از هدف اصلی آن هستند) در انقلابات استقلال طلبانه جهان نقش مهمی ایفا کرده فارغ از اینکه در بسیاری از انقلاب های ضد استعماری نطفه اولیه تغییر مسیر در جهت گیری اصلی آن انقلاب توسط عامل های نفوذی شکل گرفته است.
(مانند تشکیک در نقش لئون تروتسکی در جریان انقلاب اکتبر 1917 روسیه که از سوی وودرو ویلسون با گذرنامه شخصی به موسکو فرستاده شد تا به لنین بپیوندد، به واقع این پرسش مطرح است که چرا ویلسون، تروتسکی را که یک چهره سوسیال دموکرات و محافظه کار بود همراه لنین که چهره ای رادیکال بود، نمود؟)
به هیچ وجه قصد همانند انگاری ماهیت انقلاب اسلامی را با انقلاب اکتبر نداریم. اما باید دانست که تشکیک در ماهیت یک انقلاب پیامد نفوذ و بسط نوعی محافظه کاری و دور گشتن از آرمان اصلی آن انقلاب است.
پرسش ما از کسانی که امروز طرحی از ایجاد دوستی و آشتی سیاسی با کشور هایی که تا همین چند دهه پیش به طور مستقیم عامل استعمار و شرارت در کشور بودند آن است که اگر قرار بود با امریکا سازش کنیم پس چرا حضرت امام تا آخرین لحظات حیات گرانبها خود امریکا و انگلیس را اصلی ترین عامل سلطه در کشور می دانستند؟ چرا حتی یک کلمه هم از سازش پذیری در عرصه کلان سیاسی با کشورهایی که در طول یک قرن پیش دو کودتا (سوم اسفند 1299 و 28 مرداد 1332) را در ایران طراحی نمودند تا حکومت دست نشانده خود را (پهلوی) مستقر سازند، مطرح نکردند؟ نکند در ماهیت سیاست های استعماری قدرت های غربی تغییر و پشیمانی صورت گرفته که از آن بی خبر هستیم؟
حلقه کیان و جریانات روشنفکری مرتبط آن در راستای پروژه سیاسی خود این مسئله را مطرح نمودند که اگر ایران اسلامی در راستای تئوری «اجتماع مدنی» به مسیر یک فضای باز سیاسی و آزادی خواهانه باز نگردد قطعا ماهیتی دیکتاتوری خواهد یافت. بسیاری از متفکران روشنفکری نو ظهور پس از انقلاب از سروش و حجاریان تا بشیریه و علوی تبار انقلاب اسلامی را دارای ماهیتی استکبار ستیز نمی دانستند (استکبار ستیزی در منطق فکری آنها یک عبارت انتزاعی بود) به طوری که بشیریه در کتاب «جامعه شناسی سیاسی» اساسا انقلاب اسلامی را انقلاب یک طبقه خرده بورژوا (طبقه خرده ملاک و متوسط) علیه اشرافیت و سرمایه داری کلان وابسته به دربار می دانست این در حالی ست که حضور جملگی طبقات اجتماعی در انقلاب اسلامی مشهود بود به طوری که میشل فوکو جامعه شناس فرانسوی آن را عینیت یافتگی اراده اجتماعی در فلسفه سیاسی ژان ژاک روسو می دانست این در حالی بود که مفهوم اراده اجتماعی نزد روسو نیز چندان روشن نبود.
اگر پروژه سیاسی جریان روشنفکری از اواخر دهه شصت و با ناکامی در دوم خرداد 1376 و پس از پراکنده شدن روشنفکران سرخورده (مهاجرت اشخاص چون سروش و بشیریه) متوقف شد، یک پروژه فرهنگی در موازات آن شکل گرفت که اگر امروز به نتایج آن نگاهی بیاندازیم به قوت و قدرت آن پی خواهیم برد، اصلی ترین اهداف این پروژه را می توانیم همچنان تغییر مسیر در جهت گیری انقلاب اسلامی بدانیم.
ابعاد، محور ها و پیشینه این پروژه را با عباراتی و مفاهیمی همچون «تهاجم فرهنگی» مورد بحث قرار داده ایم و لذا باید اضافه کنیم که ایران به ویژه با تقویت باورهای شیعی در میان مردم و نقش تشیع در قیام تنباکو بسیار مورد توجه قدرت های سلطه گر غربی واقع شد و لذا تهاجم و مسخ فرهنگی از اصلی ترین محورهای به ثمر رساندن آن پروژه سیاسی مزبور است.
چهره امروز فرهنگی ایران در چند محور مورد تهاجم است، اولین و مهمترین این محورها شبکه های فارسی زبان غرب می باشند که تهاجمی بسیار طرح ریزی شده را در تمام ابعاد دنبال می کنند. این تهاجم در راستای اشاعه شعار دموکراسی طلبی و دفاع از حقوق بشر اهداف استعماری خود را پیش می برد و از قوای مخالف خوان داخلی نیز استفاده می کند به طوری که بعضا مواضع شبکه ای چون "بی بی سی فارسی" با برخی از مباحث مطرح شده در ماهنامه مهرنامه منافاتی ندارد، هر دو آنها مدافع قرار گیری در مسیر سیاست های سرمایه داری جهانی هستند مسیری که با مقصد تبدیل کردن ایران به بخشی از قطب جهانی سرمایه داری چند ملیتی آن را به عناون عرصه ای برای بازار مصرفی و همچنین تامین نیروی کار ارزان قیمت در نظر می بیند.
تبلیغات نئوکان های (نو محافظه کاران اصلاح طلب) ایرانی در خصوص برقراری رابطه با امریکا امروز بیش از آنکه یک استراتژی سیاسی باشد مبدل به یک پروپاگاندای رسانه برای بستر سازی کلان فرهنگی شده است این امر قصد آن دارد که با ترویج نوعی مسامحه کاری که حاوی این سخن است که "ما با دنیا دشمنی نداریم" هر گونه آرمان گرایی استکبار ستیز انقلابی را نوعی افراطی گری و تندروی قلمداد کند و با اشاعه تصویری سیاه از این به اصطلاح افراطی گری، پذیرش هر گونه سلطه غرب را با شعار تعامل و صلح منطقی جلوه دهد لذا باید دانست که بستر تهاجم فرهنگی از فعال ترین عرصه های برای به ثمر رساندن تکاپوی استعماری غرب در ایران است که متاسفانه بسیاری از اندیشمندان داخلی را نیز با خود همراه نموده است.
مسعود قدیمی