پيش از وقوع حادثه قرار بود پدر و مادر سجاد روز چهارشنبه به خانه برگردند اما حالا مادر تنها بازمي‌گردد. اهالي محل پس از شنيدن خبر حادثه مي‌خواستند بنرهاي تبريك بازگشت حجاج را از روي ديوار جمع كنند اما عموي سجاد از آنها خواسته تا به حرمت مادر، بنرها همچنان پا برجا بماند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - روزنامه اعتماد در شماره امروز خود (3352) تصویر اصلی صفحه اول خود را به منزل شهید داود موسوی، جانباز هفتاد درصدی که در حادثه منا جان باخت، اختصاص داد. آنچه در ادامه می آید، متن کامل این گزارش است...

گوينده شبكه خبر اسامي كشته‌شدگان ايراني حادثه منا را يكي پس از ديگري مي‌خواند. ليستي از ١٣١ جان باخته پيش روي او قرار داشت. در گوشه‌اي از پايتخت چشمان بچه‌هاي يك خانه به تلويزيون خيره مانده بود. به آنها گفته بودند پدرشان در منا زير دست و پا مانده و جان باخته اما آنها دوست داشتند به حرف مدير كاروان تكيه كنند كه خبر كشته شدن پدرشان را «دروغ» مي‌خواند. گوينده به نيمه ليست جان باخته‌ها رسيده و پشت بچه‌ها به حرف مدير كاروان گرم شده بود. گوينده به نام صد و بيست ونهمين جان باخته حادثه نيز رسيد اما پدر هنوز زنده بود. تنها دو اسم ديگر مانده بود تا او براي «هميشه» زنده باشد و بنرهاي تبريك حج همچنان روي ديوار پابرجا بماند كه ناگهان آسمان فرو ريخت؛ نام پدر خوانده شد: «داود موسوي از كاروان ١٧٧٧٢». مردي كه ٢٨ سال پيش در عمليات فاو در ميدان مين هر دو پايش را از دست داده بود حالا در مراسم رمي جمرات جان باخت تا قلب فرزندانش با شنيدن اين خبر تكه‌تكه شود.


داود موسوي جانباز ٧٠ درصد در عمليات فاو براي پاكسازي ميدان مين اعزام شده بود كه به دليل انفجار هر دو پايش را از دست داد. او دو پسر ٢٤ و ١٨ ساله و يك دختر ١٣ ساله دارد كه حالا تنها تكيه‌گاه‌شان شانه‌هاي مادري است كه همراه شوهرش به حج رفته اما هنوز از فوت او خبر ندارد. سجاد، پسر بزرگ داود موسوي درباره لحظه‌اي كه از فوت پدرش در حادثه منا باخبر شد به «اعتماد» مي‌گويد: «پدر و مادرم همراه دايي و پسرخاله پدرم به حج امسال رفته بودند. شب حادثه با پدرم حرف زده
بودم. او و مادرم حال‌شان خوب بود. روز بعد - پنجشنبه – در خانه بودم كه طرف‌هاي ساعت ٤ بعدازظهر يكي از همرزمان پدرم با من تماس گرفت و گفت سجاد از پدرت خبر داري؟ دلم ريخت. گفتم نه، خبري شده؟ گفت متاسفانه شبكه خبر اسم كشته‌ها را زيرنويس كرد كه اسم پدر تو هم در بين آنها بود. سريع با گوشي پدرم تماس گرفتم اما جواب نداد. رسيدم خانه. آنجا با مدير كاروان تماس گرفتم اما او گفت خبر فوت پدرم دروغ است و او مفقود شده. چند ساعت بعد دوباره شبكه خبر اسم كشته‌ها را خواند كه پدرم در ميان آنها نبود تا نماز مغرب كه دوباره اسامي را خواندند و اسم پدرم يكي مانده به آخرين كشته ليست بود.»

بغض راه گلوي سجاد را بسته. حرف‌هايش مدام تكه تكه مي‌شود. تنها سه روز از جان باختن پدرش مي‌گذرد. او ادامه مي‌دهد: «دوباره با مدير كاروان تماس گرفتم اما او باز گفت كه اين خبر هم دروغ است و آنها هنوز ردي از پدرم پيدا نكرده‌اند. با اين حرف همه ما اميدوار شديم تا اينكه ساعت ١٢ ظهر جمعه خبر قطعي را به ما دادند. قلب‌مان تكه تكه شد.»

هنوز مادر سجاد كه ٢٨ سال پيش خبر جانباز شدن همسرش را شنيد نمي‌داند داود موسوي يكي از همان حجاجي است كه زير دست و پا له شد تا بنرهاي تبريكش روي ديوار بي‌معناترين چيزها باشد. پسرش مي‌گويد: «هنوز به مادرم نگفته‌ايم پدرم فوت كرده. او الان سه روز است كه پشت در يكي از بيمارستان‌هاي منا نشسته و منتظر است تا خبري از پدرم به او بدهند. فكر مي‌كند او جزو مصدومان است. چند ساعت پيش كه با او حرف زدم به من گفت سجاد، به من گفته‌اند داود در بيمارستان بستري است اما پزشك‌ها اجازه ملاقات نمي‌دهند. من الان سه روز است پدرت را نديده‌ام. ببين مي‌تواني كاري كني تا اجازه ملاقات بدهند؟»

سجاد لحظه‌اي سكوت مي‌كند و دوباره مي‌گويد: «من مطمئن هستم مادرم مي‌تواند فوت پدرم را تحمل كند. مي‌خواهم بعد از اينكه اعمال حجش را به جا آورد موضوع را برايش بگويم. آن زمان كه پدرم هر دو پايش را از دست داد مادرم تحمل كرد، حالا هم مي‌تواند.» پسر بزرگ خانواده حالا بايد با خاطرات پدر زندگي كند. او مي‌گويد: «پدرم خيلي شوخ طبع بود. خاطره‌اي از او يادم نمي‌رود. وقتي ١٤ سالم بودم با فاميل‌ها به گردش رفته بوديم. بچه‌ها داشتند بدو بدو مي‌كردند. عمويم هم بلند شد تا بازي كند. خواهرم وقتي اين صحنه را ديد از پدرم خواست بيايد با آنها بازي كند اما او نمي‌توانست بدود. آنجا براي نخستين بار بغض پدرم را ديدم. وقتي اصرار خواهرم را ديد بلند شد رويش را بوسيد و با ناراحتي
گفت نمي‌توانم.»

پيش از وقوع حادثه قرار بود پدر و مادر سجاد روز چهارشنبه به خانه برگردند اما حالا مادر تنها بازمي‌گردد. اهالي محل پس از شنيدن خبر حادثه مي‌خواستند بنرهاي تبريك بازگشت حجاج را از روي ديوار جمع كنند اما عموي سجاد از آنها خواسته تا به حرمت مادر، بنرها همچنان پا برجا بماند.

حالا خانه داود موسوي رنگ و بوي عجيبي دارد. نماي بيروني خانه از دو نوع بنر متفاوت آذين‌بندي شده است؛ نيمي از بنرها در سوگ پدر نشسته‌اند و نيمي ديگر چشم به راه مادر. فرزندان جانباز ٧٠ درصد جنگ تحميلي حالا آخرين تصوير پدرشان، با لباس احرام، روي ويلچر را قاب كرده‌اند و در بهترين جاي خانه به ديوار دوخته‌اند. قرار است تا ساعاتي ديگر مادرشان نيز پا در خانه بگذارد. بنرهاي متفاوتي كه آنها روي نماي خانه‌شان چسبانده‌اند نيز هنوز در باد بي‌جان پاييزي تكان مي‌خورد. هركسي با عبور از كنار آنها سري تكان مي‌دهد و آهي مي‌كشد. همان حالتي كه حالا بخشي جداناشدني از زندگي سجاد، برادر و خواهر كوچكش و خانواده ١٣٦ زاير ايراني جان‌باخته ديگر در منا شده است. حسي مشترك كه طعم شيرين زيارت را با تلخي سفري بي‌بازگشت آميخته است. هنوز از سرنوشت ٣٢٥ زاير ديگر ايراني خبري در دست نيست، خانواده آنها نيز با حسرت به بنرهاي تبريكي كه روي ديوارهاي خانه‌شان نصب كرده‌اند نگاه مي‌كنند..