هر عاشق و دلباخته، که منتظر دریدار امام زمان(ع) است این پدر شهید طالب دیدار مقام معظم رهبری را دارد. منتظر یک نگاه به جمال دلربای او نشست و هر روز با آرزوی دیدن او بیدار می شوند؛ این پدر شهید هر شب رو به سمت عکس آقا می خوابد بلکه به دیدار ایشان نائل شود و هر موقع در خانه زده می شود می گوید شاید آمدن من را به دیدار رهبر ببرند. مسن ترین پدر شهید کشور مشتاق ملاقات و دیدن رهبر انقلاب را دارد و این موضوع را به تمام مسئولان اعلام کرده است. او در آرزوی دیداررهبر اشک انتظار می ریزد اشتیاقی که دل هر بیننده را می لرزاند با امید شوق دیدار رهبر، لحظات زندگی را سپری می کنند.
محمد علی چراغلو معروف به ماشاالله کنی از نوادگان حاج ملاعلی کنی مسنترین پدر شهیدی است که سالهاست با عطر خاطرات آنها زندگی میکند. او که ۱۱۰ سال از خدا عمر گرفته است انقلاب سال ۵۷ در گروه فدائیان اسلام با طاغوت جنگید و با پیروزی انقلاب دست از مبارزه با ظلم نکشید و با فرمان امام خمینی(ره) فرزندانش را به جبهه فرستاد. امیرعلی در عملیات خرمشهر در کنار شهید محمد جهان آرا با دشمن بعثی جنگید و با اصابت ترکش به سینهاش در آغوش برادر کوچکترش مهدی به آسمان پر کشید. هادی فرزند دوم بود که در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و پیکرش بعد از ۱۴ سال به میهن بازگشت و در کنار برادرش در آرامگاه حضرت عبدالعظیم حسنی آرام گرفت. مسنترین پدر شهید ۱۴ سالی است که همسفر زندگیاش را از دست داده است. او میگوید همسرم ۱۴ سال چشم به در دوخت تا از هادی برای او خبری بیاورند. بارها از مهدی سراغ او را میگرفت. وقتی پیکر پاک هادی به وطن بازگشت همسرم آرامش پیدا کرد. او گمشدهاش را پیدا کرده بود.
مسنترین پدر شهید با یادآوری روزهای مبارزه با طاغوت میگوید: وقتی امیرعلی به دنیا آمد زندان بودم . یکی از شبها خواب امام خمینی(ره) را دیدم که در حرم حضرت عبدالعظیم بود و به من گفت: فردا روزی است که خادم اهل بیت خواهی شد. صبح روز بعد مژده تولد امیر علی را دادند و من نام امیر مؤمنان(ع) را برایش انتخاب کردم تا خادم اهل بیتاش باشد.
وی بیان کرد: سال ۵۹ صدام شیپور جنگ را در مرزهای سرزمین مان به صـــــــدا در آورد. وی گفت: امیر علی، هادی و مهدی جزو نخستین گروه اعزامی از تهران بودند که ۳۴ روز بعد از آغاز جنگ تحمیلی با لبیک به ندای رهبر راهی جبهههای جنگ شدند. چهره آنها وقتی برای سوار شدن بر قطار خرمشهر با هم رقابت میکردند دیدنی بود. آن روز همسرم سعی میکرد تا کسی متوجه اشک هایش نشود و با دستان خودش آنها را از زیر قرآن به جبهه فرستاد.
در ادامه بیان کرد: چند سال قبل به عارضه سکته مغزی دچار شدم و من را به بیمارستان خاتم الانبیا منتقل کردند. پزشکان از من ناامید شده بودند و گفتند تا آخر عمر باید روی صندلی چرخدار بنشینم و پاهایم فلج بود. تا به آن روز هیچ دارویی مصرف نکرده بودم و نخستین باری بود که به من آمپول تزریق کردند. بعد از بازگشت به خانه حسی در درونم میگفت باید به حرم عبدالعظیم حسنی(ع) بروم و از ایشان و پسران شهیدم درخواست کمک کنم. مهدی من را سوار ویلچر کرد و داخل حرم رفتم. پس از زیارت و خواندن نماز احساس کردم امیر علی و هادی کنارم نشستهاند. حال عجیبی داشتم و وقتی به خانه برگشتیم حس میکردم پاهایم جان دوبارهای گرفتهاند. روی پا ایستادم و چند قدم برداشتم، چیزی مانند معجزه اتفاق افتاده بود. هر روز تعداد قدمهایی که بر میداشتم بیشتر شد تا اینکه چند هفته بعد با پای خودم به زیارت حرم عبدالعظیم(ع) رفتم. عنایت خاص حضرت عبدالعظیم(ع) و فرزندان شهیدم جان دوبارهای به من بخشیده بود.
احساسات این پدر شهید و سن بالای او که شاید به آرزویش دست پیدا نکند ما برآن داشت تا بعنوان یک خبرنگار رسالت خود را انجام دهیم تا شاید این انعکاس به گوش مسئولان و یا به گوش رهبر برسد و گوش چشمی به مسن ترین پدر شهید کشور اندازد و آرزوی اورا برآوره کند تا ماهم توانسته باشیم کاری کرده باشیم و یک قدمی برای خانواده شهید برداشته باشیم. از تمام خبرنگاران و مسئولان تقاضا دارم به وظیفه خود در قبال خانواده شهدا انجام دهند و کارهای که از دستشان بر می آید برای آنها انجام دهند.
*قرچک آنلاین