هاشمی با همه این تغییرات توانسته خود را در چارچوب نظام تعریف کند. برای بررسی نقش ویژگیهای شخصیتی هاشمی در تغییر مواضع سیاسی وی با مهندس سید محمد غرضی سیاستمدار کهنه کار ایرانی و وزیر پست، تلگراف و تلفن دو کابینه پی در پی هاشمی به گفتگو نشستهایم. غرضی معتقد است هاشمی از ابتدای مبارزه همواره سعی میکرده است خود را محور همه مسائل قرار دهد و این ویژگی شخصیتی وی تغییر ناپذیر است.
برخی کارشناسان معتقدند روانشناسی آقای هاشمی به صورتی شکل گرفته است که ایشان خود را مرکز و محور انقلاب و همه مسائل کشور می داند و معتقد است همه چیز در عالم سیاست باید با مرکزیت ایشان اتفاق بیفتد. می توان تغییر دیدگاه های ایشان در طول حیات سیاسی شان را معلول همین ویژگی شخصیتی خاص دانست؟
بله، به نظرم این یک واقعیت است. پراگماتیستی عمل کردن آقای هاشمی مخصوص به خودش است. هاشمی ایران را مال خودش میداند و سعی میکند در هر شرایطی خودش را در محور مسائل قرار دهد. تعبیر من از شخصیت آقای هاشمی در طی سالهای زیادی که با ایشان مرتبط بودم این بوده است که آقای هاشمی کشور را مال خودش می داند.
شخصیت هاشمی بر مبنای این ذهنیت اساسی شکل گرفته است که اولاً او فردی جامع الاطراف است، ثانیا کشور را از خودش میداند. آقای هاشمی از قبل از انقلاب تا سالیانی پس از وقوع انقلاب عقبه اجتماعی خاصی نداشته؛ ولیکن با ورود در قضایای مختلف سعی کرده است از آنها به نفع توان سیاسی خودش و کشور استفاده کند. هاشمی بنا بر همین ویژگی شخصیتیاش همیشه سعی کرده است خود را در محور قضایای سیاسی قرار دهد. مثلاً وی در زندان همیشه خود را بالاتر از دیگران قرار می داد و البته توان مجاب کردن دیگران را با استدلالهای خود داشت.
هاشمی همیشه سعی میکرد حرف خودش را بر کرسی بنشاند. فرضاً در زندان افرادی مانند آقای طالقانی، آقای منتظری، آقای مهدوی و دیگران هم حضور داشتند ولی وقتی در زندان راجع به مسائل مختلف بحث می شد، آقای هاشمی نظر خاص خودش را به هر شکل ممکن مطرح میکرد و بعد تبدیل به محور میشد. این مسئله هم به خاطر این بود که ارتباطات بیرونی آقای هاشمی قوی بود.
شما که معتقدید ایشان عقبه اجتماعی خاصی نداشتند پس چه طور ارتباطات بیرونی وی قوی بود؟
اینها با هم منافاتی ندارد. ارتباطات در سطوح ستادی، غیر از عقبه اجتماعی است. یعنی تا وقتی که در سالهای 56 و 57 انقلاب شکل وسیعی پیدا نکرده بود آقای هاشمی طبیعتاً از عقبه اجتماعی خاصی برخوردار نبود، تقریباً در مورد همه شخصتهای انقلاب به همین صورت بود. حتی شهادت دکتر شریعتی هم نتوانست جریان اجتماعی خاصی ایجاد کند. بعد از شهادت آقامصطفی بود که جریان اجتماعی وسیعی در حمایت از انقلاب شکل گرفت.
پس از این مقطع؛ آقای هاشمی برای اعمال دیدگاه سیاسی مورد نظر خود در متن جامعه از هر پدیدهای به نفع خود استفاده کرده است. آقای هاشمی این توانایی را دارد که از جریانات اجتماعی برای رسیدن به مقاصد سیاسی شخصیاش استفاده کند. برداشت من از شخصیت آقای هاشمی در 50 سال گذشته این است که ایشان جریانات سیاسی را به نفع سیاستهای خودش تعبیر و تفسیر می کند.
برخی در این جا از واژه مصادره استفاده میکنند که بنده زیاد با آن موافق نیستم اما وی به صورتی پدیدهها را تعریف میکند که همواره خودش در رأس قرار بگیرد. در زمان برگزاری انتخابات هم طبیعتاً به سمتی می رود که نظریات شخصی خودش را تامین می کند.
به نظر می رسد همین روحیه خاص آقای هاشمی و تمایل ایشان برای همیشه در راس قدرت بودن، قابلیت اداره شدن توسط گروهها و جریانهای خاص را به ایشان داده است. نظر شما در این زمینه چیست؟
من با این مسئله مخالف هستم. به نظرم آقای هاشمی گروهها را اداره میکند ولی برعکس این مسئله اتفاق نمیافتد. فرضاً وقتی در حزب جمهوری اسلامی اختلاف افتاد، آقای هاشمی نظرش را بر حزب تحمیل کرد. در مورد جریان کارگزاران هم به همین صورت است. هاشمی آنها را اداره میکرد. من این فرضیه را قبول ندارم که تیغ گروههای سیاسی، امنیتی، اقتصادی و غیره بر آقای هاشمی کارگر باشد، بلکه آقای هاشمی این پدیده های اجتماعی را در جهت اهداف سیاسی خود اداره می کند.
مطلب دیگر اینکه اگر شما از آقای هاشمی یا دیگر گروهها توقع داشته باشید که حتماً منویات نظام اسلامی را دنبال کنند، مقدور نیست،زیرا آنها خودشان را با پدیدههای اجتماعی موجود در سطح جامعه تطبیق میدهند.همه گروههای سیاسی به این صورت هستند ولی به نظرم آقای هاشمی مدبرتر از این است که اجازه دهد تا گروههایی بتوانند در حاشیه ایشان منویات خودشان را به ایشان تحمیل کنند. هاشمی توانایی دیدن لایه های عمیق جریانات سیاسی را دارد.
می توان موضعگیری های تند ایشان در برابر منتقدان را ناشی از همین روحیه کلی ایشان دانست؟
آقای هاشمی سعی می کند با کسانی که عقبه اجتماعی دارند، درگیر نشود. ولی کسانی را که دارای عقبه اجتماعی خاصی نیستند، از اطراف خود دور می کند.
یعنی از نظر شما آقای احمدی نژاد در سال 84 عقبه اجتماعی نداشت؟
نه. عقبه اجتماعی اصولگرایان در اختیار احمدی نژاد قرار گرفت که او هم بعداً نتوانست به این عقبه اجتماعی وفا کند.
البته سال 84 هیچ کدام از شخصیتهای اصلی اصولگرا احمدی نژاد را همراهی نکردند، چطور عقبه اجتماعی شان را در اختیار احمدی نژاد گذاشتند؟
به هر حال؛ این عقبه اجتماعی اصولگرایان بود.
اگر موافق باشید برگردیم به مسئله استکبارستیزی؛ آقای هاشمی در دهه 60 دیدگاه های کاملاً ضد آمریکایی داشتند و حالا معتقدند غرب(یعنی آمریکا) در مسئله هسته ای فقط از ما شفافیت می خواهد. دلیل این تغییر دیدگاه آقای هاشمی را چه می دانید؟
به نظرم دلیل این مسئله میتواند این باشد که در دهه 60 آمریکایی ها به دشمن ما صدام کمک میکردند و در حقیقت آنها جنگ 8 ساله را بر ملت ما تحمیل کردند. ملت ما در مقابل این هجوم، سرسختانه مقاومت کرد و نگذاشت یک وجب از خاک کشور از دست برود. آمریکایی ها بعداً با هدف ضربه زدن به ایران، به عراق و افغانستان حمله کردند تا در آنجا دولتهایی برای ضربه زدن به ایران به وجود بیاورند. آمریکایی ها در حال حاضر هم نظرشان همین است.
ولی نظر آقای هاشمی تغییر کرده است...
به نظرم آقای هاشمی میگوید الان که آنها به ما محتاجتر هستند. ما به جای تیز کردن تیغ آمریکا تیغشان را کند کنیم. لذا هدف آقای هاشمی کند کردن تیغ دشمن است. وگرنه دیدگاه آمریکا نه تنها در مورد ایران که در مورد چین و روسیه هم همین است.
الان بحث استقرار کلاهکهای هستهای در آلمان برای مقابله با روسیه است نه ایران. ولیکن نقشه آمریکا در عراق و افغانستان با شکست مواجه شد. در مقابل؛ جمهوری اسلامی توانست با افزایش عمق استراتژیک خود حاشیه امنی برای خود به وجود بیاورد. در حال حاضر آمریکایی ها بیشتر به ایران محتاج هستند تا ایران به آمریکا.