کد خبر 477327
تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۴

"بار دیگر ولادیمیر پوتین در مسیری حرکت می‌کند که کاخ سفید اوباما پیش‌بینی نکرده بود. بار دیگر، تحلیلگران سیاست خارجی آمریکا مانده‌اند که آیا حرکت پوتین از روی زیرکی است یا از روی نومیدی؟

به گزارش مشرق، آیا کمپین بمباران پوتین در سوریه یک شاهکار ژئوپولتیک است؟ آیا وی با ایجاد محور بغداد-تهران-دمشق-مسکو خلاء منطقه‌ای را پر می‌کند و می‌خواهد ضعف سیاست خارجی آمریکا را نشان دهد؟ آیا استراتژی تحریک وی برای در چالش انداختن ناتو است؟

یا اینکه پوتین در واقع از روی ضعف این کار را می‌کند و تلاش دارد تا موقعیت رو به وخامتش را نجات دهد؟ آیا شروع بازی خاورمیانه‌ای وی همانند مداخله در اوکراین،‌ تلاشی برای به دست گرفتن مجدد عرصه از دست رفته است؟ آیا باید هیاهو و قدرت‌نمایی وی را نادیده بگیریم و حواسمان به اقتصاد رو به زوال و حلقه‌ داخلی تحریم‌زده روسیه باشد و تصور کنیم که مداخله وی در سوریه به باتلاق یا انفجار ختم می‌شود؟"

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز با مطرح کردن این سئوالات می‌نویسد:‌ «حقیقت این است که این تعابیر هیچ کدام کامل نیست چرا که تفسیر شما از اینکه آیا پوتین در حال پیروزی است یا خیر به این بستگی دارد که موفقیت را چگونه ارزیابی کنید.

اگر معنای پیروزی، روسیه‌ای مرفه‌تر با یک صف از کشورهای مشتری باشد، یک بنیاد قدرتمند داخلی برای نظام پوتین و ظهور مجدد روسیه به عنوان رقیب متمدن جذاب برای غرب لیبرال دموکرات محقق شود، آنگاه باید بگوییم چنین چیزی در رهبری روسیه دیده نمی‌شود.

پوتین احتمالا تمام دستاوردهای ارضی خود در شبه‌جزیره کریمه و دونتسک را برای به دست آوردن اوکراینی که همچنان در مدار دیپلماتیک و اقتصادی خودش بچرخد، خواهد داد. به وضوح برای پوتین این بهتر بود که یکی از مشتری‌هایش در خاورمیانه در حال حاضر عرصه جنگ داخلی را به داعش و جبهه النصره نمی‌باخت و تبعا وی با تمام وجود ترجیح می‌داد که اقتصاد روسیه در وضعیت رکود کنونی‌اش باقی نمی‌ماند.

شما می‌توانید بحث کنید که وی دست بد را خوب بازی می‌کند، اما به نظر می‌رسد ورق‌های وی بدتر از زمانی است قیمت‌های نفت بالاتر بود یا جنگ کوچک پر زرق و برق با گرجستان را در سال 2008 به پایان برده بود.

و حتی بازی گاها موفق وی نشان می‌دهد که قدرت روسیه در مقایسه با گذشته جنگ سرد آن تا چه حد تحلیل رفته است. خط مقدم تهاجم روسیه در شرق اروپا سرزمینی است که مسکو زمانی به سادگی بر آن حکم می‌راند و حتی در آنجا پوتین باید بن‌بست‌ها را حل می‌کرد. تاخت و تاز خاورمیانه‌ای وی به طور حتم محدود است؛ حتی پس از تقویت دفاعی مهم روسیه در منطقه، این کشور به سختی می‌تواند کمپین نظامی گسترده‌ای را بسیار دور از سرزمین خودش رهبری کند.

جنگ‌طلبان آمریکایی هراس دارند که بازی کریمه پوتین بار دیگر در کشورهای حوزه بالتیک تکرار شود و قطعا آنها نسبت به شرارت روسیه آسیب‌پذیرتر هستند. اما آنجا نیز پوتین برای اضافه کردن تکه‌هایی به حیاط خلوت خودش تلاش می‌کند و در همین حال از احتمال واکنش‌ داخلی بیم دارد و بیش از پیش اقتصادی را که هم‌اکنون ضعیف است، ضعیف‌تر می‌کند. روسیه‌ای که نمی‌تواند آنچه را که در کی‌یف رخ می‌دهد، کنترل کند، دقیقا برای کنترل شرق اروپا آماده نیست؛ مجارستان 1956 و یا چکسلواکی 1968 دیگر وجود ندارند.

اما اینگونه تصور کنید که می‌خواهیم مانورهای پوتین را از معیارهای مختلف بسنجیم: نه به این خاطر که آنها نفوذ بسیار بیشتری را برای مسکو به همراه دارند بلکه به این دلیل که آیا آنها در حال تضعیف صلح در نیمکره غربی و نهادهای عمده (همانند ناتو و اتحادیه اروپا) غربِ پس از جنگ سرد هستند یا نه.

در این مقیاس، رهبر روسیه موفقیت بیشتری دارد. به عنوان نمونه الحاق شبه‌جزیره کریمه، مسکو را با مشکلات کوتاه و بلند مدت گوناگونی روبه‌رو کرد. اما این امر با توجه به محدودیت‌های قدرت آمریکا و غرب، سابقه معناداری را ایجاد کرد که نمونه‌ای از نقض جنگ اول خلیج فارس است و ثابت می‌کند که مرزهای به رسمیت شناخته شده، هنوز هم می‌توانند با نیروی نظامی دوباره ترسیم شوند.

به صورت مشابه، طرح‌های سوریه وی نتوانست کنترل نظام اسد را بر این کشور ناراضی احیا کند اما آنها به اثبات این کمک کردند که سیاست "اسد باید برود" آمریکا تنها یک طبل توخالی است و یک نظام می‌تواند از خط قرمزهای واشنگتن عبور کرده و ایستادگی کند. هم‌چنین با کمپین بمباران جدید می‌توان گفت، بدون اینکه لزوما چیزی فراتر از بقای اسد به دست آید، انحصار مداخله‌جویانه ناتو را می‌شکند و به قدرت‌های منطقه‌ای کسی را نشان می‌دهد که غرب را به چالش می‌کشد.

بازی پوتین همچنین تبعات ثانویه‌ای نیز برای پروژه آشفته و کج خلق اروپا دارد. جنگ‌های اوکراین و قدرت‌نمایی بالتیک وی، تنش‌ها میان شرق اروپایی‌ها را با شرکای آلمانی آنها تشدید کرده است. حمایت مالی و دیپلماتیک وی از احزاب مردمی چپ و راست (از حزب سیریزای یونان تا جبهه ملی فرانسه) شکاف‌ها در اتحادیه اروپا را عمیق‌تر کرده و حال مداخله وی در سوریه احتمالا به صورت موقت بحران آوارگان را وخیم‌تر می‌کند که امری اختلاف‌برانگیز است و کل اروپا را سردرگم کرده است.

به صراحت می‌توان گفت که پوتین یک ملی‌گرای روس است نه رهبر "شبح" و یا "لیگ سایه‌ها". وی به دنبال هرج و مرج تنها به نفع خود است و بدون شک معتقد است که برای احیای امپراتوری خودش نیاز به تضعیف ناتو، اختلاف‌افکنی در اتحادیه اروپا و یا از بین بردن صلح آمریکایی دارد.

اما این بازگشت به نظر دور از دسترس می‌آید و آنچه به درک وی نزدیک‌تر است، بسیار مخرب‌تر می‌نماید؛ میراث یک اوراقچی، نه پتر کبیر، که در آن مردم از تلاش‌های وی مقدار اندکی سود می‌کنند، اما جهان با هر حرکت آن بی‌ثبات‌تر رشد می‌کند.»

منبع: ایسنا