موقع اذان و اقامه گفتنِ آقا، گویی هانیه در آغوش پدربزرگ جا خوش کرده! با محاسن آقا بازی می‌کند و حتی آنها را می‌کشد، دست روی لبهای آقا می‌کشد؛ آقا هم با لبخند مشغول اذان و اقامه خواندن هستند؛ تمام که می‌شود با خنده می‌گویند: «هر کار دلت خواست با ما کردی!»

گروه جهاد و مقاومت مشرق - پسر بزرگ شهید همداني که وهب نام دارد، شروع می‌کند به معرفی خانواده. شهید دو پسر دارد و دو دختر. نوه‌ها معرفی میشوند و کوچکترینشان را - که دختر چهارماهه‌ای به نام هانیه است و دختر مهدی، پسر کوچکتر شهید است - می‌آورند تا آقا در گوشش اذان و اقامه بگویند.

موقع اذان و اقامه گفتنِ آقا، گویی هانیه در آغوش پدربزرگ جا خوش کرده! با محاسن آقا بازی می‌کند و حتی آنها را می‌کشد، دست روی لبهای آقا می‌کشد؛ آقا هم با لبخند مشغول اذان و اقامه خواندن هستند؛ تمام که می‌شود با خنده می‌گویند: «هر کار دلت خواست با ما کردی!»

جمعیت می‌خندند. مهدی -پدر هانیه- می‌گوید: «بابا خیلی این بچه را دوست داشت». آقا می‌گویند: «خدا ان‌شاءالله چند برابرشان کند.»