گروه دین مشرق - آیت الله میرزا محمد مهدی غروی اصفهانی یکی از چهره های اثر گذار در جوامع علمی شیعه در عصر ماست. او در حدود بیست و پنج سالی که در مشهد اقامت داشت توانست در فضای فقهی، اعتقادی و اخلاقی آن حوزه تحولی عمیق به وجود آورد.
آیت الله شیخ عبدالله واعظ یزدی (یکی از شاگردان نزدیک مرحوم میرزای اصفهانی) نقل کرده است:
یک روز که به درس مرحوم میرزا مهدی اصفهانی می رفتم، میان راه، مرحوم آقا سید هاشم نجف آبادی میردامادی (جد مادری آیت الله خامنه ای) را دیدم. گفت: کجا می روی؟
گفتم: می روم درس فقه میرزا.
به من گفت: قدر میرزا را خیلی بدان! او مشمول عنایات حضرت ولی عصر علیه السلام است. من و میرزا در نجف در مدرسه سید محمد کاظم یزدی طلبه و هم اتاق بودیم. آن وقت، مذاق ایشان فلسفی و عرفانی بود. طوری در آن مباحث، قوی و طرفدار و حامی بود که گاهی، از فلتات لسانش استفاده می شد که تقریبا هر چه حق است، در آن است. از فلسفه و عرفان نمی توان گذشت و از مبانی محکمی که دارند نمی توان اعراض کرد.
مرحوم آقا سید هاشم نجف آبادی میردامادی (جد مادری آیت الله خامنه ای)
میرزا شب های چهارشنبه در مسجد سهله بیتوته می کرد. در آن هنگام که ایشان این حالات را داشت، من هم مقداری متاسف بودم که چرا این طور[معتقد به مبانی فلسفه و عرفان] شده است؟! یک شب چهارشنبه که ایشان نبود و به مسجد سهله رفته بود، من در مدرسه خوابیده بودم. خواب دیدم که کسی آمد، به من گفت: حضرت حجت بن الحسن علیه السلام تشریف دارند و میرزا را می طلبند. من آمدم در ایوان جلوی اتاق نگاه کردم دیدم آقای بزرگواری وسط مدرسه ایستاده اند. ایشان فرمودند: میرزا کجاست؟ یک وقت دیدم که میرزا بلند شد و نعلین هایش را پا کرد و تند تند از پله ها رفت پایین و در حیاط مدرسه با امام علیه السلام گلاویز شد!
او، کشید و ایشان کشیدند! بالاخره امام علیه السلام میرزا را بلند کردند و به زمین زدند و دهان مبارکشان را روی دهان میرزا گذاشتند. میرزا هم مانند کسی که از یک مشک آب می خورد و چون حجم آب زیاد است گلوگیر می شود، جرعه جرعه می گرفت. در همین اوقات بود که امام بلند شدند و من هم وحشت زده از خواب بیدار شدم. دیدم نزدیک اذان صبح صبح است. خیلی پریشان بودم.
هوا کم کم روشن شد. دیدم میرزا از مسجد سهله آمد در حالی که بسیار پریشان خاطر بود! فقط می گفت: آقا غلط کردم! آقا ندانستم! هرچه دارم از شما دارم! هرکس هرچه دارد از شما دارد!
پابرهنه می دوید به سوی حرم امیرالمومنین علیه السلام. حالی داشت که من نتوانستم اوضاع را جویا شوم. می رفت سرش را به ضریح می کوبید و بر می گشت و دوباره می رفت.
مرحوم میرزا مهدی اصفهانی
بعد از این جریان، میرزا تغییر کرد و مدتی بعد، به ایران و مشهد رفت. من هم بعدها به مشهد آمدم و دیدم وضع میرزا عوض شده و آن چنان تسلطی پیدا کرده که همه بزرگان مشهد را زیر بال گرفته است. در شآن اهل بیت علیهم السلام آن چه می داند، می گوید و هرکس را که در مقام مباحثه با اوست، محکوم می کند. وضع طلاب مشهد هم که در مبانی فلسفه و عرفان دست داشتند، عوض شده است.
آیت الله شیخ عبدالله واعظ یزدی (یکی از شاگردان نزدیک مرحوم میرزای اصفهانی) نقل کرده است:
یک روز که به درس مرحوم میرزا مهدی اصفهانی می رفتم، میان راه، مرحوم آقا سید هاشم نجف آبادی میردامادی (جد مادری آیت الله خامنه ای) را دیدم. گفت: کجا می روی؟
گفتم: می روم درس فقه میرزا.
به من گفت: قدر میرزا را خیلی بدان! او مشمول عنایات حضرت ولی عصر علیه السلام است. من و میرزا در نجف در مدرسه سید محمد کاظم یزدی طلبه و هم اتاق بودیم. آن وقت، مذاق ایشان فلسفی و عرفانی بود. طوری در آن مباحث، قوی و طرفدار و حامی بود که گاهی، از فلتات لسانش استفاده می شد که تقریبا هر چه حق است، در آن است. از فلسفه و عرفان نمی توان گذشت و از مبانی محکمی که دارند نمی توان اعراض کرد.
مرحوم آقا سید هاشم نجف آبادی میردامادی (جد مادری آیت الله خامنه ای)
او، کشید و ایشان کشیدند! بالاخره امام علیه السلام میرزا را بلند کردند و به زمین زدند و دهان مبارکشان را روی دهان میرزا گذاشتند. میرزا هم مانند کسی که از یک مشک آب می خورد و چون حجم آب زیاد است گلوگیر می شود، جرعه جرعه می گرفت. در همین اوقات بود که امام بلند شدند و من هم وحشت زده از خواب بیدار شدم. دیدم نزدیک اذان صبح صبح است. خیلی پریشان بودم.
هوا کم کم روشن شد. دیدم میرزا از مسجد سهله آمد در حالی که بسیار پریشان خاطر بود! فقط می گفت: آقا غلط کردم! آقا ندانستم! هرچه دارم از شما دارم! هرکس هرچه دارد از شما دارد!
پابرهنه می دوید به سوی حرم امیرالمومنین علیه السلام. حالی داشت که من نتوانستم اوضاع را جویا شوم. می رفت سرش را به ضریح می کوبید و بر می گشت و دوباره می رفت.
مرحوم میرزا مهدی اصفهانی