پس از جنگ جهانی دوم و شکلگیری غدهی سرطانی رژیم صهیونیستی در قالب «اعلامیهی بالفور» توسط انگلستان، اهداف محوری آمریکا در آسیای غربی، سیطرهی بلامنازع سیاسی- نظامی، اقتصادی، و عادیسازی روابط کشورهای عربی با این رژیم بود. حمایت همهجانبهی سیاسی، اقتصادی و نظامی از رژیم صهیونیستی را میتوان عمق استراتژیک قدرت حاکمهی آمریکا در منطقه تلقی نمود. هدف، تبدیل این رژیم به یک قدرت افسانهای با شکستن هرگونه مقاومتی در برابر آن بود.
آمریکاییها در افغانستان و عراق یک هدف را دنبال میکردند که عبارت بود از ایجاد حکومتهای جدید که دارای دو ویژگی مهم باشند: اول متحد آمریکا بودن و دوم مخالف جمهوری اسلامی بودن. با بازبینی در کنش و واکنشهای آمریکا طی چهارده سال اخیر در منطقه، میبینیم که آنها تمام تلاش خود را برای تحقق این دو هدف به کار بردهاند.
برقراری ارتباطات پنهان و بعضاً آشکار برخی از سران کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی پس از جنگهای اعراب و اسرائیل در دههی ۱۹۷۰ آمریکا را مطمئن از رسیدن به اهداف منطقهایاش نمود. مصرِ حسنی مبارک، عربستان آلسعود و اردن ملک حسین تا مراکش و کشورهای کوچک عربی به طور کامل مستحیل در اراده و سیاست آمریکا بودند. برای لیبی و آتشبازیهایش نیز میبایست تدبیر خاص میشد که این مهم در دهه ۱۹۹۰ اتفاق افتاد. در این میان، سوریه به عنوان تنها سنگر مقاومت در کنار فلسطین قرار داشت و بنابراین میبایست آن را هم از میان برداشت.
آمریکاییها در افغانستان و عراق یک هدف را دنبال میکردند که عبارت بود از ایجاد حکومتهای جدید که دارای دو ویژگی مهم باشند: اول متحد آمریکا بودن و دوم مخالف جمهوری اسلامی بودن. با بازبینی در کنش و واکنشهای آمریکا طی چهارده سال اخیر در منطقه، میبینیم که آنها تمام تلاش خود را برای تحقق این دو هدف به کار بردهاند. دورههای مختلف انتخابات در عراق و افغانستان و برنامهریزیهایی که در این دو کشور انجام دادند، نمونهای از این تلاشها بود که البته موفق نشدند.
اگر به گزارش لی همیلتون و جیمز بیکر (نمایندگان دو حزب دموکرات و جمهوریخواه) در بررسی شرایط عراق دقت کنیم، در این گزارش نسبتا مفصل، چرایی عدم پیروزی در عراق مورد بررسی قرار گرفته است. درخواست مقامات آمریکایی و عراقی برای مذاکره با ایران پس از این گزارش به شکل جدی مطرح شد و در نهایت با موافقت مشروط رهبر معظم انقلاب صورت گرفت. اوباما با بررسی چنین شرایطی «تغییر» را به عنوان شعار انتخاباتی خود بر میگزیند و در موضوع عراق، وعدهی خروج از این کشور در سال ۲۰۱۱ را میدهد و به آن عمل میکند. بعدها اوباما وعدهی خروج از افغانستان را نیز میدهد که با مخالفت محافلی بهطور کامل عملی نمیشود. بدون تردید ورود آمریکا به عراق و افغانستان بخش مهمی از اشتباهات استراتژیک این کشور در سال های اخیر بوده است که موجب آشکار شدن سستی منطق و ادعاهای امریکا نزد جهانیان شده است.
اما موزائیک چینش قدرت و آرایش سیاسی کشورهای مرتجع و سرسپرده منطقه با بیداری اسلامی ترک برداشت. مطالعات فشردهی کرسیهای اسلامشناسی و شیعهشناسی در دانشگاه تلآویو و مؤسسات پژوهشی -امنیتی آمریکا که این تحولات عظیم را در جهان اسلام با نگرانی رصد میکردند چارهی کار را در تخلیهی این سیلاب و انرژی متراکم، البته نه در مسیر خود بلکه در مسیلی انحرافی دانستند. خشم برآمده از بیداری مسلمین باید تخلیه میشد اما نه علیه دشمنان اسلام و مسلمین! بزرگترین مدعیان دموکراسی، آزادی و حقوق بشر از خشونتآمیزترین شیوهها و با ایجاد و حمایت از خطرناکترین گروههای تروریستی، سناریویی را طراحی کردند که این انرژی در جهان اسلام و علیه مسلمانان تخلیه شود. بنابراین داعش و جبهة النصره مجریان این سناریوی جدید شدند. آمریکاییها مترصد بودند که با پیروزی در این موضوع، مناسبات شکستخوردهی قبل خود را در منطقه ترمیم نمایند. هرچند حالا که پنج سال از اجرای پروژهی آمریکایی- صهیونیستی گروههای تکفیری و تروریستی میگذرد، با وجود تحمیل خسارتهای اقتصادی و جانی فراوان بر کشورهای اسلامی منطقه، تاکنون قادر به تغییر نقشهی سیاسی منطقه به نفع خود نشدهاند.
پروژهی جریانهای تکفیری نخستین بار در سوریه با شعار اسلامی و متعاقبا «دولت اسلامی عراق و شام» (داعش) و بهعنوان ادامهی بیداری اسلامی در منطقه اما در واقع در قالب بدلی آن کلید خورد و عملیاتی شد. با اندکی دقت، تفاوت مدل سوری و مدل اصلی بیداری اسلامی در تونس، مصر، یمن، بحرین، و حتی لیبی (تا قبل از ورود به جنگ که غیرمسلحانه، مسالمتآمیز و بدون دخالت خارجی بود) به راحتی قابل دریافت است. در تظاهرات میلیونی مردم مصر و یمن و تونس و بحرین، یک نفر خارجی مشاهده نمیشد، در حالیکه خلیفهی خودخواندهی داعش و نیز فرماندهی سربریدنهای آنها، هر دو در یک طراحی حسابشده از زندانهای آمریکا و انگلیس آزاد و به منطقه اعزام شدند. همچنین شعارها و نمادهایی که در این قیامها استفاده میشد، همگی ماهیتی ضداستکباری و ضدضهیونیستی داشتند در حالیکه در مدل تقلبی سوری، نمادها و شعارها دارای ماهیت قومی و مذهبی بوده و هست.
البته اظهارات مقامات غربی پیرامون تحولات سوریه پس از پنج سال از آغاز بحران، گویای آن است که از دستیابی به هدف اصلی خود یعنی ساقط کردن حکومت سوریه و شخص بشار اسد ناامید شدهاند. ترکیه در شرایط دشواری قرار گرفته و تا مدتهای طولانی نمیتواند روی یک روابط صمیمانه با عراق و سوریه حساب کند.
شکست آمریکا در سوریه، نقش راهبردی ایران و مواضع دقیق رهبر انقلاب در حمایت از محور مقاومت و ارائهی راهحل منطقی حل بحران سوریه را آشکارتر نمود. اظهارات کالین پاول، وزیرخارجهی اسبق آمریکا مبنی بر اینکه ما نباید ادعاهای عربستان را در ساقط کردن کوتاهمدت یمن باور می کردیم، گویای آن است که آنان در مقابل منطق رهبر انقلاب اسلامی در سیاست خارجی که «ملتها باید سرنوشت خود را تعیین کنند» حرفی برای گفتن ندارند. آمریکا و عربستان قطعا پیروز جنگ سوریه (و همچنین یمن) نیستند و باید میزان شکست آنان مورد ارزیابی قرار گیرد.
ورود روسیه به تحولات سوریه با دوازده سال تأخیر صورت پذیرفت. زمانی که در اوایل دههی هشتاد کاروان کامیونهای حامل اسناد سفارت روسیه در بغداد توسط آمریکاییها منهدم شد، روسها باید میدانستند که آمریکاییها بهدنبال مونوپولی کردن قدرت در جهان هستند. اگر روسها میخواستند تتمهی قدرت تأثیرگذار خود در جهان را حفظ کنند، میبایست از آن زمان وارد مباحث منطقه می شدند. در دورانی که مسئولیت سیاستخارجی را برعهده داشتم بارها در گفتگو با مقامات روسیه هشدار دادم که یکی پس از دیگری فرصتهای خود را در جهان به نفع آمریکا از دست میدهید. واضح بود که آمریکا روسیه را بهصورت کاملاً مچاله و تسلیمشده میخواست. روسیه نیز خود به این فضا دامن زد و به نظر من، در طول تحولات سالهای اخیر عراق، صرفا تماشاگر و بدون موضع بود. همچنین در همهی تحولات مربوط به پروندهی هستهای ایران، اگرچه روسیه و چین پیشنهاددهندهی هیچ قطعنامهای علیه ایران نبودند، اما در نهایت به قطعنامههای آمریکا رأی میدادند که این هم نشاندهندهی فقدان تصمیمگیری آنها در مقابل آمریکا بود. اما در مورد سوریه، روسها احساس کردند که اگر نقشآفرین نباشند، دیگر هیچ قدرتی ندارند و بر همین اساس وارد شدند تا قدرت جهانی خودشان را بازیابی کنند.
جهان اسلام باید به بحران سالهای اخیر در منطقه از منظری جدید بنگرد. به از دست رفتن خیل عظیم جوانانی بنگرد که با القای تفکرات اسلام آمریکایی به پیادهنظام و سیاهیلشگر داعش و النصره و... تبدیل شدهاند. این بزرگترین ظلم و خسارتی است که از سوی داعش و النصره متوجه جهان اسلام شده است.
بر این باورم که جهان اسلام باید به بحران سالهای اخیر در منطقه از منظری جدید بنگرد. به از دست رفتن خیل عظیم جوانانی بنگرد که با القای تفکرات اسلام آمریکایی به پیادهنظام و سیاهیلشگر داعش و النصره و... تبدیل شدهاند. این بزرگترین ظلم و خسارتی است که از سوی داعش و النصره متوجه جهان اسلام شده است. ما نمیتوانیم بگوییم افرادی که وارد کارهای انتحاری میشوند، کافر و مشرک هستند، بلکه بر اساس باورهای انحرافی مرتکب این جنایات میشوند. رهبر انقلاب هم در چند جا بر این نکته تأکید داشتهاند که فرق است بین دشمن اصلی چون آمریکا، و دشمن فرعی چون داعش و جریانهای تکفیری که تحت تأثیر القائات و تعالیم انحرافی از معارف اسلامی قرار گرفتهاند.
مبانی فکری بهوجود آورندهی داعش و النصره میبایست نقد شوند و این نکتهی بسیار مهمی است. منافقین در کشور ما (در سال۱۳۶۰) اعلام جنگ مسلحانه کردند و نظام نیز ظرف یک سال آنها را از لحاظ نظامی منکوب کرد، اما امروز پس از گذشت بیش از سی سال بقایای آنها همچنان در برخی کشورها و حتی در داخل کشور وجود دارد. رویکرد نظامی النصره و داعش و قبلا طالبان و القاعده نیز اگرچه ممکن است در سوریه و عراق از بین برود، اما رسوب تفکرات انحرافی و افراطی آنها تا دهها سال باقی خواهد ماند. بر این باورم پس از بازگشت ارتش و نیروهای مسلح مردمی از جنگ با تکفیریها و تروریستها و شکست نظامی آنها که چندان دور نیست، وقت پیشروی علما، نخبگان و اساتید دانشگاه در جنگ فکری و اندیشهای است.