به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یکی از دوستان شهید مدافع حرم، شهید سید مصطفی موسوی در فضای مجازی نوشت: یک داستان بگویم از شهید موسوی و از اصراری که برای رفتنش داشت؛ هیچ جا اجازه نمی دادند؛ آخرش به زور خودش را رساند به یک سردار بزرگوار و آن سردار عزیز هم به او گفت: برای رفتن، من به همه مجوز می دهم.
رفت و وقتی خبر شهادتش را برای مادرش آوردند، قطره ای اشک نریخت و گفت: من خوشحالم؛ چرا گریه کنم؟ پسرم را تقدیم رهبرم کردم . فقط آرزوم دیدن رهبرم سیدعلی است.
کد خبر 496952
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۶
رفت و وقتی خبرشهادتش را برای مادرش آوردند، قطره ای اشک نریخت و گفت: من خوشحالم؛ چرا گریه کنم؟ پسرم را تقدیم رهبرم کردم . فقط آرزوم دیدن رهبرم سیدعلی است.