پژمان جمشیدی در گفت و گویی از رازهای دوران فوتبالش پرده برداشت.

به گزارش مشرق، این بازیکن سابق پرسپولیس و تیم ملی که دوران دوم زندگی را با درخشش در نمایش آغاز کرده است ، چهره محبوبی است که کمتر فرصت شده تا این حد بی پرده درباره گذشته اش صحبت کند.
به شما توصیه می کنیم که گفت گوی او را بخوانید.

فوتبال برایم خوش‌آیند است

صحبت‌هایی که در مورد هنر می‌توانم بکنم، بیشتر در مورد فعالیت‌های خودم است، چون من خیلی علم هنری ندارم. اما در مورد فوتبال می‌توانم تخصصی‌تر صحبت کنم. فوتبال همیشه برای من خوش‌آینداست. تمام زندگی‌ام در نوجوانی و جوانی صرف فوتبال شد، در حد خودم هم تخصص دارم ولی اینکه دوست دارم بیشتر سؤال هنری از من بپرسید یا ورزش باید بگویم که شما هر سوالی که دوست دارید بپرسید.

وارد داستان پلیسی شدم

بعد از همکاری من در سریال پژمان، قرار بود قسمت دوم این سریال هم ساخته شود. ولی آقای قاسم‌خانی ترجیح داد که یک فیلم سینمایی از پژمان ساخته شود. این کار دلایل زیادی داشت که مهم‌ترین آن این بود که باید نام این مجموعه تغییر پیدا می‌کرد چون اسم پژمان متعلق به برند تلویزیون هست و ما نمی‌توانیم با این نام فیلمی در سینما کارکنیم. در نهایت نام این فیلم تغییر کرد و البته باید بگویم که این فیلم ربط زیادی به سریال پژمان ندارد و بیشتر به بعدازآن مربوط می‌شود. زمانی که پژمان جمشیدی وارد عرصه سینما شده است و به‌صورت اتفاقی درزمینه هنر فعالیت می‌کند و اتفاقات عجیبی می‌افتد و وارد داستان پلیسی می‌شود. من فکر می‌کنم که این فیلم، فیلم‌نامه فوق‌العاده‌ای دارد و امیدوارم که مثل فیلم پژمان خوب از کار دربیاید و مردم‌دوست داشته باشند.

چرا به سینما رفتم؟

*اینکه فوتبالیست‌هایی مثل شما و آقای انصاریان وارد از فوتبال به عرصه سینما می‌روند، به خاطر حفظ شهرت هست یا واقعاً این توانایی در شما بوده و بعدها بروز کرده است؟


جمشیدی: من خیلی اتفاقی وارد سینما شدم. پیش‌زمینه ای که من داشتم این بود که من خیلی تئاتر می‌دیدم ولی ورود من به سینما با برنامه‌ریزی و نقشه کشیدن نبود. من با پیشنهاد آقای قاسم‌خانی و بعد از ساعت‌ها بحث و چالش پذیرفتم که هنرپیشه شوم و آن زمان هم که من این کار را می‌کردم هیچ‌کس دیگری این کار را انجام نمی‌داد. آنقدر فیلم نامه در نقد پژمان بود که آن زمان به هرکسی در موردش حرف می‌زدم می‌گفت این فیلم را بازی نکن. بعد که فیلم در تلویزیون پخش شد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت همه به من می‌گفتند که چرا زودتر بازیگر نشدی .  من همان‌طور که گفتم خیلی اتفاقی وارد هنر شدم و اگر این فیلم خوب نمی‌شد، شاید گذشته ورزشی من هم کامل از بین می‌رفت. نمی‌خواهم بگویم که من شانس آوردم چون من کوچک‌ترین سهم را در این مساله داشتم. سریال پژمان فیلمنامه خوبی و گروه بسیار حرفه‌ای باعث شد که این فیلم مورد اقبال مردم قرار بگیرد و این روند هم باعث شد که من درجایی باشم که الان هستم.

صادقانه به فوتبالیست‌های فعلی حسادت می‌کنم

در پاسخ به سؤال شما که می‌گویید هم‌دوره هایی من الان وارد حرفه مربیگری شدند و من بیشتر وقتم در سینما می‌گذرد باید بگویم که روز بازی دربی یک پست صادقانه‌ای در اینستاگرامم گذاشتم که به بازیکنانی که امروز در زمین‌بازی می‌کنند، حسادت می‌کنم. ای حرف را از ته دلم زدم. من‌بعد از اتمام فوتبالم، بلافاصله کلاس‌های مربیگری را پشت سر گذاشتم و مدرک B آسیا را هم دارم و تنها مانده مدرک A را بگیرم. بعدازآن هم من دوسال در این حرفه فعالیت داشتم. سال اول در یک تیم پایه جوانان به نام نفیس گستر که در دسته یک تهران بود که ما موفق شدیم نایب‌قهرمان شویم و به آسیا ویژن هم راه پیدا کردیم. البته دقیقاً به خاطر ندارم یا شاید هم دسته بود، آمدیم به دسته یک. بالاخره اتفاقی که افتاد این بود که به مرحله بالاتر صعود کردیم. سال بعدش هم من سرمربی تیم بزرگ‌سالان پاراک شدم که در آن زمان در آسیا ویژن تهران بود. ما در لیگ مقام پنجم یا ششم را پیدا کردیم و در جام حذفی هم قهرمان شدیم.

مربیگری با سینما یکجا جمع نمی‌شود

من خیلی کار مربیگری را دوست دارم، خیلی زیاد! ولی واقعیت این است که مربیگری با سینما یک جا جمع نمی‌شود. اصلاً شدنی نیست که بخواهی هم در تئاتر و سینما فعال باشی و هم کار مربیگری کنی. هر دو این مشاغل نیازمند تمرکز بالا است. بعدازآنکه در سریال پژمان بازی کردم سعی می‌کنم دیگر در مور چیزی قطعی صحبت نکنم، فکر می‌کنم آدم از آینده خبر ندارد که چه اتفاقی خواهد افتاد. اما این را می‌دانم که من حرفه مربیگری را خیلی دوست دارم و اگر روزی کار کنم باید در باشگاهی باشد که آرامش داشته باشم و آدم‌های فهمیده‌ای هم بالای سر آن تیم باشند و بتوانیم باهم یک کار بزرگ انجام دهیم. دوست ندارم مربی تیمی باشم که دائم در آن جنگ اعصاب باشد، حرف همدیگر را نفهمیم و درنهایت هم تیم جواب نگیرد.


آدیداس با پاهای کج من همخوانی دارد

اگر در مورد پیشنهاد آدیداس بخواهم صحبت کنم باید بگویم که  در حقیقت پیشنهاد آدیداس به من یک کار تبلیغاتی بود. من در دوران بازی بیشترین برندی که می‌پوشیدم آدیداس بود. برای فوتبالیست‌ها دغدغه کفش همیشه وجود دارد و نایک و آدیداس و پو ما همیشه در کشور ما، با هم رقابت می‌کنند. من خودم همیشه با آدیداس راحت بودم. کفش‌های نایک سبک‌تر است ولی برای من چون پاهای کجی هم دارم، نایک همیشه در پایم تغییر شکل می‌داد. اما آدیداس برایم مناسب بود و این برند را دوست داشتم. مساله بعدی که باعث شد من پیشنهاد این شرکت را قبول کنم این بود که من خیلی از دنیای ورزش دور شده بودم، وقتی این پیشنهاد را شنیدم باکمال میل آن را پذیرفتم. البته آدیداس در کشور ما نماینده های متفاوتی دارد که یکی از آن نماینده‌ها شرکت اسکای اسپورت هست که در حال حاضر این شرکت شعبه‌های زیادی درایران دارد. اسکای اسپورت نماینده رسمی آدیداس است. از این به بعد هم من به‌عنوان نماینده برای آنها فعالیت می‌کنم و چون این برند ورزشی هست برایم جذاب است که در آن فعالیت کنم.

صعود نکردن به جام جهانی 2002 تلخ‌ترین خاطره فوتبالی‌ام است

*ایران که با حضور بلاژویچ شخصیت خاصی داشت و یک تیم عیار بود ولی به جام جهانی 2002 صعود نکرد، اتفاقی که در کارنامه ورزشی شما هم خالی است.


جمشیدی: صعود نکردن به جام جهانی اتفاقی است که نمی‌شود به آن فکر نکرد. من دو اتفاق خیلی تلخ در دوران فوتبالم داشتم. اولی حذف شدن از المپیک بود و دومی که در ذهنم تلخ‌تر هم هست نرفتن به جام جهانی 2002 بود. در آن زمان ما شانس اول صعود بودیم و خیلی نتایج خوبی گرفته بودیم. تا جایی که یادم می‌آید ما با یک مساوی از بحرین هم صعود می‌کردیم. آن بازی با تیم ملی بحرین تا امروز برای خود من هم جای سؤال دارد. من خودم همیشه می‌گویم که فوتبال ما سیاسی نیست و برخلاف تصوری که وجود دارد من هیچ‌وقت ندیدم که بازی‌های پرسپولیس و استقلال بیایند و بگویند که نتیجه باید فلان باشد. این‌قدر رو بازی کردن که دیگر اسمش سیاست نیست. چون در حقیقت ما که خودمان بازیکن استقلال و پرسپولیس هستیم هم جزوی از مردم هستیم و یک چنین کاری انجام نمی‌شود.

داستان مشکوک باخت به بحرین

در مورد بازی با بحرین باید بگویم که آن بازی خیلی عجیب بود. هیچ تیمی روز بازی بیرون رستورانش غذا نمی‌خورد، چه برسد به تیم ملی یک کشور که حساسیت‌ها در آن بیشتر است. ولی ما در روز بازی با بحرین رفتیم یک جایی بیرون هتل غذا خوردیم که بعدها سفارت ایران هم دعوت از تیم ملی را تکذیب کرده بود و من هنوز هم نمی‌دانم که داستان این دعوت شدن چیست؟ یا اینکه ما در کجا غذا خوردیم. این تنها اتفاق مشکوک در ذهن من از آن بازی هست که می‌توان به نتیجه ربطش بدهم. من خودم در آن بازی تا لب خط آمدم که با علیرضا نیکبخت تعویض بشوم ولی همان لحظه نیکبخت اخراج شد. خلاصه شانس من این بود که در دقیقه 60،70 آن بازی تعویض نشوم و در آن دیدار بازی نکنم. یادم می آید که گرم کرده بودم، برگه تعویضم هم آماده بود تا لب خط آمدم ولی آن درگیری و اخراج اتفاق افتاد و همه‌چیز تغییر کرد. اما همه بچه‌هایی که بازی کرده بودند می‌گفتند که خیلی سنگین بودند و نتوانسته بودند آن بازی را که بایدوشاید انجام دهند. الان خیلی دقایق بازی با بحرین را یاد نم یاید ولی می‌دانم که فقط علی دایی بود که در آن بازی خیلی دونده بود و فکر می‌کنم در آن بازی دندانش هم شکست .

آقای فراهانی اشتباه کرد

بازی با بحرین یکی از اشتباهات آقای صفایی فراهانی، رییس فدراسیون وقت بود. به نظر من ایشان خیلی کم‌اشتباه بود. او در دوران ریاستش فوق العاده بود. اما یکی از اشتباهاتش همین بازی با بحرین بود. در ذهن دو اشتباه مدیریتی وجود دارد، یکی همین بازی با بحرین بود و دومی آوردن کوردس به‌عنوان سرمربی تیم المپیک ایران بود. در مقطعی که ما با حمید درخشان و اصغر حاجیلو و به مدیریت فنی علی پروین داشتیم نتیجه می‌گرفتیم. درحالی‌که تیم خوبی داشتیم و در میان بازیکنان صمیمیت و دوستی وجود داشت. با آمدن کوردس اتفاقات بدی در تیم ما به وجود آمد. بخشی از آن غیرحرفه‌ای بودن ما بود که نمی‌توانستیم با یک مربی منظم آلمانی هماهنگ شویم. ازنظر من وقتی تیم داشت نتایج خوبی می‌گرفت لزومی به تغییر کادر فنی بود. البته این نظر من هست شاید افراد مسوول در فدراسیون وقت دلایل قانع‌کننده برای این تصمیمشان داشتند. وقتی به گذشته فکر می‌کنم با خودم می‌گویم شاید اگر ما بازهم به بحرین می‌خوردیم همین اتفاق می‌افتاد، مخصوصاً در مورد من که خیلی هم به تقدیر اعتقاددارم. شاید این حرفهایی که می‌زنم دیگر تاثیری نداشته باشد و هنوز خود من هم با شک به آن اتفاقات نگاه می‌کنم. درنهایت همیشه با خودم فکر می‌کنم شاید اگر دیرتر هم به مصاف بحرین می‌رفتیم همین اتفاقاتی رقم می‌خورد که پشت سر گذاشتیم.


لیست سیاه تیم ملی

* در آن مقطع بلاژویچ تغییراتی در تیم داد و به‌جای بازیکنان مثل هاشمی نسب و رهبری فر به فوتبالیست‌های جوانی مثل جمشیدی و خذیراوی میدان داد؟


جمشدی: منظور شما بازی با بحرین است. اجازه بدهید من ماجراهایی را که باعث این تغییرات شده بود را تعریف کنم. بعد از جام جهانی رؤیایی 98 فرانسه اتفاقاتی افتاد که بازیکنان و مربیان تغییر کردند و شایعه شده بود که لیست سیاهی در فدراسیون وجود دارد. این شایعه ادامه داشت تا اینکه بلاژویچ به‌عنوان سرمربی تیم ملی انتخاب شد. او چند اردوهای زیادی برای آمادگی بیشتر بازیکنان برگزار کرد. در اردوی آخر که در شهریورماه بود یادم می آید که او حدود 40 بازیکن را دعوت کرده بود تا از میان آنها 25 بازیکن نهایی را برای رقابت‌های مقدماتی انتخاب کند که دقیقاً به یاد دارم که ما در 2 شهریور با تیم ملی عربستان در آزادی بازی داشتیم که با نتیجه 2 بر صفر همان بازی را بردیم. در آن بازی همه بزرگان 98 هم وجود داشتند، یعنی بلاژویچ با این کار می‌خواست بگوید در حقیقت هیچ لیست سیاهی در تیم ملی وجود ندارد و بازیکنانی مثل آقایان منصوریان، پیروانی، عزیزی. در حقیقت بلاژویچ تمام کسانی را که مطبوعات روی حضورشان در تیم ملی پافشاری داشتند را به این اردو دعوت کرده بود.

من و نکو ناشناخته‌ترین بازیکنان تیم بلاژویچ بودیم

دقیقاً به یاد دارم که در آن لیست 40 نفره من از سایپا و جواد نکونام از پاس ناشناخته‌ترین بازیکنان تیم ملی بودیم. من دران اردو درعین‌حالی که تلاش زیادی می‌کردم، خیلی هم نا امید بودم. چون قرار بود 15 نفر خط بخورند تا لیست 25 نفره ایران شکل بگیرد. یادم می آید که آن زمان روزنامه خبر ورزشی و روزنامه‌های دیگر دائم در مورد لیست خط‌خورده‌ها گمانه‌زنی می‌کردند و من معمولاً همیشه در این لیست بودم. آن زمان که بچه‌تر بودم با خودم می‌گفتم حتماً این روزنامه‌ها با من بد هستند ولی بعدها که بزرگ‌تر شدم با خودم گفتم نمی‌شود که همه روزنامه‌ها با من بد باشند! من در همه لیست‌های خط ‌خورده‌ها هستم، پس حتماً یک ماجرایی هست. شاید بیشتر آن‌هم برمی‌گشت به اینکه من در میان بازیکنان ستاره نسل خودمان هنوز شناخته‌شده نبودم. در زمان ما آن‌قدر بعضی از بازیکنان ستاره بودند که حتی به‌سختی می‌توانستند از خانه بیرون بروند. درنهایت من خیلی خوب تمرین می‌کردم و یادم هست درحالی‌که بازیکنی مثل منصوریان از لیست خط خورد و البته آقای عزیزی که خودش نخواست تیم را همراهی کند. اسم من و نکونام در لیست نهایی 25 نفره بود.

داستان هم‌قسم شدن من و نکونام

بعد از انتخاب لیست 25 نفره تیم ملی راهی کمپی در اتریش شد. من و نکونام هم همراه آنها بودیم. یادم می آید در کمپی که مستقر بودیم خیلی جای زیبا و خوبی بود. اتاق‌های بازیکن‌ها هم چهار نفره بود. یادم می آید که دم غروب بود و ما ساک‌ها را زمین گذاشتیم تا اتاق‌ها تقسیم شود. به ترتیب باسابقه باهم رفتند و جوان‌ترها هم که سابقه کمتری در تیم ملی داشتند به اتاق‌های دیگر رفتند. یادم می‌آید که دریک لحظه تنها یک گربه در لابی بود! من و جواد نکونام و آقای چلنگر مانده بودیم. خیلی بی‌ربط حس خیلی بدی بود چون دقیقاً مشخص بود که ما در این تیم اضافی هستیم (می‌خندد). جواد هم حتماً یادش هست که ما باهم به اتاقمان رفتیم و باحالت نسبتاً غریبی، با هم قسم شدیم و دست‌هایمان را روی‌هم گذاشتیم که ما بهترین تمرین را می‌کنیم. واقعاً هم همین کار را کردیم. شرایط طوری پیشرفت که بلاژویچ در هفته‌های پایانی اردو ما را مثال می‌زد. مافوق العاده تمرین کردیم و من در همان اردو بود که بلاژویچ را مجاب کردم که از من در ترکیبش استفاده کند. در پست جواد هم حامد کاویانپور و کریم باقری حضور داشتند. کاویانپور در شرایطی که بلاژویچ راضی نبود برای تست دادن به نیوکاسل رفت. بعد از بازگشت او چند هفت‌های نیمکت نشین بود و نکونام به‌جای او بازی می‌کرد و به قول ما فوتبالیست‌ها این زمان برای نکونام کافی بود تا کار را در دستش بگیرد. شرایط طوری شد که در بازی سوم ما با عراق در آزادی زمانی که بلاژویچ دید حامد هم عملکرد خوبی دارد، از هردوی آنها در ترکیب استفاده کرد.

بلاژ را مجبور کردم از من در ترکیب اصلی، استفاده کند

یادم می‌آید که یک روز قبل از بازی ایران و بحرین در آزادی، زمانی که بلاژویچ ترکیب را چید. چون معمولاً او در آخرین تمرین زمانی که دو تیم می‌شدیم که بازی کنیم، ترکیب اصلی را مشخص می‌کرد. اول من و مجاهد بیرون بودیم. بعد از ده دقیقه که از تمرین گذاشت بلاژ سوت زد. به من و مجاهد هم کاور داد و این اولین دفعه‌ای بود که ما سه نفر (به اضافه آقای مهدوی کیا)همه در زمین بودیم. این مساله برای خود من هم عجیب بود. یعنی ما طوری تمرین کرده بودیم که بلاژویچ را مجبور کردیم از ما در ترکیب استفاده کند. همیشه بهترین شرایط هم تنها دو نفر از ما بازی می‌کردند. اتفاقاً در آن بازی ما به خاطر تفکیک نشدن وظایف هم کمی بی‌نظم بدیم. یادم می آید که آن بازی به مساوی شد و من نیمه دوم با آقای باقری تعویض شدم، که یادم هست که دلیلی هم داشت.


فوتبال نسل ما سوخت شد

الان که به یاد خاطرات مقدماتی 2002 می‌افتم فکر می‌کنم به نظرم صعود نکردن ما به جام جهانی اتفاق تلخی بود که باعث شد یک نسل از فوتبال ایران بسوزد. یعنی بین جام جهانی 98 و 2006 که مجدداً به جام جهانی صعود کردیم. یک نسل از فوتبال ما از بین رفت. البته شانس بدی هم که آورده بودیم این بود که در آن زمان از هر گروه فقط یک تیم صعود می‌کرد که بعدها قانونش تغییر کرد و از هر گروه دو تیم صعود کردند. در زمان ما داستان این بود که تیم‌های دوم با هم‌بازی می کردند برنده آنها به مصاف تیم پانزدهم اروپا می‌رفت. من همیشه فکر می‌کنم که اگر قانون دوره‌های بعدی در زمان ما هم وجود داشت، ایران مستقیم به جام جهانی صعود می‌کرد.

دوره‌ای که اروپا به فوتبال ایران اعتماد کرد

درنهایت حذف ما باعث شد نه تنها بازیکنانی که در تیم حضور داشتند، بسوزند بلکه عده‌ای هم که بیرون از تیم شرایط رقابت تا جام جهانی را داشتند هم شانس خودشان را از دست دادند. مثل محمد نوازی و بزیک. شاید لیست تیم ملی تغییر می‌کرد و خیلی‌ها انگیزه حضور در تیم جام جهانی را پیدا می‌کردند. یک سری از بازیکنان هم مثل هاشمی نسب، رهبری فر، نیکبخت و کاویانپور بعد از جریان حذف شدن از جام جهانی فوتبالشان دچار افت شدند و دیگر نتوانستند جام جهانی را تجربه کنند. البته فکر کنم نکونام پیرو قولی که باهم داده بودیم توانست دو جام جهانی را هم تجربه کند. فکر می‌کنم که آن روز او دست من را بیشتر فشرده بود. نسل قبل از ما فوتبالیست‌هایی بودند که به اروپا ترانسفر شده بودند و عملکرد خوبی هم داشتند و آنها در فوتبال به ما اعتماد کرده بودند، مثل آقای دایی، عزیزی، مهدوی کیا، هاشمیان و باقری و حتی بازیکنانی مثل سامره و فراز فاطمی که در همان سالها در اردوی تیم ملی بودند. بدون تردید با صعود ما به جام جهانی می‌توانستند لژیونر شوند و شرایط خیلی متفاوت می‌شد.

روزی که من به‌جایی دایی در ترکیب بودم

*و دو دیدار ایران مقابل امارات و ایرلند که درنهایت هم ایران صعود نکرد. راستی داستان اخراج شما در بازی با امارات چه بود؟


جمشیدی: یادم می آید که بازی رفت علی دایی محروم بود و بحث‌ها سر زوج علی کریمی زیاد بود که همه فکر می‌کردند علی سامره عزیز مهاجم ایران خواهد بود. او آن زمان مهاجم استقلال بود و بازیکن مطرحی هم بود، همه روزنامه‌ها هم وقتی ترکیب احتمالی را می‌گذاشتند علی سامره را جای دایی می‌گذاشتند. ولی روزی که بلاژویچ ترکیب را اعلام کرد از من در خط حمله استفاده کرد و یک مصاحبه شدید الحن هم در حمایت از من انجام داد. من هم شاید نتوانم بگویم بهترین بازی زندگی‌ام ولی یکی از بهترین بازی‌های زندگی‌ام را مقابل امارات انجام دادم. یک موقعیت خیلی خوب هم برای گل زنی داشتم که من ضربه را زدم به تیر برخورد کرد و خیلی عجیب بود که از پشت دروازه‌بان توپ رفت بیرون. آن بازی در کنار کریمی جزو معدود بازی‌های زندگی فوتبالی‌ام بود که من از فوتبال لذت بردم. بااینکه من و علی هیچ‌وقت باهم در خط حمله بازی نکرده بودیم ولی در آن بازی باهم باروی پا و پشت پا انواع و اقسام یکی دو پاها می‌کردیم. خیلی خیلی آن بازی به من خوش گذشت. درنهایت هم آقای باقری روی کرنری که خود من گرفته بودم گل زدیم و ما بازی دو دور رفت را یک بر صفر بردیم.  در آن بازی واقعاً خوب بازی کردم نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم. در کارنامه‌ام بازی بد زیاد دارم.

داستان اخراج من مقابل امارات

در بازی برگشت مقابل امارات آقای دایی به ترکیب برگشته بود و آقای بلاژویچ هم از من در دفاع چپ استفاده کرد و مجاهد در سمت راست بازی می‌کرد. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که قبل از بازی با امارات اتاق من در هتل تکی افتاد و یادم هست که یک نوار کاستی همراه من بود که همه آهنگ‌های آن مضمون میهن‌پرستی و ایران داشت. بالای سر تخت من هم ضبط‌ صوت بود و من این آهنگ‌ها را گوش می‌کردم. در همان حال هم آقای بلاژویچ به اتاق من آمد به من گفت می‌خواهم تو را دفاع چپ بگذارم. اماراتی‌ها یک شماره 16 دارند که در ایران فقط تو می‌توانی آن را مهار کنی. من هم که آهنگ‌ها را گوش‌داده بودم انگیزه‌ام چند برابر شده بود. ابتدای بازی یک توپ سانتر شد، من عادت داشتم که روی هوا تکل بزنم. همین کار را کردم نمی‌دانم چرا ارتفاع توپ پایین آمد و به‌صورت بازیکن حریف برخورد کرد و ما باهم رفتیم در پیست. داور بازی  کامی کاوای ژاپنی بود که البته قضاوت‌های خوبی هم انجام می‌داد.( او همان داوری بود که علی کریمی را هم دو سال محروم کرد،البته کتکش را هم خورده بود.) خلاصه کامی کاوا به سمت ما آمد و با اغماض به من کارت زرد داد. چند دقیقه بعد آقای دایی گل زد و درحالی‌که داشت صحنه آهسته گل او را نشان می‌داد من کارت زرد دوم را گرفتم و اخراج شدم. صحنه خطا هم این بود که من فکر نمی‌کردم بازیکن حریف از میناوند عبور کند که این اتفاق افتاد... البته مهرداد این قضیه را تکذیب می‌کند. ولی بعد که بازیکن از او رد شد من یک لحظه پیراهنش را گرفتم و به اهمان موقع یادم آمد که یک کارت دارم، بلوز بازیکن را رها کردم ولی داور سوت زده بود و کارت زرد دوم را هم به من نشان داد.


اخراج شدم و امارات را سه بر صفر شکست دادیم

شاید باور نکنید الان هم که این خاطره را تعریف می‌کنم خیس عرق می‌شوم. خود داور هم وقتی به من کارت داد انگار اول یادش نبود که من یک کارت زرد داشتم ولی بعد که کارت قرمز را به من نشان داد و سری هم به نشانه اینکه چاره‌ای ندارد، تکان داد. یادم می‌آید که همه به سمت من آمدند و علی دایی من را بغل کرد و گفت: ما این بازی را حتماً می‌بریم. همین‌طور هم شد و ایران امارات را سه بر صفر شکست داد. در بازی گذشته هم بلاژ از کنار زمین اخراج شده بود و در دیدار مقابل امارات از روی سکوها بازی را نگاه می‌کرد. من هم بعد از اخراج رفتم پیش او نشستم و برد ایران را نگاه کردم. اتفاقاً در آن بازی مهرداد میناوند هم موفق شد گل بزند، کریم باقری هم گل سوم را به ثمر رساند. در بازی بعدی مقابل ایرلند من محروم بودم و از کنار زمین کل 90 دقیقه را نگاه کردم و شاهد باخت دو بر صفر ایران بودم.

در بازی با ایرلند 70 دقیقه گرم کردم، ولی به زمین نرفتم

در بازی برگشت من مطمئن بودم که در ترکیب اصلی هستم و خیلی هم آماده بودم. در اتوبوس تیم که یک روز قبل از بازی که به سمت هتل، حرکت می‌کردیم. تیم ملی برای اولین بار یک روانشناس آورده بود که البته درنهایت این مساله به ضرر من هم تمام شد. او با من صحبت کرد و گفت: من به آقای بلاژویچ گفتم که حضور در چنین بازی سنگی برای بازیکنی در سن شما خیلی سنگین است، وشاید خیلی به تو فشار بیاورد ولی در نیمه دوم حتماً تو بازی خواهی کرد. شب همان روز بلاژ خودش با من و مجاهد صحبت کرد و گفت: تمام بازی من در نیمه دوم زمانی که شما به زمین بیایید، خواهد بود. من یک برنامه‌ای دارم که امیدوارم در نیمه اول گل بزنیم ولی اگر این اتفاق هم نیفتد در نیمه دوم ما چیزی برای از دست دادن نداریم و حتماً شما دو نفر را به زمین می‌آورم یادم هست در آن بازی من و مجاهد از دقیقه 10 گرم کردیم تا 90 و آن‌قدر روی پیرمرد فشار بود که اصلاً هیچ تعویضی در کل بازی، انجام نداد. مردم آن‌قدر گوجه پرت کردند و این بازی هر چه به جلو می‌رفت التهابش بیشتر می‌شد که بلاژ یادش رفت که ما را تعویض کند. در آن بازی نمی‌دانم که چه اتفاقی افتاد آیا طلسم شد یا اتفاق دیگری افتاد ولی درنهایت ما 70 دقیقه خودمان را گرم کردیم و به زمین نرفتیم.

با حرکت دست بلاژ نصف استادیوم بلند می‌شد

ما آن بازی را در ایران یک بر صفر بردیم و در ایرلند هم بازی خوبی انجام داده بودیم. در آن دو بازی من واقعاً معنی یک دروازه‌بان لیگ برتری را فهمیدم واقعاً شی گیون فراتر از یک روز عادی بازی کرد. فوق العاده کارکرد و توپ‌هایی را از کریمی گرفت که عجیب بود. خیلی حیف شد که آن تیم به جام جهانی صعود نکرد. آن تیم ملی خیلی جذاب بود و همه از دیدن بازی‌اش لذت می‌بردند. مردم واقعاً آن تیم را دوست داشتند و خیلی حیف شد که ما به جام جهانی نرفتیم. شاید قسمت این‌طور بود که ما به جام جهانی کره و ژاپن صعود نکنیم. بلاژویچ هم مربی روانشناسی بود و با مردم هم خوب ارتباط برقرار کرده بود. من یادم هست  که در بازی‌های با حرکات دست بلاژ نصف استادیوم بلند می‌شد. تیم خوبی داشتیم که بازیکنان جذابی داشت ولی متاسفانه ما به جام جهانی نرفتیم.


 نمی‌دانم حاشیه‌ای که دادکان من را از تیم ملی کنار گذاشت چه بود

*بازیکنی که در سنین  جوانی به تیم ملی دعوت شد خیلی زود به خاطر عکس گرفتن با یک سگ طبق نظر آقای دادکان از تیم ملی در سال 81 کنار گذاشته شد. داستان این خداحافظی زودهنگام چه بود؟


جمشیدی: من هرگز در عکسی با سگ نداشتم. فکر کنم من را باکس دیگری اشتباه می‌کنید و این مطلب را اولین بار از شما می‌شنوم. ولی یادم می‌آید که آقای دادکان به دلیلی من را از تیم کنار گذاشته بود. درصورتی‌که من کاپیتان تیم آقای دادکان بودم. در همان زمان من کاپیتان تیم ملی دانشجویان بودم که آقای دادکان هم مدیر آن بود. من و ابوالقاسم پور در آن تیم دوران خوشی را با آقای دادکان داشتیم و می‌توانم بگویم که ما جزو معدود بازیکنانی بودیم که  روابطمان با آقای دادکان فراتر از مدیر و بازیکن بود. بعدها که ما به پنجم جهان شدیم و من کاپیتان تیم ملی دانشجویان ایران بودم. رابطه من و آقای دادکان نزدیک‌تر هم شد. من واقعاً نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که از تیم کنار گذاشته شدم. به نظر من عکس گرفتن با حیوان که هیچی حتی بدترین عکسها را از من می‌دید هم به خاطر رابطه نزدیکی که داشتیم می‌توانست از خود من در این زمینه سؤال کند. یعنی من‌بعد از آنکه آقای دادکان رییس فدراسیون شد دیگر ایشان را ندیدم. یک‌بار چند سال قبل او را در خیابان دیدم خیلی هم در این زمینه صحبت نکردیم، فقط من به او گفتم که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که شما باعث شدید من به تیم ملی دعوت نشوم و او هم گفت: در آن زمان حاشیه داشتی ومن تا الان هم نمی‌دانم حاشیه من چه بود و من چرا دیگر دعوت نشدم؟ اگر منظور از حاشیه جوانی کردن است که باید بگویم همه آدم‌ها و همه جوان‌های جهان، جوانی می‌کنند. اگر قرار است به خاطر جوانی کردن، کسی را از تیمی کنار بگزاریم و تمام گذشته‌اش را زیر پا بگذاریم که خیلی ناعادلانه است. البته من به خاطر گذشته خوبی که با آقای دادکان در تیم ملی دانشجویان داشتم. از ایشان دلگیر نیستم و فکر می‌کنم که آقای دادکان وسیله‌ای بود تا آنچه در سرنوشت من نوشته‌شده را به انجام برساند.

به من گفتند در فوتبال به‌جایی نرسیده به هنر روی آورده

شما در مورد خداحافظی من از تیم ملی و پرسپولیس پرسیدید و کار نیمه‌تمامی که بعضی از هم‌نسلی ما  در فوتبال دارند. در این مورد باید بگویم که خیلی‌ها بعد از ورود من به عالم هنر نمی‌خواستند مخالفت خودشان را با صراحت ابراز کنند و می گفتند که در فوتبال به‌جایی نرسد و حالا می‌خواهد آن ناکامی را اینجا جبران کند یا حرف‌هایی ازاین‌دست. درصورتی‌که من به تمام آرزوهایی که در جوانی و بچگی داشتم رسیدم. اگر بازیکن پرسپولیس و تیم ملی شدن در فوتبال ایران به‌جایی نرسیدن تعبیر می‌شود، من آرزو داشتم که همان‌طور در فوتبال می‌ماندم. واقعیت این است که من در سایپا روزهای فوق العاده داشتم. با پرسپولیس قهرمان شدم. تجربه پوشیدن لباس تیم ملی در رده سنی امید جوانان و بزرگ‌سالان را دارم. اینکه من یک‌دفعه از تیم ملی کنار رفتم علتش این بود که برای بازی‌های بوسان شرایط سنی وجود داشت یادم هست که او نه بازیکن بزرگ‌سال دعوت کرد و قرار بود روز آخر سه نفر به تورنمت بوسان بروند. ما به اوکراین رفتیم و این تیم را یک بر صفر شکست دادیم در بازگشت آقایان دایی، میرزاپور د گل محمدی همراه تیم به کره رفتند و همان ایرانی که در بوسان به‌عنوان قهرمانی رسید اسکلت اصلی تیم آقای برانکو در سالیان آینده بود. در آن بازی‌های بازیکنانی مثل کعبی، مبعلی و کاظمیان درخشیدند و به‌نوعی نسل در تیم ملی عوض شد.


در ابومسلم فوتبال من تمام شد

در پرسپولیس هم که سال‌های آخر حضور من دوران خوبی نبود. البته در مقایسه با سال‌های اخیر شرایط خیلی بهتر بود. یعنی ما اگر قهرمان نمی‌شدیم، ولی دوم یا سوم لیگ بودیم. بعد هم به خاطر سربازی از پرسپولیس جدا شدم چون بیشتر از 8 سال نمی‌توانستم درسم را کش دهم (می‌خندد). یادم می‌آید که فوتبال حرفه‌ای‌تر شده بود و اولین دفعه‌ای بود که من می‌خواستم یک پول خوب از پرسپولیس بگیرم، قرارداد داخلی هم امضا کرده بودم. مبلغ قراردادم هم 50 میلیون بود آن زمان این مبلغ سقف قراردادهای پرسپولیس بود. آن زمان این مبلغ کم نبود ولی در مقایسه با در آمد فوتبالیست‌های الان قابل قیاس نیست. ازآنجا به پاس رفتم. دنیزلی مربی ما بود و در جام باشگاه‌های آسیا حضور داشتیم. از لحاظ فوتبالی هم‌سال خوبی داشتیم و قهرمان لیگ شدیم. بعدازآن من در پاس افت کردم و از آنجا هم به استیل آذین رفتم. آنجا هم تیم خوبی داشتیم ولی بازی آخر نتیجه نگرفتیم و نتوانستیم به لیگ برتر صعود کنیم و در آن تیم بسیاری از فوتبالیست‌ها فوتبالشان تمام شد، بازیکنانی مثل اسدی، مجیدی، کاویانپور و داوود فنایی. بعد از استیل آذین من هنوز احساس ستاره بودن می‌کردم چند پیشنهاد داشتم که قبول نکردم.  خیلی اتفاقی آقای جلالی را در مجموعه انقلاب دیدم و از من خواست که به فولاد بروم و من فردای آن روز قرارداد بستم و کمتر از یک هفته دیگر مقابل برق شیراز به میدان رفتم. سال بعد هم به ابومسلم رفتم که فصل خیلی بدی بود و تمام شد.

اگر در بچگی می‌دانستم چه اتفاقی برایم می افتد، سکته می‌کردم

*شما به سرنوشت اعتقاد دارید و من می‌خواهم بدانم که آیا کارمای نیمه‌کاره‌ای در فوتبال دارید که باید برگردید و آن را تمام کنید یا نه؟


جمشیدی: طبیعی هست که وقتی آدم به سن میان‌سالی می‌رسد طور دیگری فکر می‌کند، من اگر به عقب برگردم قطعاً خیلی از کارها را انجام نمی‌دهم. ولی وقتی که به گذشته نگاه می‌کنم. اگر به خیلی از خواسته‌هایم نرسیدم، کسی را مقصر نمی‌دانم و تنها خودم را مقصر اصلی تمام اتفاقات می‌دانم. با خودم هم تعارف ندارم. اگر در بچگی به من می‌گفتند که تو بازیکن پرسپولیس می‌شوی با این تیم قهرمان می‌شوی. به تیم ملی جوانان دعوت می‌شوی و ازآنجا به امید و بزرگ‌سالان می‌روی، قطعاً در از خوشحالی سکته می‌کردم. ولی الان که به آن سال‌ها نگاه می‌کنم می‌بینم که می‌توانستم کارهای بزرگ‌تری انجام دهم و یا حداقل مدت زمان حضورم در اوج را بیشتر کنم. همین که فوتبالیست بودم خیلی خوش‌آیند من هست و آرزوی دوران کودکی من بود و به خاطرش خدا را شکر می‌کنم.

دوست دارم مدرسه فوتبال از کودکان کار راه بیندازم

طبیعی هست که هر بازیکنی بعد از اتمام فوتبالش به مربیگری فکر می‌کند ولی من چون در دوران فوتبالم خیلی ناهماهنگی میان مدیر و مربی دیدم و بازیکن دیدم. دوست دارم اگر روزی خواستم تیمی را انتخاب کنم بسترش مهیا باشد. اگر هم نتوانم مربیگری کنم. ایده‌ای دارم که دوست دارم آنر ا پیاده کنم و دلیل اصلی اینکه پیشنهاد آدیداس را هم پذیرفتم همین بود که مدرسه فوتبالی از میان کودکان کار داشته باشم. چون همیشه فکر می‌کنم اگر میان آنها یک نفرهم علی دایی شود، خیلی خوب است. کسانی که در بهزیستی رشد کردند، سختی کشیدند و خانواده کنارشان نبوده است. این افراد حتی اگر کمی هم ذات خوبی داشته باشند اگر به جایی برسند، دست چند نفر دیگر مثل خودشان را هم می‌گیرند و دیگر هیچ ثوابی بالاتر از این نیست. گاهی با خودم فکر می‌کنند آدم‌هایی که من را دوست ندارند و نقد می‌کنند کاش یک روز جای من زندگی می‌کردند و لذتی را که من از دوران فوتبال و حالا هنرپیشگی‌ام می‌برم را از نزدیک لمس می‌کردند. بازی کردن جلوی جمعیت برای خیلی‌ها در جامعه آرزو هست.

از این تیم ملی فوق ستاره بیرون می‌آید

تیم ملی ما در راه جام جهانی 2018 روسیه دوباره پوست انداخته و جوان شده است و نسلی عوض‌شده است که معمولاً بعد از جام‌های جهانی این اتفاق می افتد. آقای کی روش هم که کار خودش را انجام می‌دهد. ولی متاسفانه مثل همیشه حاشیه در اطراف فوتبال ما زیاد است. هر اتفاقی که خبری می‌شود بزرگ‌شده است. یعنی گاهی اوقات یک اتفاق ساده می‌افتد ولی چون جنبه خبری پیدا می‌کند بزرگ می‌شود. به نظر من فوتبال ما آن‌قدر هم که گفته می‌شود کثیف نیست. یعنی آدم‌هایی که به خاطر پول در فوتبال ما دست به هر کاری می‌زنند آن‌قدرها هم تعدادشان زیاد نیست. چه در میان رسانه‌ها مدیران و مربی‌های ما. به نظر من باید کمی مدیرانمان را ورزشی‌تر کنیم من نمی‌گویم حتماً مدیر باید ورزشی باشد ولی اگر مدیری ورزشی بود خیلی بهتر است. باید کمی در فوتبال با هم مهربان‌تر باشیم. کمتر به هم دروغ بگوییم و برعلیه هم مصاحبه کنیم. تا آرامش حکم‌فرما شود که چنین اتفاقی هم برای تیم ملی خوب است و هم برای فوتبال ایران. به نظر من این تیم ملی می‌تواند  در آینده ستاره هم داشته باشد. البته هر کس در تیم ملی بازی می‌کند ستاره است ولی ما هنوز فوق ستاره است. علی کریمی و فرهاد مجیدی جزو ماندگارهای فوتبال ما هستند  ولی هردوی آنها سنین 25،26 سالگی مردهای اول فوتبال ایران نبودند بلکه  در سال‌های آخر فوتبالشان بیشتر درخشیدند چون دیگر درآن زمان ما فوتبالیست ستاره نداشتیم. به نظر من از بازیکنان فعلی تیم ملی در سال‌های آینده بیشتر می‌شنویم. یادم می‌آید که سالهایی که آقای دایی در هرتابرلین بود چقدر دیدن لیگ‌های اروپایی برای من جذاب بود. مخصوصاً زمانی که آقای دایی در سن سیرو به میلان گل زد یا آقایان کریمی و هاشمیان در هرتابرلین بازی می‌کردند. امیدوارم که دوباره فوتبال ما به آن روزها برگردد و حتی از آن هم جلو بزند.


مشکل پرسپولیس در این فصل جوانی بیش از اندازه است

من فکر می‌کنم که مشکل اصلی پرسپولیس در این فصل کم‌تجربگی بازیکنان و جوانی بیش از حد آنها است. بخصوص در خط حمله که پرسپولیس نیاز به مهاجمانی دارد که کار خوب این تیم را تکمیل کنند و نتیجه بگیرند ومی بینیم که هنوز چنین اتفاقی نمی‌افتد. در مورد تغییرات مکرر مدیر و مربی هم که متاسفانه بلبشویی هست. با کوچک‌ترین اتفاقی مدیر و مربی عوض می‌شوند که این اوج آماتور بودن گروه مسوول و تصمیم گیرنده را نشان می‌دهد. به عقیده من رمز موفقیت یک تیم ثبات در بازیکنان، کادر فنی و مدیریت باشگاه است. در این سالها پرسپولیس هر سال در حال نسل عوض کردن بود و ما اصلاً نفهمیدم که بازیکنانی مثل انتظاری وجباری، انصاریان و کاویانپور چه اتفاقی برایشان افتاد. این اتفاق در تیم‌هایی مثل استقلال و سپاهان کمتر افتاد و این مساله باعث شد که انها به راحتی گوی سبقت را از این تیم‌ها بربایند. حرف شما درست است که ممکن است این اتفاق در تیم‌هایی مثل ذوب آهن هم بیفتد ولی آنها در آرامش تیم سازی می‌کنند و اگر تیم مدتی هم نتیجه نگیرد اتفاقی نمی‌افتد و شرایط در استقلال و پرسپولیس متفاوت است. دو تا مشکل در پرسپولیس داریم توجه نکردن به تیم‌های پایه و اینکه خیلی در این سال‌ها نسل عوض کردیم.

من می‌دانم که چه موقع حرف بزنم

بعضی‌ها در این مدت به من ایراد گرفتند که چرا به‌عنوان یک پرسپولیسی حرفی نمی‌زنی باید بگویم که من می‌دانم کی می‌توانم صحبت کنم. من نمی خواهم بگویم آدم باهوشی هستم ولی آدم کم‌هوشی هم نیستم و می‌دانم کی باید یک حرفی را بزنم که دیده شود وقتی می‌دانم که در مقطعی صدای من به‌جایی نمی‌رسد. گفتنش هم بی تأثیر است همین‌طور اگر زیاد حرف بزنی بازهم دیده نمی‌شود. در اینکه من پرسپولیسی هستم و این تیم را دوست دارم که شکی نیست ولی مهم‌ترین آدم دولتی که من می‌شناسم بهنام ابوالقاسم پور هست که رییس تربیت‌بدنی شهرداری منطقه بیست هست. این بزرگ‌ترین پست رفیق من در دولت هست. برای همین من آدمی کنار خودم ندارم که بگویم خواهش می‌کنم دستی به سر و روی پرسپولیس بکشد. برای همین سعی می‌کنم حرفم را زمانی در اینستاگرام خودم بزنم که بدانم دیده و شنیده می‌شود. اگر نه همان‌قدر که تماشاچی در سکو عذاب می‌کشد من هم از نتیجه نگرفتن تیمم عذاب می‌کشم.

سرخابی باید در انتقاد از عملکرد داوران متحد شوند

ما خودمان هم ایراد داریم روزی که داور برعلیه استقلال سوت می زند و هوادار این تیم می‌نالد، من پرسپولیسی می‌روم در صفحه او می‌نویسم که حقتان هست. درصورتی‌که ما باید الان کنار هم باشیم. ما باید کنار هم به داوری اعتراض کنیم. من نمی‌گویم داوری در فوتبال ما الان عمداً ضعف دارد ولی این ایراد کاملاً مشهود است. ضعف داوری الان بالاتر از فوتبال است. یک زمان می‌گفتند فوتبال ما ایراد دارد و داوری هم به همان نسبت مشکل دارد ولی الان اشتباه داوری ما از فوتبال فراتر است. این اشتباهات به صورت ممتد برای تیم‌ها تکرار می‌شود. یک دست صدا ندارد و آقایان استقلالی و پرسپولیسی باید در کنار هم باشند. وقتی داوری ضعف دارد یک بازی ممکن است به ضرر پرسپولیس باشد ولی هفته بعد همین ضعف باعث می‌شود در بازی استقلال اشتباهی رخ دهد. پس باید با هم متحد شوند به کمیته داوران اعتراض محترمانه انجام دهند تا با نظارت بیشتر و بالا بردن انگیزه داوران این مشکل را حل کنند. اگر درآمد داور کم است او نباید قضاوت بازی را بر عهده بگیرد. وقتی به عنوان داور به زمین می‌روی مخصوصا در بازیهایی که استقلال و پرسپولیس دارند. در حقیقت تو با 20 میلیون قلب هواداران این تیم روبرو هستی و برای همین هم باید خیلی دقت داشته باشی که اشتباهی نکنی که به آنها لطمه بزند.
منبع: ورزش سه