گروه جهاد و مقاومت مشرق -
برای خدمت به مردم بیقرار بود
پروانه نوروزی، همسر محترم شهید همدانی می گوید: زندگی ما بسیار ساده بود. هر کس به منزل ما میآمد از این سادگی تعجب میکرد، شهید همدانی همیشه شکرگزار و راضی بود، اعتقاد داشت که ما باید مثل بقیه مردم زندگی کنیم.
هیچ گاه ماشین مدل بالا و گران قیمت سوار نمیشد. ما به ایشان اعتراض میکردیم که به خاطر پادردتان(ایشان جانباز بوده و به زانوهایشان تیر خورده بود) یک ماشینی بخرید که دنده اتومات باشد تا اینقدر اذیت نشوید اما قبول نمیکرد و میگفت من با مردم عادی فرقی ندارم.
شهید همدانی پدری بسیار خوب و همسری نمونه بود؛ وقتی وارد خانه میشد هر کاری که بود انجام میداد. اگر من در آشپزخانه بودم به من کمک میکرد؛هیچ ابایی نداشت. طوری که وقتی در خانه بود از من بیشتر کار میکرد! من میگفتم؛ شما خستهای، از صبح تا حالا کار کردهای با این همه خستگی باز هم استراحت نمیکنید! میگفت؛ وقت برای خواب و استراحت زیاد است، ما تا وقتی که زنده هستیم باید کار کنیم.
با نوههایش به قدری بازی میکرد که آنها خسته میشدند، بچهها پیش انرژی پدربزرگشان کم میآوردند! شهید همدانی خیلی به ورزش اهمیت میداد و بچهها را همیشه به ورزش کردن تشویق میکرد. میگفت شما باید از لحظه لحظه عمرتان به خوبی استفاده کنید و فرصت عمرتان را بیهوده تلف نکنید.
در امور خیریه بسیار فعال بود، به فقرا و زیردستان کمک میکرد و هر کاری که انجام میداد برای رضای خدا بود. بالاترین مقام یا کمترین مقام در نظر ایشان فرقی نداشت. هر کاری که رضای خدا در آن بود همان را انجام میداد.
بعضی روزها که به خانه برمیگشت و خسته به نظر میرسید، سوال میکردم که امروز کارتان خیلی زیاد بوده؟ حاج آقا میگفت؛ شما که میدانی من از کار خسته نمیشوم، اما یک بنده خدا مشکل داشته و من نتوانستم مشکلش را حل کنم، به همین خاطر ناراحت و خستهام.
شهید همدانی و دوستانشان در همدان و تهران خیریهای داشتند. بسیار مخلصانه به مستضعفین کمک میکرد، هر کسی که از ایشان کمک میخواست حاج آقا بیقرار بود تا به آن شخص کمک کند. بعد از شهادت ایشان، افراد زیادی برای ما تعریف کردند که شهید همدانی چه کارهای بزرگی انجام داده! چون حاج آقا هیچ وقت کمکهایش را عنوان نمیکرد. امکان نداشت کسی از او تقاضایی کند و حاج آقا کاری انجام ندهد، هر کاری که از دستش برمیآمد حتما انجام میداد.
وقتی برای دیدن حاج آقا به سوریه میرفتیم، برای ما توضیح میداد که سوریه هر روز همین وضع را دارد و شبها هم شما نمیتوانید خوب بخوابید؛ سر و صدای شلیک خیلی زیاد است. ولی یکی دو روز که بگذرد شما هم به این صداها عادت میکنید. بچهها از این سفر خیلی خوشحال بودند. هم دیدن پدر آنها را خوشحال میکرد، هم اینکه میگفتند ما که جنگ را ندیدیم و این برای ما تجربه خوبی است.
چند روزی که ما در سوریه بودیم صدای شلیکها خیلی زیاد بود. حتی یک روز به قدری سر و صدای زیادی به پا شده بود که من فکر میکردم دشمن تا پشت در خانه ما رسیده! تا جایی که به بچهها گفتم؛ آماده باشید! تا اینکه حاج آقا تماس گرفت و گفت که درگیری تا سرکوچه هم رسیده و شما فقط روی زمین بنشینید و بلند نشوید چون ممکن است تیراندازی کنند شیشهها بشکند و مجروح شوید. اما دخترانم با خوشحالی روی بالکن و کنار پنجره میرفتند و میگفتند ما هم میخواهیم ببینیم که چه اتفاقی میافتد تا اینکه مجددا حاج آقا تماس گرفتند و گفتند که از روی زمین بلند نشوید. من گفتم بچهها دائم روی بالکن هستند و میخواهند تماشا کنند حاج آقا گفتند که ممکن است شیشه بشکند و خورده شیشه به بچهها اصابت کند. گفتم حاج آقا اینها هم بچههای شما هستند؛ شجاع و نترس ایستادهاند و به حرف من گوش نمیدهند!
درگیری خیلی زیاد شد؛ من از پنجره دیدم کسانی که مجروح شده بودند را به ساختمان ما میآورند. درگیری تا شب با شدت ادامه داشت. حاج آقا میگفت که ما سه بار تا سر کوچه آمدیم که شما را از آنجا منتقل کنیم اما شرایط طوری بود که امکانش نبود. شما مواظب خودتان باشید تا شرایط بهتر شود، وقت نماز صبح حاج آقا به دنبال ما آمد و ما هم همراه ایشان رفتیم.
بی عدالتی قلب پدر را به درد میآورد
وهب همدانی، فرزند ارشد شهید همدانی درباره شخصیت و ویژگیهای پدرش اظهار می دارد: شهید همدانی برای ما هم پدر بودند هم مراد. رابطه مراد و مریدی بین ما حاکم بود. ما فرصتهای کمی را درکنار ایشان بودیم، به همین دلیل هم لحظههای دیدن پدر برای ما غنیمت بود. یکی از حسرتهایی که بنده امروز دارم این است که از وجود ایشان خوب استفاده نکردم.
در دوران دفاع مقدس ما کم سن و سال بودیم. به این خاطر که فرمانده بودند و در عملیاتهای مختلف مقدمات عملیات را هماهنگ میکردند همیشه در جبهه بودند. فقط زمانی به مرخصی میآمد که مجروح میشد و مجبور میشد که برگردد و ما تنها در آن زمان اورا میدیدیم.
شبی که رهبر معظم انقلاب میخواستند به منزل ما تشریف بیاورند، با ما تماس گرفتند و خبر دادند که حضرت آقا قرار است شرفیاب شوند. مشی حضرت آقا این طور است که به خانواده شهدا سرکشی میکنند. پدر دوشنبه همان هفته که شهید شدند با حضرت آقا دیدار داشتند. پس از آن دیدار عازم سوریه شدند و پنجشنبه به شهادت رسیدند. مادرم آن شب به حضرت آقا گفتند که شهید همدانی دوشنبه در محضر شما بودند و امروز هم که شما بازدید ایشان را پس دادید ما از شما خیلی ممنون هستیم.
پدر در وصیت نامه خود خطاب به مادرم (در واقع خطاب به همه افراد) گفتهاند که شما به نظام بدهکار هستید نه طلبکار. او در آغاز وصیتنامه شکرگزاری میکند؛ برخلاف خیلی از افراد که دائم نق میزنند، شهید همدانی دلیل شکرگزاری خود را هم توضیح داده که خیلی افراد آرزو داشتند این زمان را ببینند اما نتوانستند، کسانی که برای پیروزی انقلاب زحمت کشیده، خون دل خوردند و شهید شدند. چه بسیار افرادی که در این راه کتک خوردند و زجر کشیدند اما نتوانستند این عصر را ببینند و ما امروز نتیجه آن زحمات را میبینیم و در این عصر قرار داریم که این جای شکرگزاری دارد.
پدر در وصیتنامهشان یکی یکی نعمتهایی که داشت را نام برده؛ حضور در کنار مجاهدین هشت سال دفاع مقدس ،ولایت امیرالمومنین(ع)و وجود ولایت فقیه.در واقع هر چه بیشتر دقت میکنیم هیچ چیز مایوس کنندهای در رفتار و گفتار شهید همدانی پیدا نمیکنیم.
شهید همدانی همیشه میگفتند آن چیزی که من را از پا در میآورد بیعدالتی است. من وقتی در حق کسی بیعدالتی میبینم خیلی ناراحت میشوم، در حالی که ایشان نسبت به خیلی از مسائل اشراف زیادی داشتند اما همیشه خوشبین بودند و هیچ وقت خودشان را طلبکار نمیدانستند. با وجود آن همه مجاهدتها و رشادتهایی که داشتند هیچ وقت در این قضیه برای خودشان حقی قائل نبودند. در مسئله کار یا مسائل دیگرِ ما هیچ دخالتی نمیکرد هر کاری که پیش میآمد میگفتند شما هم مثل بقیه مردم، هر کاری که بقیه مردم انجام میدهند شما هم همان کار را انجام دهید.
حق شهدا را نمیتوانیم ادا کنیم
مهدی همدانی، دیگر فرزند شهید همدانی هم درباره پدرش گفت: از خصوصیات اخلاقی پدر این بود که ایشان وقف مردم بودند، در دیدارهایی که ما همراه حاج آقا بودیم همه مراجعهها را میپذیرفتند، اگر مطلبی بود یادداشت کرده و پی گیری و رسیدگی میکرد.
یکی از دغدغههای حاج آقا خانواده شهدا بود که با تمام وجودشان وقت میگذاشتند و هر کاری که از دستشان بر میآمد انجام میدادند. تقریبا دو سه سال پیش بود که یکی از فرزندان شهدا با حاج آقا ملاقاتی داشت و قرار شد تماس بگیرند، آن شب دیر وقت بود و پدر مشغول استراحت بودند و به بنده گفتند که اگر تماس گرفتند من را بیدار کنید تا کارشان را انجام دهم. این بنده خدا دیر وقت تماس گرفت و من گفتم اگر اشکالی ندارد فردا بنده تماس میگیرم تا شما با پدر صحبت کنید. صبح وقتی حاج آقا بیدار شد و گفتم که تماس گرفتند و من این طور گفتم، پدر از من دلخور شدند و گفتند شهدا و فرزندانشان حق بزرگی بر گردن ما دارند. اگر ما شب و روزمان را هم برای شهدا بگذاریم باز نتوانستیم آن طور که باید و شاید وظایفمان را انجام بدهیم.
پدر گفت که شهید میشود
زهرا همدانی، فرزند شهید همدانی هم درباره ویژگیهای پدرش این گونه سخن می گوید: پدر واقعا ساده زیست بود و سعی داشت مانند کم درآمدترین مردم زندگی کند، همیشه میگفتیم که به خاطر درد پاهایشان ماشین بهتری بخرند اما قبول نمیکردند و میگفتند من با بقیه مردم فرقی ندارم. به دنیا وابستگی نداشت و اصلا برایش مهم نبود اموالی که دارد، از بین رفته یا خراب شود، یک بار که ماشین بابا در خیابان آتش گرفته بود، مردمی که برای کمک آمده بودند فکر کرده بودند که بابا هم رهگذری است که برای کمک آمده، بعد که متوجه شده بودند مالک ماشین خود بابا بوده از عادی بودن رفتار ایشان تعجب کرده بودند.
بعد از ملاقات آخر با حضرت آقا، ظهر که به خانه برگشتند با هم ناهار خوردیم، آن روز پدر به ما گفت که این سفر آخر من خواهد بود و من در این سفر شهید میشوم. ما گریه کردیم و مادرم به ما دلداری میداد و میگفت پدر از سالهای اول جنگ در میدان مبارزه و آتش بود و خدا همیشه حافظش بوده، این بار هم خدا نگهدارش است.
یک ساعت بعد از آن دوباره پدرم به من و خواهرم وصیت کرد که بعد از من چه کار کنید و دوباره گفت که من شهید میشوم که من گفتم بابا این حرف را نزنید من تحمل شنیدنش را ندارم. پدر همان شب موقع رفتن و در فرودگاه پیامکی برای مادرم فرستاده و نوشته بودند: خداحافظ! این کار پدر جای تعجب داشت. چرا که پدرم اصلا اهل پیامک زدن نبود و این پیام واقعا نشان داد که این سفر با همیشه تفاوت داشت.
پدر جلوی فرزندان شهدا به ما محبت نمیکرد اما وقتی در منزل بود خیلی به ما محبت و توجه میکرد در واقع ایشان هر نقشی که در خانواده یا فامیل داشت را به نحو احسن ایفا میکرد. پدر خیلی مهربان بود و همیشه اشتباهات ما را با بزرگواری میبخشید طوری بود که ما اصلا خجالت میکشیدیم آن کار اشتباه را دوباره تکرار کنیم. اصلا به ما سخت نمیگرفت و ما را در انتخابهای خود آزاد میگذاشت. حتی در انتخاب حجاب یا انتخاب همسر هم ما را آزاد میگذاشت.
وقتی میخواستیم به مسافرت برویم حتما نظر ما را میپرسید، هیچ تحکمی در فضای خانه نبود. پدر برای دختران و خانمها اهمیت ویژهای قائل بود، طوری رفتار میکرد که ما افتخار میکردیم دختر هستیم. وقتی پدری این حس غرور خوب را به فرزندش میدهد باعث میشود که آن فرزندان در جامعه اعتماد به نفس داشته باشند و با هر تلنگری به بیراهه کشیده نشوند.
پدر عشق عجیبی به خانواده داشت وقتی کسی عاشق خانواده باشد و از علایق خود دل بکند و برود واقعا کار بزرگی کرده است.
من فکر میکنم اینکه پدر ما را تنها میگذاشتند و میرفتند هم از عشق زیادشان به ما بود. امام حسین(ع) هم خانوادهشان را دوست داشتند و میدانستند چه اتفاقات تلخی در انتظارشان است اما مقصود نهایی سیدالشهدا(ع) خدا بود؛ شهدا هم در راه امام حسین(ع) قدم برداشتند.
پدرم همیشه به قصد روشنگری بعضی مطالب و موضوعات را در منزل توضیح میداد. در مورد مشکلات جامعه صحبت میکرد، این سخنرانیهایی که در حال حاضر از پدر وجود دارد، همان حرفهایی بود که در خانه هم میگفت. پدر همیشه دوست داشت که بصیرت دیگران هم بالا برود.
سازماندهی بسیج سوریه اثر جاویدان شهید همدانی
وصفی کهحجت الاسلام علیرضا پناهیان از شهید همدانی دارد خواندنی است:، شهید همدانیخیلی انسان با صفایی بودند، سرشار از صداقت و خیلی انسان صریح اللهجهای بودند؛ زحمت کش و در عین حال آرام!
سردار همدانی هم فرمانده بود و هم مانند یک سرباز زحمت میکشید و هر کسی که نیروی او بود نیروی پرکاری میشد. چون فعالیت خود شهید همدانی را میدید.
سردار حسین همدانی با این روحیات والا نقش بسیار موثری در راه اندازی حرکت مردمی در سوریه داشت. چون واقعا اسوه و الگویی بینظیری بود. با اینکه تا آخر هم فرمانده سپاه بود ولی آن روحیه مردمی خود را از دست نداد و همیشه احساس میکرد یک نفر از مردمهست که دارد کار میکند و زحمت بسیاری میکشید.
این شهید بزرگوار همیشه در حوادث سال ۸۸ به جوانان توصیه میکرد که بدون سلاح به میدان مقابله با اغتشاشگران بروند و خیلی توصیه داشت که با مهربانی و سعه صدر رفتار کنند. این سردار والامقام در سوریه نیز با وجود دشواریها توانست به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخته و کمک بزرگی به ملت سوریه کند.
شهید همدانی فرمانده قلبها بود
سردار احمد بیگدلی معاون امنیتی و دفاعی سپاه تهران در رابطه با شخصیت شهید همدانی می گوید: شهید همدانی یکی از الگوهای بارز مدیریت و فرماندهی بود. او در این راستا عموما به حاج احمد متوسلیان تاسی میکرد. و در همه مثالها، ذکر مثال از حاج احمد بود و هر آنچه در حاج احمد متوسلیان سراغ داریم به عینه در عمل از ایشان میدیدیم. مهمترین خصلت شهید همدانی، صلابت، اقتدار و جدیت در کار، توام با مهربانی، عطوفت و لطف به زیرمجموعه بود. در واقع در یک جمله میتوان گفت که حاج حسین همدانی به قلبها فرماندهی میکرد. چرا که وقتی دستوری میداد رابطه فرماندهی جای خودش محفوظ، دلدادگی به معنای واقعی خود در یک نساب برادری تجلی مییافت، یا جایی هم رابطه پدر و فرزندی بود.
سردار همدانی به جوانان فرصت ابراز وجود میداد. همین موضوع باعث شد که خیلی از افرادی که تا پیش از این به آنها توجهی نمیشد در دوره ایشان رشد و نمو پیدا کرده و امروز همین افراد، نیروهایی کلیدی و اساسی هستند. همیشه میگفت اگر به جوانها اعتماد کنید ضرر نمیبینید. بارها این جمله را از ایشان شنیدم که میگفت امورات را باید به دست جوانترها بدهیم و ما در کنارشان مشاور باشیم.
در مدلهای فکرسازی و تصمیمگیری عموما طوفان فکری ایجاد میکرد و بحث را به چالش میکشید و در نهایت جمع بندی خوبی از آن در میآمد. فرصت میداد تا افراد با ابراز وجود به یک خودباوری برسند، رفتاری نداشت که فرد جرات نکند حرفش را بزند اگر غلط هم میگفت از همان حرف غلط او سعی میکرد یک نتیجه خوب بگیرد تا اینکه آن فرد خود را باور میکرد.
بنده به لحاظ قرابت زیادی که با شهید همدانی داشتم هیچگاه یادم نمیآید پارتی بازی کرده و اقوام و فامیل خود را برسر کار بیاورد. خیلی افراد، پسرهای شهید همدانی را تا قبل از شهادت او نمیشناختند. ایشان هم همسوی ولایت قدم برمیداشت و فرمایشات رهبر معظم انقلاب را رعایت میکرد. از دیگر ویژگیهای شهید این بود که به افراد اعتماد میکرد که غالبا این اعتماد توامان با آزمایش بود، به خصوص شجاعت افراد را آزمایش میکرد. حاج حسین همدانی هر جا که میرفت منشا تحول و نوآوری بود. ضمن اینکه انعطاف عجیبی داشت. به عنوان مثال در سوریه خیلی از خلأهایی که پر کردن آنها مدتها زمان میبرد را در مدت کوتاهی پر میکرد.
یکی از فعالیتهای ایشان ایجاد بنیاد شهید در سوریه بود، چون آنها بنیاد شهید نداشتند که وقتی کسی شهید شود به امور او رسیدگی شود. حاج حسین رفت و این کمبود را پر کرد و همین باعث شد که هم حامی خانوادههای شهدای سوریه باشد و هم اینکه حضور نیروهای سوری در صحنه مقابله با داعش پررنگتر شود.
مدلهای دفاعی و ایدههای مقاومت شهید همدانی باعث شد که داعش نتواند بیش از این بر خاک سوریه سیطره یابد، و الا اگر تدابیر حاج حسین همدانی نبود چه بسا که دمشق هم سقوط میکرد.
درخواست شهید همدانی از همرزم شهیدش
فرحناز رسولی همسر سردار شهید سعید قهاری درباره شهید همدانی می گوید: شهید همدانی و شهید قهاری از جوانی در همدان با هم دوست بودند.این دو شهید بزرگوار با تعداد دیگری از برادران همدانی، سپاه همدان را تشکیل دادند. آنها سال 57 در فعالیتهای انقلاب و حتی قبل از آن هم با هم دوست بودند، اما بعد از راه اندازی سپاه همدان شهید قهاری بنا بر نیاز منطقه به کردستان رفت.
به خاطر دارم 9 ماه قبل از شهادت شهید همدانی در منزل و در کنار خانواده این شهید بودم. من گفتم شما که یار قدیمی شهید قهاری هستید خاطراتی بفرمایید، ایشان تعریف میکرد که شهید قهاری یار خوبی بود که متاسفانه من در کنارشان نبودم که با هم شهید شویم، هر وقت سر مزار شهید قهاری میروم به ایشان التماس میکنم که من را پیش خودت دعوت کن. موقع خداحافظی، شهید همدانی از من خواست که دعا کنم حاج سعید(شهید قهاری) من را به پیش خود ببرد. به نظرم حاج سعید قهاری شهید همدانی را دعوت کرد و دعای ایشان مستجاب شد.اما صد حیف که ما دیگر نمیتوانیم از وجود ایشان فیض ببریم.
سرباز گمنام و بي نشان ولايت بود
حجت الاسلام سید جلال رضوی مهر عضو هیئت رییسه مجمع نمایندگان حوزه علمیه قم و از دوستان نزدیک شهیدهمدانی هم این گونه از او یاد می کند: ايشان با تفكر جهادي خود در دانشگاه دفاع مقدس استاد بزرگ لشگر عشق بود كه تبّسم زيباي چهره ملكوتي او آرامش برگرفته از ايمان راسخ را به نمايش مي گذاشت. مهرباني و جرأت همراه با ايمان بينظيرش، دلگرمي، روحيه، جرأت و شجاعت را براي رزمندگان مو به مو و نكته به نكته تفسير و تبيين مي نمود.
به یاد دارم که در گردان 154 لشگر انصارالحسين (ع) قرار گرفتيم و در خيمه اي واقع در چنگوله در غرب كشور پرونده نقشه پاتك جنگي براي عمليات و حضور گردانها و گروهانها را برای ما تشریح میکرد. همین که صدای اذان آمد، بي درنگ بلند شد تا با آب جاري در رودخانه چنگوله وضو بسازد. حميد رهبر، فرمانده گردان خواست که حاج حسين همداني توقف کند تا کار تشریح تمام شود. سردار نگاه با معنايي كرد و گفت؛ مگر نشنيدي صداي اذان بلند شده، ما براي همين نماز با بعثيها مي جنگيم! يكي از اهداف نظامي و اسلامي ما حفظ نماز است كه فرمانده اصلي ما یعنی امام حسين (ع) در تقابل با لشگر عمر بن سعد در روز عاشورا بارها و بارها تكرار فرمودند. سپس با طمأنينه خاص خود، وضو ساخت و نماز را كه خواند ادامه جلسه را مجددا مديريت كرد.
ايشان همواره سه وعده نماز را در مسجد محلهشان (مسجد انصار الحسين شهرك شهید محلاتي) ميخواند و اين جزء برنامه زندگي ايشان بود.
روزي در شهر قم ما اجتماع طلاب و فضلاي همدان را برگزار كرده بوديم كه به مناسبت پاسداشت مقام شهداي روحاني و نيز تشريح اوضاع سوريه بود از ايشان درخواست كرديم براي اين موضوع سخنراني كنند كه ايشان نيز قبول كرد به قم سفر كند. اما ایشان تأخیر کرد. از همراه سردار، علت تأخیر را پرسیدم.
در پاسخ به بنده گفت که اول خواستند به زيارت حضرت معصومه(س) بروند. وقتي هم كه زيارت ايشان تمام شد در مسير برگشت به سمت ماشين و در حياط حرم به صورت اتفاقي با يكي از رزمندگان كه سردار را مي شناخت برخورديم كه مشكلي داشت و با حاج حسين در ميان گذاشت. سردار براي حل مشكل ايشان مجبور بود با چندين نفر تماس بگيرد و كار ايشان را پيگيري و حل كند. اين بود شخصيت و روحيه اين فرمانده كه تا ابد در كارنامه ايشان خواهد درخشيد. بنده به امر خانواده ايشان از اول تشييع جنازه در بيت شريفشان حضور يافتم. مراسم حكايت از عمق ارتباط معنوي مردم با اين سردار داشت از مسئولين عالي رتبه نظام گرفته تا مردم عادي با خانواده اين شهيد ابراز همدردي نمودند. خصوصاً حضور رهبر فرزانه انقلاب در بيت اين شهيد موجب شد تا فرزندان ايشان سجده شكر بجا آورند كه با قدوم حضرت آقا منزلشان مورد عنايت و متبرك با قدم ولايت شد. در همدان نيز من در جايگاه حضور داشتم و سرداران همه يكپارچه اشك فراق بر گونهها جاري ساخته بودند.
يكي از همراهان ايشان گفت در سوريه همراه حاج حسين بودم و محاسن ايشان همه با خون خضاب شده بود و راستي كه لقب حبيب دادن به ايشان لقب به جايي است.
هنگامي كه داخل قبر شدم تا پيكر مطهر اين شهيد والا مقام را داخل قبر بگذارم مقداري آب زمزم و تربت و عقيق منقوش به نام 14معصوم را كه از قبل مهيا كرده بودم را با ايشان همراه كردم. چهرهاش بسيار بسيار نوراني بود. اول خم شدم و پيشاني اش را بوسيدم و سپس محاسنش را نوازش كردم و گفتم اي حبيب سپاه اسلام اين رداي شهادت بر قامت استوارت مبارك باد...
کد خبر 499328
تاریخ انتشار: ۲ آذر ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۴
يكي از همراهان ايشان گفت در سوريه همراه حاج حسين بودم و محاسن ايشان همه با خون خضاب شده بود و راستي كه لقب حبيب دادن به ايشان لقب به جايي است.
منبع: کیهان