ما بنا گذاشته‌ایم با مادرمان به دیدار خانواده شهدای مدافع حرم می‌رویم که از بین آن‌ها شهدای افغانستانی بسیار مظلومند. به خانه یک شهید مدافع حرم رفتیم که خودش کارگر بود و خانمش هم حوالی هشتگرد روی زمین کشاورزی کار می‌کرد.

به گزارش خبرنگار گروه جهاد و مقاومت مشرق، در شامگاه سه‌شنبه سوم آذرماه حجت الاسلام پورمحمدی، وزیر دادگستری به همراه همسر و دو فرزندش در منزل سردار همدانی حضور یافت و به قدردانی از خانواده این شهید والامقام پرداخت. پورمحمدی را در این دیدار حبیب‌الله بوربور معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی وزیر و قایم مقام جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی‌ و حجت الاسلام سید علیرضا صدر حسینی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی- که همراه خانواده حضور داشت- همراهی می‌کردند.


در ابتدای این دیدار همسر شهید همدانی در سخنانی کوتاه از حضور وزیر و همراهان تشکر کردند و وزیر نیز در پاسخ ضمن قدردانی از این خانواده گفت: سردار همدانی افتخار بزرگی بود؛ هم برای کشور، هم برای مبارزان جبهه‌های حق و باطل و هم برای خانواده‌اش. نسبت شهید همدانی با جهاد و شهادت، نسبتی است قابل افتخار؛ چه در شکل‌گیری انقلاب اسلامی، چه در روزهای رزم و حماسه در جبهه‌های نبرد و چه بعد از آن تا امروز در دفاع از حریم اهل‌بیت علیهم‌السلام و مقابله با تکفیری‌های ملعون و ضد اسلام که سبب شد ایشان به آرزوی دیرین خود یعنی جان دادن در راه خدا و در حال جهاد فی سبیل الله برسد.

جلسه با مرور زندگانی شهید همدانی توسط دو فرزندش وهب و مهدی از بدو تولد تا دوره انقلاب و فعالیت‌های انقلابی شهید و پس از انقلاب و حضور ایشان در کسوت فرماندهی در جبهه‌های مختلف جنگ و خاطرات آن موقع شروع شد و ادامه یافت و با خاطره‌ای از همسر شهید از آخرین دقایق حضور شهید در منزل پایان یافت.

در ابتدا وزیر از پسر بزرگ خانواده می‌خواهد که اعضای خانواده را معرفی کند. وهب فرزند ارشد خانواده می‌گوید، شهید دو فرزند پسر به نام‌های وهب و مهدی و دو فرزند دختر به نام‌های زهرا و سارا دارد. وزیر صحبت‌های وهب را قطع می‌کند و می‌گوید، حتما به اعتبار شما بوده است که به پدر «ابو وهب» می‌گویند. وهب پاسخ می‌دهد: بله و این لقب را سید حسن نصرالله به پدر داده و در میان القابی که به پدر داده‌اند این لقب بیشتر بر سر زبان‌ها افتاده است.

وهب در ادامه به نحوه گزینش این نام اشاره کرده و می‌گوید: من متولد سال 1359 هستم، اما پدر نام مرا قبل از ازدواجش و در سال 54 انتخاب کرده است. وقتی از پدر پرسیدم که چرا این نام را انتخاب کردی به من گفت: در آن سال‌ها کتابی به من رسید به نام خاندان وهب و من با خواندن این کتاب بسیار به وهب و نقش تأثیرگذارش در کنار امام حسین(ع) علاقه‌مند شدم. همواره بصیرت او را تقدیر می‌کردم و با خود می‌گفتم در طول مدت کوتاهی که او به امام(ع) رسید چقدر خوب امامش را شناخت و چه خوب جانفشانی کرد.

وهب حرف‌هایش را این‌گونه ادامه می‌دهد که پدر متولد سال 1329 است و به واسطه شغل پدرش که کارگر فنی شرکت نفت بوده در خوزستان به دنیا آمده. در سه سالگی پدرش را از دست داده و با محنت و سختی دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را طی کرده و در مشاغل مختلفی بوده تا اینکه گواهی‌نامه پایه یک رانندگی می‌گیرد و راننده اتوبوس می‌شود. پدر از شاگردان و مریدان آیت الله مدنی بود. با شهید مفتح و دکتر شریعتی ارتباط داشت اما رابطه‌اش با شهید مفتح عاطفی‌تر و مستحکم‌تر بود. با همان اتوبوسش اعلامیه آقا و اسلحه جا بجا می‌کرده و این کار را به قدری مخفیانه انجام می‌داد که حتی شاگرد اتوبوس هم خبر از این کارهای پدر نداشت.

وقتی صحبت‌های «وهب همدانی» به انقلاب و فعالیت‌های مبارزاتی آن موقع شهید می‌رسد، از مادرش می‌خواهد که خاطره توقف توسط پلیس را در حالی که پر از اسلحه بوده تعریف کند. مادرش صحبت‌های وهب را اینگونه ادامه می‌دهد که یک بار به همراه شهید با اتوبوس در همدان از چهارراهی گذشتیم. یک مرتبه یک ماشین پلیس آژیرکشان به ما نزدیک شد و دستور داد شهید اتوبوس را متوقف کند. شهید همدانی به من گفت تمام شد. لو رفتیم. گفتم: مگر چی شده و او گفت که ماشین پر است از اسلحه.

منتظر برخورد فیزیکی و بگیر و ببند بودیم که مامور پلیس را دیدیم در حال نوشتن یک برگه جریمه به ما نزدیک می‌شود و تازه متوجه شدیم از چراغ قرمز سر چهار راه عبور کرده‌ایم و علت توقف اتومبیل هم همین بوده. مادر این خاطره را با این جمله به پایان می‌برد که شهید می‌گفت: این شیرین‌ترین جریمه پلیس بود در طول عمرم.

وهب در ادامه از پیوستن پدر به سپاه پاسداران گفت و از اینکه او از پایه‌گذاران سپاه همدان بوده و اینکه در آن زمان وقتی برای سپاه همدان اتوبوس می‌خرند چون بابا پایه یک داشته این اتوبوس‌ها را به نام پدرم سند می‌زنند و همین چند ساله پیش بود که پدر رفت و آنها را به نام سپاه همدان برگرداند. از تشکیل لشگر انصارالحسین(ع) گفت؛ از سپاه 16 قدس گیلان و رشادت‌هایی که گیلانی‌ها به همراه پدر در کربلای 4 و 5 آفریدند و ارادتی که گیلانی‌ها به پدر دارند و او و خانواده، این را پس از شهادت پدر دریافتند. از دوستان و همرزمان پدر گفت، از شهید حاج همت، زنده یاد حاج احمد متوسلیان و از سردار حاج مرتضی قربانی و ... از اینکه بابا در موارد متعددی امکان این که پست‌های بالاتری را در نظام برعهده بگیرند فراهم بوده ولی ایشان برحسب تشخیص و احساس مسولیت به پست‌های پایین‌تر بسنده کرده‌اند و خاطره‌ای هم در این رابطه تعریف کرد. او گفت در مقطعی که ایشان فرمانده سپاه قدس گیلان بود، حاج محسن رضایی می‌خواسته‌اند ایشان را به عنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف منصوب کنند اما آیت الله موسوی همدانی از بابا می‌خواهند که در سپاه همدان بماند و در آنجا خدمت کند. ایشان هم به حاج محسن می‌گوید بگذارید حرف نماینده ولی فقیه بر زمین نماند و من در همین جا خدمت کنم.

در حین صحبت‌های وهب و مهدی، خواهرشان زهرا چند جلد کتاب می‌آورد و روی میز می‌گذارد و می‌گوید: این کتاب (پیغام ماهی‌ها) در فاصله شهادت پدر تا مراسم چهلم ایشان به همت دوست گرانقدرش گلعلی بابایی آماده شده است.

وزیر کتاب را برانداز می‌کند و ورقی می‌زند و می‌گوید: کتاب خوب و نفیس و جامعی است، اما به نظر می‌رسد بخشی از کار آماده‌سازی محتوای آن به قبل از این مدت بازگردد. وهب توضیح می‌دهد بله همین طور است. این مجموعه خاطرات حاجی است از بدو تولد تا سال 1364 و محصول ساعت‌ها گفت و گو با ایشان بوده که در آرشیو انتشارات بعثت 27 وابسته به لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران نگهداری می‌شده است. این داشته‌های صوتی در اختیار نویسنده توانمند و دوست صمیمی ‌بابا، آقای گلعلی بابایی قرار می‌گیرد و ایشان با یک کار شبانه‌روزی ممتد این کتاب را آماده می‌کند که برای مراسم اربعین بابا منتشر می‌شود.

در ادامه این دیدار مهدی به کاری که این روزها حسابی وقت او و برادرش و مادرش را پر کرده اشاره می‌کند و می‌گوید، بعد از شهادت بابا و حضور آقا در منزل ما و تأثیر و برکتی که این حضور در روحیه ما و اعضای خانواده داشته، مادر از من و وهب خواست که ما هم تصمیم بگیریم در منزل شهدای خادمان اهل بیت سلام الله حاضر بشویم و این شد که الان بیشتر وقت ما در طول روز صرف سرکشی و دید و بازدید از این خانواده‌هاست. جالب است عمده خانواده‌های شهدا در این دیدارها می‌گویند که پدر شما در مراسم‌های ما شرکت می‌کرد و ما باز می‌بینیم که در این کار هم از بابا عقب‌تر هستیم. مادر به میان صحبت‌های پسرش می‌آید می‌گوید: تازه شما کار و بارتان را هم تعطیل کردید، در حالی که پدر هم به کارش می‌رسید و هم این کارها را انجام می‌داد. کارهایی که یکی‌اش همان اقدامات بزرگی است که او در سوریه انجام داد.

صحبت که به اینجا می‌رسد، وزیر می‌گوید، بله همین دیشب بود که پس از دیدار معنادار پوتین، رییس جمهور روسیه با حضرت آقا، پیش خود گفتم: ببینید سردار همدانی و یارانش در سوریه چه کرده‌اند که این چنین عزتی برای ایران به ارمغان آورده‌اند.

فرزند شهید همدانی ادامه داد: ما رسمی را بنا گذاشته‌ایم و با مادرمان به دیدار خانواده شهدای مدافع حرم می‌رویم که از بین آن‌ها شهدای افغانستانی بسیار مظلومند. به خانه یکی از شهدای مدافع حرم افغانستانی رفتیم که خودش کارگر بود و خانمش هم در حوالی هشتگرد روی زمین کشاورزی کارگری می‌کرد. آن ها از قوم هزاره بودند. حتی مزارشان سنگ قبر هم نداشت. بنیاد شهید هم هیچ کاری برای آن‌ها نمی‌کند.

ما حتی به آقا عزیز (فرمانده کل سپاه) هم این موضوع و مظلومیت شهدای لشکر فاطمیون را گفتم و امیدوارم که کاری انجام بشود. وزیر دادگستری هم قول داد که این موضوع را پیگیری کند.

حبیب الله بوربور، معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی وزارت دادگستری و از دوستان شهید همدانی نیز در این دیدار، پیشنهاد تاسیس مرکز فرهنگی شهید همدانی را برای جمع‌آوری و انتشار آثار و اندیشه‌های شهید سردار همدانی مطرح کرد و از خانواده این شهید بزرگوار خواست که با اجرای مقدمات این اقدام موافقت کرده و در این راه، پیشقدم شوند که این پیشنهاد در این دیدار، مورد تأیید قرار گرفت.