نوای ملایم نوحه و دعای سحری شیرزنی میانه این دشت می آید. گویی صدای پیغامبر کربلا از ریگهای این جاده می آید...صدا آشناست. تصاویر آشناست و دایره واژگانی که به کار میبرند آشناتر... اینجا نزدیک کربلاست، روزگاری دلیرمردان ایرانی با شوق گام زدن بر این خاک فریاد «راه قدس از کربلا می گذرد» سر می دادند و حالا در مسیر منتهی به کربلا، تصویر شهدای بسیجی عراق که در رزم با تکفیری ها به شهادت رسیدند دیده میشود: «برنمیگردیم مگر اینکه یا پیروز می شویم یا شهید شویم.»
احیاگر ندای حسین در جهان امروز، خمینی پای روضههای سیدالشهدا(ع) میگفت: «هر مکتبی تا پایش سینهزن نباشد، تا پایش گریهکن نباشد، تا پایش بر سر و سینه زدن نباشد حفظ نمیشود ... این گریهها زنده نگه داشته مکتب سیدالشهدا را، این ذکر مصیبتها زنده نگه داشته مکتب سیدالشهدا را. ما باید برای یک شهیدی که از دستمان میرود علم (پرچم) به پا کنیم، نوحهخوانی کنیم، گریه کنیم، فریاد کنیم ... این یک میتینگ و فریادی است برای احیای (زنده نگاه داشتن) مکتب سیدالشهدا ... این روضهخوانیها و مصیبت و گریه است که کشور شما را حفظ کرده ... با این هیاهو، با این گریه، با این نوحهخوانی، با این شعرخوانی، با این نثرخوانی ما میخواهیم مکتب را حفظ کنیم، چنانچه تا حالا هم حفظ شده است...»
و حالا اینجا سرزمین عراق است. اینجا مسیر آسمانی نجف تا کربلا است. هدف کربلای حسین. و چه پرصلابت است تاریخ این روزهای شیعه! و این پهلوانی و غرور از کجا آمده است. «معاویه در جنگ صفین به ابوشعثا امر کرد که سر نوجوانی که مقابلشان رجز می خواند را بیاورد« ابوشعثا با غرور گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار می دانند دون شان من است جنگ تن به تن با این سوار. اما یکی از پسران هفتگانه ام را می فرستم تا سرش را برایش بیاورد.
جوان ابوشعثا در دم با شمشیر آن نوجوان به دو نیم شد و اه از نهاد ابوشعثا برخاست. دومین فرزند را به خونخواهی اولی فرستاد و دومی نیز بی انکه مجال جنگیدن پیدا کند، جنازه اش در کنار جنازه برادر قرار گرفت. و جوان سوم و چهارم تا هفتمین پسر ابوشعثا.
ابوشعثا رو به معاویه گفت: تکه تکه اش می کنم و به اندازه داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار داغ می نشانم. و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته و توانی صد چندان، خود را به عرصه نبرد رساند.
سوار چون شیری که روباه را بازی می گیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچکس نفهمید چه آنی سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونیش را به خاک نشاند.»
«و نوجوان، فاتح و شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت. و آن زمان که علی او را در آغوش گرفت و نقاب از چهره اش برداشت تا عرق از پیشانی اش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این عباس علی است، ماه بنی هاشم که هنوز پا به سن سیزده سال نگذاشته است و هنوز مو بر چهره اش نروییده است.» برگرفته از متن عباس علی نوشته سید مهدی شجاعی.
مسافت بین نجف تا کربلا 78 کیلومتر است. حرکت از باب الساعه حرم حضرت علی (ع) در نجف شروع می شود و تا ستون 1452 در جوار حرم حضرت عباس (ع) تمام می شود. پیدا کردن مسیر سخت نیست. خیل جمعیت را که نگاه کنی و رد تیرکها را که بگیری از حرم حضرت علی (ع) به حرم حضرت عباس (ع) می رسی. از پهلوان تا پهلوان.
زیر قاب عکس های روی تیرهای کنار جاده کربلا تا نجف نوشته شده است قهرمان شهید. شهدایی از بسیج مردمی عراق (الحشد الشعبی). بسیج عراق، به نیروهای شبهنظامی شیعه عراق گفته میشود که در سالهای اخیر مقابل تکفیریها و جاهلان ایستادگی کردند. نیروهای بسیج مردمی در آزادسازی این مناطق: جرف الصخر (جرف النصر)، آمرلی، الضلوعیه، بلد، دیالی، الدور، العلم، ناحیه البغدادی و تکریت شرکت داشتند.
«اما پدر در واپسین لحظات حیات، آنگاه که در بستر شهادت آرمیده بود و آخرین وصایای خویش را به اطرافیان می فرمود، ناگهان تو را صدا زد.
تو شتابناک پیش رفتی و در کنار بستر او زانو زدی. پدر همچنانکه خفته بود، دست بر شانه های تو گذاشت و فرمود: «عباس من! به زودی سبب روشنی چشم من ردر قیامت خواهی شد. در عاشورا وقتی وارد شریعه شدی، مبادا که آب بنوشی و برادرت حسین، تشنه باشد.»»