اما سختی این کار به چند نکته اصلی معطوف میشود، تجربه و پختگی فیلمساز و نکته دیگرنوع اثرادبی.
تمامی آثار بزرگ اقتباسی یاد شده توسط فیلمسازان بزرگ و پس ازتجربه ساخت تعداد قابل توجهی فیلم سینمائی تهیه شده اند اما در جامه دران حمیدرضا قطبی دست به ریسک زده و اولین تجربه سینمائی خود را به این امراختصاص داده است نکته دیگر آن است که آیا هر رمانی قابلیت تبدیل به یک اثرنمایشی را دارد؟ یک اثر ادبی برای به تصویردرآمدن باید حائز چه ویژگی هائی باشد؟
ناهید طباطبائی نویسنده کم تجربه ای نیست و آثارش مخاطبان خاص خود را دارد اما باید از مخاطبان رمان هایش پرسید که آیا با برگردان سینمائی آثارش هم همان ارتباط را برقرار میکنند؟
روایت داستان از نگاه سه شخصیت مجزا تنوع روائی ایجاد میکند، در طول فیلم و خصوصا فصل ابتدائی مخاطب برای لحظاتی هیجان زده میشود و تنوع لوکیشن و جذابیت جغرافیائی هم به نکات مثبت فیلم کمک میکند. فیلمی زنانه که شخصیت های محوری دو همسر و یک دختر شخصیت مرد فیلم هستند. دراین فیلم خبری از"بدمن" نیست و نهایتا شخصیت محمود(با بازی مصطفی زمانی) لحظاتی خاکستری میشود.
یکی بدلیل نازائی و یکی به خاطر بی توجهی و جدائی اجباری فرزندش و شیرین بدلیل دوری از برادرش، هر سه شخصیت زن فیلم به نحوی زخم خورده رفتار خودخواهانه ی شخصیت مرد هستند، زنان مظلومی که قربانی تمایلات محمود بوده اند، دغدغه ی زنانه یا بدبینی مردانه؟ شاید هم رگه هائی از فمنیسم پنهانی که خود فیلمساز هم از ابتلای به آن بی خبراست!
بازی مصطفی زمانی قابل قبول و نقش آفرینی باران کوثری خوب از آب درآمده( البته بجز سکانس آزاردهنده زایمان که آن هم ربطی به بازیگر ندارد) مهتاب کرامتی مثل اکثر بازی هایش متوسط و بعضا تکراری و پگاه آهنگرانی با لحنی نچسب ویک بازی ضعیف.
شاید یکی از مهمترین نکات قابل بحث فیلمنامه "نریشن" باشد، حتما باتوجه به نوع داستان و خط روائی آن به نریشن و توضیحات کاراکترها نیاز است ولی نباید کاربرد نریشن عوض شود.
گفتار شخصیت شیرین و گوهر لزوما نه برای ارائه جزئیات که راهی برای باز کردن گره های داستان بوده است، گوئی فیلمساز حال و حوصله ی عمق دادن به داستان را نداشته و ترجیح داده به جای طراحی درام و به نمایش درآوردن آن با یک مونولوگ ساده تکلیف مخاطب را روشن کند.
هرچقدر روایت تنوع دارد، خط داستانی کند پیش میرود به گونه ای که مخاطب کم حوصله را خسته میکند وباعث میشود سالن را ترک کند، بهتر بود تدوین با دقت بیشتری انجام میشد. دراین فیلم نه خبری از اکشن است ونه تعلیق ونه حتی عاشقانه ای که مخاطب را درگیر کند، پس کشدار شدن فیلم به آن ضربه میزند.
درطول فیلم سوالاتی در ذهن مخاطب شکل میگیرد، چرا محمود فرزند پسرش را لاقل پس از آشکارشدن وجودش (درحال مستی) باز هم از مه لقا پنهان میکند و او را بعنوان فرزند نوکرخود جا میزند؟ چرا درمورد شیرین واقعیت را به مه لقا نمی گوید؟ دلیل اینهمه هراس از مه لقا چیست؟ عشقش زیادش به او که دیده نمیشود یا ثروت نداشته ی مه لقا؟
فیلم خالی از نکات مثبت نیست، علاوه بر برخی از ویژگی های مطروحه، موسیقی خوب و دور شدن از فضای شهری و از همه مهمتر ریسک یک فیلمساز اولی برای تجربه فضای 40سال قبل قابل ستایش است.
اهمیت به سینمای قصه گو در سینمای امروز ایران امتیاز کمی نیست، ولی چه بهتر که این قصه تکلیفش باخودش روشن باشد و بداند که دنبال چه چیزاست، آیا فقط قصه ای برای وقت گذراندن یا داستانی که حرف هائی برای گفتن دارد.
اگر این فیلم محصول کارگردانی با پنج فیلم یا بیشتر بود قطعا بحث متفاوت بود ولی یادمان باشد کارگردان اولین تجربه سینمائی خود را پشت سرگذاشته و حتما راه طولانی در این عرصه درپیش دارد، این راه طولانی دشوار است و اگر مخلوط به پیروی از فرمول های شبهه روشنفکری شود سخت تر هم میشود، زیرا سینما با مخاطب معنا دارد و مخاطب عام میانه ای با ازمابهتران سینمائی ندارد.