امريكا در حالي براي كشته‌هاي منافقين در اردوگاه ليبرتي اشك تمساح مي‌ريزد كه اين گروهك نفاق عامل ترور بيش از 12 هزار نفر از هموطنان‌مان است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - آمريكا در حالي براي كشته‌هاي منافقين در اردوگاه ليبرتي اشك تمساح مي‌ريزد كه اين گروهك نفاق عامل ترور بيش از 12 هزار نفر از هموطنان‌مان است. شهيد جواد شعبانزاده يكي از همين شهدا به شمار مي‌رود كه سال 1336 در شهر بابل متولد شد و 8 شهريور 1360 توسط منافقين در همين شهر ترور شد و به شهادت رسيد.

براي ديدار با خانواده اين شهيد راهي منزل‌شان مي‌شويم و مورد استقبال مادر و برادر شهيد قرار مي‌گيريم. نادر شعبانزاده برادر شهيد در خصوص نحوه ترور برادرش مي‌گويد: خانواده ما مذهبي بودند و در فعاليت‌هاي انقلابي شركت مي‌كردند. جواد هم كه جواني 24 ساله بود، مثل ديگران فعاليت داشت و رئيس انجمن اسلامي و بسيج تاكسيراني شده بود. چند ماه قبل از شهادتش همراه چند نفر از انقلابيون شهر بابل، ‌پياده به زيارت امام راحل رفتند. روحيه انقلابي برادرم تا اين حد بود كه پياده از بابل به تهران برود. به هر حال وقتي كه منافقين در اواخر خرداد سال 60 شروع به ترور و عمليات مسلحانه كردند، شهر بابل هم از شرارت‌هاي‌شان در امان نماند. هشتم شهريور 60 بود كه منافقين به منطقه چهارشنبه پيش بابل، روبه‌روي امامزاده عبدالله آمده بودند تا يكي از انقلابيون به نام مشهدي آقاي آقا‌جاني كه در بسيج فعاليت مي‌كرد را ترور كنند اما مردم متوجه شدند و آنها فرار كردند.

وي ادامه مي‌دهد: بعد از فرار منافقين، من و جواد و يكي ديگر از برادرانم آنها را تعقيب كرديم. اتومبيل منافقين بعد از كمي حركت روبه‌روي ساختمان هلال احمر بابل رفت و همان جا نگه داشت. خوب يادم است يكي از اعضاي گروه ترور منافقين داشت اسلحه‌اش را پر مي‌كرد و ديگري هم روزنامه مي‌خواند. ما هم با اتومبيل‌مان از مقابل آنها عبور كرديم و نگه داشتيم، تا پياده شديم، نفري كه داخل اتومبيل بود متوجه شد و فرار كرد. جواد به دنبالش رفت و داخل كوچه قناد راهش را بست اما منافقين او را با اسحله‌اي كه داشتند ترور كردند و اين طور شد كه برادرم روز هشت شهريور 1360 به شهادت رسيد.

 در ميانه همكلامي‌مان، مادر شهيد نيز وارد بحث مي‌شود و اين طور از فرزند شهيدش مي‌گويد: پسرم جواد نفر اول كنكور رشته مهندسي و راه و ساختمان بود. او قبل از شهادت، با پيام امام راهي جبهه شد. مي‌گفت جبهه هم دانشگاه است. با حضورم در مناطق عملياتي انگار كه دارم درس مي‌خوانم.

اين مادر شهيد در ادامه از حضور فرزندش در جبهه‌هاي نبرد مي‌گويد: جواد قبل از شروع جنگ تحميلي در كردستان خدمت مي‌كرد؛ يك‌بار تب مالت گرفته بود كه خون بالا مي‌آورد. او را به بيمارستان رسانديم و حالش كه بهتر شد، هنوز يك هفته نگذشته بود كه با شروع جنگ و پيام امام كه بايد از كشور دفاع بشود، رخت رزم پوشيد و باز به مناطق عملياتي برگشت. در حالي كه هنوز حالش كاملاً خوب نشده بود و دوران نقاهتش را مي‌گذراند.

مادر شهيد شعبانزاده از حضور همه اعضاي خانواده‌اش در پاسداري از انقلاب مي‌گويد: من هم در راهپيمايي و تظاهرات شركت مي‌كردم؛ فرزندانم يكي در جهاد و ديگري در سپاه بودند. پسرم جواد خدمت به نظام اسلامي را دوست داشت. او بايد مي‌رفت از انقلاب دفاع مي‌كرد؛ خوش به سعادتش كه شهيد شد؛ منافق كوردل قلب پسرم را تير زد. اما ما هيچ وقت رهبرمان را تنها نگذاشتيم. همان زمان جنگ ترشي درست مي‌كردم، لباس بافتني براي رزمنده‌ها مي‌بافتم و هر كاري از دستم برمي‌آمد انجام مي‌‌دادم.

بانو شعبانزاده ادامه مي‌دهد: فرزندانم امام و انقلاب را دوست داشتند و وظيفه خود مي‌دانستند از آن دفاع كنند. منافقي كه پسرم را ترور كرد 6 تا عكس دستش بود. مي‌خواست آنها را ترور كند. اين عكس‌ها را درون ماشينش پيدا كرده بودند؛ مي‌خواست مشهدي آقا را بزند. مشهدي روبه‌روي امامزاده عبدالله بابل لباس احرام مكه مي‌فروخت. اما موفق به ترور مشهدي نشدند. مردم شماره پلاك ماشين منافقين را برداشتند و اين كار باعث شد كه نتوانند كسي را ترور كنند. بعد هم كه جواد منافقان را تعقيب كرد و در همين ماجرا به شهادت رسيد.

اين مادر شهيد از دغدغه‌هايش نيز مي‌گويد: پسرم شهيد شد و بعضي‌ها همان زمان جنگ به امريكا رفتند؛ بعضي براي انقلاب زحمتي نكشيدند اما به بركت خون شهدا الان به جايي رسيده‌اند و از همه طلبكار هستند! عباس يكي ديگر از پسرانم چند سال پاسدار بود. او در سپاه مجاني كار مي‌كرد و حتي حقوق نمي‌گرفت. ما راضي هستيم به رضاي خدا و از كسي شكايتي نداريم، اما خدا نگذرد از كساني كه اين همه فداكاري خانواده‌هاي ايثارگران را به فراموشي سپرده‌اند.
*روزنامه جوان