آقای دعایی بیان کرد که... هفته گذشته صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید به دخالتها و اخلالها، گفت این وضع برای من قابلتحمل نیست. شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر اجازه بدهند من (صدام) خودم شخصا به ایران میآیم تا با مذاکره اختلافاتمان را حل کنیم اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند، من یک هیأت عالیرتبه به ایران میفرستم و یا دولت ایران یک هیأت عالی برای مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات فیمابین حل شود زیرا ادامه این وضع برای من قابلتحمل نیست و من برای خاتمهدادن به این وضع به ایران حمله نظامی خواهم کرد. سپس آقای دعایی تأکید کرد این آدمی است که حمله خواهد کرد.
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به اتفاق آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر بهشتی برای بیان ماجرا و تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند. در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و نهایتا تهدید صدام را بیان میکند. رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند محلش نگذارید. سپس آقای مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که... رهبر انقلاب در پاسخ میگویند گفتم محلش نگذارید. مجددا آقای دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند اما آیتالله خمینی تا سخن او پایان گیرد تحمل نمیکنند و از جایشان برمیخیزند و برای بار سوم تکرار میکنند که گفتم محلش نگذارید و به طرف در اندرونی حرکت میکنند.
آقای دعایی که بسیار ناراحت شده بود میگوید آقا من به بغداد نخواهم رفت. آقای خمینی که نزدیک درِ اندرونی رسیده بودند، پس از تأمل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند وظیفه شرعیات است که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند، به قسمت اندرونی وارد میشوند. آقایان به شورای انقلاب برمیگردند و آقای دعایی بسیار ناراحت بوده درحالیکه گریه میکرده است میگوید به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد. هیچکس کاری نمیتواند بکند و مدتی بعد عراق به ایران غافلگیرانه حمله میکند».
این خاطره در روزهای گذشته ظاهرا به طور گستردهای در فضای مجازی بازنشر شده است. این در حالی است که قبلا سید محمود دعایی این موضوع را تکذیب کرده بوده است. مديرمسئول روزنامه اطلاعات در گفتوگو با «شرق» از ماجراي سفارت خود در عراق سخن گفته است:
در دورانی که در عراق سفیر بودید،آیا ملاقاتی هم با شخص صدام حسین داشتید؟
در عراق زمانی که بهعنوان سفیر انتخاب شدم، دو طیف حاکمیتی در عراق وجود داشت. یک طیف میانهرو بود كه شخصیتهای جهاندیده، پخته و کارآزمودهای بودند. یک طیف هم از شخصیتهای تندرو و خشنی بودند که همدیگر را بهسختی تحمل میکردند. من در زمان حسن البکر بهعنوان سفیر انتخاب شدم. او از این انتخاب استقبال کرد و حسن نیت امام را کاملا درک میکرد و ملاقات خیلی خوبی هم با هم داشتیم. منتها طیف تندرو که عمدتا صدام و اطرافيانش بودند، مخالف این انتخاب بود. بههرحال در مسیر روابط ایران و عراق آنها طرحهایی داشتند که از مدتها قبل برنامهریزی کرده بودند و دنبال طرحهای خودشان بودند. من ١٥ خرداد ٥٨ وارد عراق شدم و در اسفندماه ٥٨ از عراق فراخوانده شدم و پایان مأموریت من در عراق بود. در این هشت ماه و خوردهای که من در عراق بودم، عمده ملاقاتهایی که داشتم، با وزارت امور خارجه عراق بود. اولین ملاقات من البته با حسن البکر بود. جلسه مفصل و طولانی بود که نزدیک به دو ساعت طول کشید که تمام آن با حسن نیت و مثبت بود. منتها حسن البکر در عراق تحمل نشد و با کودتایی از کار خود استعفا داد و صدام حسین حاکم شد. در زمان تصدی صدام دو ملاقات تشریفاتی با صدام داشتم، اما هیچگاه مذاکرهای با صدام نداشتم.
لطفا درباره آن دو ملاقات تشریفاتی توضیح دهید؟
اعیادی بود که معمولا رؤسای جمهور به مناسبت آن نشستی را داشتند و سفرای مقیم را به حضور میپذیرفتند. ما بهعنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران به آن ملاقات دعوت شده بودیم. در آن ملاقات تبریک گفتیم. طبیعتا من در آن ملاقات، چون اولین ملاقاتی بود که با او داشتم، درخواستی را مطرح کردم. درخواستم این بود که ایرانیهای زندانی که در عراق هستند، به میمنت و مبارکی آن جشن، آزاد بشوند. ظاهرا صدام هم دستوری داده بود و تعدادی از زندانیها آزاد شده بودند. به غیر از آن من ملاقاتی نداشتم. جز اینکه صدام از یک سفر خارجی به عراق بازآمده بود. مرسوم بود که وقتی رئیسجمهور از سفر مهمی از خارج میآید، هیأتهای دیپلماتیک از رئیسجمهور استقبال میکردند. وزرات خارجه عراق هم از ما دعوت کرده بود که برای استقبال از صدام در فرودگاه حاضر شویم. من هم در صف نمایندگان سیاسی ایستاده بودم که صدام از جلوی ما رد شد و با تکتک ما دست داد و با من هم دست داد. دیگر غیر از آن ملاقاتی با صدام نداشتم.
بعد از کودتا و زمانی که صدام به ریاست جمهوری رسید، شما به عنوان نمایندگی ایران در این کشور، آیا حامل پیامی به او بودید یا نه؟ یا در عرف دیپلماتیک اقدامی از جانب ایران صورت گرفت یا نه؟
مرسوم نبود که سفیر بخواهد پیامی بدهد. اگر قرار به ارائه پیام بود، اظهاراتی بود که بلندپایگان ایرانی در مناسبتهایی ابراز میکردند و در آن حد نبود که من بخواهم پیامی ببرم.
ملاقاتهایی که با وزرای خارجه چه در زمان حسن البکر و چه در زمان صدام داشتید، ظاهرا ملاقاتهای عموما انتقادی بوده است که طرفین نسبت به هم داشتند...
دو نوع ملاقات بوده است. گاهی ملاقاتهایی که آنها سفیر را احضار میکردند و اگر اعتراضی نسبت به اظهاراتی که در ایران علیه آن میشد، داشتند، پیامی را میفرستادند که ما آن پیام را تقدیم میکردیم و اگر پاسخی هم از جانب ایران مطرح بود، آن را ابلاغ میکردیم. یا اینکه از طرف ایران مأموریتی بود که ما با وزارت خارجه عراق تماس بگیریم و پیام و اعتراضی را به آنها برسانیم. عمدتا اعتراض آنها به اظهارات و مصاحبههای مسئولان ما در روزنامهها و مراسم رسمی ما بود و اعتراض ما به آنها هم مواضعی بود که آنها در روزنامهها و رادیو و تلویزیون خود مطرح میکردند.
میشود نمونهای از اعتراضات ایران به عراق و یا عراق به ایران را که به صحبتهای مسئولان طرفین داشتند، بگویید؟
نمونهاش سخنرانی بود که مرحوم آقای منتظری در خطبههای نماز جمعه تهران ایراد کرده بودند و رسما علیه حزب بعث و مسئولان عراقی سخنانی را مطرح کرده بودند. بعد از آن، مسئولان عراقی ما را احضار کردند و گفتند که نسبت به این اظهارات ما اعتراض داریم و باید جبران کنیم. ما البته در ملاقاتهای قبل از آن هم میگفتیم که بعد از انقلاب یک آزادی ویژهای در ایران هست و ارباب جراید و سیاسیون اظهارات شخصی خود را دارند و آنچه از نظر ما اهمیت دارد، اظهارت رسمی مسئولان سیاسی و وزارت خارجه است. اگر رئیسجمهوری یا وزیرخارجه اظهارنظری داشته باشد، آن مهم است. آنها در پاسخ مشابهی به من گفتند که ببینید، مهمترین نهادی که شما در کشور خود دارید، نهاد قانونگذاری تدوین قانون اساسی است که رئیس آن همین آقای منتظری است. یعنی رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی این سخنان را مطرح کرده است. این یعنی بالاترین مقام رسمی و سیاسی کشور شما چنین اظهاراتی را مطرح كرده است. بر این اساس هم قرار بود که ما این اعتراض آنها را به مسئولان کشورمان برسانیم...
این پیام اعتراض را که میرساندید، از طرف ایران چه جوابی به آنها داديد؟
میگفتند که وظیفه داریم و تکلیف شرعی است و سخنانی از این دست. اعتراضاتی هم که نسبت به آنها داشتیم، به مواضع آنها علیه ایران برمیگشت. صدام در اولین نطق خود بعد از تصدی ریاستجمهوری، درباره جزایر سهگانه ایران ادعایی را مطرح کرده بود و نیز درباره هموطنان عربزبان ما. ما بهعنوان معترض متنی را در اختیار وزارت خارجه عراق قرار دادیم.
که پاسخ قابلتوجهی از طرف آنها به همراه داشت؟
نه. یک اعتراض داشتیم، پاسخی نمیدادند.
خاطرهای مجددا در فضای رسانهای درحال بازنشر است. مبنی بر جلسه سهجانبهای با حضور مرحوم آیتالله بهشتی، آقای ابراهیم یزدی و شما در محضر امام. ظاهرا گفته میشود که همگی نسبت به خطر جنگ و لزوم مذاکره با صدام صحبت کردهاید و البته شما گفتهاید صدام شخصا درخواست مذاکره داده و امام قبول نمیکنند. شما قبلا هم این ماجرا و این روایت را که ظاهرا آقای عبدالعلی بازرگان طرح کردهاند، تکذیب کردهاید.
سناریو را جوری طراحی کردهاند که از جوانب مختلفی مخدوش است. یکی اینکه در سال ٥٩ مدعی شدهاند که من از عراق آمدهام و حامل پیامی از طرف صدام هستم. من سال ٥٩ دیگر مسئولتی نداشتم؛ اواخر سال ٥٨ فراخوانده شدم و مسئولیتم تمام شد. در آن زمان مسئولیت روزنامه اطلاعات را عهدهدار شده بودم. بعد هم مدعی شدند که صدام من را احضار کرده است. درحالیکه گفتم من با صدام ملاقاتی نداشتم و در همان حد تشریفاتی بوده است و ملاقات شخصی با صدام نداشتم و صدام پیغامی را توسط من نفرستاده بود که من بخواهم آن را در خدمت بزرگان به امام منتقل کنم. تنها موردی که آنها برای مذاکره پیشنهاد کرده بودند، آن هم به دنبال اعتراضاتی بود که ما نسبت به تحرکات آنها داشتیم و اینکه چرا نسبت به حسن نیت ما بیاعتنا هستند، این بود که نماینده تامالاختیاری از طرف ایران برای مذاکره بیاید. این پیشنهاد را هم سعدالحمادی، وزیر خارجه وقت، مطرح کرده بود.
به غیر از آن، پیغام و پیشنهاد دیگری نبود. البته امام هم به این پیشنهاد پاسخ باتدبیری دادند. امام گفتند که من ترجیح میدهم که نمایندهای مذاکره کند که از طرف منتخبین مردم باشد و رسمیت داشته باشد. ما انتخاباتی در پیش داریم، که قرار است مجلس و ریاست جمهوری در آن انتخاب شوند، من ترجیح میدهم که مذاکرهکننده رسمی مقامی باشد که مسئولیت سیاسی رسمی در کشور داشته باشد و اگر شما حسن نیت دارید؛ تا زمانی که این مقامات تشکیل میشود، شرایط را شرایط آرامی انتخاب کنید که امکان مذاکره وجود داشته باشد. در این زمینه البته کسی که دغدغه میهنی و انقلاب دارد، در جریان همین شایعات مورد اشاره شما قرار گرفت و از من توضیحاتی خواست که آن را در اختیار شما قرار دادم.
يكي از مباحثی که به آن استناد شده، همین بحث اطلاعاتی است که در اختیار آقای ابراهیم یزدی قرار میگیرد و گفته میشود که عراق تحرکاتی را در نزدیکی مرزهای ایران در حال انجام دادن است که با پاسخ آقای یزدی مواجه میشود مبنی بر اینکه آن اطلاعات قابلاعتنا نبوده است..
بله این مباحث را که آقای جعفری به آن استناد کرده است، آقای یزدی هم میتواستند پاسخ بدهند. نکتهای که در این زمینه میخواهم بگویم این است که اخیرا آن سناریویی که برای مخدوشکردن چهره امام و نسبت ناروادادن به امام چند سال گذشته مطرح کرده بودند، اخیرا از طریق تلگرام به طور وسیعی در حال پخش است و مدعی میشوند که در خاطرات دکتر یزدی در جلد سوم آن بوده است. اما حتما مطالب خلاف واقع در خاطرات ایشان نخواهد بود. بههرحال به دلیل تقوا و دقتی که ایشان در نقل خاطرات دارند، هرگز یک امر خلاف واقع که هیچ گاه تحقق پیدا نکرده در خاطرات ایشان نخواهد آمد. خاطرم هست آقای دکتر یزدی برای متقنکردن خاطرات خود آنچه که مربوط به عراق بود، بخشی از آن را در اختیار من قرار دادند که من مطالعه کنم. من مطالعه کردم. جاهایی که نیاز به تذکر و یادآوری تاریخی بود، خدمت ایشان گفتم و این طور مواردی در آن قسمت از خاطرات ایشان وجود نداشت. دوستان به دلیل موقعیتی که دکتر یزدی دارند و اهمیتی که خاطرات ایشان دارد، یک متن مخدوش خلاف واقع را به ایشان نسبت میدهند که در حقیقت جفای به ایشان هم هست.
کلا فکر میکنید که امکان این وجود داشت که با همه تحریکاتی که صورت گرفته بود، از وقوع جنگ جلوگیری شود؟
زمانی میتوانست از جنگ پیشگیری شود که ما تسلیم خواستههای عراق شویم و از حاکمیت ملی خود صرفنظر کنیم. هیچ انقلابی تن به این کار نمیدهد. آنها میخواستند که مسئله اروندرود را برخلاف قرارداد الجزایر کانلم یکن تلقی کنند و مدعی شوند که شطالعرب برای آنهاست. آنها سر مسائل جزایر سهگانه مدعی بودند که این جزایر برای ایران نیست و باید به صاحبان عربی آنها بازگردد. همچنین نسبت به هموطنان عربزبان و کُردزبان خود تنازلاتی داشته باشیم. در حقیقت عراقیها میخواستند که در شرایط اول انقلاب که ما ارتش مناسبی نداشتیم، از آن موقعیت سوءاستفاده کنند و ما را تسلیم شرایط خود کنند.
فکر میکنید که اگر مذاکرهای صورت میگرفت، بالاخره در جریان مذاکره امکان داشت تا جلوی جنگ گرفته شود؟
میتوانست به تأخیر بیفتد، ولی نمیتوانست جلوی جنگ را بگیرد. مگر این که ما تسلیم خواستههای آنها شویم.
*روزنامه شرق