کتاب «به زبان مادری» اولین کتاب علیاصغر شیری، شاعر جوان و آیندهدار کشور است که در قالب غزل توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است.
این مجموعه شامل غزلهای از علیاصغر شیری است که با موضوعات مختلف سروده شده است. زبان سالم و روان و جستجوی مضامین تازه از ویژگیهای اصلی اشعار علیاصغر شیری است.
وی در سال 1364 در شهرستان ماهشان زنجان متولد شد، از کودکی به قم رفته و در آنجا به زندگی و تحصیل پرداخت. تحصیلات دانشگاهی او در رشته ادبیات و زبان فارسی بود و تقریبا از همان زمان سرودن شعر را نیز به طور جدی در پیش گرفت. در شعرهایش به باورهای سنتی و آیینی مردم این سرزمین عنایت خاصی دارد؛ غزل گونه محبوب او در شعر محسوب می شود. گفتیست شیری در جشنوارههای سراسری و منطقهای گوناگونی شرکت داشته و بارها نیز موفق به کسب جایزه شده است. او در سال 1389 در حوزه شعر دفاع مقدس برنده جایزه نخست سراسری شد.
در ادامه متن گفتوگو و نقد و بررسی این کتاب توسط منتقدان را میخوانید.
سلام عرض می کنم خدمت شما بزرگواران، سومین برنامه «نقد شعر جوان» را با نقد کتاب «به زبان مادری» آقای شیری با حضور استاد ناصر فیض، جناب آقای سیداکبر میرجعفری و آقای سیدوحید سمنانی را 10 صبح آغاز میکنیم؛ در معرفی کتاب باید بگویم که کتاب «به زبان مادری» اولین مجموعه شعر آقای علیاصغر شیری شاعر قمی – زنجانی الاصل است و تمامی اشعار آن غزل است شاید به نسبت سطح خوب اشعار، مجموعه شعر و شاعر چندان شناخته شده نباشند که به نظر من یکی از دلایل عمده آن روحیه خاص شاعر آن باشد که چندان اهل مطرح شدن و حضور در مجالس اینچنینی نیستند؛ آنقدر گوشه گیر هستند که حتی جلسه نقد و بررسی کتاب خودشان هم حضور ندارند، البته بعد مسافت هم بی تاثیر نیست. بعد از این توضیحات ابتدایی از استاد فیض میخواهم که صحبتهای خودشان را آغاز کنند.
در هیچ دورهای انقدر شاعر خوب نداشتهایم
فیض: با عرض سلام، یکی از امتیازات عدم حضور شاعر در چنین جلساتی این است که منتقد راحتتر و بدون تعارف می تواند حرف خودش را بزند. و اما در مورد کتاب، به تایید خیلی از کسانی که در نقد کتاب و شعر هستند ما در یکی از دوره های پر شعر هستیم و حتی خیلی از کارشناسان بر این عقیده اند که ما در هیچ دورهای شاید تا این حد شاعر خوب نداشتیم.
دیده شدن و مطرح شدن یک کتاب در این دوره بسیار سخت است
مثلا اگر تذکرهنامهها را نگاه کنید میبینید که افراد چقدر القاب و عناوین دارند؛ ولی از او فقط یک مصرع در دست است؛ اکثر اینها دیگر زیر دست و پای شاعران بزرگ عصر خودشان له شدهاند و از یادها رفتهاند؛ و اما در این دوره که پر شعر هست واقعا دیده شدن و مطرح شدن یک کتاب و یک شاعر کار بسیار سختتری است و حال آن که با وجود پیشرفت تکنولوژی و وسائل ارتباط جمعی قواعد گذشته کاملا عوض شده است.
مثلا در زمان گذشته شاعر در بلخ یک شعری میگفت و مثلا برای اینکه در هند برای پادشاه گورکانی شعر را بخواند باید کلی مسافت میپیمود ؛ اما الان اینطور نیست امروزه اثر شما به راحتی به دست همه میرسد و به همین دلیل شعر به یک امر معمولی و طبق روال تبدیل شده است. با چنین شرایطی اگر کتابی دیده شود و شایسته نقد قرار بگیرد خود امتیاز بزرگی است و حتما کتاب دارای ویژگیهای منحصر به فردیست.
برخلاف اغلب انتشاراتها شهرستان ادب شاعران جوان و مستعد را کشف کرده و اثرش را منتشر میکند
از طرفی دیگر این که جایی مثل «شهرستان ادب» به یک شاعر توجه کرده باشد هم یک امتیاز است من یک جایی به اشتباه یا شوخی میگفتم که باز هم مزید بر علت است، در نتیجه این که کتاب مطمئنا اثر قابلی ست که شهرستان ادب به عنوان جایی که حرفهای بر روی شعر و داستان کار می کند، یک کتابی را دیده است. و تا جایی که من اطلاع دارم بر خلاف خیلی از ناشرین که شاعر باید به آن مراجعه کند و در ازای چاپ کتاب پول بدهد یا اینکه ناشر دنبال منافع دیگری هست؛ «شهرستان ادب» شاعران جوان و مستعد را کشف کرده و اثرش را منتشر میکند و چه بسا به این شاعر جوان حق التالیف هم می دهد که این کار را بکنند؛ با این توضیحات میخواهم بگویم که این مجموعه باید مجموعه نسبتا موفقی باشد و چنین توقعی میرود.
شعر علیاصغر شیری تاثیر کمتری از فضای مجازی گرفته است
من با این نیت این کتاب را باز کردم؛ با توجه به اینکه آقای علیاصغر شیری را هم می شناسم، البته نه زیاد؛ ولی می دانم که قمی هست و در جشنوارهها شرکت می کند و ایشان را در جشنوارهها دیدم؛ البته اینطور نیست که نخواهد شعرش را ببینند و بشنوند.
حضور ایشان در جشنواره ها نشان می دهد که خیلی هم گوشه گیر نیستند؛ چون وقتی در جشنواره شرکت می کنید یعنی یک ادعایی برای اثر خودتان دارید ولی خودش را کمتر به آب و آتش میزند؛ مثلا کسانی هستند که از صبح تا شب وقت خودشان را صرف جواب دادن به کامنتهای مردم در فضاهای مجازی میکنند؛ ایشان شاید کمتر به این صورت باشند؛ شعر ایشان به نظر من شاید تاثیر کمتری از فضاهای مجازی و اینطور جاها گرفته است.
یکی از شعرهایی که از موفق ترین شعرهای این کتاب است و در جشنواره هم شرکت کرده بود، یک نقد اجتماعی است و این نقد اجتماعی یک نگاه خیلی درست به اتفاقات و فضاهایی که بیرون (با عناوینی مثل روشنفکری که حالا من نمی خواهم این واژه را زیر سوال ببرم) هست دارد. آن جبهه و جناحی که نگاههای دیگری دارند و همیشه مدعی هستند که در همه چیز پیشرو هستند و حتی با یک سری عناصر می خواهند همه شما را کنار بزنند و یک سری کدهایی دارند که با آنها می خواهند همه گذشته را منکر شوند و چنین نگاهی به این فضاها دارد و می بینیم که با آنها هم بیگانه نیست.
اینطور نیست که یک چیزی به صورت شعاری شنیده باشد و این را بردارد و اعتراض کند؛ شبیه کسی است که فرض کنید خودش هم در چنین فضاهایی بود و رفته و با اینها بوده و حتی وارد جزییات که می شویم، این را بیشتر حس میکنیم.
با نگاهی همیشه وهم آلود.....محو میز مجاورند انگار....
شاعر آرمانگرا تجربیات گذشته را نبش قبر نمیکند
مثلا در یک جاهای قدیمی که کافه نادری را می توانیم مثال بزنیم که دور هم جمع می شدند و این تیپ آدمها همیشه یک جاهای خاصی دارند؛ خب شاعر این را بهانه کرده که حرف خودش را بزند.
به اعتقاد من کلیتی که در شعر این شاعر می بینیم، نشان می دهد که یک شاعر آرمانگرا است؛ یعنی شاعری که بالاخره نبش قبر تجربیات گذشته را نمی کند؛ اینکه مثلا یک شعر اروتیک یا عاشقانه بگویم که مثلا فلان جور باشد.
تجربیاتی که خیلی پیش آمده است و همه جور است و حال کاری به این موضوع نداریم که شاعران بزرگی هم چنین تجربیاتی در گفتمان این گونه شعرها داشتند؛ من یک نقدی بر حسین منزوی داشتم که این بیت ایشان را مثال زدم:
«در دست کیست دنیا در دست آنکه باشد/ ساغر در اختیارم بستر در انتظارم»
گفتم که چرا دنیای آدم باید آنقدر کم باشد که همین که ساغر در اختیارت باشد و بستر هم در انتظارت باشد؛ همه چیز تمام است؟ در خوشبینانه ترین شرایط، بستر برای خوابیدن خودتان است، باز هم خوب نیست و هر طوری نگاه کنید خوب نیست.
خب شاید الان هم بشود بر شعر های منزوی در جاهایی نقد وارد کرد؛ این هیچ وقت ارزش شعرهای شاخص حسین منزوی، که واقعا اگر جای ایشان در ادبیات ما خالی باشد خیلی بد است را زیر سوال نمی برد. میخواهم بگویم که در اینجا می بینیم که دنیای شاعر بزرگتر است؛ دید گاه خوبی دارد؛ در واقع اعتقادات او را در شعر میبینیم.
اعتقادتی که در بعضی شعرها به جهت توجه کمتر به زبان تبدیل به شعار میشود؛ البته همه جا اینطور نیست؛ مثلا یک شعر هست که کاملا آنجا شعاری می شود که حتی اگر در کنار آن شعر، نگاه اجتماعی را بگذاریم از شاعر انتظار نداریم که بگوید:
هر زمانی که شهیدی به وطن می آید...........گل پر پر شده در خاطر من میآید
یا :
مادر پیر و زمینگیر تو با تابوتت.......مانده ام با چه زبانی به سخن میآید
این چیز خاصی ندارد؛ ما خیلی سال ها پیش آقای ساعد باقری را داریم که غزل به آن زیبایی را سرودند:
به تماشای تن سوختهات آمدهام ............ مرگ من باد که اینگونه توانیست مرا
یا مثلا ضعف التالیفی که در این بیت است؛
آخرین نامه تو نیمه تمام است چرا ..... آخرین نامه چرا بین کفن میآید؟
خب در انتهایش می گوییم که اشکالی ندارد؛ چون یک سری بیتژهایی کنار هم چیده شده اند که بعد یک حرف اساسی بزند که همه اینها را کنار بزند و بگویند که همه حرفها را برای این مورد گفته بود که البته متاسفانه آن را هم در شعر پیدا نمیکنیم.
دهم ماه محرم همه جا می گفتند .........ب از تابوت شهیدان به وطن می آید
چرا باید دهم محرم همه جا این را بگویند؟ یا چنین چیزی چقدر خاص است که در دهم محرم گفته شده است؟ چه اشاره ای به دهم محرم دارد؟ یا عاشورا چه ربطی به این موضوع دارد؟ چیزی از این موضوع در نمی آید؛ ممکن است خیلی بگردیم و توجیه کنیم.
یعنی به نظر شما این غزلها تازگی ندارد و همه بر اساس همان موارد طبق معمولی است که قبلا گفته شده، سروده شده است؟
فیض: بله. ولی در عین حال در کارهای دیگر حتی وقتی شعر عاشقانهای هم که فرد می گوید؛ ان نمادهایی که در شعر هست که این نماد ها همه به اعتقادات و نگاهی که شاعر دارد بر می گردد؛ اگر عشق زمینی باشد این عشق زمینی به زور به عشق آسمانی نمی چسبد؛ چیز طبیعی است؛ عشق یک انسان به انسانی دیگر است.
خب خیلی هم سعی کرده است که از چیزهایی که دیگران تجربه کردند یک بار هم ایشان تجربه کنند که در بعضی از موارد موفق نبوده است؛ مثل:
دیشب تمام غربت خود را قدم زدم..........اندوه بی نهایت خود را قدم زدم
به این صورت بیان کردن و با "را" به این شکل بازی کردن یک، زمانی استفاده میشد؛ مثلا شعرا فکر می کردند چون فلان شاعر اینطور شعری میگوید، پس من هم یک شعر همان مدلی باید داشته باشم؛ مثلا طرف شعر می نوشت و در زیر شعر کلمه پاریس می نوشت و باید هر طوری که می شد طرف یک بار به پاریس میرفت و یک شعری در آنجا میگفت.
یا مثلا در بیمارستان یا اوین که مثلا یک شعری بگویم که یک امضایی از چنین جایی داشته باشم؛
اینطور چیزها یک مدت رواج داشتم؛ مثلا یک شاعر شعری می سرود که با "و" شروع می شد و من هم حتما باید یک شعری به همان مدل میسرودم.
یا مثلا حتما باید ردیف شعری که می گویم "اما" باشد؛ خیلی ها به این مدل شعر گفتهاند؛ این مدل چیزها در همه شاعرها بوده است؛ این کارها بعضی وقتها به جای خوبی نمیرسد؛ چون تجربیاتی است که ایجاد شده است و مسلما کار شاعران بعدی سختتر میشود.
اینکه همیشه اصرار بر نوآوری دارند؛ شما وقتی نو میگویید حداقل به خاطر اینکه تازه است، یک ویژگیای دارد؛ ویژگیاش این است که الان داریم میشنویم؛ شاید باید یک مقداری همراه شویم تا زیباییش ما را جذب کند؛ ولی تجربه شدههای گذشته یک مقداری کار آدم را سختتر میکند.
به نظر شمابه خاطر این نیست که اقبال به غزل بیش از حد است و همه شاعران جوان دارند یک مجموعه غزل می دهند؟ شاعر اگر بخواهد همه شعرهایش را غزل بگوید خب یک جاهایی بالاخره به تکرار میرسد.
فیض: زبان کاری با اینها ندارد؛ ساختار زبان یک چیزی است که مشخص است؛ هر جوری شعر بگویید و در هر قالبی بخواهید بگویید، در واقع از یک جای محکمی به زبان توجه میکنید؛ بلد هستید و میدانید که جمله بندی در فارسی کجا هست و چگونه است.
اگر جایی خواستید ساختار زبان را به هم بریزید بدانید که چطور به نفع شعر این کار را انجام دهید؛ مثلا اینکه شما فعل را به نحو عربی به ابتدای شعر ببرید، طوری که تاثیر کارتان را بیشتر کند؛ در زبان فارسی فعل معمولا آخر جمله می آید؛ ولی ساختار زبان به گونهای است که می توانید جای فعل را پس و پیش کنید.
مثل زبان انگلیسی نیست که اگر جای is را عوض کنید، جمله سوالی شود؛ در فارسی می توانید جابجا کنید و باید به زبان آن اندازهای احاطه داشته باشید که به نفع شعر از آن استفاده کنید؛ به هم ریختن ارکان جمله می تواند اتفاق بیافتد منتها بعضی جاها به جهت اینکه شاعر دو زبان مثلا زبان ترکی و فارسی بلد است و ناگزیر از ایجاد این اتفاق هم بود، از این اشتباهات گاهی کرده است که به راحتی می شد این اشتباهات را حل کرد.
من یک مثال می زنم که مصداقی باشد و خیلی حرف بی ربط نباشد؛ من ترک زبان هستم و این هم هیچ اشکالی نیست؛ چون ساختار زبان ما اینطور است؛ ما در زبان خود گاهی به سبک قدما که گاهی اسم جمع را فرد می آوردند، مثلا «مردم آمد»؛ ما هم در ترکی می گوییم «اولار گلدی» یعنی آنها آمد...می توانیم گلدی لر هم بگوییم یعنی آنها آمدند یا میتوانیم دقیقا شبیه همان اسم جمع گلدی هم بگوییم.
اگر حواس شاعر جمع باشد گاهی به هم ریختن ارکان جمله به نفع شعر است
این در قدیم هم بوده است؛ مثلا در تاریخ بیهقی «مردم آمد» را داریم؛ یا مثلا سواران و ترکان داریم که هر دو را جمع میبندند؛ می خواهم بگویم که شاعر این اشکالی که بوجود آمده است را را اگر دقت می کرد می توانست این اشکال را به راحتی رفع کند؛ مثلا در این شعر:
«کبوتر خانه ها دور سرش می چرخد آهسته» به جمع بستن مثلا چرخیدند هم فکر کرده است، ولی متوجه شد که اگر فعل جمع بیاورد شعر ناجور می شود؛ یک مقداری دقت نکرد که اینها را پس و پیش کند؛ مثلا می توانست بگوید: «کبوتر خانهها هم در سرش آهسته میچرخند.»
هم درست میشود، هم از وزن خارج نمیشود؛ این اتفاق نشان میدهد که شاعر احاطه کمتری با این نوع بازی کردنها با زبان دارد؛ همیشه یک چیز شسته رفته در ذهنش است که همین باید بیت شود و اگر نشد و تردید در اینکه ممکن است جمله من به هم بخورد، از این کار جلوگیری میکند با اینکه گاهی اوقات به هم ریختن ارکان جمله به نفع شعر تمام می شود؛ اگر حواس شاعر جمع باشد .
مثلا در بسیار ابیات دیگر:
خستگی بر تن او از چمدانهایش نیست ........ بیگمان قامت او خم شده از بار گناه
بعضی از کلمات فقط برای پر کردن بیت است؛ هر چقدر ابیات در رابطه با کل بیت، خود بیت در رابطه با مصراع، خود مصراع در رابطه با خودش بتوانیم بین این کلمات یک ارتباط و پلی درست کنیم معلوم است که شاعر بسیار به شعر توجه دارد.
مثلا اینکه ببینیم این کلمه به فلان کلمه ربط دارد یا از این مصرع به مصرع بعدی چه ارتباطی دارد این اتفاق در بسیاری از شعرها میافتد؛ حافظ خدای اینگونه شعرها است؛ شما در یک بیت حافظ آنقدر می توانید این را ترسیم کنید که اصلا دیگر شعر را نبینید.
خستگی بر تن او از چمدان هایش نیست ........ بیگمان قامت او خم شده از بار گناه
چرا شاعر در اینجا کلمه بی گمان را استفاده کرد؟ چرا از کلمات دیگر استفاده نکرد؟ این همه کلمه وجود دارد؛ شاعر با کمی دقت می تواند اینگونه بگوید:
خستگی بر تن او از چمدانهایش نیست.....خم شده قامت کم طاقتش از بار گناه
کمطاقت مثلا بر می گردد به یارب ارحم ضعف بدنی ....شاعر حواسش به این مدل چیزها هم هست؛
مثلا حافظ می گوید: به وقت واقعه تابوت ما زسرو کنید
چرا نمی گوید وقت حادثه؟ برای اینکه واقعه یک بار معنایی دیگری هم دارد که وقتی حافظ می گوید "به قرآنی که اندر سینه داری" این ادعا یک مقداری آنجا دریک درجهای ثابت میشود.
وقتی در همهجا شعر وجود دارد وجود این مسائل در شعر بسیار مهم است؛ اگر بخواهید خودتان را شاخص کنید باید این مسائل را در شعرتان به کار بگیرید؛ مثلا یکی میگوید که فلانی مو لای درز اشعارش نمی رود و مصرع را راحت رها نمی کند، به این مصرع توجه کنید:
«باز انبوهی از اندوه در این دل دارد».کدام دل؟ این اینجا چه کاره است؟ این چه نقشی بازی می کند؟ مثلا شعری دارد که نگاه خوبی دارد:
این چمدانهای بسته می دانند......عشق راهیست پر خطر اما
این شعر خیلی خوب است و جالب این است که هردو در یک وزن هستند؛ این هم یک موضوع اجتماعی دارد که حالا ممکن است موضوع، موضوعی بزرگتر از حرف مهاجرت از روستا به شهر باشد؛ ولی این نگاه که روستا یا شهر را اینجور دیدند و بدون وجود هیچ حرف شعارگونه، بگویید مهم است.
خیلی ها خواستند این کار را بکنند؛ شعر ها را یک طوری گفته اند که کلا دارد شعار می دهد؛ مثلا شهر، روستا، ماشین زدگی، اصالت، تکنولوژی .... اینطور نیست؛ ایشان یک نگاه خیلی لطیف به این موضوع و سایر موضوعات دارد:
چمدان های بسته برگشتند / از سفر زار و خسته برگشتند
خسته و دلشکسته برگشتند / با نگاهی پر از اگر و اما
انتهای شعر را فضایی قرار داده است که به این اگر و اما فکر کنید؛ تمام نمیکند؛ این اگر و اما دقیقا همان اتفاقی است که افتاده است؛ شبیه فضای تعلیقی است؛ این اما یعنی شعر تمام نمی شود و ادامه دارد و در ذهن شاعر میماند.
زیبا است و موسیقی درونی که برای این شعر ها و وزن ها است که شاعر به آن توجه دارد و این نوع توجه های شاعر به شعر، اگر به نفع شعر باشد خوب است؛ در کل خیلی از شعرهای این مجموعه را دوست داشتم؛ مثلا از آخرین شعر خیلی خوشم آمد؛ هم از شعر و هم از ردیف و قافیه ای که داشت؛ برای من تازگی داشت و من یک نقیضه ای برای شعر نوشتم و این نقیضه را به آقای اصغر شیری که هم همشهری و هم همزبان من است ؛ تقدیم میکنم.
برایت اتفاق افتاده دنبال خودت باشی......شبی مانند دیوانه در حال خودت باشی
بدون همقدم از پرسه های خسته برگردی...میان جاده تنها باشی و مال خودت باشی
شده نام و نشانت را بپرسی از کسی دیگر....شده در دیگران دنبال امثال خودت باشی
شعر خیلی جالبی است؛ همه اشکالاتی که در شعرهای دیگر می گیریم در این شعر تقریبا نیست؛ شاعر به لحاظ زمانی هم این شعر را بعد از همه شعرهای قبلی گفته است؛ یعنی یک سری تجربه کسب کرده است و بعد به اینتجا رسیده است که:
شده سنگ مزارت را ببینی بر سر راهت ..... شده مانند من یک عمرپامال خودت باشی
تمام شهر را در هم بریزی با غزل هایت ...... خودت هم بیخبر از جارو جنجال خودت باشی
شبی درخواب مانند کبوتر بال بگشایی...... شبی آواره روح سبکبال خودت باشی
برایت اتفاق افتاده شاید مثل من گاهی ...... برایت اتفاق افتاده دنبال خودت باشی
شعر شاعرخوبی است؛ آدم از یک مجموعه 68 صفحهای که با صرف نظر کردن از فهرست و صفحههای پشت جلد و اینها 58 صفحه هم نمیشود؛ انتظار بیشتر از این نمیتوان داشت و به نظر من خیلی خوب است؛ تلاش نکرده است که حجم مجموعه اش را به جایی برساند که اگر دیگران نگاه می کنند، فکر کنند که حجم زیادی است.
حمایتها و جریانسازیهای شهرستان ادب، کلاس آموزشی است
چون خیلیها با ضخیمکردن صفحات و کاغذهای جدید این کار را میکنند؛ با اینحال همه این کارها را کرده باشد حجم 68 صفحه همین حدود می شود و به نظر من خوب است؛ شاعر خوبی هم هست و شهرستان ادب هم کار خوبی کرد که به سراغ این آدم رفت.
این نوع جریانسازی و حمایت هایی که در شهرستان ادب می شود به نظر من کلاس آموزشی است؛ اینکه از شاعری حمایت می شود که صرفا فقط شعر برای دفاع مقدس نگفته است؛ ما در اینجا شعر عاشقانه واجتماعی می بینیم؛ شعرهایی می بینیم که رگه هایی از طنز دارد.اتفاقا نگاه شاعر نگاه خیلی بستهای هم نیست.
اینجا تفاوت مشخص می شود که این شاعر به دلیل جوان بودن فضاهای جدیدی را تجربه کردند؛ دوست دارد که این فضا را هم ببیند و حرفی برای گفتن داشته باشد؛ خودش را آنجا قاطی می کند و موفق هم بیرون میآید؛ اتفاقا در این بازیهای شعری که به فرم و این مسائل توجه دارد؛ درگیر نمیشود.
محتوا از ابتدا تا انتها در نظر این شاعر است و در همه جا به مضامین و محتوای شعر توجه دارد که شعر حتما پیام داشته باشد؛ من هیچ شعری را در این کتاب ندیدم که نتوانیم از طریق آن نگاه شاعر را بخوانیم. اینکه شاعر چه آدمی با چه طرز تفکری است. در هر شعر به یک نگاهی از شاعر میرسیم که ایشان شاعری است که یک نگاه آرمانی به خیلی از مسائل انسانی و اعتقادی دارد و به ندرت می بینیم که اینها خیلی رو باشد.