شعر حداد عادل که خطاب به باران سروده شده است،به شرح زیر است:
باران ببار بر من و شهر و دیار من
باران ببار بر من و باغ و بهار من
باران بشوی دود و دم از آسمان شهر
باران ببر غبار غم از روزگار من
باران چرا ز خانه ما پا کشیده ای
ای یار بی تکلف پیرار و پار من
دیری سـت دور ماندهام از چکه چکه ات
باز آی و ساعتی بنشین در کنار من
باران به چشم روشنی من نیامدی
کی میرسد به سر این انتظار من
باران مهربان ز چه نامهربان شدی
آبی بزن به جان و دل پر شرار من
مُردم بدان امید که آیی به دیدنم
"ای وای بر من و دل امیدوار من"(۱)
باران مرا ز قحطی دیرینه وا رهان
بشکن طلسم تشنگی ناگوار من
باران نشسته ام که ببینم چه می کنی
با خوشههای تشنه لب کشتزار من
وارونگی است قسمت این بخت واژگون
آلودگیسـت دغدغه و خار خار من
باران شب فروز سحر زاد من ببار
ای چلچراغ روشن شبهای تار من
ای آن که در لطافت طبعت خلاف نیست
ای میهمان ساده دل بردبار من
ای باد اگر نیایی و باران نیاوری
بر باد میرود هنر و ابتکار من
مَردُم در انتظار، طبیعت در انتظار
این است شرح قصه شهر و دیار من
غلامعلی حدادعادل
۹۴/۱۰/۱۰
۱.هلالی جغتایی