تنها به روی خاک افتاده است
بر بسترش بیباک افتاده است
از دور میبینم عروجش را
انگار تب در تاک افتاده است
یک ریشه دارد در زمین اما
صد ریشه در افلاک افتاده است
تصویر روحش روی پیچک هاست
بر غنچه هایش چاک افتاده است
روحش پرید از تن ولی تنها
از تن پلاک و ساک افتاده است
اوج هنر از این هنرمند است
آنجا که خون بر خاک افتاده است
قابی کشیده خون دستانش
گویی شفق غمناک افتاده است
آن سوتر اما چشم سرخ او
در جای پا نمناک افتاده است
جانم فدایت سینهام تنگ است
در سینهاش پژواک افتاده است
زیباترین لوح هنر این است
لوحی که اینسان پاک افتاده است