گروه فرهنگی مشرق - افشین زی نوری سالهاست که در مقام مجری و دوبلور شناخته می شود. حضور پر رنگ او در سریال «آسمان من» برگی دیگر از فعالیت های نوین وی محسوب میشود. اما افشین زی نوری قبل از اینکه به عنوان یکی از دوبلورهای توانای عرصه گویندگی شناخته شود، در مقام بازیگر فعالیت می کرد. این گفتگو در واقع مرور خاطرات افشین است از روزهایی که در سریال «آینه» حضور پیدا کرد و در سنین بسیار کم فعالیتش را با بازیگری آغاز کرد و بعدا در یک شرایطی قرار گرفته که دوبله را انتخاب کرده است. مرور خاطرات بیست و اندی ساله افشین از فعالیت ها هنری اش در این گفتگو جذابیت خاصی دارد. ضمن اینکه افشین تصمیم دارد به صورت جدی حرفه بازیگری را دنبال کند.
*قبل از اینکه بیاییم اینجا بشینیم و گفتگو کنیم حسن پورشیرازی تلفنی گفت افشین زی نوری از سال 70 کار نمایشی میکرده و تو همکار حسن شیرازی بوده در عرصه نمایش و عروسک گردانی بودی. من این موضوع را نمیدانستم. یعنی سالها افشین جان شما را از داخل اتاق حجت اسماعیلی (صدابردار دوبله و سینما) و استودیوهای دیگر دوبلاژ می دیدم.
شروع کار هنری من به سال 69 برمی گردد. آن هم یک عقبه ای دارد که برایتان تعریف میکنم. کسانی که در کارهای هنری، چه بازیگری و غیر از آن وارد میشوند، همه از دوران نوجوانی در تئاتر مدرسه فعالیت داشته اند، من هم از همان دسته هستم. در دوره دبستان که عضو گروه سرود مدرسه بودم و همیشه هم تک خوان گروه بودم، مسئول گروه سرود و نمایش بودم تا اینکه در دوره راهنمایی کمی قضیه جدیتر شد. مدرسه راهنمایی هدایت در خیابان شریعتی میرفتم. در آنجا عشق و علاقه و انگیزه من برای ورود به عرصه بازیگری خیلی پررنگ تر شد. کلاس اول و دوم راهنمایی بودم، یک دوستی دارم به نام علی ابراهیم آبادی که الان از مدیر تولیدهای خوب تلویزیون و سینماست، ما با هم همکلاس بودیم. هادی کاظمی هم که الان یکی از هنرمندان و بازیگران خوب کشور است با من همکلاس بود.
*عبدالحسین اسکندری (خدا رحمتش کند) در برنامه شما و سیما.
بله ولی اگر اشتباه نکنم اسمش سیمای هفته بود. یک روز ناگهان آقای نصرت اکبری را دیدیم. چون پدر آقای اکبری در همان محل زندگی علی ابراهیم آبادی فرش فروشی داشت، چند مرتبه او را در محله خودشان دیده بود، به من گفت افشین من آقای اکبری را می شناسم بیا برویم جلو سلام و علیک کنیم. رفتیم سلام کردیم و ایشان واقعا با روی خوش گفت: جانم؟ گفتیم آقای اکبری میشود برای ما کاری بکنید؟ آن بنده خدا هم مستأصل مانده بود چون اصلا کارش چیز دیگری بود. (امروز که خودم در این وضعیت هستم، متوجه میشوم) ایشان گفت: باشد حالا ببینیم چه میشود. شما شماره تلفن هایتان را بدهید خبرتان می کنم. ما همچنان تا مدتها هر روز جلوی درب جام جم می ایستادیم و آدمهایی که وارد و خارج می شدند را نگاه میکردیم. مرحوم عبدالحسین اسکندری را دیدیم، به ایشان هم سپردیم و ایشان هم گفت حالا اگر برنامه ای باشد که نیاز به بچه داشته باشند من شما را معرفی می کنم.
*همان فصلی که غلامحسین لطفی کارگردانش بود.
نه. سری آخرش بود که فریدون فرهودی کار میکرد. رفتیم و آقای فرهودی و آقای عبدالرضا گنجی (همسر خانم گودرزی) ما را دیدند و گفتند مناسب نقش های سریال ما هستند. نقش هایی که باید بازی می کردیم را برایما توضیح دادند. ما اصلا همینطور مانده بودیم که چه بگوییم. خدایا! چه اتفاقی افتاده است! دیگه رفتیم و مشغول شدیم. یادم هست که فیلمبرداری مهر و آبان بود و من به خانواده نگفته بودم. چون مرحوم پدرم خیلی ارتباط آنچنانی با این موضوعات نداشت، اصلا نمیدانست ورطه هنر چطور است و در واقع ذهنیت خوبی در مورد هنر نداشت. من هم چیزی حدود یکماه و نیم مدرسه نرفتم و به خانواده ام نگفته بودم که مدرسه نمی روم. فیلمبرداری که تمام شد، خواستم بروم مدرسه که به من گفتند: یکماه و نیم خبری از تو نبود حالا دوباره برگشتی؟! برو با والدینت بیا! نامه هم فرستادند در خانه ما.
*آن یکماه که مدرسه نرفتید، کلا فراموش شد!
بله. بعد از آن گفتیم چه کنیم و چه نکنیم، حالا دیگر تا اندازه ای هم وارد شده بودیم، رفتیم جلوی در شبکه دو ایستادیم و همان ماجرایی که تا مدتها جلوی درب جام جم می ایستادیم دوباره اینجا تکرار شد. آنجا من مجید قناد را دیدم. مجید قناد در اولین برخوردی که با ما داشت گفت: من شما را که می بینم یاد دوره نوجوانی خودم می افتم. خلاصه ما را با خودش برد در گروه کودک و خلاصه سریال بازی کردیم، کار عروسکی کردیم و خلاصه مشغول شدیم. سال 70 که آقای حسن پورشیرازی کارهای عروسکی انجام میدادند، یعنی خودشان هم عروسک گردانی انجام میدادند و گویندگی عروسک ها را انجام میدادند. آقای پورشیرازی، حسن زارعی و تهیه کننده هم خود آقای مجید قناد بودند. از آنجا دیگر این رفاقت و دوستی شکل گرفت.
*چه سالی بود؟
سال 70 بود. من هم آدمی بودم که سعی میکردم خودم را در دل افراد جا کنم، به واسطه همان ادبی که از خانواده یاد گرفته بودم، خدا هم کمکم کرده بود و استعدادی در این کار داشتم. خلاصه گذشت تا اینکه با آقای حسن زارعی، حسن پورشیرازی و آقای امین تارخ جمع شدیم و آقای تارخ گفتند: بچه ها من می خواهم چنین مؤسسه ای راه اندازی کنم، کارگاه آزاد بازیگری. یادم هست که من تقریبا شش ماه تا یکسال فقط می نشستم و شماره تلفن ها را جواب میدادم، اسامی افرادی را که تماس می گرفتند یادداشت میکردم و شماره های آنها را می گرفتم. تا اینکه ساختمان آموزشگاه را گرفتند و از همان جا بود که کار شروع شد و من هم حدود یکسال با آنها همکاری کردم و بعد از آن دیگر ادامه ندادم.
*دیدن استودیوی دوبله کلا زندگی حرفه ای تو را متحول کرد؟
خلاصه از آن زمان که استودیوی دوبله را دیدم، انگیزه و علاقه ام به این کار بیشتر شد. از آقای قناد خواستم من را به استودیوی دوبله معرفی کند. مدیر دوبلاژ سریال «به دنبال مهر» آقای غلامعلی افشاریه بودند. آقای قناد به آقای افشاریه گفتند این افشین ما خیلی دوست دارد وارد دوبله شود. او هم گفت: خیلی خوب. روزهایی که من کار می کنم بگو بیاید اینجا. بهرترتیب ما رفتیم و از همانجا بود که استارت کار ما خورد. الان فکر می کنم حدود 22-21 سال است که از ورود من به دوبله می گذرد. همان زمان چون بیشتر کار ما در شبکه دو انجام می شد، با بچه های گروه کودک هم رفت و آمد داشتیم، آقای نعمیی فکر می کنم آن زمان مدیر گروه کودک بودند، یعنی ابتداآقای عسگر پور بودند و بعد آقای نعیمی که ایشان به من پیشنهاد اجرای برنامه کودک دادند. من هم رفتم جلوی دوربین تست دادم و حدود 3-2 سال برنامه زنده کودک را اجرا میکردم و بعد از آن وارد مقوله اجرا و گویندگی شدم و بازیگری هم به ورطه فراموشی سپرده شد.
*اشتباه نکردی؟
اشتباه کردم.
*در دوبله خیلی با تو خوب برخورد میکردند، برخلاف جدید الورودها که میدانی تا مدتها باید انتظار بکشند از ابتدا تو را خیلی تحویل می گرفتند.
برای اینکه من آمدم و رول اول گفتم. یعنی من جزء آدمهایی بودم که واقعا دوره کارآموزی نگذراندم. دو سه ماه بود که به صورت حرفه ای وارد این کار شده بودم که آقای جلال مقامی را دیدم، آقای مقامی هم به واسطه اینکه من فیلم بازی کرده بودم و فیلم 360 درجه که دوبله شده بود را خود ایشان مدیر دوبلاژش من را می شناختند. به من گفتند: مگر آمده ای دوبله؟ گفتم: بله آقا. خیلی به این کار علاقه داشتم. یک روز من را خواستندو گفتند بیا استودیو کانون، تست صدا بده. ما می خواهیم فیلمی را دوبله کنیم ببینم می توانی جای فلان نقش حرف بزنی؟ رفتم استودیو کانون، دیدم کلی بچه های همسن و سال من روی صندلی نشسته اند، سعید شیخ زاده، وحید شیخ زاده و خود هنرپیشه های فیلمها و خیلی دیگر از دوستان. با خودم گفتم خدایا من که جدیدالورود هستم، در مقابل این افراد که سابقه این کار را دارند چه کار باید کنم؟
خلاصه همه تک تک تست دادند و من هم تست دادم. کارگردان آن فیلم، آقای حمید خیرالدین بود. مرحوم اسماعیل قادرپناه هم آمده بود با بچه ها روی لهجه ها کار میکرد چون یادم هست اسم فیلم «کمین» بود و باید لهجه کردی حرف می زدیم. نقش اول فیلم، محمد کاسبی بود که آقای اسماعیلی جای او حرف می زد. شما فکر کنید که من یک بچه فسقلی، روز اولی است که آمده ام یک کار حرفه ای انجام بدهم، کنار دست سلطان بی بدیل دوبله ایران، آقای منوچهر اسماعیلی قرار گرفته ام! ایشان آن زمان رئیس انجمن گویندگان فیلم بودند. خلاصه من هم رفتم و با لهجه حرف زدم و تست دادم. دیدم از اتاق رژی، آقای خیرالدین اشاره انگشتی به سمت من کرد و گفت همین! من واقعا شوکه شدم حتی الان هم که یادم می آید، موهای تنم سیخ میشود.
*اولین بازخورد برای آدم جذاب است.
بله. خلاصه پذیرفته شدم. شاید 4-3 روز یا یک هفته دوبله آن فیلم طول کشید. یادم هست که آقای محمد یاراحمدی عزیز که انشاله همیشه سلامت باشند، از گویندگان قدیمی و از بازنویس های کار ما بودند. آن زمان به گویندگان چک میدادند. آقای یاراحمدی من را صدا زدند و گفتند: بیا اینجا ببینم بچه! این چک را بگیر، این پول است، دستمزد توست، گم نکنی! آقا من چک را باز کردم دیدم 50 هزار تومان است!
*چه سالی؟
سال 73 یا شاید هم 74 . بهرحال آن زمان برای یک پسر نوجوان یا جوان خیلی پول به حساب می آمد. ما این پول را بردیم خانه و بابت این دستمزد داستانی داشتیم .خانواده می گفتندکه این پول را از کجا آورده ای؟! و خلاصه به قول قدیمی های دوبلاژ، پول دوبله را که بگیری دیگر ماندگار میشوی!
*آن هم آن زمان که هنوز دوبله بیا برویی برای خودش داشت و فیلمهای ایرانی به فارسی دوبله می شد.
بله. همینطور سریال های فارسی. من خودم خیلی سریال و فیلم فارسی حرف زده ام. خدا را شکر. خدا به من کمک کرد و کم کم پیشرفت کردم و نقش اول هم گفتم. فکر می کنم که حدو 9-8 سال است که مدیر دوبلاژی هم می کنم .
* پول دوبله را گرفتی و با آن جهد و تلاشی که آن زمان داشتی بازیگری را رها کردی و کنار گذاشتی.
بله. نمیدانم چه بگویم، بچه بودم . اگر امروز موقعیت آن زمان را داشتم شاید تصمیم بهتری می گرفتم. حداقل در کار بازیگری می ماندم و آن وقت بیست و خورده ای سال تجربه بازیگری داشتم. آن زمان من در گروه کودک شبکه دو اجرا میکردم، شهاب حسینی هم همان زمان اجرا میکرد. از همان روزی که چشم در چشم شدیم، با هم رفیق شدیم. شهاب همان زمان تلویزیون و اجرا را کنار گذاشت و رفت سمت سمت بازیگری. سریال «پلیس جوان» را شروع کرد. البته قبل از آن هم یکی دو کار دیگر انجام داده بود. نمیدانم چه اتفاقی افتاد، به قول شما من آمدم در دوبله و ماندگار شدم.
*خودت در این مدت خواسته ای که کمتر در دوبله حضور داشته باشی و به بازیگری بپردازی؟
بله. این موضوعی که در مورد دی کاپریو گفتی،خیلی نقش به سزایی در تغییر رویه من داشت. آقای فریدون جیرانی، سال 89 یا شاید هم 90 بود که آمده بودند تلویزیون. چون با آقای طهماسب کار داشتند.
*با هم خیلی دوست هستند.
بله. من هم با ایشان سلام و علیک کردم که البته چهره من را نمی شناختند. سلام کردم و رد شدم. دیدم در اتاق رژی ایستاده و به صدا بردار گفت: این افشین زی نوری کیست؟ صدابردار من را نشان داد. آقای جیرانی من را بغل کرد و ماچ کرد و گفت: واقعا به تو تبریک می گویم من فیلمهای خیلی خوبی از تو دیده ام. نقش های خوبی گفته ای، چقدر هم خوب گفته ای. بعد خود آقای جیرانی از من پرسید: فیلم بازی نمی کنی؟ گفتم: حقیقتش این است که من اصلا با بازیگری کارم را شروع کرده ام، منتها دیگر فاصله گرفته ام. ایشان تلفن تماس من را گرفتند. یکسال از این قضیه گذشت و دیگر فکر کردم فراموش کرده اند. اما اسفندماه سال 89 یا 90 بود که به من زنگ زدند و گفتند من علی جناب هستم، دستیار آقای جیرانی. لطفا سریع با من تماس بگیرید. زنگ زدم و گفتند که آقای جیرانی می خواهند یک تله فیلم بسازند.
خلاصه رفتم دفترشان و دیدم یک رول بسیار خوب برای من گذاشتند. تست لباس و گریم دادم و خلاصه یکی دو روز بعد هم رفتم جلوی دوربین. یعنی حضور مجدد من و در واقع کمی قلقلک دادن من در عرصه بازیگری که منجر به حضور مجدد من در این عرصه شد، با کار آقای جیرانی بود. اسم تله فیلم هم «مسافر بهشت» بود. آقای جیرانی سر آن فیلم خیلی با من کار میکرد. مثلا گاهی برای یک پلان، 30 برداشت می گرفت. وقتی حرف می زدم می گفت: نه، نه، نه، نه! صدای دوبلوری تو را نمی خواهم. بریز دور، بریز دور! اکت داشته باش، حرکت داشته باش. واقعا خیلی با من کار کردند که من از آن فضا دور شوم. کما اینکه الان هم که با آقای پورشیرازی حرف می زدیم به من می گفت: افشین فقط هرکاری که می کنی با صدای دوبلوری حرف نزنی. دوربین آنقدر صداقت دارد که همه چیز تو را خیلی صادقانه نشان می دهد، بیننده حتی کوچکترین حرکت تو را می بیند.
*رگه هایی از بازی که در آسمان من می بینم که از آن حالت خشک و رسمی فاصله گرفته ای و می خواهی کمی طنازی کنی، در کار تو نمود دارد. دیده میشود.
باز هم من می گویم حضور مجدد من در مجموعه آسمان من، مدیون حسن پورشیرازی عزیز هستم، به واسطه معرفی من به تیم آسمان من و اعتمادی که آقای محمدرضا آهنج به من کرد. خیلی مهم است. جدای از بحث گویندگی و دوبله، من کار اجرا هم میکردم. معمولا کارگردانان ما، عواملی که فیلم می سازند، چون مجری ها و گویندگان یک چارچوب و استایل خاصی دارند را در قالب بازیگر به سختی قبول می کنند.
* بازیگر را به مفهوم بازیگر قبول دارند؟
درست است، خیلی دوست ندارند از آنها استفاده کنند. البته بازیگری داریم که آمده بازیگری کرده و بعد رفته و اجرا کرده. یعنی از اینطرف به آنطرف رفتن، باز هم قابل پذیرش تر است. باورپذیرتر است. من الان حدود 7-6 سال است که دیگر اجرا نمی کنم و سفت و سخت چسبیده ام به این قضیه که بتوانم در بایگری حرکتی بکنم. اعتماد آقای آهنج و همینطور دوست خوبم هومان فاضلی که نویسنده بودند، به من کمک کردند و وارد این کار شدم. باید ببینم بازخورد آن برای آینده کاری من که دوست دارم مجددا در عرصه بازیگری فعالیت کنم چیست.
*در دوبله اینگونه است که نقش، اتود زده و آماده است و شما روی آن صدا می گذارید. اما در بازیگری باید خودت روی یک نقش، اتود بزنی.
و به آن فکر کنی .
*بله.
خب من این تجربه را نداشتم ولی در کاری که با جیرانی انجام دادم و بعد از آن هم یک کار تئاتر انجام دادم که حدود یک ماه در سنگلج اجراداشتم به اسم «امیراصلان خان» که جهانگیر طاهری کارگردانی میکردند. باز هم در کنار میرطهر مظلومی بودم و در کنار آقای سیامک اطلسی و تورج نصر، خانم شهرزاد ثابتی (که از بچه های دوبله بودند)
*بله و کارتون های خوبی دوبله کرده اند.
خلاصه بروبچه های دوبله به صورت یک تیم جمع شدیم و آن نمایش را اجرا کردیم. این کار هم خیلی به من کمک کرد.
*مسئله ای که همیشه از سیامک اطلسی پرسیده ام اینکه، خود او می توانست بهترین گوینده نقش اول باشد اما هیچوقت نمی گفت. همیشه یک نقش کوچک می گرفت.
برای اینکه آنطرف، بازیگری براییش مهم بود.
*بله. دقیقا درست است.
بله. بازیگری برای او مهمتر بوده است. من خیلی دیر به این نتیجه رسیدم. الان باید چه کنم؟ جای دیگری هم گفتم که انرژی که من برای این کار گذاشته ام، نه اینکه دیده نشده باشد اما آنچنان که خودم از خودم توقع دارم نشد.
*پول دوبله را که می گیری دیگر تمام است. اما لذت بازیگری وقتی که کار خودت را می بینی خیلی بیشتر و پایدارتر است.
احسنت.
*کمااینکه این لذت را اگر مثلا سعید مظفری یک بار در زندگی در دوران جوانیش که فیلم یا همان داستان عشق را دوبله کردند اگر سعید مظفری در همان مقطع بازیگر شده بود، دیگر الان دوبلور نبود.
بله. بهرحال جذابیت کار بایگری و تصویر بسیار زیاد است. درست است که می گویند تنها صداست که می ماند ولی من خیلی بیشتر دوست دارم کار بازیگری را دنبال کنم. ضمن اینکه آن زمان که من اولین دستمزد را گرفتم یعنی دستمزد یک کار حرفه ای، پولی که به ما میدادند در آن زمان خیلی خوب بود. یعنی زندگی ما با آن پول میچرخید، من با همان پول ازدواج کردم و بچه دار شدم. خیلی خوب بود. اما متأسفانه همه طیف ها و کارهای هنری در بحث مالی پیشرفت کردند، مثلا همین دستمزدی که بازیگران ما الان دارند می گیرند واقعا خوب است
*همینطور گویندگان رادیو نمایش هم دستمزد خوبی می گیرند.
درست است. اما الان دستمزد دوبله بسیار دستمزد پایین و ناچیزی است. هجم کار هم الان خیلی کم است. من به عنوان یک جوان، بهرحال آدم خودش را بهتر از هرکس دیگری می شناسد و میداند که چه توانایی هایی دارد. برای همین است که می گویم امروز آرزو میکردم آن سالهایی که در گویندگی و دوبله گذراندم، آنطرف در بازیگری مشغول می بودم. شاید باورتان نشود من حتی دستیار کارگردان آقای فخیم زاده هم بوده ام. در پروژه ولایت عشق. باورت نمیشود؟ چطور این اتفاق افتاد؟ سریال امام حسن را ژرژ پطرسی در استودیو ژورک داشت دوبله میکرد. کارگردان آن سریال هم آقای فخیم زاده بودند. خود آقای فخیم زاده هم در استودیو رفت و آمد میکردند، من هم می رفتم و کارهای کوچک را انجام میدادم. یک روز دیدم آقای پطرسی خیلی کلافه است و گفت فلان گوینده ای که امروز باید می آمد نیامده حالا این نقش همینطور مانده است.
آقا یک سردار رشید گردن کلفت و ریش و با آن هیبت عظیم! گفتم: اجازه بدهید من بگویم! گفت: برو بچه چه می گویی؟ گفتم: حالا بگذار من تمرین کنم. خلاصه تمرین کردم و صدایم را عوض کردم و آقای فخیم زاده آمد در رژی و گفت: ژرژ او کیست؟ گفت: زی نوری. گفت: صدایش خیلی خوب است! بگذار همین بگوید. البته فقط یک سکانس کار داشت ولی بهرحال گفت. منظورم این است که این توانایی و انرژی و پتانسیل را در خودم می بینم. از همان جا آقای فخیم زاده خیلی به من علاقمند شد و حدود 3-2 ماه ارتباط خیلی خوبی با هم داشتیم حتی با هم کلاس ورزش می رفتیم. خیلی به من علاقه داشت چون دید یک پسر با استعدادی است که توانایی هم دارد. پروژه بعدی که «ولایت عشق» بود به من هم گفت بیا دستیار من باش. دستیار اول آقای حسین قناعت بود، دستیار دوم هم افشین زینوری بود. خلاصه یکماه سر این پروژه بودم. آقای عبدالرضا شهباززاده هم یکی از دستیاران بودند. منتها آن زمان به لحاظ مالی اصلا برای من صرف نمیکرد. چون دستمزدی که خانم پرتو به عنوان مدیر تولید به من پیشنهاد کرد، خیلی کم بود و من دیدم که اصلا حساب و کتاب های من با هم جور درنمی آید. بهرحال زن و بچه داشتم. البته یکی از اشتباهات دیگری که در زندگی کردم همین بود.
*خب چرا به نصیحت های حسن پورشیرازی گوش نمی دهی؟
الان تازه دارم گوش می کنم.
*حسن پورشیرازی می گوید من از جوب درآمدم و بازیگر شدم. البته منظورش چیز دیگری است یعنی فقر این کار را چشیده ام که الان تبدیل شدم به حسن پورشیرازی.
دقیقا درست است. یک موقعیت هایی برای من پیش آمده و از دست داده ام که من به حساب نادانی خودم می گذارم، جوان بودم و عقلم نمی رسید، شاید اگر کسی مشاوره درستی به من میداد الان حداقل کارگردان بودم. نمونه اش آقای حسین قناعت است.
*بله.
آدمی مثل مهدی فخیم زاده به تو اعتماد کند و بگو تو بیا و دستیار من باش! چنین چیزی میشود؟!
*آن هم با همان نقشی که دوبله کردی.
بالاخره یک چیزی در من دیده بود. با هم کاراته کار میکردیم چون میدانی که ایشان دان 3 یا 4 کمربند مشکی دارند. خلاصه ماجرا گذشت تا اینکه آقای فخیم زاده داشتند یک سریالی کار میکردند که من هم رفتم سرصحنه که در پارک ارم لوکیشن داشتند. من را دیدند و ماچ و بوسه و خلاصه گفتم آقا من می خواهم برگردم بازیگری. ولی من را جدی نگرفت و گفت تو دیگر رفتی در دوبله. حالا باز هم خدا را صدهزار مرتبه شکر که هنوز جوان و سالم هستم و هنوز می توانم حرکت کنم یعنی انگیزه کافی دارم.
*چون زود شروع کردی.
بله. حالا هم خدا کمکم کرده و انشاله این سریال «آسمان من» با حمایت دوستان دیده شود و فکر می کنم اگر یکی دو کار خوب دیگر هم انجام دهم می توانم راه ورود خودم را پیدا کنم.
*انشاءالله می افتی روی غلتک.
انشاءالله. واقعا خیلی دوست دارم. الان که دارم به تو می گویم از ته قلبم می گویم.حرف نیست.
*خیلی از همکاران تو که اسم نمی برم هم بازیگر هستندو هم دوبلور اما مثلا در فلان پروژه سینمایی به یک نقش کوچک هم قانع هستند. نقشی که اثری در فیلم ندارد.
نه. من دوست دارم حتی اگر یک سکانس یا دو سکانس بازی می کنم اما پررنگ باشدو دیده شوم. دیده شدن برای من مهم است. یعنی بگویند آقا این پسر این نقش را چقدر خوب بازی کرد! کمااینکه الان در دوبله هم این اتفاق برای من می افتد.
*دیگر دی کاپریو را هیچکس نمی تواند بگوید.
می توانند بگویند ولی آن تأثیری که صدای من روی این شخصیت گذاشت، دیگر تمام شده است. یعنی خودم را ثابت کردم. حتی جای مت دیمون و خیلی های دیگر. میدانم که این اتفاق در ازیگری هم برای من می افتد.
*اینقدر انگیزه داری که جوان اول دوبله، تبدیل شود به جوان اول سینما؟
حتما همینطور است. چرا که نه؟!
*با همین انرژی که داری؟
با همین انرژی که دارم یعنی همین الان حاضرم به من زنگ بزنند و بروم از 4 صبح یک کله تا 4 صبح فردا آفیش باشم. یعنی اینقدر انرژی و توان دارم. فکر کن من حدود 20 سال است که هر روز دارم فیلم می بینم! غیر از این است؟ یعنی فیلم می بینم و جای یک بازیگر حرف می زنم. در واقع از خودش می بینم و به جای خودش فارسی برمی گردانم.
*من جای تو بودم افسرده می شدم. در استودیوی دوبلاژ، آدم آرتیست تخلیه نمیشود. قبول داری؟بله درست است. من همیشه می دیدم که هیچوقت در استودیوی دوبله سرحال نبودی؟ آیا این سرحال نبودن بخاطر همان عدم تخلیه انرژی بود؟
حتما همینطور است. دوم اینکه به تو قبلا هم گفته ام، از خودم راضی نبوده ام. یعنی می گفتم آقا من این همه دارم زحمت می کشم نهایتا چه اتفاقی می افتد؟ تصویر من را که کسی نمی بیند. حالا مثلا شما به لئوناردو دی کاپریو اشاره کردی، خب او فقط چند سال از من بزرگتر است. بهرحال من تمام ریزه کاری های این آدم را در گویندگی می نشستم و در می آوردم. چون آقای اسماعیلی و خانم هاشم پور که انشاءالله همیشه سلامت باشند، خیلی فوت کوزه گری به من یاد دادند. الان از خودم راضی نیستم چون من توان و انرژی و پتانسیلی که داشتم بسیار بیشتر از این می توانستم کار کنم ولی خیلی اتفاق های خوبی در زندگی هنری من در دوبله روی داده است که خیلی از جوان هایی که امروزه وارد این حرفه شده اند ندارند.
*کدامیک از گویندگان و مدیران دوبلاژ به نظرت بهترین هستند؟
حضور خانم رأفت هاشم پور به عنوان مدیر دوبلاژ و به عنوان یک گوینده تاپ زن ایران که رودست ندارد و نخواهد داشت (از دید من)
*در مقایسه با ژاله کاظمی چطور؟
خدا رحمت کند خانم کاظمی را ولی من خانم هاشم پور را یک گوینده بسیار با تکنیک میدانم. علوه بر صدای زیبایی که دارند، بسیار تکنیکال گویندگی می کنند. به دلیل اینکه من بیشتر با ایشان کار کردم این را می گویم. در قصه های جزیره خانم هاشم پور خیلی با من کار کردند. نقش فیلیکس (در نوجوانی و جوانی) را به من داد. اگر خاطرت باشد این سریال خیلی پربیننده بود. منتها چه فایده؟ هنرپیشه خارجی را می دیدند که حالا یک صدای ایرانی هم روی نقش گذاشته اند. علاقمندان به دوبله ما را دنبال میکردند.
*افشین زینوری را دنبال نمیکردند.
همینطور است. من آن زمان جزو اولین مجریان مرد بودم که در برنامه کودک اجرا میکردم. هنوز نه عمو پورنگ آمده بود و نه شخص دیگری. در عرصه بازیگری در سالهای 69 و 70 که من وارد شدم، کدامیک از بچه های امروزی بودند؟
*همسن و سالهای تو آن زمان فقط مخاطب بودند.
یعنی من این موقعیت ها را داشتم و متأسفانه خودم به واسطه اینکه جوان بودم و مشاور خوبی نداشتم و در واقع با کسی مشاوره نمیکردم به این وضعیت رسیده ام ولی همیشه به این اعتقاد دارم که ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است برای اینکه هنوز جوانم و هنوز انرژی دارم و امروز که اینجا نشسته ام، یک عقبه ای دارم. بیست و اندی سال است که د راین زمینه کار می کنم و همه کاری هم کرده ام. عروسک گردانی کرده ام، دستیار تهیه بوده ام، تولید کار کرده ام، گویندگی عروسک و گویندگی رادیو کرده ام، دوبله کار کردم.
*تمام کارهایی که کردی، یک تشخصی در آنها بوده است یعنی همیشه به تو زنگ زده اند و رفته ای سرکار.
ولی اینجا برعکس است.
*بله. الان تو باید بروی دنبال یک نقش. باید نقشی که متناسب با آن افشین زینوری باسابقه 22 سال کار دوبله باشد را پیدا کنی. خودت پیه این کار را به تن مالیده ای؟
قطعا همینطور است وگرنه امروز این اتفاقها نیفتاده بود. بهرحال بعد از این همه سال که بخواهی مجددا به عرصه بازیگری ورود پیدا کنی، خیلی سخت است. آنچه که خیلی حواسم جمع است و هوشمندانه دارم حرکت می کنم این است که اتفاقا آقای پورشیرازی همبه من می گفت که افشین حواست باشد که دوبله را وارد کار بازیگری ات نکنی. یعنی اکت لازم را باید داشته باشی، با تمام بدنت باید بازی کنی.
*حالا اگر فیلم هم تماشا کنی باید به زبان اصلی ببینی.
نه. من همه جوره فیلم می بینم. من خیلی تلویزیون می بینم، فیلم زیاد می بینم. بهرحال دنبال می کنم، ریزه کاریها را می بینم، نقش های خودمان را می بینم.
*امیدواره که این انرژی را بر پرده سینما هم داشته باشی.
خدا باید بخواهد.
*این را جدی می گویم نه اینکه زهره شکوفنده گفته باشد اما تو واقعا آدم دوست داشتنی دوبله هستی. من از اولین برخودی که با تو داشتم و هنوز خیلی همدیگر را نمی شناختیم متوجه شدم تو چه آدم صادق و روراست و بی شیله پیله و مهربانی هستی.
من همیشه خودم هستم.
*امیدوارم یک فیلم بازی کنی و چهره خشنی از خودت نشان بدهی. (خنده)
انشاءالله. اتفاقا دوست دارم همه نقش ها را تجربه کنم کما اینکه در دوبله این اتفاق برای من افتاده است. جای هرنوع کاراکتر و شخصیتی حرف زده ام.
*قاتل سریالی هم گفته ای. واقعا هیچ نقشی نبوده که دوبله نکرده باشی!
واقعا! یادم است که استاد اسماعیلی به من می گفتند که تو حتی اگر صدایت به کاراکتری نمی خورد، سعی کن آنقدر خوب بگویی که وقتی تماشاچی این فیلم را می بیند، صدای تو را بپذیرد. مثلا صدای من به یک آدم 60 ساله نمی خورد ولی می گفت سعی کن آنقدر آن نقش را خوب ادا کنی که این موضوع را بپوشاند. این فوت های کوزه گری را یاد گرفته ام. من آدم باهوشی هستم یعنی درد و ناراحتی من از این است که از این هوش و ذکاوت چرا در عرصه بازیگری استفاده نکردم؟ الان هم باید خدا بخواهد و من هم تمام سعی و تلاش خودم را می کنم که کارهای خوبی انجام دهم. سریال آسمان من واقعا در مدیوم تلویزیون بسیار سریال گردن کلفتی است. کدام یک از سریال هایی که در این چندسال ساخته شده است تا این اندازه پروداکشن قوی داشتند؟ هنرپیشه های به این خوبی و یک چنین تیم حرفه ای که دور هم جمع شده اند؟ سریالی که قسمت اعظم آن در هواپیما می گذرد.
*ماکت هم نیست.
بله. هواپیمای واقعی است. من می رفتم فرودگاه و همه بخش های آن را با بچه های امنیت دیدم، چقدر ارتباط های خوبی با آنها داشتیم. با هم حرف می زدیم تا بتوانم بفهمم چطور این کاراکتر را اجرا کنم. مثلا دوره اسلحع شناسی و تیراندازی و هلی کوپتر و بهرحال سریالی است که حقیقتا برای آن زحمت کشیده شده است. یک تیم برای آن زحمت کشید. همه عوامل برای آن زحمت کشیدند. من به عنوان بازیگر صرف، به این سریال نگاه نمیکردم. من هنوز هم که هنوز است به آقای آهنج زنگ می زنم، گپ می زنیم. چون گویی این کار، کار خودم است. خیلی دوست داشتم.
*این صداقت هم از دوبله می آید. از خانواده دوبله. البته این را هم بگویم که خانواده دوبله خودش قدر این صداقت را نمیداند. یک تربیتی آنجا در بچه های دوبله شکل می گیرد که من فکر می کنم نسبت به گروههای آرتیستی دیگر تربیت ویژه ای است. یعنی روراستی و احساس مسئولیت. من فکر می کنم در آن گروههای که تو اغلب در دوبله با آنها کار کرده ای اینطور بوده است. امیدورام اتفاقات خوبی برای تو رخ دهد. یک نکته ای در مورد آسمان من بگویم، تو اتفاقا از نقطه خوبی هم شروع کردی، سریال پرانرژی است در مجموع.
خیلی.
*نترسیدی با این همه بازیگر بزرگ کار کنی؟
نه. اصلا!
*اعتماد به نفس داشتی؟
بله. برای اینکه پیش زمینه کار بازیگری داشتم و دوربین را کاملا می شناختم. کسی می ترسد که هیچ پیش زمینه ای نداشته باشد و یکدفعه برود جلوی دوربین. اما من دوربین را می شناختم، کار کرده بودم، پیش زمینه داشتم و ضمن اینکه این سالها که دوبله کار کرده ام جای هنرپیشه های بزرگ سینما هم حرف زده ام و اعتماد به نفس زیادی داشتم. با این اعتماد به نفس، جلو رفتم، منتها قضیه ای که به آن اشاره هم کردم اعتمادی بود که کارگردان یعنی آقای آهنگ به من کردند. واقعا برای من مهم بود. رفته رفته که به سمت اواسط و اواخر سریال که پیش برویم کاری که کردم پررنگ تر میشود و بیشتر دیده میشود. این خیلی مهم بود. من کلا خودم را به کارگردان سپردم و با ایشان حرف می زدم که چه کار کنم؟ ایشان می گفتند در بازی تو باید زندگی باشد مثل همین الان که من و تو داریم با هم زندگی می کنیم، خیلی راحت و خوب. ایشان و همه عوامل خیلی به من کمک کردند.
*این شانس، تقدیر یا خواست خداست البته در مورد تو به نظر من خواست خداست، شانس نیست که در گردن کلفت ترین سریال تلویزیون در سالهای اخیر بازی کردی.
قطعا همینطور است. حالا من چقدر حرص و جوش می خوردم که چرا سریال از شبکه سراسری پخش نمیشود. چون ابتدا از شبکه افق پخش شد که یک شبکه نوپا بود اما من دوست داشتم اول از یک شبکه سراسری پخش شد . اصلا فکر می کنم قانونش همین باشد.
*نه بنظرم اینطور بیشتر دیده شد. خود افق یک تبلیغی برای اینکار بود.
بهرحال این هم خواست خدا بود. باورت نمیشود لحظه شماری میکردم. مصاحبه ها را می خواندم که ببینم بالاخره چه شد؟ کدام شبکه قرار است پخش کند؟ آنقدر به آقای آهنج و سایر عوامل زنگ می زدم و صحبت میکردم. همه بالاخره منتظر بودیم. آقای آهنج هم همیشه به من می گفت: «عجله نکن. به وقتش و به وقت خوب و معین خودش، این کار پخش و دیده خواهد شد.» اینقدر این جمله به دل من نشست که حد ندارد. مدیر دوبلاژ کار هم خودم بودم
*باز هم دوبله! (خنده)
بله. چون 6-5 قسمت از کار خارج از کشور ضبط شد، آقای آهنج به من گفت تو خودت هستی دیگر! بیا این را هم جمع کن. البته باز هم از اساتید خوبی بهره بردیم. آقای منوچهر اسماعیلی آمدندو حرف زدند، آقای طهماسب و ژرژ پطرسی، آقای مومیوند، بیژن علی محمدی و خیلی از دوستان آمدند. خلاصه کار جمع شد. کار آسمان من را خودم را صرفا به عنوان کسی که بایبت آن یک دستمزدی گرفته باشد و بازی کرده باشد نمیدانستم. واقعا احساس میکردم کار مال من هم هست. با آن اخت شدم. برای همین معتقدم اگر خدا بخواهد اتفاقات خوبی خواهد افتاد.
*انشاءالله باز هم با چنین گروه گرمی کار کنی و پول خوب هم برای تولید سریال خوب وجود داشته باشد.
انشاءالله.
*خب حالا یک سؤال، حالا که کارهای اکشن هم کرده ای، هفت تیر و کلت هم دست گرفته ای، متوجه می شدی وقتی فیلمهایی از این دست را دوبله میکردی مثل آن زمان که جای جیسون بورن حرف زدی، چقدر کار سخت تری است.
خیلی سخت تر است. من تجربه بازیگری داشتم ولی کمی به ورطه فراموشی سپرده شده بود تا اینکه رفتم در این مجموعه کار کردم. تازه الان می فهمم که برای هر پلانی از سریال های متعدد خصوصا برای سریال آسمان من که واقعا بنظر من متفاوت است، شما فکر کنید در کدام مجموعه تلویزیونی تا به حال این اتفاق افتاده است که هواپیما را در فرودگاه از هم باز کنند و ببرند در شهرک سینمایی دوباره اسمبل کنند و فیلمبرداری کنند؟ حقیقتا این اتفاق تا به حال در ایران نیفتاده است. مثلا برای گرفتن یک پلان، چهار روز گروه زحمت می کشید.
*واقعا آقای آهنج سر این سریال پیر شد. واقعا زحمت کشید.
شما به فیلم پشت صحنه نگاه کنید (شاید بعدا پخش شود) آقای آهنج که سال پیش این کار را شروع کرده بود، همه موهایش یکدست مشکی بود. اتفاقا در برنامه گلخانه که فیلم پشت صحنه را نگاه میکردم متوجه شدم چقدر ایشان زحمت کشیدند. البته همه زحمت کشیدند به ویژه آقای آهنج که از صفر تا صد قضیه بوده اند.
*قبل از اینکه بیاییم اینجا بشینیم و گفتگو کنیم حسن پورشیرازی تلفنی گفت افشین زی نوری از سال 70 کار نمایشی میکرده و تو همکار حسن شیرازی بوده در عرصه نمایش و عروسک گردانی بودی. من این موضوع را نمیدانستم. یعنی سالها افشین جان شما را از داخل اتاق حجت اسماعیلی (صدابردار دوبله و سینما) و استودیوهای دیگر دوبلاژ می دیدم.
شروع کار هنری من به سال 69 برمی گردد. آن هم یک عقبه ای دارد که برایتان تعریف میکنم. کسانی که در کارهای هنری، چه بازیگری و غیر از آن وارد میشوند، همه از دوران نوجوانی در تئاتر مدرسه فعالیت داشته اند، من هم از همان دسته هستم. در دوره دبستان که عضو گروه سرود مدرسه بودم و همیشه هم تک خوان گروه بودم، مسئول گروه سرود و نمایش بودم تا اینکه در دوره راهنمایی کمی قضیه جدیتر شد. مدرسه راهنمایی هدایت در خیابان شریعتی میرفتم. در آنجا عشق و علاقه و انگیزه من برای ورود به عرصه بازیگری خیلی پررنگ تر شد. کلاس اول و دوم راهنمایی بودم، یک دوستی دارم به نام علی ابراهیم آبادی که الان از مدیر تولیدهای خوب تلویزیون و سینماست، ما با هم همکلاس بودیم. هادی کاظمی هم که الان یکی از هنرمندان و بازیگران خوب کشور است با من همکلاس بود.
با علی ابراهیم آبادی چیزی نزدیک به شش ماه تا هشت ماه هر روز می رفتیم مقابل درب صدا و سیما، جام جم، می ایستادیم تا شاید یک نفر آشنا از آنجا رد شود و ما از او درخواست کنیم ما را ببرد سازمان صدا و سیما معرفی کند تا کار بازیگری کنیم. یادم هست آن زمان برنامه سیمای هفته پخش می شد که آقای نصرت اکبری و آقای اسکندری اجرا می کردند.
من و هادی کاظمی و علی ابراهیم آبادی با هم دوست بودیم. آن زمان که ما تئاتر کار میکردیم، من مثلا کارگردان بودم و خودم هم بازی میکردم، هادی هم بازی میکرد. از همان زمان این استارت در ذهن من خورد که من باید هرطور شده بازیگر شوم، البته نمیدانستم از چه طریقی. یک پسری بود آن زمان که متأسفانه اسمش را یادم نیست شاید فامیلیش خدابخش بود، یک سریالی آن زمان شبکه دوم نشان میداد که تعدادی بچه بازی میکردند، از این چرخ و فلک های قدیمی که چهار نفر سوار می شدند و با دست میچرخاندند، در این سریال او هم بازی میکرد. من از او پرسیدم تو چطور در این سریال بازی کردی؟ گفت: پدر من با فلان کارگردان آشنا بود، من را به او معرفی کرد آنها هم من را پسندیدند و بازی کردم.
با شنیدن حرفهای او انگیزه من خیلی زیادتر شد. آن زمان ما در همان خیابان شریعتی زندگی می کردیم، یک شرکت فیلم نزدیک سینما صحرای فعلی بود که من یک روز به آنجا رفتم و سلام و علیک کردم و گفتم من خیلی به بازیگری علاقمند هستم! چون نمیدانستم از کجا باید شروع کنم. گفتند: خب بیا اینجا فرمی پرکن. من هم آن فرم را پر کردم و با خودم فکر کرده بودم که از همینجا دیگر دوران بازیگری من شروع شده است. یک عکس سه در چهار هم از خودم دادم و بعد از آن همیشه منتظر بودم که به من زنگ بزنند که دیگر به ورطه فراموشی سپرده شد! اما من خسته نشدم. یادم هست که 14-13 سالم بود با علی ابراهیم آبادی چیزی نزدیک به شش ماه تا هشت ماه هر روز می رفتیم مقابل درب صدا و سیما، جام جم، می ایستادیم تا شاید یک نفر آشنا از آنجا رد شود و ما از او درخواست کنیم ما را ببرد سازمان صدا و سیما معرفی کند تا کار بازیگری کنیم. یادم هست آن زمان برنامه سیمای هفته پخش می شد که آقای نصرت اکبری و آقای اسکندری اجرا می کردند.
با شنیدن حرفهای او انگیزه من خیلی زیادتر شد. آن زمان ما در همان خیابان شریعتی زندگی می کردیم، یک شرکت فیلم نزدیک سینما صحرای فعلی بود که من یک روز به آنجا رفتم و سلام و علیک کردم و گفتم من خیلی به بازیگری علاقمند هستم! چون نمیدانستم از کجا باید شروع کنم. گفتند: خب بیا اینجا فرمی پرکن. من هم آن فرم را پر کردم و با خودم فکر کرده بودم که از همینجا دیگر دوران بازیگری من شروع شده است. یک عکس سه در چهار هم از خودم دادم و بعد از آن همیشه منتظر بودم که به من زنگ بزنند که دیگر به ورطه فراموشی سپرده شد! اما من خسته نشدم. یادم هست که 14-13 سالم بود با علی ابراهیم آبادی چیزی نزدیک به شش ماه تا هشت ماه هر روز می رفتیم مقابل درب صدا و سیما، جام جم، می ایستادیم تا شاید یک نفر آشنا از آنجا رد شود و ما از او درخواست کنیم ما را ببرد سازمان صدا و سیما معرفی کند تا کار بازیگری کنیم. یادم هست آن زمان برنامه سیمای هفته پخش می شد که آقای نصرت اکبری و آقای اسکندری اجرا می کردند.
*عبدالحسین اسکندری (خدا رحمتش کند) در برنامه شما و سیما.
بله ولی اگر اشتباه نکنم اسمش سیمای هفته بود. یک روز ناگهان آقای نصرت اکبری را دیدیم. چون پدر آقای اکبری در همان محل زندگی علی ابراهیم آبادی فرش فروشی داشت، چند مرتبه او را در محله خودشان دیده بود، به من گفت افشین من آقای اکبری را می شناسم بیا برویم جلو سلام و علیک کنیم. رفتیم سلام کردیم و ایشان واقعا با روی خوش گفت: جانم؟ گفتیم آقای اکبری میشود برای ما کاری بکنید؟ آن بنده خدا هم مستأصل مانده بود چون اصلا کارش چیز دیگری بود. (امروز که خودم در این وضعیت هستم، متوجه میشوم) ایشان گفت: باشد حالا ببینیم چه میشود. شما شماره تلفن هایتان را بدهید خبرتان می کنم. ما همچنان تا مدتها هر روز جلوی درب جام جم می ایستادیم و آدمهایی که وارد و خارج می شدند را نگاه میکردیم. مرحوم عبدالحسین اسکندری را دیدیم، به ایشان هم سپردیم و ایشان هم گفت حالا اگر برنامه ای باشد که نیاز به بچه داشته باشند من شما را معرفی می کنم.
فیلمبرداری مهر و آبان بود و من به خانواده نگفته بودم. چون مرحوم پدرم خیلی ارتباط آنچنانی با این موضوعات نداشت، اصلا نمیدانست ورطه هنر چطور است و در واقع ذهنیت خوبی در مورد هنر نداشت. من هم چیزی حدود یکماه و نیم مدرسه نرفتم و به خانواده ام نگفته بودم که مدرسه نمی روم. فیلمبرداری که تمام شد، خواستم بروم مدرسه که به من گفتند: یکماه و نیم خبری از تو نبود حالا دوباره برگشتی؟! برو با والدینت بیا! نامه هم فرستادند در خانه ما.
باز هم گذشت تا اینکه من مرحوم استاد مرتضی احمدی را دیدم. من با بهرنگ، نوه استاد احمدی یک دوره اسکیت می رفتم در مجموعه ورزشی چمران. ایشان را گاهی آنجا دیده بودم. رفتم جلو و سلام و علیک کردم. چقدر هم خوب ایشان من را تحویل گرفتند با اینکه دو نوجوان بودیم. گفتند: جانم؟ گفتم: آقای احمدی من فلانی هستم. گفتند: به به! جانم؟ چه می خواهی؟ گفتیم حقیقتش ما خیلی علاقمندیم که وارد کار بازیگری و هنری بشویم ولی نمیدانیم چه باید بکنیم و از کجا باید شروع کنیم. ایشان هم تلفن ما را گرفت و باز هم حدود دو ماه از این قضیه گذشت. بعد از دو سه ماه باز هم آقای احمدی را دیدیم و پرسیدیم چه شد؟ گفت: خوب شد شما را دیدم! تلفن هایتان را گم کرده بودم. به این شماره تلفن زنگ بزنید، قرار است یک سریالی تولید شود که به دو تا نوجوان نیاز دارند. ما هم زنگ زدیم و رفتیم سمت قیطریه، یک خانه خیلی بزرگ و آنچنانی بود که سریال «آینه» را فیلمبرداری میکردند.
*همان فصلی که غلامحسین لطفی کارگردانش بود.
نه. سری آخرش بود که فریدون فرهودی کار میکرد. رفتیم و آقای فرهودی و آقای عبدالرضا گنجی (همسر خانم گودرزی) ما را دیدند و گفتند مناسب نقش های سریال ما هستند. نقش هایی که باید بازی می کردیم را برایما توضیح دادند. ما اصلا همینطور مانده بودیم که چه بگوییم. خدایا! چه اتفاقی افتاده است! دیگه رفتیم و مشغول شدیم. یادم هست که فیلمبرداری مهر و آبان بود و من به خانواده نگفته بودم. چون مرحوم پدرم خیلی ارتباط آنچنانی با این موضوعات نداشت، اصلا نمیدانست ورطه هنر چطور است و در واقع ذهنیت خوبی در مورد هنر نداشت. من هم چیزی حدود یکماه و نیم مدرسه نرفتم و به خانواده ام نگفته بودم که مدرسه نمی روم. فیلمبرداری که تمام شد، خواستم بروم مدرسه که به من گفتند: یکماه و نیم خبری از تو نبود حالا دوباره برگشتی؟! برو با والدینت بیا! نامه هم فرستادند در خانه ما.
وقتی سریال، پخش شد من تا 3-2 ماه نمیتوانستم در خیابان راه بروم، مدرسه که بماند! نمیدانید چه جشن و پایکوبی در مدرسه برای من گرفتند.
من فقط به خواهر بزرگم گفتم چنین چیزی اتفاق افتاده است. خلاصه سرتان را درد نیاورم بالاخره برگشتیم مدرسه. بعد از یکی دو ماه، اگر یادتان باشد سریال آینه، دوشنبه شب ها از شبکه یک پخش می شد. آن زمان هم دو شبکه بیشتر نداشتیم. سریالی هم بود که واقعا خیابان خلوت کن بود، مردم واقعا می دیدند. سریال ما پخش شد، آن قسمتی که ما بودیم اسمش بود «ارثیه فامیلی» . دو تا خانواده بودند که ما هم دو بچه کوچک آن خانواده ها را بازی میکردیم، با مرحوم مرتضی احمدی، مرحوم مهین شهابی، مرحوم غلامرضا طبابایی و سیما تیرانداز، فاطمه گودرزی، قاسم زارع، محمد عمرانی و سایر دوستان. شروعش خیلی خوب بود. وقتی سریال، پخش شد من تا 3-2 ماه نمیتوانستم در خیابان راه بروم، مدرسه که بماند! نمیدانید چه جشن و پایکوبی در مدرسه برای من گرفتند.
****رفتیم جلوی در شبکه دو ایستادیم و همان ماجرایی که تا مدتها جلوی درب جام جم می ایستادیم دوباره اینجا تکرار شد. آنجا من مجید قناد را دیدم. مجید قناد در اولین برخوردی که با ما داشت گفت: من شما را که می بینم یاد دوره نوجوانی خودم می افتم. خلاصه ما را با خودش برد در گروه کودک و خلاصه سریال بازی کردیم، کار عروسکی کردیم و خلاصه مشغول شدیم.
*آن یکماه که مدرسه نرفتید، کلا فراموش شد!
بله. بعد از آن گفتیم چه کنیم و چه نکنیم، حالا دیگر تا اندازه ای هم وارد شده بودیم، رفتیم جلوی در شبکه دو ایستادیم و همان ماجرایی که تا مدتها جلوی درب جام جم می ایستادیم دوباره اینجا تکرار شد. آنجا من مجید قناد را دیدم. مجید قناد در اولین برخوردی که با ما داشت گفت: من شما را که می بینم یاد دوره نوجوانی خودم می افتم. خلاصه ما را با خودش برد در گروه کودک و خلاصه سریال بازی کردیم، کار عروسکی کردیم و خلاصه مشغول شدیم. سال 70 که آقای حسن پورشیرازی کارهای عروسکی انجام میدادند، یعنی خودشان هم عروسک گردانی انجام میدادند و گویندگی عروسک ها را انجام میدادند. آقای پورشیرازی، حسن زارعی و تهیه کننده هم خود آقای مجید قناد بودند. از آنجا دیگر این رفاقت و دوستی شکل گرفت.
*چه سالی بود؟
سال 70 بود. من هم آدمی بودم که سعی میکردم خودم را در دل افراد جا کنم، به واسطه همان ادبی که از خانواده یاد گرفته بودم، خدا هم کمکم کرده بود و استعدادی در این کار داشتم. خلاصه گذشت تا اینکه با آقای حسن زارعی، حسن پورشیرازی و آقای امین تارخ جمع شدیم و آقای تارخ گفتند: بچه ها من می خواهم چنین مؤسسه ای راه اندازی کنم، کارگاه آزاد بازیگری. یادم هست که من تقریبا شش ماه تا یکسال فقط می نشستم و شماره تلفن ها را جواب میدادم، اسامی افرادی را که تماس می گرفتند یادداشت میکردم و شماره های آنها را می گرفتم. تا اینکه ساختمان آموزشگاه را گرفتند و از همان جا بود که کار شروع شد و من هم حدود یکسال با آنها همکاری کردم و بعد از آن دیگر ادامه ندادم.
سال 70 یک سریالی بازی کردم به نام «به دنبال مهر» از همین سریال های بازگشایی مدارس بود که کارگردانش، فریدون فرهودی بود و تهیه کننده هم آقای مجید قناد بودند. سریال که تمام شد و مونتاژ هم انجام شد، چون آن زمان صدا سر صحنه کمتر انجام می شد و بیشتر کارها دوبله می شد، من دیدم که صدای خودم نیست! خانم مهوش افشاری داشتند به جای من حرف می زدند! برای اولین مرتبه در عمرم استودیوی دوبله را دیدم، تا به حال ندیده بودم. صداها را که می شنیدم با خودم می گفتم این همان صداهایی است که کلی خاطره از آنها دارم.
سال 70 یک سریالی بازی کردم به نام «به دنبال مهر» از همین سریال های بازگشایی مدارس بود که کارگردانش، فریدون فرهودی بود و تهیه کننده هم آقای مجید قناد بودند. سریال که تمام شد و مونتاژ هم انجام شد، چون آن زمان صدا سر صحنه کمتر انجام می شد و بیشتر کارها دوبله می شد، من دیدم که صدای خودم نیست! خانم مهوش افشاری داشتند به جای من حرف می زدند! برای اولین مرتبه در عمرم استودیوی دوبله را دیدم، تا به حال ندیده بودم. صداها را که می شنیدم با خودم می گفتم این همان صداهایی است که کلی خاطره از آنها دارم. آنها هم چون می دیدند من در این سریال بازی کرده ام، خیلی تحویلمان گرفتند. حتی یادم هست پرسیدم چرا نگذاشتید صدای خودم روی تصویرم باشد؟ گفتند: چون صدایت به تصویر نمی خورد و در واقع صدا کوچکتر از تصویرت است. بعد از آن، یک تله فیلم با آقای محمدحسین زهتابی کار کردم به نام سیصد و سی درجه که مربوط به ارتش بود. بعد هم یک فیلم سینمایی با خانم فریال بهزاد کار کردم که فقط چند سکانس کوچک اجرا داشتم به اسم «مرد نامرئی» .
*دیدن استودیوی دوبله کلا زندگی حرفه ای تو را متحول کرد؟
خلاصه از آن زمان که استودیوی دوبله را دیدم، انگیزه و علاقه ام به این کار بیشتر شد. از آقای قناد خواستم من را به استودیوی دوبله معرفی کند. مدیر دوبلاژ سریال «به دنبال مهر» آقای غلامعلی افشاریه بودند. آقای قناد به آقای افشاریه گفتند این افشین ما خیلی دوست دارد وارد دوبله شود. او هم گفت: خیلی خوب. روزهایی که من کار می کنم بگو بیاید اینجا. بهرترتیب ما رفتیم و از همانجا بود که استارت کار ما خورد. الان فکر می کنم حدود 22-21 سال است که از ورود من به دوبله می گذرد. همان زمان چون بیشتر کار ما در شبکه دو انجام می شد، با بچه های گروه کودک هم رفت و آمد داشتیم، آقای نعمیی فکر می کنم آن زمان مدیر گروه کودک بودند، یعنی ابتداآقای عسگر پور بودند و بعد آقای نعیمی که ایشان به من پیشنهاد اجرای برنامه کودک دادند. من هم رفتم جلوی دوربین تست دادم و حدود 3-2 سال برنامه زنده کودک را اجرا میکردم و بعد از آن وارد مقوله اجرا و گویندگی شدم و بازیگری هم به ورطه فراموشی سپرده شد.
*اشتباه نکردی؟
اشتباه کردم.
*در دوبله خیلی با تو خوب برخورد میکردند، برخلاف جدید الورودها که میدانی تا مدتها باید انتظار بکشند از ابتدا تو را خیلی تحویل می گرفتند.
برای اینکه من آمدم و رول اول گفتم. یعنی من جزء آدمهایی بودم که واقعا دوره کارآموزی نگذراندم. دو سه ماه بود که به صورت حرفه ای وارد این کار شده بودم که آقای جلال مقامی را دیدم، آقای مقامی هم به واسطه اینکه من فیلم بازی کرده بودم و فیلم 360 درجه که دوبله شده بود را خود ایشان مدیر دوبلاژش من را می شناختند. به من گفتند: مگر آمده ای دوبله؟ گفتم: بله آقا. خیلی به این کار علاقه داشتم. یک روز من را خواستندو گفتند بیا استودیو کانون، تست صدا بده. ما می خواهیم فیلمی را دوبله کنیم ببینم می توانی جای فلان نقش حرف بزنی؟ رفتم استودیو کانون، دیدم کلی بچه های همسن و سال من روی صندلی نشسته اند، سعید شیخ زاده، وحید شیخ زاده و خود هنرپیشه های فیلمها و خیلی دیگر از دوستان. با خودم گفتم خدایا من که جدیدالورود هستم، در مقابل این افراد که سابقه این کار را دارند چه کار باید کنم؟
شما فکر کنید که من یک بچه فسقلی، روز اولی است که آمده ام یک کار حرفه ای انجام بدهم، کنار دست سلطان بی بدیل دوبله ایران، آقای منوچهر اسماعیلی قرار گرفته ام! ایشان آن زمان رئیس انجمن گویندگان فیلم بودند. خلاصه من هم رفتم و با لهجه حرف زدم و تست دادم. دیدم از اتاق رژی، آقای خیرالدین اشاره انگشتی به سمت من کرد و گفت همین! من واقعا شوکه شدم حتی الان هم که یادم می آید، موهای تنم سیخ میشود.
خلاصه همه تک تک تست دادند و من هم تست دادم. کارگردان آن فیلم، آقای حمید خیرالدین بود. مرحوم اسماعیل قادرپناه هم آمده بود با بچه ها روی لهجه ها کار میکرد چون یادم هست اسم فیلم «کمین» بود و باید لهجه کردی حرف می زدیم. نقش اول فیلم، محمد کاسبی بود که آقای اسماعیلی جای او حرف می زد. شما فکر کنید که من یک بچه فسقلی، روز اولی است که آمده ام یک کار حرفه ای انجام بدهم، کنار دست سلطان بی بدیل دوبله ایران، آقای منوچهر اسماعیلی قرار گرفته ام! ایشان آن زمان رئیس انجمن گویندگان فیلم بودند. خلاصه من هم رفتم و با لهجه حرف زدم و تست دادم. دیدم از اتاق رژی، آقای خیرالدین اشاره انگشتی به سمت من کرد و گفت همین! من واقعا شوکه شدم حتی الان هم که یادم می آید، موهای تنم سیخ میشود.
*اولین بازخورد برای آدم جذاب است.
بله. خلاصه پذیرفته شدم. شاید 4-3 روز یا یک هفته دوبله آن فیلم طول کشید. یادم هست که آقای محمد یاراحمدی عزیز که انشاله همیشه سلامت باشند، از گویندگان قدیمی و از بازنویس های کار ما بودند. آن زمان به گویندگان چک میدادند. آقای یاراحمدی من را صدا زدند و گفتند: بیا اینجا ببینم بچه! این چک را بگیر، این پول است، دستمزد توست، گم نکنی! آقا من چک را باز کردم دیدم 50 هزار تومان است!
*چه سالی؟
سال 73 یا شاید هم 74 . بهرحال آن زمان برای یک پسر نوجوان یا جوان خیلی پول به حساب می آمد. ما این پول را بردیم خانه و بابت این دستمزد داستانی داشتیم .خانواده می گفتندکه این پول را از کجا آورده ای؟! و خلاصه به قول قدیمی های دوبلاژ، پول دوبله را که بگیری دیگر ماندگار میشوی!
*آن هم آن زمان که هنوز دوبله بیا برویی برای خودش داشت و فیلمهای ایرانی به فارسی دوبله می شد.
بله. همینطور سریال های فارسی. من خودم خیلی سریال و فیلم فارسی حرف زده ام. خدا را شکر. خدا به من کمک کرد و کم کم پیشرفت کردم و نقش اول هم گفتم. فکر می کنم که حدو 9-8 سال است که مدیر دوبلاژی هم می کنم .
* پول دوبله را گرفتی و با آن جهد و تلاشی که آن زمان داشتی بازیگری را رها کردی و کنار گذاشتی.
بله. نمیدانم چه بگویم، بچه بودم . اگر امروز موقعیت آن زمان را داشتم شاید تصمیم بهتری می گرفتم. حداقل در کار بازیگری می ماندم و آن وقت بیست و خورده ای سال تجربه بازیگری داشتم. آن زمان من در گروه کودک شبکه دو اجرا میکردم، شهاب حسینی هم همان زمان اجرا میکرد. از همان روزی که چشم در چشم شدیم، با هم رفیق شدیم. شهاب همان زمان تلویزیون و اجرا را کنار گذاشت و رفت سمت سمت بازیگری. سریال «پلیس جوان» را شروع کرد. البته قبل از آن هم یکی دو کار دیگر انجام داده بود. نمیدانم چه اتفاقی افتاد، به قول شما من آمدم در دوبله و ماندگار شدم.
*خودت در این مدت خواسته ای که کمتر در دوبله حضور داشته باشی و به بازیگری بپردازی؟
بله. این موضوعی که در مورد دی کاپریو گفتی،خیلی نقش به سزایی در تغییر رویه من داشت. آقای فریدون جیرانی، سال 89 یا شاید هم 90 بود که آمده بودند تلویزیون. چون با آقای طهماسب کار داشتند.
*با هم خیلی دوست هستند.
بله. من هم با ایشان سلام و علیک کردم که البته چهره من را نمی شناختند. سلام کردم و رد شدم. دیدم در اتاق رژی ایستاده و به صدا بردار گفت: این افشین زی نوری کیست؟ صدابردار من را نشان داد. آقای جیرانی من را بغل کرد و ماچ کرد و گفت: واقعا به تو تبریک می گویم من فیلمهای خیلی خوبی از تو دیده ام. نقش های خوبی گفته ای، چقدر هم خوب گفته ای. بعد خود آقای جیرانی از من پرسید: فیلم بازی نمی کنی؟ گفتم: حقیقتش این است که من اصلا با بازیگری کارم را شروع کرده ام، منتها دیگر فاصله گرفته ام. ایشان تلفن تماس من را گرفتند. یکسال از این قضیه گذشت و دیگر فکر کردم فراموش کرده اند. اما اسفندماه سال 89 یا 90 بود که به من زنگ زدند و گفتند من علی جناب هستم، دستیار آقای جیرانی. لطفا سریع با من تماس بگیرید. زنگ زدم و گفتند که آقای جیرانی می خواهند یک تله فیلم بسازند.
آقای جیرانی سر آن فیلم خیلی با من کار میکرد. مثلا گاهی برای یک پلان، 30 برداشت می گرفت. وقتی حرف می زدم می گفت: نه، نه، نه، نه! صدای دوبلوری تو را نمی خواهم. بریز دور، بریز دور! اکت داشته باش، حرکت داشته باش. واقعا خیلی با من کار کردند که من از آن فضا دور شوم. کما اینکه الان هم که با آقای پورشیرازی حرف می زدیم به من می گفت: افشین فقط هرکاری که می کنی با صدای دوبلوری حرف نزنی. دوربین آنقدر صداقت دارد که همه چیز تو را خیلی صادقانه نشان می دهد، بیننده حتی کوچکترین حرکت تو را می بیند.
*رگه هایی از بازی که در آسمان من می بینم که از آن حالت خشک و رسمی فاصله گرفته ای و می خواهی کمی طنازی کنی، در کار تو نمود دارد. دیده میشود.
باز هم من می گویم حضور مجدد من در مجموعه آسمان من، مدیون حسن پورشیرازی عزیز هستم، به واسطه معرفی من به تیم آسمان من و اعتمادی که آقای محمدرضا آهنج به من کرد. خیلی مهم است. جدای از بحث گویندگی و دوبله، من کار اجرا هم میکردم. معمولا کارگردانان ما، عواملی که فیلم می سازند، چون مجری ها و گویندگان یک چارچوب و استایل خاصی دارند را در قالب بازیگر به سختی قبول می کنند.
* بازیگر را به مفهوم بازیگر قبول دارند؟
درست است، خیلی دوست ندارند از آنها استفاده کنند. البته بازیگری داریم که آمده بازیگری کرده و بعد رفته و اجرا کرده. یعنی از اینطرف به آنطرف رفتن، باز هم قابل پذیرش تر است. باورپذیرتر است. من الان حدود 7-6 سال است که دیگر اجرا نمی کنم و سفت و سخت چسبیده ام به این قضیه که بتوانم در بایگری حرکتی بکنم. اعتماد آقای آهنج و همینطور دوست خوبم هومان فاضلی که نویسنده بودند، به من کمک کردند و وارد این کار شدم. باید ببینم بازخورد آن برای آینده کاری من که دوست دارم مجددا در عرصه بازیگری فعالیت کنم چیست.
*در دوبله اینگونه است که نقش، اتود زده و آماده است و شما روی آن صدا می گذارید. اما در بازیگری باید خودت روی یک نقش، اتود بزنی.
و به آن فکر کنی .
*بله.
خب من این تجربه را نداشتم ولی در کاری که با جیرانی انجام دادم و بعد از آن هم یک کار تئاتر انجام دادم که حدود یک ماه در سنگلج اجراداشتم به اسم «امیراصلان خان» که جهانگیر طاهری کارگردانی میکردند. باز هم در کنار میرطهر مظلومی بودم و در کنار آقای سیامک اطلسی و تورج نصر، خانم شهرزاد ثابتی (که از بچه های دوبله بودند)
*بله و کارتون های خوبی دوبله کرده اند.
خلاصه بروبچه های دوبله به صورت یک تیم جمع شدیم و آن نمایش را اجرا کردیم. این کار هم خیلی به من کمک کرد.
*مسئله ای که همیشه از سیامک اطلسی پرسیده ام اینکه، خود او می توانست بهترین گوینده نقش اول باشد اما هیچوقت نمی گفت. همیشه یک نقش کوچک می گرفت.
برای اینکه آنطرف، بازیگری براییش مهم بود.
*بله. دقیقا درست است.
بله. بازیگری برای او مهمتر بوده است. من خیلی دیر به این نتیجه رسیدم. الان باید چه کنم؟ جای دیگری هم گفتم که انرژی که من برای این کار گذاشته ام، نه اینکه دیده نشده باشد اما آنچنان که خودم از خودم توقع دارم نشد.
*پول دوبله را که می گیری دیگر تمام است. اما لذت بازیگری وقتی که کار خودت را می بینی خیلی بیشتر و پایدارتر است.
احسنت.
*کمااینکه این لذت را اگر مثلا سعید مظفری یک بار در زندگی در دوران جوانیش که فیلم یا همان داستان عشق را دوبله کردند اگر سعید مظفری در همان مقطع بازیگر شده بود، دیگر الان دوبلور نبود.
بله. بهرحال جذابیت کار بایگری و تصویر بسیار زیاد است. درست است که می گویند تنها صداست که می ماند ولی من خیلی بیشتر دوست دارم کار بازیگری را دنبال کنم. ضمن اینکه آن زمان که من اولین دستمزد را گرفتم یعنی دستمزد یک کار حرفه ای، پولی که به ما میدادند در آن زمان خیلی خوب بود. یعنی زندگی ما با آن پول میچرخید، من با همان پول ازدواج کردم و بچه دار شدم. خیلی خوب بود. اما متأسفانه همه طیف ها و کارهای هنری در بحث مالی پیشرفت کردند، مثلا همین دستمزدی که بازیگران ما الان دارند می گیرند واقعا خوب است
*همینطور گویندگان رادیو نمایش هم دستمزد خوبی می گیرند.
درست است. اما الان دستمزد دوبله بسیار دستمزد پایین و ناچیزی است. هجم کار هم الان خیلی کم است. من به عنوان یک جوان، بهرحال آدم خودش را بهتر از هرکس دیگری می شناسد و میداند که چه توانایی هایی دارد. برای همین است که می گویم امروز آرزو میکردم آن سالهایی که در گویندگی و دوبله گذراندم، آنطرف در بازیگری مشغول می بودم. شاید باورتان نشود من حتی دستیار کارگردان آقای فخیم زاده هم بوده ام. در پروژه ولایت عشق. باورت نمیشود؟ چطور این اتفاق افتاد؟ سریال امام حسن را ژرژ پطرسی در استودیو ژورک داشت دوبله میکرد. کارگردان آن سریال هم آقای فخیم زاده بودند. خود آقای فخیم زاده هم در استودیو رفت و آمد میکردند، من هم می رفتم و کارهای کوچک را انجام میدادم. یک روز دیدم آقای پطرسی خیلی کلافه است و گفت فلان گوینده ای که امروز باید می آمد نیامده حالا این نقش همینطور مانده است.
پروژه بعدی آقای فخیم زاده «ولایت عشق» بود به من هم گفت بیا دستیار من باش. دستیار اول آقای حسین قناعت بود، دستیار دوم هم افشین زینوری بود. خلاصه یکماه سر این پروژه بودم. آقای عبدالرضا شهباززاده هم یکی از دستیاران بودند. منتها آن زمان به لحاظ مالی اصلا برای من صرف نمیکرد. چون دستمزدی که خانم پرتو به عنوان مدیر تولید به من پیشنهاد کرد، خیلی کم بود و من دیدم که اصلا حساب و کتاب های من با هم جور درنمی آید. بهرحال زن و بچه داشتم. البته یکی از اشتباهات دیگری که در زندگی کردم همین بود.
*خب چرا به نصیحت های حسن پورشیرازی گوش نمی دهی؟
الان تازه دارم گوش می کنم.
*حسن پورشیرازی می گوید من از جوب درآمدم و بازیگر شدم. البته منظورش چیز دیگری است یعنی فقر این کار را چشیده ام که الان تبدیل شدم به حسن پورشیرازی.
دقیقا درست است. یک موقعیت هایی برای من پیش آمده و از دست داده ام که من به حساب نادانی خودم می گذارم، جوان بودم و عقلم نمی رسید، شاید اگر کسی مشاوره درستی به من میداد الان حداقل کارگردان بودم. نمونه اش آقای حسین قناعت است.
*بله.
آدمی مثل مهدی فخیم زاده به تو اعتماد کند و بگو تو بیا و دستیار من باش! چنین چیزی میشود؟!
*آن هم با همان نقشی که دوبله کردی.
بالاخره یک چیزی در من دیده بود. با هم کاراته کار میکردیم چون میدانی که ایشان دان 3 یا 4 کمربند مشکی دارند. خلاصه ماجرا گذشت تا اینکه آقای فخیم زاده داشتند یک سریالی کار میکردند که من هم رفتم سرصحنه که در پارک ارم لوکیشن داشتند. من را دیدند و ماچ و بوسه و خلاصه گفتم آقا من می خواهم برگردم بازیگری. ولی من را جدی نگرفت و گفت تو دیگر رفتی در دوبله. حالا باز هم خدا را صدهزار مرتبه شکر که هنوز جوان و سالم هستم و هنوز می توانم حرکت کنم یعنی انگیزه کافی دارم.
*چون زود شروع کردی.
بله. حالا هم خدا کمکم کرده و انشاله این سریال «آسمان من» با حمایت دوستان دیده شود و فکر می کنم اگر یکی دو کار خوب دیگر هم انجام دهم می توانم راه ورود خودم را پیدا کنم.
*انشاءالله می افتی روی غلتک.
انشاءالله. واقعا خیلی دوست دارم. الان که دارم به تو می گویم از ته قلبم می گویم.حرف نیست.
*خیلی از همکاران تو که اسم نمی برم هم بازیگر هستندو هم دوبلور اما مثلا در فلان پروژه سینمایی به یک نقش کوچک هم قانع هستند. نقشی که اثری در فیلم ندارد.
نه. من دوست دارم حتی اگر یک سکانس یا دو سکانس بازی می کنم اما پررنگ باشدو دیده شوم. دیده شدن برای من مهم است. یعنی بگویند آقا این پسر این نقش را چقدر خوب بازی کرد! کمااینکه الان در دوبله هم این اتفاق برای من می افتد.
*دیگر دی کاپریو را هیچکس نمی تواند بگوید.
می توانند بگویند ولی آن تأثیری که صدای من روی این شخصیت گذاشت، دیگر تمام شده است. یعنی خودم را ثابت کردم. حتی جای مت دیمون و خیلی های دیگر. میدانم که این اتفاق در ازیگری هم برای من می افتد.
*اینقدر انگیزه داری که جوان اول دوبله، تبدیل شود به جوان اول سینما؟
حتما همینطور است. چرا که نه؟!
*با همین انرژی که داری؟
با همین انرژی که دارم یعنی همین الان حاضرم به من زنگ بزنند و بروم از 4 صبح یک کله تا 4 صبح فردا آفیش باشم. یعنی اینقدر انرژی و توان دارم. فکر کن من حدود 20 سال است که هر روز دارم فیلم می بینم! غیر از این است؟ یعنی فیلم می بینم و جای یک بازیگر حرف می زنم. در واقع از خودش می بینم و به جای خودش فارسی برمی گردانم.
الان از خودم راضی نیستم چون من توان و انرژی و پتانسیلی که داشتم بسیار بیشتر از این می توانستم کار کنم ولی خیلی اتفاق های خوبی در زندگی هنری من در دوبله روی داده است که خیلی از جوان هایی که امروزه وارد این حرفه شده اند ندارند.
*من جای تو بودم افسرده می شدم. در استودیوی دوبلاژ، آدم آرتیست تخلیه نمیشود. قبول داری؟بله درست است. من همیشه می دیدم که هیچوقت در استودیوی دوبله سرحال نبودی؟ آیا این سرحال نبودن بخاطر همان عدم تخلیه انرژی بود؟
حتما همینطور است. دوم اینکه به تو قبلا هم گفته ام، از خودم راضی نبوده ام. یعنی می گفتم آقا من این همه دارم زحمت می کشم نهایتا چه اتفاقی می افتد؟ تصویر من را که کسی نمی بیند. حالا مثلا شما به لئوناردو دی کاپریو اشاره کردی، خب او فقط چند سال از من بزرگتر است. بهرحال من تمام ریزه کاری های این آدم را در گویندگی می نشستم و در می آوردم. چون آقای اسماعیلی و خانم هاشم پور که انشاءالله همیشه سلامت باشند، خیلی فوت کوزه گری به من یاد دادند. الان از خودم راضی نیستم چون من توان و انرژی و پتانسیلی که داشتم بسیار بیشتر از این می توانستم کار کنم ولی خیلی اتفاق های خوبی در زندگی هنری من در دوبله روی داده است که خیلی از جوان هایی که امروزه وارد این حرفه شده اند ندارند.
*کدامیک از گویندگان و مدیران دوبلاژ به نظرت بهترین هستند؟
حضور خانم رأفت هاشم پور به عنوان مدیر دوبلاژ و به عنوان یک گوینده تاپ زن ایران که رودست ندارد و نخواهد داشت (از دید من)
*در مقایسه با ژاله کاظمی چطور؟
خدا رحمت کند خانم کاظمی را ولی من خانم هاشم پور را یک گوینده بسیار با تکنیک میدانم. علوه بر صدای زیبایی که دارند، بسیار تکنیکال گویندگی می کنند. به دلیل اینکه من بیشتر با ایشان کار کردم این را می گویم. در قصه های جزیره خانم هاشم پور خیلی با من کار کردند. نقش فیلیکس (در نوجوانی و جوانی) را به من داد. اگر خاطرت باشد این سریال خیلی پربیننده بود. منتها چه فایده؟ هنرپیشه خارجی را می دیدند که حالا یک صدای ایرانی هم روی نقش گذاشته اند. علاقمندان به دوبله ما را دنبال میکردند.
***متأسفانه خودم به واسطه اینکه جوان بودم و مشاور خوبی نداشتم و در واقع با کسی مشاوره نمیکردم به این وضعیت رسیده ام ولی همیشه به این اعتقاد دارم که ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است برای اینکه هنوز جوانم و هنوز انرژی دارم و امروز که اینجا نشسته ام، یک عقبه ای دارم. بیست و اندی سال است که د راین زمینه کار می کنم و همه کاری هم کرده ام. عروسک گردانی کرده ام، دستیار تهیه بوده ام، تولید کار کرده ام، گویندگی عروسک و گویندگی رادیو کرده ام، دوبله کار کردم.
*افشین زینوری را دنبال نمیکردند.
همینطور است. من آن زمان جزو اولین مجریان مرد بودم که در برنامه کودک اجرا میکردم. هنوز نه عمو پورنگ آمده بود و نه شخص دیگری. در عرصه بازیگری در سالهای 69 و 70 که من وارد شدم، کدامیک از بچه های امروزی بودند؟
*همسن و سالهای تو آن زمان فقط مخاطب بودند.
یعنی من این موقعیت ها را داشتم و متأسفانه خودم به واسطه اینکه جوان بودم و مشاور خوبی نداشتم و در واقع با کسی مشاوره نمیکردم به این وضعیت رسیده ام ولی همیشه به این اعتقاد دارم که ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است برای اینکه هنوز جوانم و هنوز انرژی دارم و امروز که اینجا نشسته ام، یک عقبه ای دارم. بیست و اندی سال است که د راین زمینه کار می کنم و همه کاری هم کرده ام. عروسک گردانی کرده ام، دستیار تهیه بوده ام، تولید کار کرده ام، گویندگی عروسک و گویندگی رادیو کرده ام، دوبله کار کردم.
*تمام کارهایی که کردی، یک تشخصی در آنها بوده است یعنی همیشه به تو زنگ زده اند و رفته ای سرکار.
ولی اینجا برعکس است.
*بله. الان تو باید بروی دنبال یک نقش. باید نقشی که متناسب با آن افشین زینوری باسابقه 22 سال کار دوبله باشد را پیدا کنی. خودت پیه این کار را به تن مالیده ای؟
قطعا همینطور است وگرنه امروز این اتفاقها نیفتاده بود. بهرحال بعد از این همه سال که بخواهی مجددا به عرصه بازیگری ورود پیدا کنی، خیلی سخت است. آنچه که خیلی حواسم جمع است و هوشمندانه دارم حرکت می کنم این است که اتفاقا آقای پورشیرازی همبه من می گفت که افشین حواست باشد که دوبله را وارد کار بازیگری ات نکنی. یعنی اکت لازم را باید داشته باشی، با تمام بدنت باید بازی کنی.
*حالا اگر فیلم هم تماشا کنی باید به زبان اصلی ببینی.
نه. من همه جوره فیلم می بینم. من خیلی تلویزیون می بینم، فیلم زیاد می بینم. بهرحال دنبال می کنم، ریزه کاریها را می بینم، نقش های خودمان را می بینم.
*امیدواره که این انرژی را بر پرده سینما هم داشته باشی.
خدا باید بخواهد.
*این را جدی می گویم نه اینکه زهره شکوفنده گفته باشد اما تو واقعا آدم دوست داشتنی دوبله هستی. من از اولین برخودی که با تو داشتم و هنوز خیلی همدیگر را نمی شناختیم متوجه شدم تو چه آدم صادق و روراست و بی شیله پیله و مهربانی هستی.
من همیشه خودم هستم.
*امیدوارم یک فیلم بازی کنی و چهره خشنی از خودت نشان بدهی. (خنده)
انشاءالله. اتفاقا دوست دارم همه نقش ها را تجربه کنم کما اینکه در دوبله این اتفاق برای من افتاده است. جای هرنوع کاراکتر و شخصیتی حرف زده ام.
*قاتل سریالی هم گفته ای. واقعا هیچ نقشی نبوده که دوبله نکرده باشی!
واقعا! یادم است که استاد اسماعیلی به من می گفتند که تو حتی اگر صدایت به کاراکتری نمی خورد، سعی کن آنقدر خوب بگویی که وقتی تماشاچی این فیلم را می بیند، صدای تو را بپذیرد. مثلا صدای من به یک آدم 60 ساله نمی خورد ولی می گفت سعی کن آنقدر آن نقش را خوب ادا کنی که این موضوع را بپوشاند. این فوت های کوزه گری را یاد گرفته ام. من آدم باهوشی هستم یعنی درد و ناراحتی من از این است که از این هوش و ذکاوت چرا در عرصه بازیگری استفاده نکردم؟ الان هم باید خدا بخواهد و من هم تمام سعی و تلاش خودم را می کنم که کارهای خوبی انجام دهم. سریال آسمان من واقعا در مدیوم تلویزیون بسیار سریال گردن کلفتی است. کدام یک از سریال هایی که در این چندسال ساخته شده است تا این اندازه پروداکشن قوی داشتند؟ هنرپیشه های به این خوبی و یک چنین تیم حرفه ای که دور هم جمع شده اند؟ سریالی که قسمت اعظم آن در هواپیما می گذرد.
*ماکت هم نیست.
بله. هواپیمای واقعی است. من می رفتم فرودگاه و همه بخش های آن را با بچه های امنیت دیدم، چقدر ارتباط های خوبی با آنها داشتیم. با هم حرف می زدیم تا بتوانم بفهمم چطور این کاراکتر را اجرا کنم. مثلا دوره اسلحع شناسی و تیراندازی و هلی کوپتر و بهرحال سریالی است که حقیقتا برای آن زحمت کشیده شده است. یک تیم برای آن زحمت کشید. همه عوامل برای آن زحمت کشیدند. من به عنوان بازیگر صرف، به این سریال نگاه نمیکردم. من هنوز هم که هنوز است به آقای آهنج زنگ می زنم، گپ می زنیم. چون گویی این کار، کار خودم است. خیلی دوست داشتم.
*این صداقت هم از دوبله می آید. از خانواده دوبله. البته این را هم بگویم که خانواده دوبله خودش قدر این صداقت را نمیداند. یک تربیتی آنجا در بچه های دوبله شکل می گیرد که من فکر می کنم نسبت به گروههای آرتیستی دیگر تربیت ویژه ای است. یعنی روراستی و احساس مسئولیت. من فکر می کنم در آن گروههای که تو اغلب در دوبله با آنها کار کرده ای اینطور بوده است. امیدورام اتفاقات خوبی برای تو رخ دهد. یک نکته ای در مورد آسمان من بگویم، تو اتفاقا از نقطه خوبی هم شروع کردی، سریال پرانرژی است در مجموع.
خیلی.
*نترسیدی با این همه بازیگر بزرگ کار کنی؟
نه. اصلا!
*اعتماد به نفس داشتی؟
بله. برای اینکه پیش زمینه کار بازیگری داشتم و دوربین را کاملا می شناختم. کسی می ترسد که هیچ پیش زمینه ای نداشته باشد و یکدفعه برود جلوی دوربین. اما من دوربین را می شناختم، کار کرده بودم، پیش زمینه داشتم و ضمن اینکه این سالها که دوبله کار کرده ام جای هنرپیشه های بزرگ سینما هم حرف زده ام و اعتماد به نفس زیادی داشتم. با این اعتماد به نفس، جلو رفتم، منتها قضیه ای که به آن اشاره هم کردم اعتمادی بود که کارگردان یعنی آقای آهنگ به من کردند. واقعا برای من مهم بود. رفته رفته که به سمت اواسط و اواخر سریال که پیش برویم کاری که کردم پررنگ تر میشود و بیشتر دیده میشود. این خیلی مهم بود. من کلا خودم را به کارگردان سپردم و با ایشان حرف می زدم که چه کار کنم؟ ایشان می گفتند در بازی تو باید زندگی باشد مثل همین الان که من و تو داریم با هم زندگی می کنیم، خیلی راحت و خوب. ایشان و همه عوامل خیلی به من کمک کردند.
*این شانس، تقدیر یا خواست خداست البته در مورد تو به نظر من خواست خداست، شانس نیست که در گردن کلفت ترین سریال تلویزیون در سالهای اخیر بازی کردی.
قطعا همینطور است. حالا من چقدر حرص و جوش می خوردم که چرا سریال از شبکه سراسری پخش نمیشود. چون ابتدا از شبکه افق پخش شد که یک شبکه نوپا بود اما من دوست داشتم اول از یک شبکه سراسری پخش شد . اصلا فکر می کنم قانونش همین باشد.
*نه بنظرم اینطور بیشتر دیده شد. خود افق یک تبلیغی برای اینکار بود.
بهرحال این هم خواست خدا بود. باورت نمیشود لحظه شماری میکردم. مصاحبه ها را می خواندم که ببینم بالاخره چه شد؟ کدام شبکه قرار است پخش کند؟ آنقدر به آقای آهنج و سایر عوامل زنگ می زدم و صحبت میکردم. همه بالاخره منتظر بودیم. آقای آهنج هم همیشه به من می گفت: «عجله نکن. به وقتش و به وقت خوب و معین خودش، این کار پخش و دیده خواهد شد.» اینقدر این جمله به دل من نشست که حد ندارد. مدیر دوبلاژ کار هم خودم بودم
*باز هم دوبله! (خنده)
بله. چون 6-5 قسمت از کار خارج از کشور ضبط شد، آقای آهنج به من گفت تو خودت هستی دیگر! بیا این را هم جمع کن. البته باز هم از اساتید خوبی بهره بردیم. آقای منوچهر اسماعیلی آمدندو حرف زدند، آقای طهماسب و ژرژ پطرسی، آقای مومیوند، بیژن علی محمدی و خیلی از دوستان آمدند. خلاصه کار جمع شد. کار آسمان من را خودم را صرفا به عنوان کسی که بایبت آن یک دستمزدی گرفته باشد و بازی کرده باشد نمیدانستم. واقعا احساس میکردم کار مال من هم هست. با آن اخت شدم. برای همین معتقدم اگر خدا بخواهد اتفاقات خوبی خواهد افتاد.
*انشاءالله باز هم با چنین گروه گرمی کار کنی و پول خوب هم برای تولید سریال خوب وجود داشته باشد.
انشاءالله.
*خب حالا یک سؤال، حالا که کارهای اکشن هم کرده ای، هفت تیر و کلت هم دست گرفته ای، متوجه می شدی وقتی فیلمهایی از این دست را دوبله میکردی مثل آن زمان که جای جیسون بورن حرف زدی، چقدر کار سخت تری است.
خیلی سخت تر است. من تجربه بازیگری داشتم ولی کمی به ورطه فراموشی سپرده شده بود تا اینکه رفتم در این مجموعه کار کردم. تازه الان می فهمم که برای هر پلانی از سریال های متعدد خصوصا برای سریال آسمان من که واقعا بنظر من متفاوت است، شما فکر کنید در کدام مجموعه تلویزیونی تا به حال این اتفاق افتاده است که هواپیما را در فرودگاه از هم باز کنند و ببرند در شهرک سینمایی دوباره اسمبل کنند و فیلمبرداری کنند؟ حقیقتا این اتفاق تا به حال در ایران نیفتاده است. مثلا برای گرفتن یک پلان، چهار روز گروه زحمت می کشید.
*واقعا آقای آهنج سر این سریال پیر شد. واقعا زحمت کشید.
شما به فیلم پشت صحنه نگاه کنید (شاید بعدا پخش شود) آقای آهنج که سال پیش این کار را شروع کرده بود، همه موهایش یکدست مشکی بود. اتفاقا در برنامه گلخانه که فیلم پشت صحنه را نگاه میکردم متوجه شدم چقدر ایشان زحمت کشیدند. البته همه زحمت کشیدند به ویژه آقای آهنج که از صفر تا صد قضیه بوده اند.