آه ای سرزمین خستهی وحی، حال وروزت چرا دگرگون است؟
قصههایت چه قدر دلگیر و نالههایت چه قدر محزون است
در صدایت صدای فاطمه است، چاه و گرداب غصههای علی
ماجرای سقیفه تا امروز، که غمش از حساب بیرون است
یک نفر، های های میگرید، پشت درهای بسته افتاده است
آه لیلای بی قرار غریب، بازکن این صدای مجنون است
همچنان انحصار قدرتها، همچنان داستان جهل و جمود
همچنان لحظههای خون آلود، لحظههایی که تا به اکنون است
قصهی مردم عرب امروز، در تو تکرار آن مصیبتهاست
قصهی نحس نسل آل سعود، که خور و خوابشان فقط خون است
وه چه ننگی ازاین غلط بدتر، که بگویند خادم الحرمین!
خائنانی که نبض غیرتشان، سخت دردست قوم صهیون است
ساز ابلیس و رقص آل سعود، سازگارند تا ابد با هم
روسفیدی برایشان ننگ است، رقصشان با سیاه موزون است!
شب پرستان همیشه میخواهند، ریشهی روز را بخشکانند
غافل از این که پرتو خورشید، لحظه در لحظه رو به افزون است
از دل قطره قطره خون شهید، پشت در پشت، لاله میروید
شیعه با لاله نسبتی دارد، روی هر دو همیشه گلگون است!
مثل «شیخ النمر» که یک تن نیست، راهشان امتداد تاریخ است
نسل در نسل در برابرشان، این جهان تا همیشه مدیون است
گردنت را زدند با شمشیر، گردنی را که خم نمیکردی
تو و مولا شهید یک تیغید، این شهادت چه قدر میمون است!