کد خبر 521426
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۸

مهرداد هژیر مدرس ایرانی دانشگاه تورنتو از دلایلی می گوید که باعث شد تیم ملی شیرجه ایران را ول کند و به کانادا برود.

به گزارش مشرق، مهرداد هژیر؛ حالا او یک استاد دانشگاه در دانشگاه ملی تورنتو است. افتخاری بزرگ برای یک ورزشکار ایرانی. مردی که روزی در ایران رئیس کمیته شیرجه بود و  البته ناچار به رفتن شد. هژیر در سفر کوتاهی که به ایران داشت، حرف های جالبی درباره شنا و شیرجه و پیمان ابدی و گل فروش های اطراف بهشت زهرا زده که حالا قهرمان های ملی شده اند.

دوره ای که بودید تا مدال آسیایی فاصله کمی داشتید، در ست است؟
سیستم برنامه ریزی ما اینطور بود که برای مدال نمی رفتیم. یعنی یک ورزشکاری که می شد سال بعد یک شیرجه رو موفق باشد را برای یک مدال خراب نمی کردیم. چون یک مقدار طول می کشد تا بتوانند حرکت جدید را اجرا کنند.

*شاید اگر فشار می آوردید کسی که در بازی های المپیک نوجوانان چهارم شده بود، می توانست مدال بیاورد و اقلا یک مدال در کارنامه اش داشته باشد!
خب سال بعد در آسیایی مدال آورد. حمید کریمی یکی از آنهایی بود که آن زمان سن کمی داشت، الان یکی از نامبروان های شیرجه است. ولی خب یکباره در فدراسیون ایران زلزله شد.

دوره آمدن آیت اللهی را می گویید؟
متاسفانه بعد از این که آقای آیت اللهی آمدند در ابتدا پیشنهادهایی به من دادند که بمان و... گفتم هستم، یک ساعت هایی دانشگاه درس می دهم ولی کار اصلی من مربیگری است. گفت امشب می خواهیم برویم تلویزیون و یک مقدار راجع به وحید مرادی صحبت کنیم. گفتم مساله ای نیست من فقط بحث فنی می کنم شما یک مقدار بحث هایتان لمپنی است. گفت می خواهم یک موردی را به تو بگویم تو فقط همین را بگو. بیا و بگو وحید مرادی فقط ماهی 40میلیون تومان پول گل خانه اش می شود که از فدراسیون می برد. من هم گفتم اصلا شما می دانی 40میلیون تومان چقدر گل می شود که یک نفر در یک ماه برای خانه اش ببرد؟ کسی که این را می شنود فکر نکند من آدم دیوانه ای هستم. متاسفانه بعضی از بچه ها در فدراسیون حاضر بودند با هر بهانه ای بمانند. من قبل از این که از تیم کناره گیری کنم، گفته بودم که اگر من بیایم بیرون همه شاگردهایم از بین می روند سعید محمدخانی، عماد میرسلطانی، مرتضی نواب، مجید نظافتی اینها همه قهرمان بودند و برای تیم ملی مسابقه می رفتند.

*در آن دوران چقدر برای اینها هزینه شده بود؟
اگر بخواهیم اینطور حساب کنیم هزینه زیادی شده بود برای این که اینها در اردوی دائمی بودند.

*اگر نفر ساعت بخواهی حساب کنی خیلی می شود.
بله. هزینه خیلی زیادی شده بود.

*شاگردهایتان چند ساله بودند؟
از سن شش هفت ساله خوب داشتیم تا 24ساله.

*اینها که اسم بردید و می گویید هنوز قهرمان هستند چندساله بودند؟
بزرگترین اینها متولد 71 بود یعنی الان 22-23ساله است.

*آن موقع که شما مربی بودید در حد قهرمانی بودند؟
در اچ گروپ بودند. تیم اصلی از دو تیم تشکیل می شد یکی تیم تهران که بچه های من بودند و یکی تیم تبریز که آقای شکوری مربی آنها بود او هم ژیمناست بود و پایه بدنسازی قوی داشت و به شیرجه آمد. این فرصتی که آقای آیت اللهی به دست آورده بود یک فرصت استثنایی بود برای این که یک باره آمد و از سازمان پول زیادی آورد و دستش باز  بود. آن زمان حتی چند تا دایو هم خریدند. فرصت خیلی خوبی بود برای این که یک تغییری به وجود بیاید. منتها مثل جاهایی که انقلابی برخورد می کنند، یک باره تا آبدارچی فدراسیون را هم عوض کرد و طبیعی است که یک سری آدم متخصص هم آنجا هست که به پای بقیه می سوزند. در شیرجه آقای خانلری، حیدرپور، من که مربی و دبیر کمیته بودم، خانم خانقلی بخش بانوان و.... همه را برکنار کردند و اصلا طوری شده بود که آقای آیت اللهی نامه زده بود که اینها را استخر و فدراسیون راه ندهید. متاسفانه بعضی از بچه هایی هم که واقعا حرفی برای گفتن نداشتند یعنی طرف نه شاگرد داشت نه تحصیلاتی و نه سابقه ای، فرصت را از دست ندادند و رفتند تشکیلات را به دست گرفتند و خیلی زود هم ضررش را خودشان دیدند. من همان موقع کارهای اقامتم درست شده بود و داشتم می رفتم...

*یعنی فارغ از این که اینجا چه اتفاقی می افتد شما می خواستید بروید؟
نه من اقامتم درست شده بود ولی قصد نداشتم بروم منتها این مورد که پیش آمد دیدم باید بروم.

*تحصیلاتتان در چه رشته ای است؟
من کارشناسی ارشد مدیریت خواندم آنجا هم از روزی که وارد کانادا شدم در دانشگاه درس می دادم منتها درس فنی یعنی شنا و شیرجه، امسال از بیست و دوم ژانویه دیگر سر کلاس می روم. این کار خیلی سختی است این که شما بخواهید وارد محیط دانشجویی بشوید خیلی سخت است مخصوصا اگر از یک ملیت و زبان دیگر داشته باشید و با دانشجوهایی سر و کله می زنی که خیلی ها امریکایی هستند و برای تحصیل به خاطر هزینه ها و بهتر بودن وضعیت تحصیل و ... از آمریکا به کانادا می آیند. ورود به این قضیه خیلی سخت بود چون اینها بک گراند شما را خیلی وارسی می کنند و هر آدمی را نمی گذارند وارد این سیستم بشود. البته اگر وارد بشوی تا آخر عمر در این سیستم هستی و مدام پیشرفت می کنی برایت هزینه می کنند کلاس های مختلف برایت می گذارند و ... منتها من هنوز ایران را دوست دارم من وقتی فارسی حرف می زنم یک کلمه انگلیسی در حرفهایم نیست و انگلیسی هم وقتی حرف می زنم فارسی در آن نیست برای این که فارسی را به عنوان زبان مادریم دوست دارم.

*به دوره آقای آیت اللهی اشاره کردید. احتمالا دوره شنای خودت برای دهه هفتاد است. آیت اللهی همیشه می گفت من سال 72-73 قهرمان ایران بودم ولی معمولا هم دوره ای هایش می گویند او را ندیده اند این درست است؟

ایشان شناگر بود و با تیم مشهد برای مسابقه می آمد من خودم هم ایشان را دیده بودم. اتفاقا ایشان زمانی که به من گفت بیا و مصاحبه کن و من نرفتم، قبل از آن مصاحبه کرده بود و از من به عنوان یکی از قهرمان های ایران یاد کرده بود و فردایش یک مصاحبه کرده بود که من ایشان را قبول ندارم و هیچ کدام از بچه های شیرجه ایشان را قبول ندارند. من هم به خبرگزاری زنگ زدم و یک سری دلیل برایشان آوردم گفتم هر کسی هر کاری کرده معلوم است، ما نمی توانیم بیاییم بگوییم مثلا یک زمانی رئیس جمهور ایران بودم، هر کاری یک سری مدرک و عکس دارد، ضمن این که شما این شاگردهایی که الان مسابقه می روند بیاورید ببینید اینها شاگرد کی بودند و از کجا آمدند. پدر و مادرهای اینها خودشان دست بچه هایشان را به دست من دادند شما هم می دانید. ما در استخر امجدیه کار می کردیم من با مسئول استخر صحبت کردم گفتم شما شیرجه را مجانی کنید اتفاقی نمی افتد. آن زمان سال 78-79 که یک میلیون تومان برای حقوق یک نفر خیلی زیاد بود من یک میلیون فقط از شاگرد خصوصی هایم به استخر می دادم، گفتم شما این درآمد را دارید شیرجه را مجانی کنید، آنها هم قبول کردند. از سالن ژیمناستیک همه برای شیرجه آمدند یعنی تمام مربی های ژیمناستیک تهران سایه من را با تیر می زدند می گفتند بچه های ما دیگر تمرین نمی کنند. یک بار هم با مرحوم پیمان ابدی که بدلکار بودند ...

پیمان ابدی معروف؟ او چه ارتباطی با شیرجه داشت؟
بله. داشتم همین را تعریف می کردم. با او به بهشت زهرا رفته بودیم در جاده کلی بچه گل فروش دیدیم که لب خیابان گل می فروختند نمی دانم الان هستند یا نه، ولی خیلی زیاد بودند. بعد یک ماشین شهرداری یا نیروی انتظامی که می آمد اینها فرار می کردند و یک جوی آب پشت جاده بود شیرجه می زدند توی جوب که نگیرندشان. من به پیمان گفتم این بچه ها نه مدرسه ای دارند نه خرجی نه چیزی، 20-30 تا از اینها را برداری بیاوری در این استخر بریزی ببین چه نتیجه ای از اینها می گیری. از طرفی هم آقای دکتر حاجی آن موقع مسوول استخر امجدیه بود که هنوز هم تیم های ملی شنا، شیرجه، واترپلو از زیر دست او بیرون آمده اند. زمستان که صبح ها استخرها تعطیل یا در دست مدارس بود این آقای حاجی یک اتوبوس می گرفت می رفت پایین شهر این بچه های پایین شهر را برمی داشت می آورد یک کیک و ساندیس هم به اینها می داد و استخر را در اختیارشان می گذاشت. در بین اینها کسانی بودند که اصلا در عمرشان آب ندیده بودند. یعنی آب تا زانوی بچه بود ولی داشت غرق می شد. بعد ما می رفتیم به اینها شنا آموزش می دادیم هم دوست داشتیم هم حس خوبی داشتیم که کمک می کنیم از بین اینها هم استعدادهای زیادی بیرون می آمد. یک باره می دیدی یکی برای اولین بار پریده و چقدر خوب دست و پا می زند، یا یکی چقدر پرشش خوب است یا چقدر نگاهش خوب است آن چیزهایی که من از لحاظ استعدادیابی مد نظرم بود را در این ها می دیدم. از بین همین ها بچه هایی درآمدند که من الان مایل نیستم اسمشان را ببرم شاید درست نباشد، ولی الان در تیم ملی دارند می پرند.

*یعنی اینها بچه هایی بودند که شما و آقای حاجی و پیمان ابدی معرفی کردید؟
پیمان خیلی با ما کار نمی کرد به عنوان بچه محل با من می آمد و در استخر کمک می کرد. آن روز هم با من هم نظر بود که از دل این بچه های گل فروش می شود شیرجه رو انتخاب کرد و اتفاقا هم نظرمان درست بود.

*پیمان ژیمناست بود؟
نه شیرجه رو بود.

*تیم ملی هم بود؟
در کلن آلمان مسابقه می داد و مسابقه جهانی هم با تیم آلمان رفته بود. تهران هم که می آمد با ما بود و بیشتر کار بدلکاری انجام می داد.

*یک مربی استرالیایی  که با آقای مبرز شنا کرده بود، می گفت من سال 96 و 2000 دو المپیک با بچه های شنای ایران بودم بی نهایت مستعد هستند ولی نمی دانم چرا ایران در شنا مدال نمی آورد، می گفت شما اصلا نیاز به مربی خارجی ندارید. فقط باید همت کنید و تمرینات و امکانات داشته باشید. با این گفته موافقی؟

من در آن حد نیستم که بخواهم مشکل شنای ایران را بگویم اما نظرم را می گویم شما نمی توانید با یک پیکان به یک مسابقه رالی بروید بعد بگویید ما شوماخر را پشت پیکان نشانده ایم. گیر ما شخص هدایت کننده نیست. ما در وهله اول باید ساختار فرهنگی خودمان را درست کنیم که اگر یک طوفانی مثل آیت اللهی نازل شد نیاید تمام مربی های بزرگ را پیش جوان ترها خراب کند.

*خیلی شاکی هستی!
شاکی نیستم این مساله باعث شد زندگی من تغییر کند.

*برای شما که خوب شد؟
بله برای بعضی از شاگردانم هم بد نشد من مجید نظافتی را به آنجا بردم او قهرمان آسیا بود به راحتی کارهای اقامتش را درست کردم و او را بردم.

*همین بچه ها اگر در 14-15سالگی آنجا این امکانات را داشتند چه اتفاقی می افتاد؟
همین الان هم بیایند تیم کانادا را می گیرند. برای این که آنها بسیار آدم های ترسویی هستند. اینجا هیچ امکاناتی نیست دایو خراب است با این دایو اینها این حرکات را می کنند. دایو ده متر امجدیه فقط کلاغ رویش می رفت، از آنجا ما سه و نیم پشتک و سه و نیم بال و ... می زدیم. بچه ها یک شیرجه می زدند 5دقیقه دایو تکان می خورد هر لحظه امکان داشت بریزد. حالا می گویید گیر کجاست و چرا پیشرفت نمی کند؟ گیر ساختار فرهنگی است که متاسفانه ما از نسل قبل به نسل جوان انتقال دادیم. یعنی امروز ما جوان لمپن در ورزش داریم جوان بیست و دو سه ساله فوق لیسانس و لیسانس دار لمپن داریم که شما به یک عبارت اگر تمام تلاشت را کنی این آدم را به مسابقه ببری و بعد در کنار 5کت و شلوار یک دمپایی را فراموش کنی به او بدهی یک باره شروغ می کند یک حرفهایی می زند که باور نمی کنی. یا پشت سر دوستش یک حرفهایی می زند که هدفش این است که دوستش نابود شود، اگر زورش می رسید می گفت او را اعدام کنید. امروز با چنین چیزی طرف هستیم. آقای محمود پاکیزه تن قهرمان بلامنازع شیرجه ایران از زمانی که خانمش فوت کرد و یک مقدار مشکل مالی هم پیدا کرد، حالش بد شد او را به آسایشگاه سالمندان بردند. من خودم را کشتم به آقای آیت اللهی سه بار تلفن زدم جواب تلفن من را نداد که بروید به این آدم یک سری بزنید، هیچ کس نرفت. داود عابدی را از شبکه خبر برداشتم بردم دو تا گزارش از آسایشگاه سالمندان از او پخش کردند، سه ماه بعد هم فوت کرد. محسن رضوانی را سیزده به در از پارک آوردم گفتم باید بیایی یک نامه امضا کنی که اقلا این فرد را در قطعه ورزشکاران دفن کنند. ورزشی که خوشحال باشند که یک نفرشان نباشد... روزی که من رفتم خیلی ها خوشحال بودند. من هم ناراحت بودم برای این که گذشته من همین شیرجه و استخر بود، ولی رفتم آنجا هم دارم همین کار را می کنم. الان در دانشگاه تورنتو که تدریس می کنم وقتی نگاه می کنم می بینم هیچ فرقی ندارد که بچه های اینجا هستند یا آنجا، هر جای دنیا باشی بالاخره سازگار می شوی و با آنها آپدیت می شوی. این بچه ها را هم همانقدر دوست دارم که بچه های تیم ملی اینجا را دوست داشتم.

*شاگردانی از نسل دوم ایرانی های مهاجر کانادا را داری. امکانش هست یک نسلی مثل اشکان دژاگه که در فوتبالمان آمده داشته باشیم؟
همین الان هم داریم یک دخترخانمی به اسم سپیده اگر الان برای تیم ملی ایران مسابقه بدهد ممکن است فقط ژاپن و چین را نتواند بگیرد و در آسیا به راحتی مدال بیاورد.

*در مورد خانم ها که مشکل پوشش داریم.
بله این عملی نیست ولی یک پسر داریم که در آمریکا زیر نظر جین فدریکو تمرین می کند در کنار تام دیلی، این آقا اسمش شان خسروی است وبا تیم ملی آمریکا مسابقه می دهد. هم پدرش هم جین چندین بار با من مکاتبه کردند که ما آمادگی این را داریم که اگر بخواهند با تیم ایران هم مسابقه بدهیم. شیرجه هایش عالی است.  یک پسر دیگر برای کشور موناکو است که او هم خیلی شیرجه هایش خوب است مادر او هم به من گفت خیلی دوست دارم پسرم برای تیم ملی ایران شرکت کند، ولی تصور کنید من اینها را به ایران بیاورم. همین دیروز من به استادیوم آزادی رفتم و سری به بچه ها زدم می گفتند ما نه سرویس داریم نه وضعیت آینده مان مشخص است. با رضا خیبری صحبت می کردم می گفت پول نمی دهند حقوق بسیار پایینی دارد تازه بیمه هم نکرده اند.

*این دو موردی که می گویید در چه رده ای هستند؟
اگر بیایند عالی هستند شیرجه هایشان در حد جهانی است. با تیم آمریکا و موناکو مسابقه جهانی می روند. ولی با چه جراتی اینها را من به ایران بیاورم؟ بچه های تیم ملی هفته دیگر باید برای مسابقات به هلند بروند تازه دیروز از استادیوم آزادی می آمدم به من گفتند شناسنامه های اینها را ببر ببین می توانند ویزا بگیرند! یک زمانی من بدو بدوی این کارها را می کردم پاسپورت را دو ساعته می گرفتم برای مجید نظافتی، شهباز شهنازی و ... برگه اشتغال به تحصیل از حوزه علمیه قم برایشان می گرفتم در نظام وظیفه هم آشنا داشتم به ما لطف می کردند پاسپورت را می دادند. یک بار که شش بعدازظهر پرواز داشتیم چهار قرار بود از جلوی فدراسیون راهی فرودگاه شویم با موتور زیر باران طرف پاسپورت بچه را آورد. الان هم در فدراسیون خیلی زحمت می کشند همه اینها جای خود، ولی کسی دلش برای کسی نسوخته. همان زمان هم کسانی بودند که مثلا 5شنبه تمام پاسپورت ها را در کیفش می گذاشت و به شمال می رفت و می گفت دیگر به من ربط ندارد.

*این که می گویی حقوق مربی کم است در تیم ملی شاید کم باشد ولی همان مربی جدای از تیم ملی 40 تا شاگرد دارد و کلی پول می گیرد .
من هم مربی تیم ملی بودم سرمربی هم بودم، یک دوره ای ولی شنا و شیرجه مدرسه نیکان هم دست من بود ماهی دو میلیون تومان هم به من حقوق می دادند. ولی از قدیم گفتند معلم و پلیس و قاضی را باید پول خوب بدهی تا نروند سراغ کارهای دیگر. خوب است که یک آموزش دیگر داشته باشی، ولی یک تفاوت هایی هم باید باشد. مربی تیم ملی هم وقتی هستی باید یک کلاس و شانی برایت حفظ شود. چون این بودجه ها که برای فدراسیون ها تخصیص داده می شود بخشی هم برای اینهاست. سمینار که برگزار می شود 7-8میلیون تومان فقط پول ناهارش می شود چرا نباید یک مربی جایی رویش نشود بگوید حقوق من چقدر است؟ من با این مشکل دارم. از طرفی ورزشکارها مهمتر هستند یک بچه 18ساله که در تیم ملی است...

*با حامد رضاخانی صحبت می کردم می گفت نیمی از بچه های شهرستان اصلا استخر ندارند استعدادیابی شده اند ولی جایی برای تمرین ندارند.
اینها یک سری واقعیت هاست که ما باید قبول کنیم ولی بیشتر آن به خودمان برمی گردد. آن زمان هم که ما به سازمان تربیت بدنی می رفتیم و درباره سفرهایمان صحبت می کردیم به ما می گفتند شما 7سفر گذاشتید از هر دو سفر یکی را خط می زد پولش را می داد. می گفتم چرا اینطور است؟ می گفت دفعه بعد نه تا بنویس که من خط می زنم برایت همان هفت تا بشود یا مثلا صحبت می کردیم می گفتیم اگر مسابقات ما چین است می خواهیم اردویمان تایلند باشد تا آب و هوایش نزدیک باشد، اکراین یا کوبا نمی خواهیم باید همخوانی داشته باشد. آنها هم آدم های ورزشی هستند وقتی ببینند درست با زبان ورزشی حرف می زنی قبول می کنند. ولی وقتی ببینند شما آنجا نشسته ای و پشت سر رئیس فدراسیون و دوستت حرف می زنی، تیم شما یک دست نیست، مربی هایتان پشت هم حرف می زنند یا مصاحبه می کنند، می گویند وقتی خودشان دلشان برای خودشان نمی سوزد من چرا بسوزد. الان من رفتم فدراسیون با دبیر فدراسیون صحبت می کنم می گویم اوضاع چطور است می گوید بابا شما هم که پشت سر هم حرف می زنید گفتم من که هنوز حرفی نزدم، گفت ولی آنها پشت سر شما حرف می زنند.
منبع: خبرآنلاین