به گزارش مشرق، وضعیت تالار شیشه ای و شاخص های نیمه جان آن، چنان عیان است که دیگر نیازی به تفسیر و تحلیل ندارد، اما وضعیت بازار چطور است؟ این پرسشی است که قصد داریم در این گزارش میدانی پاسخ آن را بدست بیاوریم. آنچه در پی می آید، قسمتی از گشت و گذار خبرنگار ما از وضعیت قلب نیمه جان بازار بزرگ تهران است.
برای رسیدن به ابتدای بازار، کافی است با عمومی ترین وسیله ی نقلیه ریلی، یعنی همان مترو، خط یک متروی تهران را تا میانی ترین ایستگاه، طی کنید. از ایستگاه متروی مولوی تا 15 خرداد، می توان با هر کدام از خروجی ها، به یکی از ورودی های بازار تهران رسید، اما سر راست ترین مسیر، ایستگاه 15 خرداد است. آنچه از ایستگاه 15 خرداد تا سبزه میدان که به نوعی دروازه ورود به بازار است شما را تحت تاثیر قرار می دهد، وجود یک توده انبوده و درهم و برهم از گردشگران خارجی، دست فروشان کنار خیابان، خیابانگردهایی که آمده اند جنسی مرغوب و با قیمت پایین خریداری کنند و از همه مهمتر، خریداران عمده کالاست که یا در حال طی کردن مسیر برای خرید از بازار هستند، یا با تلنباری از اجناس خریداری شده، با یک یا دو چرخ دستی کرایه شده، در حال بازگشت از بازار هستند.
رسیدن به سبزه میدان، شما را به چند توده جمعیتی دیگر مواجه می کند که در حال داد و فریاد هستند. انگار که دعوا شده و کلی هم تماشاگر وجود دارد، اما وقتی جلوتر می روید، اثری از زد و خورد و درگیری نیست، تنها اجتماعات 50 نفره ای را می بینید که هندزفری در گوش، گوشی و دفترچه بدست، اعدادی را با صدای بلند فریاد می زنند و با نوعی کنش و واکنش شبه بورسی، یک کل کل بامزه را برای شما تداعی می کنند. با نزدیک شدن به آنها متوجه می شوید چیزی در حال خرید و فروش شدن است، و انگار همه همدیگر را می شناسند. خیلی طول نمی کشد تا متوجه شوید، این جماعت، نوک قله صرافی هایی هستند که در این اجتماعات به ظاهر ساده، ضربان بالا و پایین شدن قیمت ها را بدست گرفته اند.
یکی فریاد می زند 12 به بعد، 10 تا بالای 30 خریداریم، یکی دیگر با حالتی جدی اما وضعیتی که بیشتر شبیه دوئل است جواب او را می دهد، و در نهایت یکی هم پیدا می شود که اعلام آمادگی می کند، و در نهایت خریدار و فروشنده اعداد و ارقام و اسامی را در فهرست بلند دفترچه های کوچکشان یادداشت می کنند.
وقتی اینها را می بینی بی اختیار اول یاد بازارهای بورس وال استریت و داو جونز و نزدک می افتی و بعد؛ جمشید بسم الله. دلالی سکه و دلار، بخشی از کاری است که این جماعت در این نقاط حساس با این هیاهو و جار و جنجال انجام می دهند. ایستادن کنارشان و تمرکز روی اعداد و ارقام، خیلی نمی تواند شگرد و راه و رسم خرید و فروش خاص آنها را لو بدهد، خودشان اما خوب می دانند که چه کار می کنند، هرچند، تو خیال کنی که بیکارند و با این جنجال، سرشان را گرم کرده اند!
جالب ترین قسمت این جمعیت پر هیاهو، خبرهای آنلاینی است که هر چند دقیقه یکبار از سوی یکی از وبگردان و مطلعین به آنها می رسد و با صدای بلند اعلام عمومی می شود، و پس از آن است که سر و صداها با حالتی هیجانی تر دوباره اوج می گیرد. بالاخره مجبوری از آنها عبور کنی و به سراغ خود بازار بروی. بازار خیلی شلوغ نیست. چه عصر روز اعلام برجام، که همه سر کار رفتند و چیزی اعلام نشد، چه چند روز پس از اعلام رسمی برداشته شدن تحریم ها. تفاوتی چندانی در جمعیت نه چندان متراکم بازار ایجاد نشده است.
نشستن پای درد و دل مغازه دارها، که تحقیقا اکثریت مطلق شان عمده فروش و تاجر و صاحب تولیدی و کارخانه دار و ... هستند، سرمای زمستان را بدجوری در تن آدم نفوذ می دهد.
از مهران می پرسم از برجام چه خبر؟ تغییر در وضعیت مالی شما رخ داده؟ رونق یا پالسی از پویش و خرید دریافت کرده اید یا خیر؟
پاسخ او خیلی سر ضرب و شوکه کننده است. او می گوید: اوضاع خوب میشه. دیگه الان برای خرید یه سطل ماست، مشکل باز کردن ال سی نداریم!
جمله او برای من موضع تند و تیزش را کاملا نمایان می کند. معلوم است که دل خیلی پری دارد. از او دوباره می پرسم: قیمت دلار که در حال ریزش است، آیا این نمی تواند تکانی به بازار شما بدهد؟
مهران می گوید: از 3200 ببری روی 3800، بعد دوباره بیاری روی 3600، میشه معجزه؟! یا بعضی ها می خوان درآمد آخر سال و کسر و کمی های حقوق کارمندهاشون رو جمع و جور کنند؟!
به بازار سلطانی و پس از آن مشیر خلوت می روم. کسبه حوصله حرف زدن را هم ندارند. علی حاضر به مصاحبه می شود. به او می گویم بازار کیف تکانی نخورده؟!
با تعجب و البته لحنی ناراحتی می گوید: آخه چند روزه؟! مگه چند روزه اینجوری شده که بخواد چند روزه درست بشه؟! با این وضعیت فک کنم یه 11 سالی طول بکشه تا از این وضع در بیایم.
دوباره و به شکلی دیگر از او می پرسم: وضع تولید و فروش بهتر نشده یا فکر نمی کنید که در آینده این اتفاق بیافتد و بهتر بشود؟
می گوید: یک جنس 12 هزار تومانی را فقط برای 700 تومان سود می فروشیم...
ترجیح می دهم به سراغ مغازه ای دیگر بروم.
آقای ملاقاسمی پشت کلی ظروف پر از خشکبار که عمدتا پسته و مغزها هستند ایستاده. به او می گویم: از بازار چه خبر؟! وضع تکانی خورده؟ کاسبی چه طور است؟
حتی معطل تمام شدن سوال من نمی شود. می گوید: آخه این وضعه!؟ چه ربطی به تحریم داره!!
بعد به یک گونی پسته که روی آن اتیکت قیمت 66 هزار تومان خورده اشاره می کند و ادامه می دهد: من این را الان چند بدم دست ملت؟! آخه این چه وضعیه که ازش تعریف هم می کنن!
دالان های تودر توی بازار در چند نقطه بهم متصل و منشعب می شوند، و یکی از این نقاط، مسجد بازار است. از گذرهای متعدد و تو در تو عبور می کنم و به قیافه های درهم و اخم های گره خورده کسبه نگاه می کنم. اینجا سرمای زمستان کاملا قابل لمس است. هرچند تکاپویی کم رمق، در شاهرگ بازارهای کشور جریان دارد.
دیگر آنچنان جلو رفته ام که به درب ورودی سمت چهار راه مولوی رسیده ام. امیر می گوید: جنس داریم، خیلی هم داریم. به اندازه چند سال جنس داریم اما پول نیست.
از او می پرسم: چطور می شود جنس باشد اما پول نباشد؟
می گوید: آدرس مسخره بازار را از بانک ها بگیرید.
به او که همزمان مصاحبه با من، در حال چک کردن گوشی بزرگ و گرانش است می گویم: بانک ها هم از نبود اعتبار می نالند و آنها هم می گویند پول نیست.
در حالی که حتی حاضر نیست سرش را بالا بیاورد می گوید: اگه بانک پول نداره، پس کی پول داره؟! مگه نمی گن نقدینگی نهصد هزار میلیارد شده، پس این پول الان دقیقا کجاست؟!
متحیرم که باید چه جوابی به او بدهم. این آماری است که اندکی بالا و پایین منتتشر شده و قابل کتمان نیست. و البته پاسخ او هم در ذهن من وجود ندارد. از مغازه بزرگ و مجلل او بیرون می آیم و وارد حجره بعدی می شوم.
حاج آقا کلاه نمدی خود را بالاتر می گذارد و فرصت اول سلام کردن را از من می گیرد. چیه جوون؟ آدرس می خوای؟
حق دارد. قیافه من به کسی که بخواهد فرش های اینگونه ای بخرد، نمی خورد. بعد از چند جمله متوجه می شود که خبرنگارم و به دنبال گزارش میدانی. می گوید: دمار از بازار در اومده. کم داشتیم اینجوری.
از او می پرسم: یعنی الان وضع بازاری ها هم بد شده؟!
حاج آقا مرشد می گوید: غر زدن یه چیزه، وضع خوب و بد یه چیز دیگه.
می پرسم یعنی چی؟
حاج آقا یک دانه تسبیح دیگر را روی دانه قبلی می اندازد و برایم اندکی توضیح می دهد: عادت کاسبِ ناشکر غر زدنه. هزار میلیارد هم که داشته باشه، باز می گه وضع بده، بازار خرابه، افتضاحه و ... . اما الان واقعا وضع بده. مام میدونیم وقتی مایی که مثلا در آمدمون چندشاهی بوده الان اینجوری افت درآمد داریم، وای به حال مرد بی چاره ای که.... لا اله اله الله.
از حاج آقا می پرسم: برای صادرات چطور؟ اونطرفی ها هم پول ندارن؟ الان که دیگه قضیه تبادل حله.
حاج آقا خیلی فنی جواب می دهد: اگر منظورت تبادل پوله، اون که هیچ وقت برای ما مشکلی نداشت. ما حواله می زدیم. منتهی اون طرفی ها هم اوضاع مالیشون خرابه. این فقط برای ما نیست. نشونه آخر الزمانه!
حاج آقا اصرار دارد حتما یک چای قند پهلو میهمانم کند، اما روحیه افسرده و گرفته بازار، تلخی در کامم به وجود آورده که با عسل و نبات هم شیرین نمی شود، چه برسد به دو حبه قند.
باید باز هم به بازار سر زد. خیلی به عید نوروز باقی نمانده و برجام هم اجرایی شده. شاید در بازدید بعدی من از بازار، چهره عبوس و ناراحت و در هم کشیده کسبه، تغییر کرده باشد.
به زودی باز هم به بازار خواهم آمد، اما شاید باید باز هم به این دو سال فرصت، فرصت اضافه کرد.
برای رسیدن به ابتدای بازار، کافی است با عمومی ترین وسیله ی نقلیه ریلی، یعنی همان مترو، خط یک متروی تهران را تا میانی ترین ایستگاه، طی کنید. از ایستگاه متروی مولوی تا 15 خرداد، می توان با هر کدام از خروجی ها، به یکی از ورودی های بازار تهران رسید، اما سر راست ترین مسیر، ایستگاه 15 خرداد است. آنچه از ایستگاه 15 خرداد تا سبزه میدان که به نوعی دروازه ورود به بازار است شما را تحت تاثیر قرار می دهد، وجود یک توده انبوده و درهم و برهم از گردشگران خارجی، دست فروشان کنار خیابان، خیابانگردهایی که آمده اند جنسی مرغوب و با قیمت پایین خریداری کنند و از همه مهمتر، خریداران عمده کالاست که یا در حال طی کردن مسیر برای خرید از بازار هستند، یا با تلنباری از اجناس خریداری شده، با یک یا دو چرخ دستی کرایه شده، در حال بازگشت از بازار هستند.
رسیدن به سبزه میدان، شما را به چند توده جمعیتی دیگر مواجه می کند که در حال داد و فریاد هستند. انگار که دعوا شده و کلی هم تماشاگر وجود دارد، اما وقتی جلوتر می روید، اثری از زد و خورد و درگیری نیست، تنها اجتماعات 50 نفره ای را می بینید که هندزفری در گوش، گوشی و دفترچه بدست، اعدادی را با صدای بلند فریاد می زنند و با نوعی کنش و واکنش شبه بورسی، یک کل کل بامزه را برای شما تداعی می کنند. با نزدیک شدن به آنها متوجه می شوید چیزی در حال خرید و فروش شدن است، و انگار همه همدیگر را می شناسند. خیلی طول نمی کشد تا متوجه شوید، این جماعت، نوک قله صرافی هایی هستند که در این اجتماعات به ظاهر ساده، ضربان بالا و پایین شدن قیمت ها را بدست گرفته اند.
یکی فریاد می زند 12 به بعد، 10 تا بالای 30 خریداریم، یکی دیگر با حالتی جدی اما وضعیتی که بیشتر شبیه دوئل است جواب او را می دهد، و در نهایت یکی هم پیدا می شود که اعلام آمادگی می کند، و در نهایت خریدار و فروشنده اعداد و ارقام و اسامی را در فهرست بلند دفترچه های کوچکشان یادداشت می کنند.
وقتی اینها را می بینی بی اختیار اول یاد بازارهای بورس وال استریت و داو جونز و نزدک می افتی و بعد؛ جمشید بسم الله. دلالی سکه و دلار، بخشی از کاری است که این جماعت در این نقاط حساس با این هیاهو و جار و جنجال انجام می دهند. ایستادن کنارشان و تمرکز روی اعداد و ارقام، خیلی نمی تواند شگرد و راه و رسم خرید و فروش خاص آنها را لو بدهد، خودشان اما خوب می دانند که چه کار می کنند، هرچند، تو خیال کنی که بیکارند و با این جنجال، سرشان را گرم کرده اند!
جالب ترین قسمت این جمعیت پر هیاهو، خبرهای آنلاینی است که هر چند دقیقه یکبار از سوی یکی از وبگردان و مطلعین به آنها می رسد و با صدای بلند اعلام عمومی می شود، و پس از آن است که سر و صداها با حالتی هیجانی تر دوباره اوج می گیرد. بالاخره مجبوری از آنها عبور کنی و به سراغ خود بازار بروی. بازار خیلی شلوغ نیست. چه عصر روز اعلام برجام، که همه سر کار رفتند و چیزی اعلام نشد، چه چند روز پس از اعلام رسمی برداشته شدن تحریم ها. تفاوتی چندانی در جمعیت نه چندان متراکم بازار ایجاد نشده است.
نشستن پای درد و دل مغازه دارها، که تحقیقا اکثریت مطلق شان عمده فروش و تاجر و صاحب تولیدی و کارخانه دار و ... هستند، سرمای زمستان را بدجوری در تن آدم نفوذ می دهد.
از مهران می پرسم از برجام چه خبر؟ تغییر در وضعیت مالی شما رخ داده؟ رونق یا پالسی از پویش و خرید دریافت کرده اید یا خیر؟
پاسخ او خیلی سر ضرب و شوکه کننده است. او می گوید: اوضاع خوب میشه. دیگه الان برای خرید یه سطل ماست، مشکل باز کردن ال سی نداریم!
جمله او برای من موضع تند و تیزش را کاملا نمایان می کند. معلوم است که دل خیلی پری دارد. از او دوباره می پرسم: قیمت دلار که در حال ریزش است، آیا این نمی تواند تکانی به بازار شما بدهد؟
مهران می گوید: از 3200 ببری روی 3800، بعد دوباره بیاری روی 3600، میشه معجزه؟! یا بعضی ها می خوان درآمد آخر سال و کسر و کمی های حقوق کارمندهاشون رو جمع و جور کنند؟!
به بازار سلطانی و پس از آن مشیر خلوت می روم. کسبه حوصله حرف زدن را هم ندارند. علی حاضر به مصاحبه می شود. به او می گویم بازار کیف تکانی نخورده؟!
با تعجب و البته لحنی ناراحتی می گوید: آخه چند روزه؟! مگه چند روزه اینجوری شده که بخواد چند روزه درست بشه؟! با این وضعیت فک کنم یه 11 سالی طول بکشه تا از این وضع در بیایم.
دوباره و به شکلی دیگر از او می پرسم: وضع تولید و فروش بهتر نشده یا فکر نمی کنید که در آینده این اتفاق بیافتد و بهتر بشود؟
می گوید: یک جنس 12 هزار تومانی را فقط برای 700 تومان سود می فروشیم...
ترجیح می دهم به سراغ مغازه ای دیگر بروم.
آقای ملاقاسمی پشت کلی ظروف پر از خشکبار که عمدتا پسته و مغزها هستند ایستاده. به او می گویم: از بازار چه خبر؟! وضع تکانی خورده؟ کاسبی چه طور است؟
حتی معطل تمام شدن سوال من نمی شود. می گوید: آخه این وضعه!؟ چه ربطی به تحریم داره!!
بعد به یک گونی پسته که روی آن اتیکت قیمت 66 هزار تومان خورده اشاره می کند و ادامه می دهد: من این را الان چند بدم دست ملت؟! آخه این چه وضعیه که ازش تعریف هم می کنن!
دالان های تودر توی بازار در چند نقطه بهم متصل و منشعب می شوند، و یکی از این نقاط، مسجد بازار است. از گذرهای متعدد و تو در تو عبور می کنم و به قیافه های درهم و اخم های گره خورده کسبه نگاه می کنم. اینجا سرمای زمستان کاملا قابل لمس است. هرچند تکاپویی کم رمق، در شاهرگ بازارهای کشور جریان دارد.
دیگر آنچنان جلو رفته ام که به درب ورودی سمت چهار راه مولوی رسیده ام. امیر می گوید: جنس داریم، خیلی هم داریم. به اندازه چند سال جنس داریم اما پول نیست.
از او می پرسم: چطور می شود جنس باشد اما پول نباشد؟
می گوید: آدرس مسخره بازار را از بانک ها بگیرید.
به او که همزمان مصاحبه با من، در حال چک کردن گوشی بزرگ و گرانش است می گویم: بانک ها هم از نبود اعتبار می نالند و آنها هم می گویند پول نیست.
در حالی که حتی حاضر نیست سرش را بالا بیاورد می گوید: اگه بانک پول نداره، پس کی پول داره؟! مگه نمی گن نقدینگی نهصد هزار میلیارد شده، پس این پول الان دقیقا کجاست؟!
متحیرم که باید چه جوابی به او بدهم. این آماری است که اندکی بالا و پایین منتتشر شده و قابل کتمان نیست. و البته پاسخ او هم در ذهن من وجود ندارد. از مغازه بزرگ و مجلل او بیرون می آیم و وارد حجره بعدی می شوم.
حاج آقا کلاه نمدی خود را بالاتر می گذارد و فرصت اول سلام کردن را از من می گیرد. چیه جوون؟ آدرس می خوای؟
حق دارد. قیافه من به کسی که بخواهد فرش های اینگونه ای بخرد، نمی خورد. بعد از چند جمله متوجه می شود که خبرنگارم و به دنبال گزارش میدانی. می گوید: دمار از بازار در اومده. کم داشتیم اینجوری.
از او می پرسم: یعنی الان وضع بازاری ها هم بد شده؟!
حاج آقا مرشد می گوید: غر زدن یه چیزه، وضع خوب و بد یه چیز دیگه.
می پرسم یعنی چی؟
حاج آقا یک دانه تسبیح دیگر را روی دانه قبلی می اندازد و برایم اندکی توضیح می دهد: عادت کاسبِ ناشکر غر زدنه. هزار میلیارد هم که داشته باشه، باز می گه وضع بده، بازار خرابه، افتضاحه و ... . اما الان واقعا وضع بده. مام میدونیم وقتی مایی که مثلا در آمدمون چندشاهی بوده الان اینجوری افت درآمد داریم، وای به حال مرد بی چاره ای که.... لا اله اله الله.
از حاج آقا می پرسم: برای صادرات چطور؟ اونطرفی ها هم پول ندارن؟ الان که دیگه قضیه تبادل حله.
حاج آقا خیلی فنی جواب می دهد: اگر منظورت تبادل پوله، اون که هیچ وقت برای ما مشکلی نداشت. ما حواله می زدیم. منتهی اون طرفی ها هم اوضاع مالیشون خرابه. این فقط برای ما نیست. نشونه آخر الزمانه!
حاج آقا اصرار دارد حتما یک چای قند پهلو میهمانم کند، اما روحیه افسرده و گرفته بازار، تلخی در کامم به وجود آورده که با عسل و نبات هم شیرین نمی شود، چه برسد به دو حبه قند.
باید باز هم به بازار سر زد. خیلی به عید نوروز باقی نمانده و برجام هم اجرایی شده. شاید در بازدید بعدی من از بازار، چهره عبوس و ناراحت و در هم کشیده کسبه، تغییر کرده باشد.
به زودی باز هم به بازار خواهم آمد، اما شاید باید باز هم به این دو سال فرصت، فرصت اضافه کرد.