واضح است که کشوری با مختصات «جمهوری اسلامی ایران» با پشتوانهای به نام «انقلاب اسلامی» در چنین شرایطی که بزرگترین آرمانهای انسانی و الهی به خطر افتاده بود، آرام نمینشست، در چنین شرایطی حمایتهای جمهوری اسلامی ایران از کشور سوریه، که تبدیل به خط مقدم ایستادگی و مقاومت شده بود آغاز شد. به فاصله اندکی پس از آن ایران اعلام کرد که فرماندهان نظامیاش را به درخواست سوریه برای کمک مستشاری به سوریه اعزام کرده است. محرم ترک یکی از نظامیان و فرماندهان برجسته تخریب بود که در همان ماههای ابتدایی نبرد سوریه برای انجام مأموریت مستشاری به این کشور اعزام شد.
ماموریت «محرم» کوتاه بود و قرار بود تنها دوهفته در سوریه به آموزش تخریب بپردازد و برگردد. او بیست و هشتم دی سال 1390 در آخرین روز ماموریتش بر اثر سانحه انفجار بشهادت رسید و نامش بعنوان اولین شهید مدافع حرم ایرانی در لیست فدائیان حضرت عقیله بنیهاشم(سلام الله علیها) ثبت شد.
بخش دوم و پایانی گفتوگو با فهیمه اکبری همسر شهید محرم ترک را بخوانید.
درباره ماموریت سوریه آقا محرم توضیح بدهید. اولین بار چه زمانی اعزام شد؟
سال 1390 بود که برای اولین بار اعزام شد.بسیاری از ماموریتهایی که شهید می رفتند، ماموریتهای داخلی بود و همه آنها برای آموزش بود. آموزش تخریب.
محرم گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم»
فضای اعزام به سوریه در سال 1390 با امروز بکلی متفاوت است. آنروزها حتی خبر رسمی از حضور مستشاری ایران در سوریه منتشر نمیشد. کسی از این حضور حرفی نمیزد. الان همه میدانیم که در سوریه چه خبر است اما از حرفهای چهار سال قبل شهید برای اعزامش بگویید. به شما چه گفته بود؟
خب اولین بار نبود که سوریه می رفتند. موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم مانده و همیشه بخاطر دارم. محرم گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم». او بحث دفاع از حرمین را مطرح کرد. برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و واقعه کربلا می گفت. میخواست فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است؟ کجا رفته و چرا رفته است؟ این ها را برای ما توضیح می داد و همه هدف هایش در همین خلاصه می شد.
از سوریه در سال 90 خیلی اطلاعات دقیقی برای مردم نبود؛پذیرش این موضوع برای شما راحت بود؟ همان ابتدا برای شما پذیرفتنش راحت بود که حالا داعش آمده و حرم تهدید شده و ما باید نیرو بفرستیم و دفاع کنیم؟
بله برایم قابل درک بود و واقعا هم از حضورشان در آن جا رضایت قلبی داشتم.
چه تاریخی اعزام شدند و ماموریتشان چقدر طول کشید؟
آقا محرم در 14 دی ماه سال 90 رفتند و 28 دی هم شهید شدند. یعنی دو هفته بعد.
روز آخر ماموریتش بشهادت رسید
یعنی حتی یک بار هم فرصت نشد که برگردند و شما ببینیدشان؟
خیر. آقا محرم کاری داشتند و قرار بود که در همین دو هفته انجام شود. قبلا شاید برای سه ماه هم رفته بودند ولی این بار رفتند برای کاری که دوهفته ای برگردند. قضیه ی شهادتشان هم درست روز آخر اتفاق افتاد.
از همرزمانشان کسی را دیدید؟ برای چه کاری اعزام شده بودند؟
بله دو نفر از دوستانشان همراهشان بودند. برای آموزش تخریب رفته بودند.
از شهادتشان چه چیزهایی تعریف کردند؟
نحوه شهادتشان هم در انفجار بوده است.
احتمال خطر میدادم اما هیچوقت به شهادتش در این ماموریت کوتاه فکر نکرده بودم
همان اولین باری که می خواست اعزام شود شما این احتمال را می دادید که ممکن است آخرین باری باشد که آقا محرم دارد اعزام می شود یا اصلا فکر می کردید این بار شهادتشان رقم بخورد؟
من به واسطه شغلشان هربار این نگرانی و استرس در وجودم بود. هرباری که می رفتم برایشان خیلی دعا می کردم که سلامت برگردند. احتمال خطر را می دادم ولی هیچوقت فکرش را نکرده بودم در این رفتنشان به شهادت برسند. یعنی به شهادتشان فکر نکرده بودم.
رضایت شما برای رفتنشان مهم بود؟
بله رضایت من را همیشه جلب میکرد. قبلش یک مقدمه چینی می کرد که این اواخر کاملا متوجه می شدم. می گفتم «می خواهی بروی» و یکی و دوبار وقتی می دید شرایط روحی آماده ای ندارم شاید تکذیب هم می کرد اما بعد کم کم شروع می کرد به صحبت کردن؛ ولی تا رضایت ما را نمی گرفت نمی رفت. سعی می کرد مرا از رفتنش قانع و راضی کند.
زمانی که در این چهارده روز در سوریه بود با ایشان صحبت هم داشتید؟
بله تقریبا هر روز با هم صحبت می کردیم و شب ها که می آمدند برای استراحت حتما به من یک پیام می دادند. فقط یک روز قبل از شهادتشان بود که من دیگر ازشان خبری نداشتم که روز بعد نیز به شهادت رسیدند. تقریبا دو روز بود که باهم صحبت نکرده بودیم.
چطور شده که آقا محرم اولین شهید مدافع حرم می شود؟ درست است؟
بله آقا محرم اولی بودند.
یعنی قبل از ایشان ما اعزامی نداشتیم؟
آقا محرم اولین ایرانی بودند که در سوریه به شهادت رسیدند.
خیلیها پرسیدند که چرا به سوریه رفته؟ به همه گفتم که محرم فدایی حضرت زینب(س) است
آنموقع سیاست کشور بر اعلام حضور مستشاریاش در سوریه نبود. از فضای غربتِ بعد از شهادت آقا محرم بگویید. اولین غربت هم این است که شما بعد از چهار سال اولین گفتگویتان را با رسانهها انجام می دهید. مردم را چگونه درباره اعزام و شهادت محرم قانع میکردید؟
درست است برای خیلی ها سوال پیش می آمد و می پرسیدند که چرا رفته؟ چه اتفاقی افتاده و چطور شهید شده است؟ اصلا چرا باید آن جا می رفت؟ ولی من همان روزی که به شهادت رسیدند و پیکرشان به ایران برگشت به استقبالشان رفتم و بهشان تبریک گفتم. همین جواب من به همه کسانی بود که برایشان جای تردید و سوال بود؛ به همه میگفتم که آقا محرم فدایی خانم زینب(سلام الله علیها) هستند.
آرزوی ما شهادت در روز عاشورا و در رکاب اباعبدالله بوده؛ این شرایط برای محرم فراهم شد
اطرافیان طعنه نمی زدند که اصلا سوریه به ما چه ربطی دارد؟ به محرم چه ربطی دارد؟
چرا از این صحبت ها شنیدم. تنها چیزی که مرا راضی می کرد و جوابی که می توانستم به آن ها بدهم این بود که مطمئنا آرزوی خیلی از ما شیعیان بوده تا در رکاب اباعبدالله و در روز عاشورا حضور داشتیم و از اهل بیت پیامبر دفاع میکردیم. حالا این شرایط برای محرم فراهم شده بود و اوهم از مدتها قبل خودش را برای این هدف آماده کرده بود.
شهادتشان بصورت رسانهای اعلام شد؟
بعد از یک وقفه کوتاهی بله، اعلام شد.
یعنی از همان اول روی سنگ قبرشان، عنوان «شهید» و محل شهادت در سوریه درج شد؟
نه از همان اول درج نشد. آن هدف اصلی که آقا محرم می خواست به آن دست پیدا کند رسیده بود ولی خب یک ملاحظاتی باید صورت می گرفت. بخاطر همین بعد از مدتی روی سنگ قبرشان محل شهادتشان هم نوشته شد.
چند عکس معروف از مزار آقا محرم منتشر شده که شهیدان خلیلی، بیضایی و دهقان در آنجا حضور دارند. این شهدا را می شناختید؟
بله این شهدا را می شناسم. مادر شهید رسول خلیلی تعریف می کردند که هروقت رسول سر مزار آقا محرم می آمده میگفته «اگر شهید شوم، همینجا بالا سر آقا محرم دفن میشوم»؛ الان همینطور شده و پیکر شهید خلیلی دقیقا بالای مزار محرم دفن شده است. شهید بیضایی هم با دخترش بر مزار محرم آمده و تصویر آن هم منتشر شده است.
آقا محرم به مجالس و هیئات خاصی پایبند بود؟
آقا محرم به مجالس مذهبی علاقه زیادی داشتند.با فرارسیدن مناسبتهای مذهبی من و بچهها خیلی اذیت میشویم چون نبودن محرم، بوضوح نمایان میشود. در دهه اول ماه محرم هر شب در هیئت حضور داشتند. خودشان یک هیئت تاسیس کردند به اسم هیئت فاطمیون و به اسم خودشان به ثبت رسیده است. هر هفته پنجشنبه ها در هیئت خودشان حضور داشتند حالا این که بخواهند به سبک خاصی یا مداح خاصی علاقه داشته باشند و دنبال کنند نه به آن شکل نبود. در مناسبت های حرم حضرت عبدالعظیم هم شرکت میکردند.
هرجایی هر ماموریتی برایشان پیش می آمد باعث نمیشد تا سفر سالانهمان به مشهد را لغو کند. مسافرت به مشهد را باید سالی چندبار در برنامه هایشان قرار می داد. یادم نمی رود، از موقعی که وارد شهر مشهد می شدند دست روی سینه می گذاشتند، سلام به حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) میدادند و اشک می ریختند. حتی گاهی فاطمه که مریض می شد همه برنامه هایش را تعطیل می کرد و می گفت باید به زیارت برویم. مثلا عید فطر عید غدیر این مناسبت های مذهبی با حضور ایشان در خانه ما خیلی پررنگ بود. الان هم هست خدا را شکر؛ اما آن چیزی که باعث می شود نبودنشان بیشتر احساس شود و ما اذیت شویم این بود که خیلی به این مناسبت ها پایبند بودند.
محرم خبر شهادتش را زودتر به فاطمه داده بود
بچه ها چطور با نبودن پدرشان کنار آمدند؟
برای بچه ها یکسال اول خیلی سخت بود. فاطمه خیلی شکننده شده بود و بی قراری می کرد ولی خدارا شکر من فکر می کنم با تمام آن وابستگی ای که به پدرش داشت با کمک خدا و شهید یک آرامش خاصی در وجودش به وجود آمده است . در همان شبی هم که به شهادت رسیدند خودشان به خواب فاطمه رفتند و با فاطمه خداحافظی کرد و به او گفته بود که شهید شده است. یعنی وقتی ما خبر شهادت پدرش را به فاطمه دادیم گفت من خودم می دانم بابا به خوابم آمده و این خبر را به من داده است. الان خدا را شکر خیلی خوب با این قضیه کنار آمده است. بهرحال از نبودن پدرش صددرصد اذیت می شود و هرجایی مراسمی یادواره ای از پدر برگزار می شود من اشک ها و دلتنگیهایش را می بینم ولی خب محمد حسین به واسطه این که کمتر آقا محرم را دیده بود چون یکسالش بود که پدر به سوریه رفت، الان در سنی هست که نیاز به پدر را احساس کرده است. وقتی که به مهد می رود دوستانش را می بیند که پدرشان به دنبالشان می آید یا بچه های هم سن و سال خودش را می بیند که بغل پدرشان هستند می گوید من دوست دارم بابا محرم باشد مرا بغل کند و گریه میکند.
محرم همیشه همراه من است و هنوز با او زندگی میکنم
خودتان چطور با این قضیه کنار آمدید؟آقا محرم همیشه همراه من است. و اینکه بگویم بخواهم به نبودنش عادت کنم نبوده است. هنوز هم دارم با او زندگی می کنم شاید نوعش و مدلش عوض شده بخاطر نبود حضور فیزیکیشان ولی دقیقا دارم با ایشان زندگی می کنم.