میگفتند مایلیکهن تندخو بوده، از فنس رفته بالا، تو گوش داور زده و... من را همیشه به این دلیل میکوبند. در عوض کیروش با داور دعوا میکند؛ با مربی حریف درگیر میشود. چه اتفاقی افتاد؟ دیدی کیروش چه کار کرد؟ همین آقای علیخانی میگفت دیدی میخواست داور را بزند؟ کریم انصاریفرد 21 ساله باید جلویش را بگیرد؟
من به خودم لعنت فرستادم وقتی اشک مربی خارجی را دیدم. چطور من کار زشت میکنم میگویند بیاخلاق اما کیروش میشود باغیرت و ما بیغیرت. شما هیچ میدانید همان حرکتی که آقای کیروش مقابل مربی کرهای کرد چقدر برای ما آب خورد؟ 110 هزار دلار ناقابل جریمه شدیم. 110 هزار دلار بالای 400 میلیون میشود. بعد میگویند کیروش ایرانی است، از همه ما ایرانیتر است. من با بچهها مثل پدر و پسر بودم. این در تمام دنیا هست.
من را میکوبید به خاطر بالا رفتن از فنس الان میگویید کارهای کیروش خوب است، من مستند حرف میزنم. من میگویم کارم کار بدی بود و لطمه خوردم. این اسمش کار اخلاقی نیست، کار حرفهای است وقتی تیم 10 نفره بشود لطمه میخورد. همین میشود که در جام ملتها روی یک حرکت اشتباه تیم ما مقابل عراق 10 نفره شد. مربی باید آینه بازیکنانش باشد.
اگر موافق باشید، با کی روش شروع کنیم؛ چالش شما و او چطور شروع شد؟
فیلم یکی از تمرینات تیم ملی از طریق دوستان به دستم رسید و تماشا کردم. این ماجرا حدود 3 سال پیش اتفاق افتاد. بعد از تماشای فیلم تمرین، مارکار آقاجانیان را در جایی دیدم به او گفتم که فیلمی از تمرینات کیروش را من دیدهام ولی تمرین چیز خاصی نداشت. مارکار ظاهرا موضوع را به کیروش اطلاع میدهد. این را هم بگویم که رابطه مارکار و خانبان (آنالیزور تیم ملی) خوب نبود. بعد از این ماجراها، خانبان به من زنگ زد و گریه میکرد و میگفت که شما یک CD از تمرین تیم ملی دارید و میگویند که این فیلم را من به شما دادهام. به خانبان گفتم با مترجم کیروش تماس بگیرد تا من به کیروش بگویم که این فیلم را شما به من ندادهاید. خدا شاهد است این فیلم از سوی آنالیزور تیم ملی به دست من نرسیده بود. همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که آقای کیروش حتی حاضر نیست یک CD از کارش به دست مربیان برسد. حتی به این دلیل میخواستند خانبان را اخراج کنند. آقا این همه پول از مملکت ما میگیرد، بعد ببینید اینطور رفتار میکند.
شما اگر سرمربی تیم ملی – یا هر تیم باشگاهی باشید- و بعد فیلم تمرینات شما به بیرون درز پیدا کند، نگران نمیشوید که اطلاعات و تاکتیکها و برنامههای کاریتان لو میرود؟ در دنیا معمولا تمرینات پشت در بسته است.
شاید در مورد رسانهها این حرف درست باشد اما من به عنوان مربی این حق را دارم که تمرینات تیم ملی را ببینم. وقتی این همه کشور ما پول خرج مربی تیم ملی میکند، من به عنوان مربی حق ندارم تمرین و کار ایشان را ببینم؟
کلا چقدر تمرین از کیروش دیدهاید؟
مرحله اول مقدماتی - که داشتیم حذف میشدیم- تمرینات را دیدهام.
چرا این همه مقابل کیروش یا کلا مقابل مربیان خارجی موضع دارید؟
این دیگر بیانصافی شماست. من فکر میکنم تنها مربی باشم که بیشترین دوره مربیگری را با مدرسان خارجی گذراندهام. شما بپرسید اگر من در این کلاسها یک دقیقه تاخیر داشته باشم. یعنی اصلا دنبال مدرک نبودم. الان که دم خروس زد بیرون که... روابط عمومی فدراسیون چه کسی است؟
امیرحسین حسینی...
مگر فدراسیون روابط عمومی دارد؟ اگر روابط عمومی دارد پس چرا آقایان هر کدام خودشان مصاحبه میکنند؟
آقایان همه رییس هستند و روابط عمومی که نمیتواند مثلا به آقای تاج، کفاشیان یا اسدی امر و نهی کند که شما حرف نزنید و من باید حرف بزنم...
رییس خودش صحبت میکند، نواب رییس خودشان حرف میزنند، روسای کمیته همینطور... حالا حرفم چیز دیگری بود. بعد از بازیهای تیم امید فهمیدیم که فدراسیون روابط عمومی هم دارد. الان من اینجا روبهروی شما نشستم و پرسیدید که حرفها ضبط شود من هم گفتم ایرادی ندارد. اما وقتی در جلسه هستیم و حرفهای خصوصی زده میشود که نباید رسانهای شود. روابط عمومی فدراسیون چند روز پیش گفته بود آقای مایلیکهن یادتان هست در فلان جلسه گفتید سنول گونش بیاید؟ این حرفها در جلسه خصوصی رد و بدل شد و از من در مورد مربی تیم ملی نظر پرسیدند، من هم گفتم سنول گونش را بیاورید. ببخشید شما که گفتید من ضدمربیان خارجی هستم، ببینید که خودم گفتم سنول گونش را بیاورند. گونش خارجی نیست؟
اگر قرار بر این باشد که حرفهای جلسه خصوصی بیان شود و به رسانهها بیاید، من هم الان میگویم که یک دفعه قبل از اعزام تیم به مسابقات از آقای حسینی (روابط عمومی فدراسیون) پرسیدم که شما هم با تیم به سفر میروید که گفت این (کیروش) آدم نیست که... یا خود آقای کفاشیان گفت ما کار این (کیروش) را تمام کرده بودیم که برود و این فلان است و بهمان، که وزارت ورزش کار را خراب کرد!
کار کیروش تمام بود؟
بله... کار کیروش تمام بود و خود کفاشیان به من گفت که ما کیروش را نمیخواستیم. حالا که آنها نامردی کردند و حرفهای جلسه خصوصی را در رسانهها میگویند، من هم این را میگویم.
کلا به کیروش اعتقاد ندارید یا باورتان این است که آنقدر که پول میدهیم، آش نمیخوریم.
هر دو تا... اولا ایشان مربی است که بیش از همه در تیم ملی مانده. بنده 14 ماه در تیم ملی بودم، ایشان چند ساله که در ایرانه؟ نزدیک به 5 سال! خب به قول شما امروزیها بکگراندش چی بوده؟
آقای مایلیکهن بکگراندش که خدایی خوب است...
خب ما داریم با هم صحبت میکنیم. کجا بکگراندش خوب بوده؟
مربی رئال و منچستر و...
من ایران را میگویم...
در ایران هم که تیم را به جام جهانی برد...
اجازه بده... مگر ما قبلا به جام جهانی نرفتیم؟
بخواهیم نخواهیم باوری در جامعه ما شکل گرفته که با مربی ایرانی نمیتوانیم به جام جهانی صعود کنیم...
این باور شکل نگرفته، شکل دادند...
به هر حال این باور وجود دارد و در این سالها مربیان ایرانی موفق به شکستن این ذهنیت نشدهاند. مثلا همین مقدماتی المپیک که شما و آقای خاکپور حضور داشتید فرصتی برای پاک کردن ذهنیت مردم بود که تیم حذف شد و باور همیشگی نه تنها شکسته نشد که حالا تقویت شده است.
ایشان (کیروش) نزدیک 5 سال اینجا بوده و ما رفتیم جام جهانی. مگر قبل کیروش ما به جام جهانی نرفته بودیم؟
دفعه قبلی هم با برانکو رفتیم...
برانکو هم 8 سال در ایران بود، مگر قبلا با حشمت مهاجرانی به جام جهانی نرفتیم؟
در مورد بعد از انقلاب حرف بزنیم و مقایسه کنیم.
مگر تیم من نرفت جام جهانی؟
شما وسط راه برکنار شدید و صعود به جام جهانی 98 کامل به اسم شما نوشته نمیشود.
اگر مثل الان دو تیم از هر گروه به جام جهانی میرفت که تیم من همان ابتدا مستقیم به جام جهانی صعود کرده بود. شما ببینید تیم 98 چگونه به وجود آمد و از کجا شکل گرفت؟ من چه کسانی را کنار گذاشتم و در عوض به چه جوانهایی بها دادم که در نهایت آن تیم درست شد.
از موضوع اصلی منحرف نشویم... بحث مربی ایرانی و خارجی بود...
شما به من بگویید این آقا در امارات چند ماه مربیگری کرده؟ یا در رئال چه نتایجی کسب کرده؟ با زیدان، بکام، رونالدو؛ شما چند بار دیدید که رئال چهارم شود؟ میگویند کیروش در منچستر نفر دوم بوده اما من معتقدم که نمیتوان این حرف را زد چون هر خط منچستر 10- 15 مربی دارد.
یعنی شما نفر دوم بودن او را قبول ندارید؟
میگویند فرگوسن گفته کیروش بهترین دستیارم بوده و مربی فوقالعادهای است. چطور بعد از فرگوسن از وجود کیروش به عنوان سرمربی استفاده نکردند و سراغ ایشان نیامدند.
البته بعضی از مصاحبههای فرگوسن هم خیالی است ولی بعضی از این حرفها را هم زده...
خیلی از مصاحبههایش در مورد کیروش خیالی است... به من بگویید چرا منچستر رفت سراغ دیوید مویس.
مویس مربی بزرگتری در لیگ جزیره است و کارنامه موفقتری در اورتون داشته.
مگر نمیگوییم فرگوسن استاد بوده و کیروش شاگرد؟ به هر حال توی این سالها فوت و فن کار را از استاد یاد گرفته. فرگوسن هم که خیلی ایشان را دوست داشته. پس چرا کیروش را نگذاشتند سرمربی منچستر؟ این یکی از دلایل من برای انتقاد است.
شما نتیجه را ملاک میگیرید یا عملکرد و تاثیرگذاری؟
هر دو. الان تیم ملی قشنگ بازی میکند؟
میگویند تیم ملی کیروش استراتژی مناسبی دارد؛ شاید فوتبال تدافعیاش جذاب نباشد.
وقتی پروین با همین استراتژی بازی میکرد، همه میگفتند پرسپولیس علیاصغری بازی میکند. از شما میپرسم هیچ میدانید چرا مجتبی جباری در آستانه جام جهانی از تیم ملی رفت؟
خب به بازیکنی با این مدل بازی نیاز نداشت. برای جام ملتها هم محمد نوری و مبعلی را خط زد. البته جباری اخلاق و روحیه خاصی هم دارد.
از خود مجتبی بپرسید دلیلش چه بوده. درست است که مجتبی روحیه خاصی دارد اما دلیلش این چیزی که شما میگویید نیست. وقتی سرمربی به بازیکنان تیم ملی میگوید هر کس توپ را گرفت، بزند زیر توپ تا برود در زمین حریف، مجتبی جباری چه کارآیی در این فوتبال دارد؟
خیلیها معتقدند فوتبال در دنیا رفته به این سمت و سو.
کدام سمت و سو؟
بازی مستقیم و نتیجهگرا.
نمونهاش کدام تیم؟
همین برانکو که میگوید در فوتبال مدرن بازیساز نداریم.
برانکو که در فوتبال دنیا عددی نیست.
چلسی یا مورینیو...
مورینیو استثنا است و استثنا قاعده نیست. بایرن مونیخ اینطوری بازی میکند یا رئال و بارسا اینطوری بازی میکنند؟ حتی در لیگ انگلیس اکثر تیمها کمتر سانتر میکنند. اگر اکثر تیمها در دنیا اینطوری بازی میکردند که کسی نمیرفت استادیوم.
پس چرا مردم این همه کیروش را دوست دارند و در شبکههای اجتماعی قربان صدقهاش میروند.
این فضا را چه کسی در شبکههای اجتماعی و رسانهها به وجود آورده؟ کیروش پول بسیار زیادی از ایران میگیرد. اگر یک سنت بیشتر به او میدادند، یقین بدانید که در ایران نمیماند.
حالا چه نتیجهای میخواهید از این حرفها بگیرید؟
شما خودتان نتیجه بگیرید... دو، دو تا میشود چهار تا.
نتیجه اینکه تیم کیروش رفته جام جهانی...
جام جهانی که قبلا رفتیم...
یعنی انتظار شما این است که با این پتانسیل و توانایی که فوتبال ایران دارد، نباید از گروهمان در جام جهانی صعود کنیم و بالا برویم؟!
شما شک نکن باید از گروهمان در جام جهانی صعود کنیم. این تخصص من است و در این باره من باید حرف بزنم. همین چیزها باعث شده تا سکته کنم.
ببینید آقای مایلیکهن! الان همه وقتی حرفهای شما را میخوانند، میگویند این همان کسی است که تیم امید ایران را حذف کرد. به هر حال در فوتبال نتیجه هم مهم است. شما بروید کامنتها و نظرات مردم را پای مصاحبههای خودتان که در سایتها منتشر میشود بخوانید.
اگر ته کامنتها را بگیرید همه سرمنشأ مشخصی دارد و از جاهای خاص هدایت میشود. مگر کل این کامنتهایی که شما میگویید چقدر است؟
خودتان مقایسه کنید... هر جایی این مجادله بین شما و کیروش شکل گرفته و مردم کامنت گذاشتهاند، کفه ترازو به سمت سرمربی تیم ملی بوده است نه شما...
اینها ساختگی است... در جامعه ما صبح گفتهاند درود بر مصدق، شب گفتهاند مرگ بر مصدق.
آنجا که پول دادند و ماجرا را عوض کردند.
اینجا هم پول دادند (میخندد).
یعنی معتقدید پول دادن و آدم اجیر کردن و این حرفها در مربیان خارجی هم هست؟
... (میخندد) شما دیدهاید تا حالا در مورد برانکو حرف بزنم؟ برانکو یک سال در ایران بود و پرسپولیس ته جدول بود اما صدای یک نفر درآمد؟ همه میگویند پرسپولیس خوب بازی میکند اما اگر یک مربی ایرانی بود، پدرش را درمیآوردند. مگر تیم یحیی گلمحمدی بد بازی میکرد؟
آقای مایلیکهن میدانید مقایسه مربی خارجی و ایرانی از کجا شروع شد؟ قلعهنویی، دایی، قطبی و کلا مربیانی که در سالهای اخیر در تیم ملی نتیجه نگرفتند باعث شدند تا این تلقی به وجود بیاید که فقط با مربی خارجی میتوان به جام جهانی رفت.
دقیقا بین شما و خبرنگار خارجی هم همین را میگویند. خیلی جاها هم میگویند که خبرنگار ایرانی به درد نمیخورد اما من میدانم که توانایی بچههای خبرنگار ایرانی چقدر بالا است. شما باید در قطر خبرنگاران ژاپنی را میدیدید که با چه دم و دستگاههایی برای پوشش مسابقات آمده بودند. بگذریم که از ایران کلا 5 نفر آمده بود، از ژاپن 120 نفر. حرف من این است که اگر به بچههای ایرانی همان امکانات را بدهند، به مراتب بهتر از خارجیها کار میکنند. شما این را قبول ندارید. متاسفانه کاری در مملکت کردهاند که برویم به سمت بیگانهپرستی. دل آدم از این میگیرد که تعصب ملی در کشور رنگ باخته.
فرض کنید یک ایرانی را میخواهید انتخاب کنید برای تیم ملی. بهترین گزینه ایرانی برای سرمربیگری ایران با توجه به موقعیت امروزش؟
آقای فرکی.
محمد مایلیکهن، فیروز کریمی، مجید جلالی، قلعهنویی و یحیی گلمحمدی بهتر نیستند؟
من میگویم نه.
به لحاظ ایدئولوژیکی فرکی به شما نزدیک است؟
ربطی به ایدئولوژی ندارد.
آن سالی که مقدماتی جام جهانی 2010 علی دایی برکنار شد تیم را دادند دست شما. ما 3 بازی داشتیم که برویم جام جهانی. یکسری اتفاقات افتاد که شما استعفا دادید و جدا شدید. اگر آن اتفاقات نمیافتاد و شما میماندید آن تیم میرفت جام جهانی؟ چون قطبی گفت مثل کف دستش تیم را میشناسد و نتیجه نگرفت.
اصلا شما نمیتوانید هیچ چیزی را پیش بینی کنید.
چه شد آن زمان؟ یک چالش سخت به وجود آمد.
چالش توفانی نداشتم. ساعت 10 شب آقای علیآبادی به من زنگ زد. 4 روز بعد از برکناری علی دایی. کفاشیان زنگ زد گفتم اگر من بشوم، 2 میلیارد میخواهم. گفت 2 میلیارد تومان؟! گفتم بله، 2 میلیارد تومان. در قرارداد من باید بنویسید اما من عینش را میدهم موسسه محک اما این نباشد چون من میآیم و پول نمیگیرم هر وقت دلتان خواست بردارید و بگذارید. من 2 میلیارد میخواهم اما شما بریزید به حساب موسسه محک.
این حرف گفته نشد آن زمان؟
نه، من با کفاشیان صحبت کردم. خلاصه آمدیم و با آقای تاج صحبت کردیم، دیدم راجع به کمکها دارند یکی دو نفر تحمیل میکنند. یکی از آنها آقای ابراهیمزاده بود.
شما روی جلالی نظر داشتید؟
بله، آن هم داستان دارد. البته خودم هم یکی از نظراتم این بود که ابراهیمزاده را بیاورم اما وقتی آنها گفتند من گفتم این حق من است. ممکن است ابراهیمزاده جزو گزینهها باشد، ممکن است نباشد. ضمن اینکه شما الان این کار را میکنید فردا بالاخره یکی باید حرف آخر را بزند وگرنه هرج و مرج میشود. فردا میگویم آقای ابراهیمزاده این کار را بکن. بگوید برو بابا، مگر من را تو انتخاب کردی؟
برسیم به داستان علیآبادی...
علیآبادی زنگ زد خونه من ساعت 10 که چرا قبول نمیکنی؟ قبول کن دیگر. گفتم شرایط طوری است که نمیتوانم. همین حرف را در تیم امید هم زدم. گفتم من میدانم در این مقطع مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورم را باید با فوتبال حل کنم. آن هم این تیمی که اصلا باید 3 بازیاش را ببرد تا برود جام جهانی. من این کار را نمیتوانم انجام بدهم. خلاصه گفت نه. من هم کارمند سازمان تربیت بدنی بودم. هیچی دیگر اعلام کردند که عادل زنگ زد و من ساعت 11 رفتم برنامه نود.
شب پرماجرایی بود.
خیلی اذیتش کردم. آن شب عادل باخت. میخواست من را بکشد.
فردایش چه اتفاقاتی افتاد؟
فردایش رفتیم جلسه، دیدم آقای عزیزمحمدی هم هست. گفتم آقای عزیزمحمدی چرا اینجا هستند. گفتند ایشان قرار است بشود سرپرست تیم. گفتم سرپرست تیم؟ آقای عزیزمحمدی آدم خوب اما باتوجه به اینکه من ریش دارم و ایشان هم ریش دارند، نمیشود ایشان و من با هم باشیم! گفتم من سرپرست آقای امیر حاجرضایی را میآورم. چون هم این ور آب قبولش دارند هم آن ور آب. بعد از جلسه زنگ زدم به امیرخان. گفتم اینجوری است من شما را پیشنهاد دادم، اگر قبول کنید ممنون میشوم. گفت که بعدا خبر میدهم. من فهمیدم که امیر خان نمیخواهد بیاید.
شما خط قرمزهایی را در گفتوگوهای رسمیتان رد میکنید که دیگران از رد کردن آن خط قرمزها میترسند.
شما کی رفتید اوین؟
نرفتیم.
اما من رفتم. من سرم زیر بغل کسی نبوده. من گفتم که یک بچه یک خانواده زحمتکش بوده ام. من آب فروختم، یخ فروختم، نوشابه، چایی. خدا بیامرزد آقای غلامحسین مظلومی را وقتی رفتم بیمارستان عیادتش گفتم افتخارم این است که به ایشان بستنی فروختم. من در عین اینکه پدر داشتم اما نداشتم. یک مادر داشتم، در عین اینکه سواد نداشت اما پروفسور بود. خدا پدرم را هم بیامرزد.
شما چند سالتان بود که پدرتان فوت کرد؟
7، 8 سال است که فوت کرده اند.
پس زندگی سختی داشته اید؟
همیشه کار کرده ام. من دیوار راست را هم بالا میرفتم.
فنس راست را هم بالا رفتید...
خوب تخلیه اطلاعاتی میکنید. (خنده)
زندان اوین را بگویید؟ چه خبر بود؟ یک خاطره از آنجا برایمان بگویید؟ (همه میخندیم!)
انگار شما دلتان میخواهد بروید آنجا (باخنده). از چه چیزی بگویم؟
از اولش. از لحظه ورود.
نه دیگر. از اینکه چطور شد که بردنم شروع میکنم.
اصرار به رفتنتان میتواند سوال اول باشد چون میتوانستید از علی دایی رضایت بگیرید...
من هرگز این کار را نمیکردم.
انگار خودتان برای زندانی شدن اصرار داشتید و تعجیل در ورود داشتید. حتی ظاهرا اصرار داشتید که دستبند هم به دست شما بزنند؟
شما من را بچه فرض کردید؟!
نه اما خبر اینطور آمده بود که اصرار داشتید به شما دستبند بزنند...
ماجرا را کامل تعریف میکنم. نامه اجرای احکام آمد در خانه، گفتند 3 روز فرصت داری که بیایی. من همان روز رفتم. درست است من میخندم اما همین چیزها باعث شد سکته کنم. خدا وکیلی همین مسائل روی من اثر گذاشت. دیگر پاتوقم شده بود آنجا (دادگاه فرهنگ و رسانه). این را هم بگویم بد نیست. من از خبر ورزشی شکایت کرده بودم. آن زمان آقای سعید مرتضوی دادستان تهران بود و دادگاه کارکنان دولت در خیابان میرعماد قرار داشت. نزدیک یک سال و نیم شکایت کرده بودم اما پرونده ما رو نمیآمد! رفتم آنجا آقای مرتضوی هم بود. ایشان من را میشناخت. گفتم ببخشید آقای مرتضوی یک سال و نیم است چرا پرونده ما رو نمیآید؟ همه میگویند من اطلاعاتیام و به سیستم وصل هستم اما هیچکس نمیداند مایلیکهن یک ستاره هم در آسمان ندارد. یک سوال از شما دارم؛ چرا یک سال و نیم باید پرونده من گیر کند؟ برای چی؟ میرم پایین ساختمان دادگاه دم در اعتصاب غذا میکنم. 2 نفر هم بالاخره ما را میشناسند. به جان نوههایم همینطور گفتم. گفتم میخواهم بدانم چرا پرونده من رو نمیآید. خلاصه این داستانها پیش آمد و ما محکوم کردیم روزنامه خبر ورزشی را. محکومیت هم این شد از طرف هیات منصفه، که بدون تخفیف مجازات شوند. دوباره پرونده گیر کرد تا اینکه مرتضوی عوض شد. دادگاه فرهنگ و رسانه هم آمد میدان ارگ. رفتیم آنجا یک قاضی جدید گذاشته بودند. هر روز کارم شده بود مراجعه به دادگاه تا قاضی یکدفعه گفت آقای دادکان و یک کس دیگر هم شکایت کرده و آقای دادکان پکن است. بگذارید بیاید، پرونده همگی را با هم بررسی میکنیم. گفتم به من چه ارتباطی دارد؟ یکدفعه دیگر رفتم که به من گفت: «آقای دادکان نیامده.» یکی دیگر هم بود که نیامده بود. یهو عصبانی شدم، ببخشید حسابی داغ کرده بودم بعدش با فریاد و داد گفتم چه قدر من بروم و بیایم؟ یک قندان هم بود لب به لب با میز، افتاد شکست همه ریختند آنجا.
خلاصه نشستم آنجا. همکارانش آمدند اما من از جایم تکان نخوردم. نشستم یک کتاب در آوردم از کیفم شروع کردم به خواندن. یک ساعت گذشت، قاضی رفت بیرون. هر چه نشستیم دیدیم خبری نیست. سرمان را انداختیم پایین رفتیم. رفتیم تا اینکه نهایت منجر به این شد که یک روز آقای فائقی رفتند اداره پست. رفتم آنجا. فائقی و تقدسنژاد معاون سازمان بودند که رفتند صداوسیما. یهو گفتند ناهار بیا اینجا با هم باشیم. گفتیم چطور یاد فقیر فقرا کردید. رفتیم آنجا. تا رفتیم دیدیم خدا بیامرز ناصر احمدپور و آقای جیرودی از آنجا بیرون آمدند. ناهار خوردیم. یهو آقای فائقی گفت ول کن رضایت بده برود. گفتم اینها به زن و بچه من رحم نکردن. گفت ول کن، تمام شده و رفته. یهو دیدم تقدسنژاد گفت محمدجان ول کن دیگر. گفتم حاجآقا چشم. گفت همین الان بنویس. گفتم اجازه بده، چشم. خلاصه از آنجا قسر در رفتیم. آمدم، رفتم اداره و زنگ زدم به تقدسنژاد گفتم دستورت برای من قابل احترام است، چشم من مینویسم. به خاطر اینکه به شما بیحرمتی نکرده باشم اما اینها به زن و بچه من رحم نکردند، این کار را میکنم اما بعدش خودکشی میکنم. به خاطر اینکه از دستور شما سرپیچی نکرده باشم و حرف شما را زمین نیندازم مینویسم اما خودکشی میکنم. زن و بچه من چه گناهی کردند؟ من چه گناهی کردم؟ گناه من این بود که 6 تا به کره زدیم. گفت هر کاری میخواهی بکن. خیلی آدم شریفی است. نهایت این شد که 5 میلیون محکوم شدند. نمیدانم دادند یا ندادند اما این جریان این آقایان بود.
اما جریان اوین، این بود که ما رفتیم دادگاه فرهنگ و رسانه. بماند که آقای بازپرس چه کار کرد.
چه کار کرد؟
یک دفعه رفتم یک بازپرس بود فوقالعاده جوان. رفتم پیشش برای موضوع آقای دایی. یهو برگشت به من گفت آقای مایلیکهن ولکن. این حرفها چیه شما میزنید؟ گفتم آقای بازپرس شما کار خودتان را بکنید، وظیفهتان را انجام بدهید. دوباره دیدم نصیحت میکند و موضع میگیرد. گفتم اینطور که شما تصور میکنید نیست. بالاخره 4 نفر هم حرف من را قبول دارند. من اعتقاد دارم به حرفهایم. این روزنامه و این انتخابات و این هم تعداد رایهایم. پس 4 نفر حرفهای من را گوش میدهند.
باجناقم وکیل بود با من آمده بود دادسرا. به او گفتم شما چیزی نگو. گفتم شما مثال زدید من هم مثال زدم. شما کارت را انجام بده. شما همسن پسر من هستید. الان شما خودتان ناراحت شدید.
یهو گفت برو بگو وکیلت بیاد. من گفتم من وظیفه ندارم بگویم. شما زنگ بزن بگو تشریف بیاورند. رفتم نماز بخوانم. به باجناقم گفتم کاری نکنی که من در بیام. من میروم زندان. آقا ما رفتیم و آمدیم یهو گفت شما میتوانی بری. گفتم باید چیزی بگذاریم. گفت نه. دیدم باجناقم با اینکه قسمش داده بودم، ضمانت گذاشته که من کلی با ایشان دعوا کردم. بالاخره آمدیم بیرون.
برای اوین رفتن هم زودتر از موعد مقرر اقدام کردم. قاضی گفت شما چرا اینقدر زود آمدی. گفتم من آدم قانونگرایی هستم. قانون اعلام کرده و من آمدم. خلاصه یک صحبت کرد. فکر میکرد من شوخی میکنم. آمدم داروها را گرفتم. یک مامور آمد و محبت کرد، دستبند نزد. گفتم شما کارت را بکن، دستبند بزن.
پس خودتان گفتید دستبند بزن...
نه، به خاطر احترام بود اما باید میزد. سرباز بود گفتم کارت را انجام بده. رفتیم تو کلانتری. باید چند نفری جمع میشدیم تا اعزاممان میکردند به اوین. تعداد که به حد نصاب رسید، همگی نشستیم تو تاکسی.
رسانهها نوشته بودند قبل از ورود به زندان در مسیر غذا خوردید...
بله، پایین اوین بود. خب هیچی نخورده بودیم. رفتیم داخل زندان محبت کردند از ما عکس گرفتند. اثر انگشت هم گرفتند. بعد لباس دادند و ما را بردند به بند 4. اما جایتان خالی، کویت بود. این عین واقعیت است که میگویم. (خنده)
سیگاری نشدید؟
یکسری مواد فروختم اما مواد فروش خودش معتاد نمیشود که! (خنده)
داخل بند چند نفر بودید؟
7، 8، 10 نفر بودیم که اکثرا در رابطه با اختلاس 3 هزار میلیاردی بودند. داخل اتاق تختها 2 طبقه بود. جایی که من خوابیدم جای سعید شیرینی بود. (خنده همگی)
واقعا؟
بله، چیزی که میگویم عین واقعیت است. باور نمیکنید. بند ما چند یخچال داشت!
سوئیت دادند...
سوئیت کجا بود؟ یک سالن بزرگ بود. 2 تلویزیون داشتیم. چیزی که من تو عمرم نخورده بودم تو یخچالها بود. مغز بادام، کشمش، آلو، قیصی و....
پس برای همین نمیخواستید بیرون بیایید؟
یکی از دلایل همین بود. یکی بود قرارش 800 میلیون بود.
میلیون یا میلیارد؟
یادم نمیآید. این آدم میگفت من یک ماه فقط 170 میلیون پول هواپیما دادم. میگفت من جوری سوار هواپیما میشدم که آلمانها میخواستند من را خفه کنند. حدودا 40 ساله بود. میگفت با ماشین من را میبردند زیر هواپیما بعد من را میبرند قسمت فرست کلاس. همه تعجب کرده بودند. حالا جریان این آقا چه بود؟ نمیدانم اختلاس کرده بود یا نه نمیدانم. این آدم هر روز ساعت 4 صبح بیدار میشد مثل یک کدبانوی کامل. بالای 120 کیلو وزنش بود. به همه سرویس میداد. چایی با کره، گردو، پنیر، تخممرغ میآورد. هر کدام را میخواستی میآورد. البته پول هم میدادیم. یا مثلا جوجه کباب. خودمان کباب کردیم.
واقعا؟
بله خودم درست میکردم.
آزاد شدید، نخواندند سلامتی 3 نفر...؟
آنجا خیلیها آمدند. آقایان هدایتی، پروین، درخشان، طباطبایی، حمید استیلی، خوردبین، ابوالقاسمپور و...
علی منصوریان هم آمد؟
نه، خیلی بیمعرفت است، کیروشِ کیروش است (خنده)... خلاصه آمدند و گفتند آقای دایی بخشیدند. منم گفتم من نمیخواهم بروم. به ما خوش میگذرد، میخواهم بمانم. بالاخره یخچال بود... (با خنده)
جریان رفتنتان پیش آقای احمدینژاد را هم نگفتید.
گفتند ما رفتیم پیش احمدینژاد گدایی کردیم به ما تیم بدهد. من مایلیکهن اگر میخواستم چیزی بگیرم، میرفتم مجوز ورود ماشین میگرفتم. موافقت اصولی میگرفتم. خودش کلی میشد. تیم میخواستم برای چه؟ دردسر میخواستم چکار.
خلاصه چرا رفتم پیش آقای احمدینژاد؟ یکی توی اقوام ما است، محله خمام شیجانآباد قبل از انزلی. نابینا بود. آنها خانهای داشتند که داشت روی سرشان خراب میشد. رفتم خدمت ایشان که صحبت شد و... این را نوشتم:
جناب آقای محمود احمدینژاد
رییس جمهوری محترم
پیرو عرایض حضوری اینجانب محمد مایلیکهن در تاریخ 6/9/87 در مورد مساعدت جهت ساخت یک ساختمان مسکونی، محله ارباب دکان به صورت بلاعوض که از روشندلان است و مشارکت 50 میلیونی اینجانب، برای این مهم استدعا دارم اوامر... ذیربط...
11/9/88
دستوری نداد؟
دستور اینجوری نه. رفت برای آقای سعیدیکیا وزیر مسکن و شهرسازی. آقای شیخالاسلامی رییس دفتر رییس جمهوری به وزیر دادند و نوشتند جناب آقای.... معادل مبلغ تایید شده، واریز شود تا خانه در روستا ساخته شود. بعد رفت پیش تابش رییس بنیاد مسکن. دوباره اینجا. لطفا پیگیری کنید. بعد رفت گیلان.
ما سرمان گرم شد. یک سال گذشت و 2 سال گذشت هیچ خبری نشد. دوباره خودم بلند شدم رفتم آنجا. اول این را بگویم وقتی رفتم بنیاد مسکن همه به من میخندیدند. میگفتند چه دیوانهای است. بلند شده آمده اینجا برای چه؟ همه میآیند چیزهای مختلف میگیرند. من یک چیزی هم میدهم. حالا مگر با 10 میلیون درست میشد. با هزار بدبختی رفتم و آمدم. نهایتا اینها لطف کردند 5 میلیون دادند. آن خانواده عضو کمیته امداد هم بودند. 12 میلیون هم وام 4 درصد از کمیته گرفتیم. یک مقدار دیگر هم گذاشتیم روی آن تا این خانه بازسازی شد. عکس همه اینها را دارم. اینها شد ماجرای گدایی من از رییس جمهوری برای گرفتن تیم.
قصه کاندیداتوری در انتخابات مجلس را بگویید.
داشتم میگفتم. این روزنامه (روزنامهای قدیمی که در دستش بود) خیلی اهمیت دارد. این جمله محمد نوری (خواننده فقید کشور) را نوشتم و زیر آن آوردم محمد مایلیکهن فوقلیسانس تربیتبدنی، کاندیدای مستقل نمایندگی شورای اسلامی. کلمه مستقل را پر رنگ کرده بودم. زیر اینها هم آمده بود: «اگر من را میشناسید و به من اطمینان دارید به من رای دهید و به دیگران هم توصیه نمایید.» پشت این تراکت تبلیغاتی، هم تقویم سال بعد 900 هزار تومان پول این تراکتها شد، 20 هزار تومان هم کرایه آوردن آن تا خونه را پرداخت کردم. خودم سر چهار راهها میایستادم و تراکت پخش میکردم. بعد یک نفر آمد و به من گفت: «آقای مایلیکهن! شما چرا؟ ما نمیخواستیم در انتخابات شرکت کنیم اما به خاطر شما رای میدهیم.» حالا من رفتم چندم شدم اینجا؟ (مایلیکهن روزنامهای را که اسامی نامزدهای مجلس در آن آمده و رتبهها مشخص شده را نشان میدهد.) واقعیت امر این است که سر نخواستن ما همیشه دعواست. بنده اینجا نفر شصت و چهارم شدم با 95 هزار و 878 رای! ببینید چه کسانی بعد از من هستند منتجبنیا، فتحا...زاده خویی، سعید ابوطالب، طلایینیک، راهچمنی، میرمحمد صادقی. میشناسید؟
مسوول دفتر یکی از مسوولان بود؟
نه، نه، سخنگوی قوه قضاییه بود. میرمحمدی، گرامیمقدم، محمدابراهیم اصغرزاده، پرویز کاظمی بعد از من بودند. قبل انتخابات، خدا شاهد است خود آقای کاشانی و علیرضا دبیر زنگ زدند و گفتند هر کاری در تهران داشته باشی ما برایت انجام میدهیم. کاشانی گفت شما بیا برو توی لیست آبادگران، یقینا رای میآوری. گفتم آقا من هر وقت میبازم بیشتر آدم میشوم. خدا شاهد است. گفتم وقتی میبرم ادعایم میشود و روی هوا راه میروم. حتی آقای فائقی هم زنگ زد، گفتم نه، من مستقلم. از این کارها نمیکنم. این روزنامه جعلی نیست به خدا! نگاه کنید به این روزنامه. مسعود سلطانیفر، کرباسچی، محمودی، هاشمی و مرندی کمتر از من رأی آوردند.
مرندی که وزیر بود؟
نه این محمدرضا مرندی است. یک خاطره جالب از آن روزها تعریف کنم آقای صفیزاده را هم که میشناسید. ایشان هم مدیرمسوول و صاحب امتیاز روزنامه ابرار ورزشی بود و هم در وزارت کشاورزی معاون وزیر. ایشان هر روز عکس خودش را میانداخت گوشه بالای روزنامهاش همراه فوتبالیستها که مثلا آقای پروین گفته من به صفیزاده رای میدهم. آقای قلعهنویی و خدا بیامرز ناصر حجازی. عکسها من تو من بود. اما میدانید صفیزاده با آن همه تبلیغ چند تا رای آورده؟ آقای سیدمحمد صفیزاده، 6 هزار و 189 رای آورد. یکی دیگر هم بود. سیدحمید سجادیهزاوی معاون وزیر دولت قبل که در آن انتخابات چهار هزار و پنجاه و دو رای بیشتر نیاورد.
سجادی زمان شما بدنساز سایپا بود؟
یک دوره آوردم ایشان را با دکتر رجبی اما زود رفتند.
داستان دعوای قدیمی شما با آقای رحیمی چه بود؟
شما نمیدانید من یک دعوای شدید داشتم با معاون احمدینژاد. آقای رحیمی. محمدرضا رحیمی.
یعنی زد و خورد داشتید؟
بله، جایش هنوز هست.
چه دورهای؟
آقای ناطق نماینده مجلس بود. به ایشان اعتقاد داشت. ایشان تازه رییس فدراسیون دو و میدانی شده بود. یک دبیر گذاشت که خیلی عجیب بود. مسوول اعزام تیمها بود. مینوشت تیم دو و میدانی فردا یا پس فردا باید برود فلان کشور. من هم گفتم برای خروج تیمها 75 روز زودتر باید نامهاش برود. اینها یکسری مسائل اداری است که باید طی شود. کارهایی بود که دست ما نبود. من توی اداره بودم آنها طبقه پایین بودند. دیدم تلفن زنگ خورد و شماره داخلی است. گفت آقای مایلیکهن، گفتم بفرمایید. گفت من رحیمی هستم رییس فدراسیون دو و میدانی، شما تشریف دارید من بیایم بالا. من دیدم هم نماینده مجلس است هم رییس فدراسیون دو و میدانی، گفتم نه شما تشریف داشته باشید من میآیم خدمتتان. رفتم همکف.
آنجا 2 تا اتاق بود. یک اتاق منشی بود و یکی اتاق ایشان. مبل ایشان روبهروی حیاط خلوت استخر امجدیه بود. 2 تا محافظ هم داشت. دیدم یکی از همکاران من که خزانهدار فدراسیون هم بود (مختارزاده)، آنجاست. دستور داد بستنی هم بیاورند. بعد دیدم کارمند من بنده خدا همینجوری ایستاده. نشستم دیدم دارد میلرزد، برگشت به او گفت، شما نمیگذارید تیم من برود؟ من را بکشند عیبی ندارد اما به همکارم چیزی بگویند نمیتوانم تحمل کنم، دیوانه میشوم. دوباره یک چیز دیگر گفت. گفتم آقا خلاف به عرضتان رساندند. دوباره رو کرد به او و گفت کمرت را میشکنم. بازم گفتم خلاف به عرضتان رساندند، ضمن اینکه اگر موردی هست من در خدمتتان هستم. مسوول ایشان بنده هستم اگر خلافی هم صورت گرفته، مسوول من هستم. خلاصه دوباره یک چیز دیگر گفت. گفتم ببخشید نظام دیگر شاهنشاهی نیست. نظام اسلامی است. اگر قرار بود کمر بشکنید... من دارم میگویم اینطور نیست. شما میگویید کمر میشکنم. یکسری مقررات است مربوط به ما. ما هم در اسرع وقت انجام میدهیم اما گذرنامه به ما ربط ندارد. نظام وظیفه به من ربط ندارد. خروج از کشور، سپاه و ارتش به من ربط ندارد. دوباره یک چیز دیگر گفتم که به من گفت دهنت را ببند. هیچی دیگر نهایتش منجر به این شد ایشان از این ور آمد و من هم آمدم. تا آمدیم بچسبیم به هم، یهو آن 2 نفر که بودند آمدند شروع کردند من را زدند. آن زمان هم مادرم زنده بود و سعی میکردم هر موقع کتک میخورم سر و صورت را بگیرم که کبود نشود که نبیند و غصه نخورد. من سر و صورت را گرفتم که آنها هم همینجور میزدند. داشتند میزدند که با پایم صندلی که نزدیک شیشه بود را زدم به شیشه و شیشه شکست که همکاران ما آمدند تو. بعدش رفتیم بالا، دوستان دیدند که دارد خون میآید. هیچی دیگر. از آن طرف آنها میترسیدند من شکایت کنم اما من دستم به جایی بند نبود که. خلاصه هیچی دیگر. البته یک مشتیگری کرد. بعد از 6 ماه یک نامه زد که در مورد فلانی اشتباه کردیم. ایشان مقصر نبود و حق با ایشان بود و به نوعی از ایشان دلجویی شود. آدم فوقالعاده قوی بود. اکثر این پیست تارتانها کار اوست.