جمعیت قابل توجهی لااقل برای تماشای بازی پرسپولیس به استادیوم آزادی آمدند، خوشحال از این که ۱۵ هزار تومان در زندگی خود پیش افتاده و یک بازی رایگان را تماشا کردند؛ اما آیا واقعا تماشای این بازی، برای‌شان رایگان تمام شد؟

گروه ورزشی مشرق - شاید قیمت پانزده هزار تومانی برای هواداری که با احتساب حمل و نقل و ساندویچ بی کیفیت و دخانیات احتمالی و سکوهای سرد سیمانی به استادیوم آمده باشد خیلی زیاد است، اما آیا این دلیل اصلی قهر با فوتبال خواهد بود؟

با اعلام رایگان قیمت بلیت بازی‌های لیگ برتر، بسیاری از کارشناسان فوتبال ایران دم از مرگ فوتبال زدند و از عقب گرد تاریخی فوتبالی نوشتند که هم زخمی است و هم ناامید از پیدا کردن مرهمی کاری و مفید برای زخم‌هایش.

جمعیت قابل توجهی نیز لااقل برای تماشای بازی پرسپولیس به استادیوم آزادی آمدند، خوشحال از این که ۱۵ هزار تومان در زندگی خود پیش افتاده و یک بازی رایگان را تماشا کردند، اما آیا واقعا تماشای این بازی رایگان برایشان تمام شد؟ آیا به اندازه هزینه ای که برای حمل و نقل کرده بودند، به اندازه مالیاتی که احتمالا برای داشتن چنین تفریحاتی پرداخت کرده بودند، به اندازه زمانی که از یک روز تعطیلی خود از دست دادند، خدمات حداقلی دریافت کردند؟

از نمازخانه ای که به مدد "گذرزمان" در حال بهبودی است و همه استادیوم هرگز به آن اتاق شیشه‌ای کوچک دسترسی ندارد بنویسیم یا از بوفه‌ای که به جبر جغرافیا، تو را به یک منوی خاص میهمان می کند و هیچ اختیاری برای تغییر خواسته خود نداری، از تخمه‌های آفتاب گردانی که وقتی یک به یک روی سیمان ترک خورده آزادی پهن می‌شوند داغ دل رفتگران را تازه می‌کنند یا از قطره‌هایی که از سقف‌های بازمانده از دوران پهلوی گاه و بیگاه روی شانه‌ات تلنگری از تاریخ می‌شوند، از هر کدام شروع کنم، فتح بابی است که انتهایش ناپیدا است، درد دلی می‌شود برای نشنیدن، برای اثر نکردن اما برای آنهایی می نویسم که آن روز ۱۵ هزار تومان در زندگی خود صرف جویی کرده و حس پیروزی و فتح داشتند. جوانانی که بین خود و باشگاهی به نام پرسپولیس به ضرب و زور مقاله و خاطره و تلقین، ارتباطی نخ نما پیدا می‌کنند.

خیلی ساده می شود هواداران دو تیم فوتبال رئال مادرید و پرسپولیس را با هم مقایسه کرد، دو جوان تهرانی و مادریدی را در نظر بگیرید، فرض کنیم ! هر دو از رفاه نسبی برخوردار باشند، این بدان معنی است که هر دو دغدغه آزاردهنده مالی یا روحی و روانی ندارند و یا لااقل توان فراموش کردن آلام روحی و جسمی خود را لااقل به جادوی فوتبال خواهند داشت. اکنون این دو جوان راهی تماشای یک بازی فوتبال پرهیجان و زیبا می‌شوند.

هر دو جوان نگران رعایت حقوق شهری و شهروندی هستند، بنابراین با داشتن حس مسئولیت صددرصدی به جای استفاده از اتومبیل یا حتی مینی بوس‌های نوسازی نشده تصمیم می‌گیرند که از مترو استفاده کنند. ایستگاه متروی مادرید در ضلع جنوب شرقی خیابان کونچا اسپینا دهان باز می‌کند و هوادار رسمی رئال مادرید با داشتن کارت هواداری در آن روز خاص هزینه‌ای برای مسیرهای منتهی به برنابئو نخواهد داشت، در طبقه همکف برنابئو فروشگاه زیبا و بی نظیر محصولات ورزشی و فرهنگی رئال مادرید بدبین ترین مشتریان را به سمت خود جذب می‌کند، حتی برای قدم زدن ارزش دارد که وارد فضایی زیبا با نورپردازی فوق العاده و موسیقی بی نظیرش بشوی و دقایقی را در آنجا بگذرانی. سپس نوبت به خرید بلیت می‌شود، البته که بسیاری از هواداران به صورت الکترونیکی بلیت تمام فصل خود را خریداری کرده‌اند اما چرا باز هم عده کثیری از آنها داخل صف خرید بلیت می‌ایستند؟!

آنها که کارت رسمی هواداری و بلیت دارای شماره صندلی در دستشان است، چرا بار دیگر به سمت باجه بلیت فروشی می‌روند؟ دانشجویی که درآمدی جز کار در یک رستوران با ساعتی ۸ الی ۱۲ یورو ندارد، چرا هم بلیت ۷۵ یورویی بازی را خریده و هم بار دیگر ۱۰ یورو اضافی به گیشه بلیت فروشی می‌دهد؟

این هوادار بین خود و تیم فوتبال رئال مادرید تا چه حد ارتباط می‌بیند؟ چقدر به تیمی که هوادار آن است، تعلق دارد؟ او در انتخاب مدیرعامل باشگاه رئال مادرید چقدر تاثیر داشته است؟ حداقل یک رای، و حداکثر این که با حضور در کمپین های اعتراضی در هیات امنا تصمیم به ایجاد تغییرات زودهنگام در تیم بگیرد. او کاملا در تیم مورد علاقه اش تاثیرگذار است و رئال مادرید و برنابئو را از آن خود می‌داند.

۱۸ بوفه به صورت اتاق های مجزا با غذاهای متنوع که به دستور باشگاه رئال مادرید با قیمتی کمتر از رستوران های خارج از استادیوم در خدمت هواداران هستند، غذاهایی که با استاندارد بهداشت اسپانیا عرضه می‌شوند و البته رئال مادرید از همین محل درآمد بسیار خوبی دارد. استادیوم به باشگاه تعلق دارد و باشگاه به مردم.

اما به نصف النهاری دیگر سر می‌زنیم، به استادیومی که به شرط پرداخت اجاره ‌های عقب افتاده به اندازه فاصله زمانی بین دو سوت داور، به باشگاه تعلق دارد، باشگاهی که به مردم تعلق ندارد و مردمی که کوچکترین نقشی در سرنوشت باشگاه مورد علاقه خود نداشته و ندارند. ایستگاه مترویی که شب هنگام، بهتر است مینی بوسهای خسته تهران را به بیابان اطرافش ترجیح بدهی، می روی تا به آزادی برسی، جایی که متروی شیک و تازه بهره برداری شده‌اش به ایستگاه شادمان نرسیده، از انتخابی که کرده‌ای، پشیمانت می کند. برگردیم به استادیوم، سرویس های بهداشتی که با رعایت انصاف اگر نگوییم خیلی بهتر نشده، خوشبختانه بدتر از قبل هم نشده است، این جمعیت همیشه به این سرویس‌های بهداشتی دسترسی ندارد و کسانی که دوست ندارند جای خوبشان را از دست بدهند، فکر رفت و برگشت این چنینی را از سر بیرون می‌کنند. جای خوب؟ صندلی هایی که برای جوانان خاکی و با معرفت عاشق فوتبال مشکل ساز نیستند اما تمیز بودنشان انتظار زیاده از حدی در قبال بلیت‌های ۱۵ هزار تومانی نیست، چمنی که بهتر از گذشته است اما بهتر از سطح انتظار مردم نیست.

آیا گران قیمت بودن بلیت اولین و آخرین دلیل قهر مردم با فوتبال باشگاهی در ایران است؟ فوتبالی که ماجراهای باورنکردنی دسته دو و یک آن مانند سریال‌های پایان ناپذیر عثمانی، خیال تمام شدن ندارد، فوتبالی که به صورت همزمان بیگانه پرست و بیگانه ستیز است و در غرقابی از پارادوکس چنان ژست حق مداری و شایسته سالاری به خود گرفته که گویا واقعا مهم است بین اینفانتینو و شیخ سلمان یکی را انتخاب کند!