وقتی «مهدی شاه آبادی» در جبهه های نبرد به شهادت رسید، امام او را استادزاده خود نامید "فرزند برومند شیخ بزرگوار ما، که حقاً حق حیات روحانى به اینجانب داشت، که با دست و زبان از عهده شکرش برنمىآیم"
آیت الله نصرالله شاه آبادی یکی دیگر از فرزندان فردی است که "حق حیات" بر گردن معمار انقلاب اسلامی داشت.
به دیدار او رفتیم تا از آن چه بین پدرش و امام گذشت برایمان بگوید.
آن چه می خوانید شرح گفتگوی تفصیلی با آیت الله نصرالله شاه آبادی است.
"پدر"، گمشده امام بود
برای شروع گفتگو از رابطه مرحوم پدرتان، آیتالله شاهآبادی بزرگ با امام راحل بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در اینجا خاطره ای اگر نقل کنم خوب است. روز مبعثی در اوایل انقلاب و زمان ریاست جمهوری آقای خامنه ای بود که برای عمامه گذاری برادرزاده مان خدمت امام به جماران رسیدیم. هیات دولت و سایر مسئولین هم در این مراسم جمع بودند بعد از این که عمامه گذاری صورت گرفت آقای هاشمی رفسنجانی از مرحوم امام خمینی(ره) در خصوص چگونگی ارتباط ایشان با مرحوم پدر ما، میرزا محمدعلی شاه آبادی سوال کرد. امام فرمودند «من یک گمشده ای داشتم که تنها یک نفر از آن مطلع بود و آن یک نفر هم میرزا محمدصادق شاه آبادی (پسر عموی بنده) بود. روزی در مدرسه فیضیه من را صدا زد و گفت آقا روح الله! آقا روح الله! رفتم جلو گفت گمشده ات را می خواهی نشانت دهم؟ مرحوم آقای شاه آبادی و مرحوم آیت الله حائری موسس حوزه در حجره ای جنب مَدرَس نشسته بودند. گفت آقای شاه آبادی که آنجا نشسته گمشده شماست. رفتم دم در حجره ایستادم آقای شاه آبادی بیرون آمد به ایشان سلام کردم و به دنبالشان راه افتادم تا رسیدم به "گذر خان". کسبه آنجا از مغازه هایشان بیرون می آمدند و دست آقا را می بوسیدند سوالاتی را هم مطرح میکردند و ایشان پاسخ می گفت. از گذر خان که بیرون آمدیم من از ایشان تقاضای درس فلسفه کردم، آقا مخالفت می کردند تا این که زیر "گذر جَدّا" پذیرفتند. از این گذر که رد شدیم گفتم نه من فلسفه نمی خواهم عرفان میخواهم! ایشان باز زیر بار نمی رفتند تا این که به منزل ایشان در محله عشقعلی رسیدیم، در را که باز کردند و تشریف بردند داخل به من هم تعارف کردند من هم رفتم منزل ایشان و ناهار را خدمتشان ماندم تا این که آقا قبول کردند به من درس عرفان بدهند. ایشان وقتی قبول کردند من آمدم بیرون و رفتم.
جمع کثیری از علما و مراجع نظیر مرحوم آقای نجفی و آقای شریعتمداری و ... از جمله شاگردان آقای شاه آبادی بودند اما تفاوت من با آنها در این بود که اینها هفته ای یک روز غیبت می کردند اما من همان یک غیبت را هم نداشتم و تا ایشان در قم بودند من در درس ایشان حاضر بودم. بعد از مدتی که در درس ایشان حاضر شدم دیدم واقعا نمی توانم از آقای شاه آبادی جدا شوم، بخاطر همین همه دروس ایشان را رفتم از فقه و اصول گرفته تا فلسفه و عرفان. حتی پنجشنبه و جمعه که ایشان برای بازاری های قم درس اخلاق می گفتند من شرکت می کردم تا زمانی که آقای شاه آبادی به تهران رفتند. وقتی ایشان به تهران رفتند باز هم من به دنبال تعطیلی ها می گشتم تا سریع به تهران بیایم.»
آقا روح الله آمدی برای نامزدبازی یا شاه آبادی بازی؟
آن ایام امام خمینی(ره) تازه صبیه آقای ثقفی را عقد کرده بودند. مرحوم آقای ثقفی به خود من میگفتند حاج آقا روح الله می آمدند به تهران ولی ساعت های آخر شب به منزل ما می آمدند. یک بار به ایشان گفتم به تهران میآیی برای نامزدبازی یا شاه آبادی بازی؟(با خنده)
الغرض ارتباط ایشان با مرحوم ابوی ما اینگونه شروع شد و تا آخر حیات پدر نیز به همین روال و حال بود.
رابطه خود شما با امام راحل(ره) چگونه بود؟
بالاخره به اقتضای همین مراودات ما هم به ایشان علاقه مند شده بودیم. اگر به قم می آمدم به ایشان هم سر می زدم یا به دید و بازدید می رفتم یا به درسشان. با آقازاده ایشان حاج آقا مصطفی که خدا رحمتشان کند هم خیلی رفیق بودم، حشر و نشر زیادی داشتیم و مسافرت های بسیاری هم با یکدیگر رفتیم.
حتی زمانی که آقا به نجف آمدند ما احساس وظیفه کردیم که به استقبالشان برویم، خود ایشان هم عنایت خاصی داشتند یک بار حتی فرمودند من شماها را خیلی دوست دارم و اینگونه ابراز لطف می کردند.
ایشان دو بار به من فرمودند چرا وقتی به جماران می آیی بچه ها را با خودت نمی آوری؟ یادم هست یک بار بچه ها را خدمتشان بردم ایشان هم به همه یکی یک هزار تومانی امضاء شده دادند که یکی را قاب کردیم ولی آن هزار تومانی را با قابش از ما دزدیدند!
خدا روح ایشان را شاد کند و ما و سایرینی که متصدی امور انقلاب می شوند را هدایت کند تا از مسیر نورانی او منحرف نشویم.
در نجف هم خدمت آقا می رسیدید؟
مکرر، بسیار زیاد خدمت امام می رفتم.
امام به احترام عکس استادش، دو زانو می نشست
خاطره خاصی از آن دوران دارید؟
وقتی که امام(ره) به نجف تشریف آوردند ما از کسانی بودیم که جمعیت را تحریک می کردیم تا به استقبالشان بروند. استقبال خوبی هم بر پا شد آن ایام فقط حاج آقا مصطفی با ایشان بود و خانواده شان نیامده بودند. بعد از چند روز امام شروع کردند به دید و بازدید آشنایان و علما رفتن. یک شب جمعه ای بود که من در کربلا بالا سر حضرت سیدالشهدا(ع) نشسته بودم مرحوم شیخ نصرالله خلخالی آمد پیش من گفت امروز نبودی آقا برای خاطر تو کودتا کرده! گفتم چه شده؟ گفت نشسته بودم و تعیین می کردم که فردا آقا به کجاها برای بازدید بروند. در همین هنگام امام تشریف آوردند و گفتند منزل شاه آبادی کی برویم؟ گفتم شاه آبادی که خودی است اول بازدید دیگران برویم بعد برویم منزل ایشان. امام توپ و تشری به من زدند که خودی است یعنی چه؟ باید زودتر برویم خانه آنها.
تشریف آوردن امام در این دیدارها اینگونه بود که در حد یک چای و احوال پرسی می نشستند و بعد حرکت می کردند ولی به آقای خلخالی گفتند که ساعت 10 صبح فردا قرار بگذار و تا ظهر هم جای دیگری نمی رویم. به همین جهت آشیخ نصر الله خلخالی به من گفتند که امام ساعت 10 فردا تا ظهر می آیند خانه شما. فردای آن روز وقتی که از کربلا برگشتم یادم آمد که با جمعی از آقایان قرار گذاشته بودیم که برویم خارج شهر و من تا می خواستم اینها را خبر کنم و وسایل پذیرایی تهیه کنم جور در نمی آمد از طرفی هم دوست داشتم عده ای از علما تشریف بیاورند و در خدمت ایشان باشم.
صبح زود که آمدم بیرون یکی از دوستان که در بیت ایشان بود دیدم و گفتم به آقا بگو اگر می شود فردا تشریف بیاورید آن فرد خیلی ناراحت شد ولی من اعتنا نکردم. می دانستم که امام صبح اول وقت به مدرسه آیت الله بروجردی برای بازدید طلبه ها رفته اند من هم به آنجا رفتم و ایشان را دیدم. آقا سلام کردند و گفتند چه خبر؟ عرض کردم شنیدم که می خواهید پدری کنید و تشریف بیاورید منزل ما گفتند بله. گفتم اگر محذور نباشد ممنون می شوم فردا تشریف بیاورید ایشان هم موافقت کردند و فردای آن روز به منزل ما آمدند. فردا راس ساعت 10 صبح آقا تشریف آوردند، عکس مرحوم والد ما بالای سر ایشان بود اما امام متوجه این مساله نبودند مردم به عکس نگاه می کردند آقا متوجه شدند یک دفعه سرشان را بالا بردند دیدند که عکس ابوی ما بالای سرشان است بلند شدند و رفتند مقابل عکس. عادت ایشان این بود که چهار زانو می نشستند ولی مقابل عکس مرحوم آیت الله شاه آبادی تا اذان ظهر دو زانو نشستند یعنی نزدیک دو ساعت به احترام عکس استادشان دو زانو نشستند.
یک وقتی به حاج آقا مصطفی گفتم علاقه مرحوم امام به پدر ما به حدی بود که از علاقه فرزندش به پدر بیشتر بود. او با درک بالایی پدر را درک کرده بود و علاقهاش هم روی درک بالا بود.
شما از نجف که برگشتید در مبارزات انقلاب فعال بودید؟
بله مفصل در شور انقلاب حضور داشتیم. من سال اواخر 49 از نجف برگشتم البته قضیه برگشت من این طور بود که یک دعوتی از پاکستان داشتم که یک ماه به آنجا بروم. برای خداحافظی نزد امام رفتم ایشان گفتند پاکستان می روی چه کنی؟ اگر می خواهی از اینجا بروی برو تهران. گفتم نه من را دعوت کردند و تدارک دیده اند به خاطر همین به آنجا می روم. آقا فرمودند اگر یک ماه است عیبی ندارد برو. رفتم وقتی که از پاکستان به ایران برگشتم تا از آنجا به نجف بروم ممنوع الخروج شدم تا زمان انقلاب که برای خواباندن سر و صداها ممنوع الخروجی عده ای مثل بنده و مرحوم محلاتی و لاهوتی را برداشتند تا آرامش برقرار شود البته الحمدلله آرامش هم برقرار نشد و روز به روز اوضاع برای رژیم پهلوی بدتر شد!
شما توسط ساواک هم دستگیر شدید؟
بله دو سه بار آمدند و ما را به ساواک بردند. یک بار بنده را به منزلی در خیابان شمیران بردند. در آن خانه تنها من بودم بعد از مدتی یک شخصی آمد و بدون سلام از جلوی من رد شد من هم به او توجه نکردم. بعد از مدتی شخصی دیگر آمد که به گمانم "تهرانی" بود که وقتی به امام عرض کردم ماجرا را گفتند عجب خبیثی هم سراغ تو آمد! تهرانی آمد ما را به اتاق دیگری برد که چند صندلی آنجا بود، برای خودش یک صندلی گذاشت اما برای من نه. گفت بفرمایید بنشینید یک تخت مسافرتی گوشه اتاق بود رفتم روی آن نشستم گفت نه آنجا ننشینید گفتم نه ما علما عادت داریم روی تشک بنشینیم! مجبور شد یک صندلی برایم آورد گفت آقا بفرمایید! گفتم حالا شد و بلند شدم نشستم روی آن صندلی.
در ابتدا مدام معذرت خواهی کرد که یک وقت جسارت نشده باشد بعدا مثل آقای منتظری بگویید من را شکنجه کردند ما اصلا ایشان را شکنجه نکردیم! گفتم شما اشتباه می کنید که شکنجه فقط کتک زدن است، شکنجه این است که کنار گوشش پسرش محمد را شکنجه دهید و ناله پسر به دل پسر بنشیند و او را آزار دهد. گفت مگر ایشان را دیدید؟ گفتم بله رفتم به عیادت ایشان و آقای انواری در زندان قصر و آنجا دیدم که خیلی حالش ناجور است. گفت آقای منتظری دروغ میگوید! گفتم اتفاقا آقای منتظری خیلی صادق اللهجه است!
خلاصه چند سوال کرد من هم عصبانی شدم و داد و بیداد کردم. البته امام بعداً فرمودند که اینها روششان این است که اول شخص مقابل را عصبانی میکنند و بعد فرد وقتی که عصبانی میشود حقایق و آن چیزی که آنها میخواهند را میگوید.
رندان تلاش می کردند آیت الله خوانساری را مخالف انقلاب جلوه دهند
برخی در اوایل انقلاب و نهضت اسلامی مقابل امام حرکت می کردند و حتی باعث اختلاف افکنی در صفوف مبارزه می شدند و میانه علما و مبارزین را بر هم می زدند، در این خصوص اگر ممکن است بفرمایید.
همان طور که امام، حامیان و همفکرانشان فعالیت می کردند در طرف مقابل هم عده ای بودند که علیه ایشان و انقلاب کار می کردند. این افراد به انحاء مختلف علما و موثرین را تحریک می کردند و حتی امام را در نظر آنها فردی خطرناک جلوه می دادند و می گفتند این حرکت آقای خمینی مخالف آرامش شما است و این دست مسائل. یک عده هم این میان انسان های مومن و البته محتاطی بودند که کج دار و مریز حرکت می کردند تا مبادا مساله ای مضر به دینشان باشد ولی عده ای این وسط بازیگری می کردند و می خواستند میانه ها را بر هم بزنند. مثلا مرحوم آیت الله خوانساری که امام فرمودند او تالی تلو معصوم است ساکت بود اما رندانی بودند که ایشان را مخالف حرکت انقلاب جلوه می دادند در صورتی که این گونه نبود. اینها عده قلیلی بودند و الا اکثریت روحانیت موافق حرکت نهضت اسلامی بودند البته بعضی اوقات ما که خودمان علاقهمند و حامی انقلاب بودیم عوض اینکه جاذب باشیم و طرف مقابل را جذب کنیم با اخلاق بد و بداخلاقی کاری می کردیم که اتفاقا طرف با امام و انقلاب بد شود!
تندروی برخی افراد در اول انقلاب زمینه ساز دافعه شد
آن کسانی که بخواهند جمعیت را به خود جذب کنند باید جاذیه مصرف کنند ولی متاسفانه این کار را نمی کنند. مثلا همین دوره انقلاب برخی افرادی که مسئولیت گرفتند به جای این که مهر و ملاطفت به خرج دهند و جاذبه داشته باشند گاهی اوقات خیلی تند رفتار کردند که من می گفتم قوه جاذبه شما کجاست؟ نباید که مدام قوه دافعه به خرج داد. این ملت قیام کردند حالا شما به یک سمتی رسیدید باید با مردم جنگ کنید؟ آنها در پاسخ می گفتند قوه جاذبه را تو مصرف کن قوه دافعه را ما!
من میگفتم این که نمیشود! تویی که دستت را بلند کردی میخواهی توی سر طرف بزنی اگر جاذبه داشته باشی و مصرف کنی ارزش دارد من که کاره ای نیستم در این کشور، جاذبه داشتنم چه ارزشی دارد؟ ساواک اگر جاذبه داشت مردم به جنگ شاه نمی رفتند حالا بگو مثلا وزارت خارجه با مردم مهربانانه رفتار می کرد چه ربطی به دستگاه قدرت یعنی ساواک داشت؟ الآن هم همینطور است یعنی دستگاهها هر چقدر لطف و محبت جاذبهشان بیشتر باشد مردم بیشتر علاقهمند میشوند و هر چقدر کمتر باشد دور میشوند همانطور که امام و بعد از ایشان آیت الله خامنه ای که بهتر از او را نداریم بارها گفته اند که انقلاب ما دینی است و باید دین حاکم باشد و با مردم باید خوب رفتار کرد.
آقای خامنه ای مصداق یک انقلابی با جاذبه است
اشاره کردید به آیت الله خامنه ای. رابطه شما با ایشان از کجا شروع شد؟
ایشان که در مشهد بودند ما خیلی علاقه مندشان بودیم. شخصیت مرتب و منظم و البته خوشگل و خوش سیمایی بودند که الان هم هستند. ممکن است آقا یادشان نباشد ولی ما خیلی او را دوست داشتیم، به مدرسه نواب می رفتیم تا ایشان را ببینیم. به نجف هم که مشرف شدند در آنجا هم خدمتشان می رسیدیم. بعد از انقلاب هم رابطه ما نزدیک تر شد. در سوال قبلی اشاره کردم به جاذبه، آقای خامنه ای جاذبه شان خیلی بالاست واقعا فردی دوست داشتنی است به خصوص که الان از نظر دینی مقدم بر تمام نظام و ولی فقیه است.
من در طول این سال ها خیلی دقت کردم که حکومت دینی باشد، یعنی انقلاب فقط تعویض حاکم نباشد بلکه حاکمیت دین باشد. خاطرم هست یک وقتی امام سمتی برای برخورد با رباخواری به ما داده بودند. ما علیه رباخوارها کار می کردیم آنها علیه ما به دادگستری شکایت می کردند! شورای انقلاب هم گفته بود که در مورد ربا فعلا کاری نکنید. من رفتم به امام عرض کردم که یک بام و دو هوا نمی شود! یا ربا حرام است یا حلال. فرمودند چه شده؟ گفتم که شورای انقلاب می گوید فعلا در رابطه با ربا صحبتی نشود تا ما اینجا ماده قانونی آن را بگذرانیم! مگر حرمت ربا ماده قانونی دارد؟ صریح قرآن است که این کار حرام است. امام فرمودند من به آنها نصیحت می کنم بار اول و دوم نصیحت کردند بار سوم دو هفته دادگستری را تعطیل کرد تا این که بفهماند انقلاب ما دینی است نه انقلاب شخصی. نه این که محمدرضا برود و شخص دیگری جای او بیاید، دین مهم است نه اشخاص.
آیت الله خامنه ای سدی در برابر مخالفین اسلام است
الحمدلله بعد از امام هم آقای خامنه ای تمام تلاششان را برای دینی ماندن نظام انجام دادند. امید ما واقعاً به ایشان است، آقای خامنه ای واقعاً سدی در برابر مخالفین اسلام است البته خیلیها دلشان میخواهد ایشان را از جای بردارند ولی انشاء الله کور خواندهاند. اگر در جمهوری اسلامی فقط یک نفر دلش برای دین بسوزد او فقط حضرت آقا است. وقتی ایشان برای دین داد می زند دیگران ناچار می شوند دنبال حرف ایشان را بگیرند و امور را اصلاح کنند اما اگر ایشان چیزی نگوید باقی هم با خیال راحت می نشینند!
حضرتعالی برای انتخابات پنجمین دوره مجلس خبرگان رهبری ثبت نام کرده اید. چه شد که این دوره تصمیم به شرکت در انتخابات گرفتید؟ ظاهرا چند گروهه سیاسی از شما دعوت کردند.
در هر چهار دوره خبرگان از من خواستند که ثبت نام کنم ولی استخاره کردم و بد آمد، در دوره اخیر هم در سوریه بودم که مکرر تلفن کردند گفتند بیا و اسم بنویس یا بگو و ما بنویسیم. گفتم که صبر کنید من بروم حرم مطهر حضرت زینب(س) بعد تلفن کنید. رفتم و در آنجا استخاره کردم بسیار بد آمد و گفتم نمیشود.
یک پیامی در موبایل دیدم که ظاهرا عدهای اطلاعیهای چاپ کرده و اسم 50 نفر را نوشتهاند که به خاطر مقابله با دشمن و محض رضای خدا ثبتنام کنید و ... . با پسرم در قم تماس گرفتم که ماجرا چیست؟ تایید کرد گفت بله چنین نامهای آمده و اسم شما و اخوی در آن است. این مساله مقداری من را تکان داد. باز قرآن را برداشتم و استخاره کردم، واقعاً عجیب بود یعنی من تا کنون صدها بار استخاره کردهام اما این آیه نیامده بود. استخاره کردم که اگر من شرکت کنم چطور است؟ این آیه آمد: "بسم الله الرحمن الرحیم محمدٌ رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم..." دیدم که این آیه بسیار عجیب است و البته روز آخر ثبتنام بود. به یکی از رفقا گفتم و ایشان ما را ثبت نام کرد. بعد هم الحمدلله اسممان تایید شد.
حالا هم دنبال این حرفها هستند که چه کار میخواهی بکنی؟ گفتم من هیچ کاری نمیکنم چون نه پول دارم که صرف تبلیغات انتخابات کنم و نه اگر داشته باشم بر خودم جایز می دانم که سهم امام را صرف این کارها کنم. آنقدر گرسنه و فقیر وجود دارد که پولها را صرف آنها کنیم. گفتم اگر کسی دوست دارد چند عکس از من این طرف و آن طرف بزند تا اگر کسی خواست رای بدهد اگر هم نخواست رای ندهد.
اگر شورای نگهبان میگفت آیتالله شاهآبادی برای ما احراز صلاحیت نشده تبعیت میکردید؟
بله از اینکه به قانون پایبند بودند تشکر میکردم.
شورای نگهبان نگاه نمیکند شاهآبادی پسر استاد امام است یا رفیق امام
برخی ادعای پیروی از خط امام میکنند اما بعد از رد صلاحیتشان شورای نگهبان را مورد هجمه قرار میدهند.
این خلاف است. یکی از بدیهای ما این است که همیشه دست به اختلافات میزنیم در حالی که باید ما همه با هم رفاقت، دوستی و محبت را اشاعه دهیم. بحث من و شورای نگهبان بحث یهود و نصاری که نیست، آنها برادر مسلمان ما هستند فقط یک نظریه دارند که شاید ما خوشمان نیاید. یک موقعی آدم احساس میکند که شخصی غرض و مرض دارد آن وقت اعتراض منطقی است ولی اینها مانند آقای جنتی انسانهای مومن و خوبی هستند. یک خاطره با مزه بگویم خوب است. یک شب فاتحه بود ایشان (آیتالله جنتی) بغل دست من بود، به ایشان گفتم خیلی از علما 10 سال از شما بزرگتر هستند چرا به آنها چیزی نمیگویند؟ فقط درباره شما لطیفه میسازند. ایشان خندیدند و گفتند طوری نیست هر چه دلشان می خواهد بگویند.
من وقتی اسم نوشتم گفتند اگر قبول نکردند چه کار میکنید؟ گفتم هیچ. من فقط چون استخاره کردم و به وظیفهام عمل کردم اگر آنها هم وظیفهشان تشخیص دادند که من را رد کنند، من تشکر میکنم که یک قانونی گذاشتند و پای قانون ایستادند و حساب نمیکنند که شاهآبادی پسر استاد امام یا رفیق امام است یا علاقهمند به امام است یا نه. صحبت در این است که این صلاحیت دارد یا ندارد. حالا آنها تشخیص دادند که صلاحیت ندارد و طبق قانون عمل کردند و من هم تشکر میکنم و باز هم تشکر میکنم که قبول کردند.