بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامه شب رو گرفته بود
آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود
دستی به دستگیره دروازه بهشت
دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود
برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود
آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود
آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد
او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود...
پشت زمین شکست، خدا گریهاش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود