کد خبر 547783
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۸

حاج مهدی برای ما گفت جمعی که اینجا دور هم جمع شده اند بچه های گردان ضد زره ذوالفقار لشکر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) در دوران دفاع مقدس هستند که با هزینۀ شخصی خودشان بصورت جهادی در حال رنگ کردن این مدرسه هستند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق -  وارد ساختمان سه طبقه و نسبتاً بزرگ مدرسه که شدیم خیلی زود مشاممان به بوی رنگ عادت کرد. از ترس رنگی نشدن لباسها با احتیاط خودمان را به مردی که در ابتدای راهرو مشغول کار بود رساندیم. پیش از اینکه حرفی بزنیم نگاهمان در نگاه مصمم پیرمردی گره خورد که با جدیت مشغول سمباده زدن دیوار یکی از کلاسها بود. سلام و علیک ابتدایی ما خیلی زود به گپ و گفتی صمیمی تبدیل شد. خودش چیزی نگفت ولی فهمیدن اینکه او یکی از بچه رزمنده های دوران دفاع مقدس است کار سختی نبود.

   در میان خنده ها و شوخی های شیرین ما و آن رزمندۀ با صفا چشممان به رزمندۀ دیگری افتاد که با صندلی چرخدار مشغول رنگ زدن بود. گفتگوی ما با آن پیرمرد خوش اخلاق تازه گل انداخته بود که حاج مهدی کرمی در حال صحبت با تلفن همراه وارد ساختمان شد. حاجی با دیدن ما مکالمه اش را تمام کرد و با خوش آمدگویی آقای کرمی حرفهای ما و آن کهنه رزمنده هم تمام شد. حاج مهدی برای ما گفت جمعی که اینجا دور هم جمع شده اند بچه های گردان ضد زره ذوالفقار لشکر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) در دوران دفاع مقدس هستند که با هزینۀ شخصی خودشان بصورت جهادی در حال رنگ کردن این مدرسه هستند.


   سابقۀ آشنایی ما و حاج مهدی به یک گفتگو دربارۀ تولید قبضۀ موشک انداز مالیوتکا در پادگان دوکوهه باز می گشت. در دیدار قبلی با دلاوریهای همرزمان او آشنا شده بودیم ولی همکلامی با این عزیزان چیز دیگری بود. دیدن شور نشاط شکارچی های تانک که گاهی صدای خنده هایشان کل مدرسه را فتح می کرد ما را هم به وجد می آورد. حاجی در بخشی از حرفهایش گفت که معمولاً سالی دو تا سه مرتبه با رفقا دور هم جمع می شوند و ضمن رنگ کردن در و دیوار مدرسه برخی مشکلات دیگر آن مثل تعمیر یا تعویض شیرآلات و لوله کشی ها و سیستم برق کشی و روشنایی را نیز بر طرف می کنند. در لابلای صحبتهای آقای کرمی چشم ما همچنان به دنبال جانبازی می گشت که با صندلی چرخدارش به این اردوی جهادی آمده بود. آن روز ما با صحنه های جالب بسیاری روبرو شدیم. از حضور جوانان در کنار یادگارهای جنگ گرفته تا تلاش بی ادعای کسانی که هر کدام در جامعه برای خودشان جایگاه و مقامی داشتند.

  مشغول تماشای فعالیت جهادی رزمنده های دفاع مقدس بودیم که بوی آبگوشت حال خوب آن روز ما را بهتر کرد. در آبدارخانۀ مدرسه هم به اندازۀ جاهای دیگرش غافلگیر شدیم. یکی دو نفر از رزمنده ها مسئولیت پخت و پز غذا و تهیۀ چای و عصرانه را بر عهده گرفته بودند تا به قول خودشان سهمی در این کار خیر داشته باشند. حاج مهدی می گفت رسم جهاد آنها اینگونه است که پنج شنبه و جمعه بصورت دسته جمعی و با صرف انرژی مضاعف کار را تمام می کنند تا دانش آموزان مدرسه شنبۀ خود را با حال و هوای بهتری آغاز کنند. نمیدانم چرا در آن لحظات به یاد گزارشهای خبری سیما افتادم که در و دیوار و تأسیسات خراب برخی مدارس را نشان می دهد. با خودم می گفتم کاش دوربین های خبری رسانۀ ملی اینجا بودند و کاری که این بچه رزمنده ها انجام دادند را هم به تصویر می کشیدند تا ما یاد بگیریم که راه حل بسیاری از مشکلات در دست خود ماست و بسادگی و با کمی از خود گذشتگی و کار جهادی می توان حال و روز مملکت را بهتر کرد.


   حیف که فرصت ما کم بود و به لذت خوردن آبگوشت نرسیدیم ولی همان دو سه ساعتی که در جمع رزمنده های جنگ نفس کشیدیم برای ما خاطره شد. در حال خداحافظی بودیم که حاج علی خوشدل هم از راه رسید. خوشدل را خیلی ها با تبحرش در شلیک موشکهای ضد زره می شناسند. لحظات پایانی حضورمان در مدرسه هم با دیدن جناب خوشدل بیاد ماندنی تر شد. از مدرسه که خارج شدیم زندگی با هیجان معمولی و همیشگی خودش جریان داشت. بی تردید کسی نمی دانست که در محل زندگیشان چه اتفاق قشنگی در جریان است. شاید که نه! حتماً در آینده هم کسی خبردار نخواهند شد.
*حمید بناء