کد خبر 55447
تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۲

آيت‌الله مجتبي تهراني مي‌گويد: امام حسين(ع‌) مصلحي غيور و انساني ضد غرور بود. يعني براي اصلاح ظاهري و باطني امت قيام كرد؛ هم براي روش رفتاري دادن به امت و هم از نظر باطني براي اصلاح بينش، تا امّت بتواند بين حق و باطل تميز بدهد.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، آيت‌الله مجتبي تهراني از اساتيد بزرگ اخلاق، سال گذشته در 10 جلسه با موضوع «شناخت روش رفتاري امام حسين(ع) در كربلا» است كه مشروح آن در زير آمده است.

حركت و قيام امام حسين(ع)، صحيفه كاملي است كه در آن، درس‏هايي در ابعاد گوناگون معرفتي، معنوي، فضيلتِ انساني، دنيوي و اخروي، فردي و اجتماعي، به ابناء بشر داده شده است.

* امام حسين(ع) نه خود مغرور بود، و نه ديگران را مغرور كرد

مشخّصه حكومت الهي اين است كه هيچ‌گاه براي پيش‌برد اهدافش، از اين ابزار استفاده نمي‌كند. در حكومت الهي هيچ خبري از اين حرف‌ها نيست. در حكومت الهي اصلاً بحث فريب‏كاري و بهره‏گيري از بي‏خبري مردم و بي‏خبرگذاشتن آنها نيست. امام حسين(ع) به حسب ظاهر قيامي كه كرد براي اين بود كه حكومتي مادّي و شيطاني را براندازد تا به‏جاي آن حكومتي الهي و رحماني بر مسلمين حكومت كند.
اين رجال الهي كه دنبال اين هستند كه حكومت الهي را بر جامعه مسلمين حاكم كنند، اينها هيچ‏گاه از اين وسايل و ابزار و اهرم‏هاي كساني كه خودخواهند و بر طبق هواهاي نفساني‏شان عمل مي‏كنند و به دنبال حكومت و استمرار آن هستند، هيچ‏گاه از اين ابزارها استفاده نمي‏كنند.
امام حسين(ع) اين‏طور نبود كه مغرور باشد، به اين معنا كه خودش بر اثر بي‏خبري‏ و بي‏اطلاعي‏اش فريب خورده باشد و اشتباه كرده باشد. آنهايي كه با عينك‏هاي مادّي‏گري حركت امام حسين‏(ع) را بررسي مي‏كنند، چه‏بسا اين حرف‏ها را مي‏گويند. چرا؟ چون از آن ابزاري كه مادّي‏گراها و دنياداران در اين مواقع در ربط با حكومت استفاده مي‏كنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نكرد. لذا ـ‏نعوذ بالله‏ـ گاهي بي‏شرمانه و گاهي محترمانه به حضرت اين چيزها را نسبت مي‏دهند. نخير، امام حسين(ع) نه مغرور بود و نه كسي را مغرور كرد. هرگز از اين ابزارها هم استفاده نكرد. چرا؟ چون ما دو نوع حكومت داريم؛ حكومت شيطاني و حكومت رحماني. حكومت، اگر حكومت شيطاني باشد، سه اهرم اصلي ابزار كارشان است؛ تطميع كردن چه با پول، چه با پُست؛ تهديد كردن براي اينكه مردم را به سوي خودشان بكِشند يا با شهوت، يا با ترس؛ و تحميق كه عبارت است از سوء استفاده كردن از باورهاي ديني مردم. اين كار، كار آنها است، امّا امام حسين(ع) اين كار را نكرد، بلكه عكس بود.

*امام حسين‏(ع) به‏طور دقيق سرنوشت ظاهري حركت خود را مي‏دانست

امام حسين(ع) نه تنها اين را مي‏دانست كه كشته مي‏شود، نه تنها محل دفنش را هم مي‏دانست، حتّي شيوه كشته شدنش را هم مي‏دانست كه او را قطعه‏قطعه مي‏كنند. شما آن خطبه‏اي كه مي‏خواهد از مكّه حركت كند را نگاه كنيد؛ در آن خطبه مي‏گويد اين گرگ‏ها به من حمله مي‏كنند و من را تكه‏تكه مي‏كنند. حضرت همه اينها را مي‏دانست. تا آخر كار را مي‏دانست. حتّي شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اينها با من كار دارند، با شما كاري ندارند؛ هر كه مي‏خواهد برود، برود.
حالا آيا باز هم مي‏تواني بگويي او مغرور بود؟! آيا مي‏تواني بگويي كه حسين(ع) مي‏خواست ديگران را مغرور كند؟! آيا يك چنين چيزي مي‏تواند از دهان تو در آيد كه ـ‏نعوذ بالله‏ـ بگويي حسين فريب‏خورده‏اي بود بر محور بي‏خبري كه ديگران را هم فريب داد؟! كجا در تاريخ چنين چيزي مي‏بينيد؟! به هر تاريخي كه مراجعه كنيد دُرُست عكسِ آن است. او همه چيز را مي‏دانست و چيزي براي او پوشيده نبود؛ به ديگران هم مي‏گفت و كسي را مغرور نكرد. گفت بدانيد هر كه با من بيايد، آخر كار كشته مي‏شود. نه گفت به تو پول و رياست مي‏دهم، بيا با من برويم؛ نه تهديد كرد؛ تحميق هم نكرد و فريب نداد. هيچ‏كدام از اين كارها را نكرد.
مي‏خواهيم شعور پيدا كنيم و امام حسين را واقعاً بشناسيم. اين مسائل مربوط به امام حسين (ع) و مجالس ايشان، گره‏گشا است و اجرها و ثواب‏ها، اينها همه سرجاي خودش است، امّا بالاتر از همه اينها شعور پيدا كردن نسبت به حق ائمه(ع) به خصوص حسين(ع) و حركت او است.
امام حسين (ع) يك درس عملي داد و آن درس اين بود كه اگر هدفي كلّي و الهي داشته باشي، با ابزار مادّي و شيطاني به هدف نمي‌رسي. راه رسيدن به هدف الهي چيست؟ دُرُست عكس است؛ راه رسيدن به هدف الهي، گذشت از اين ابزار مادّيت است. اين خيلي مسأله مهمّي است. يك‏وقت اين ابزار مادّي پيش تو جلوه نكند كه خيال كني با اينها مي‏تواني به هدفت برسي؛ يعني اگر هدف الهي داري، نه بايد از تطميع استفاده كني و نه تطميع شوي؛ نه تهديد كني و نه از تهديد بهراسي؛ نه تحميق شوي و نه تحميق كني.

*عقلاً و شرعاً بر امام حسين(ع) واجب بود كه ديگران را به راه حق دعوت كند

مطلب ديگر اين است كه فرق است بين اينكه كسي بخواهد ديگري را فريب بدهد، با اينكه او را دعوت به حق كند. اينها دو چيز است كه نبايد با هم خَلط شود. بله، امام حسين هم در خطبه‏هايش، هم در نامه‏هايش، هم در ملاقات‏هاي شخصي‏اش ديگران را دعوت كرد؛ امّا مغرور نكرد. دعوت هم كه مي‏كرد، وظيفه‏اش بود. بايد ديگران را دعوت به حق مي‏كرد. هر رجل الهي، وظيفه‏اش چيست؟ وظيفه‏اش اين است كه دعوت به حق كند. لذا حسين (ع) هم بايد همين كار را مي‏كرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـ‏نعوذ بالله‏ـ دعوت نمي‏كرد كارش اشكال داشت. امّا كسي را مغرور نكرد و فريب نداد و كسي را با فريب به دنبال خودش نكشيد. اصلاً و ابداً يك چنين كاري نكرد.؛ بلكه عكس آن عمل كرد.
پس حسين (ع) اصلاً و ابداً كسي را فريب نداد؛ امّا وظيفه‏اش اين است كه دعوت به حق كند. هم عقلاً و هم شرعاً واجب است بر امام حسين(ع) كه ديگران را به اين راه حق دعوت كند و اگر اين كار را نكند درست نيست و جفا كردن است به حال كساني كه مي‏خواهند به آن هدف عاليه خودشان از نظر بُعد معنوي‏شان برسند. چرا من اين را محرومش كنم؟! لذا حضرت هم به اهل بصره نامه نوشت و دعوتشان كرد و هم به ديگران؛ هم دعوت به صورت نامه‏اي دارد، هم خطبه‏اي هست و حتّي دعوت فردي هم كرد.
اما يك نكته‏اي را مي‏خواستم عرض كنم كه دقيقاً حساب‏شده بود و آن اينكه حضرت آنهايي را مي‏پذيرفت كه از نظر دروني تعلّقات دنيايي نداشته باشند. همان اوّل حركت از مكّه هم همين را گفت. فرمود هر كسي كه حاضر است جانش را در راه خدا بدهد، بسم الله! آنجايي هم كه مي‏ديد طرف قابل است و به درد‏بخور است و معاند نيست و مختصر زمينه‏اي براي هدايت دارد، دعوت مي‏كرد و دست‏گيري مي‏فرمود. جلسه گذشته ديديد كه راجع به حُرّ چه كار كرد. در اين‏‏گونه مواقع مي‏دانيد حسين (ع) چه كار مي‏كند؟ او انسان برتر است؛ لذا اوّل يك تصرف در طرف مقابل مي‏كند و تعلّقاتش را قطع مي‏كند. وقتي قطع كرد، او ديگر خودش به دنبال حسين مي‏دود. لازم نيست ديگر امام حسين او را با خود ببرد؛ او خودش دنبال امام حسين مي‏دود.
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه يا امّت كه امام حسين(ع) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داريم؛ يكي "اصلاح ظاهري " است و ديگري «اصلاح باطني» است. اصلاح ظاهري به اين معنا است كه آداب ظاهري شرع رعايت شود؛ بنابر اين اگر امام حسين بخواهد امّت را اصلاح كند از نظر ظاهري، بايد امّت اسلامي را به آداب اسلامي مؤدّب كند. لذا حضرت در اين وصيت‏نامه‏شان بلافاصله بعد از آنكه مي‏فرمايد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»، مي‏نويسند: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر». يعني خيلي زيبا منظور خود از اصلاح را بيان مي‏فرمايند.

*مردمي كه مدّعي اسلامند، از نظر روش رفتاري‏ به احكام الهي و دستورات اسلامي در سطح جامعه عمل كنند

اينجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهري» است؛ يعني مي‏فرمايند من مي‏خواهم كاري كنم كه اين مردمي كه مدّعي اسلامند، اينها از نظر روش رفتاري‏شان به احكام الهي و دستورات اسلامي در سطح جامعه عمل كنند. حالا از چه طريقي مي‏توان به اين اصلاحِ ظاهري رسيد؟ با «امر به معروف و نهي از منكر». بنابر اين اگر بخواهيم اين امّت اسلامي را از نظر ظاهر اصلاح كنيم بايد كاري كنيم كه اينها روش رفتاري‏شان به گونه‏اي باشد كه به احكام اسلام عمل كنند.
ايشان مي‏فرمايد: «بدان كه هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نمي‏شود، مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت و تا انسان مؤدّب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچ‏يك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود»؛ اين براي فضائل انساني بود؛ در ادامه بُعد معنوي را مطرح مي‏فرمايد: «و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منكشف شود»؛ آن بُعد انساني بود، اين بعد الهي بود.
حالا فرض كن كسي ظاهر را درست كرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اينجا مي‏فرمايد: «و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود و از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه به ترك ظاهر علم به باطن پيدا شود». ديگر صريح مي‏گويد كه اين حرف‏ها از روي نفهمي و بي‏شعوري است. لذا مي‏فرمايد: «از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه به ترك ظاهر علم به باطن پيدا شود يا پس از پيدايش آن به آداب ظاهري احتياج نباشد؛ و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت». يعني هم بُعد معنوي را مطرح مي‏كند، هم انسانيت را.
باطن هيچ‏گاه به معارف اسلامي نخواهد رسيد. تا زماني كه «روش» اصلاح نشود، «بينش» در درون حاصل نمي‏شود تا فرد يا جامعه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد. لذا امام حسين مي‏گويد مي‏خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم. يعني اوّل مي‏آيم سراغ اصلاحِ ظاهري اين امّت تا مؤدّب به آداب اسلامي شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطني و دروني آنها. اين راه‏گشا است.
اگر انسان بخواهد از نظر درون «بينش» پيدا كند، به اين معنا كه جهلش از بين برود و مغرور نشود، بايد ابتدا بيرون و «روش» را اصلاح كند. ريشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم كردم كه اصلاً غرور از شاخه‏هاي جهل است؛ جهل مركّب هم هست. ريشه غرورها جهل است و امام حسين نه خود مغرور شد و نه ديگران را مغرور كرد؛ يعني اين‏طور نبود كه بر اثر بي‏خبري فريب بخورد، بلكه انساني ضدّ غرور بود. حضرت مي‏خواست آنهايي را كه بر اثر جهلشان فريب خورده‏اند، جهل اينها را برطرف كند تا غرورشان از بين برود و فريب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است كه كسي را فريب بدهند؛ فريب دادن هم متوقّف بر نفهمي او است.

* «جهل» موجب مرگ و «بينش» موجب حيات امّت است

امام حسين دنبال اين بود كه امّت اسلامي را اصلاح كند؛ هم ظاهر و هم باطن امّت را مي‏خواست اصلاح كند. البته براي اصلاح باطن، از راه ظاهر بايد وارد شويم. گام اوّل اين است تا راه براي گام دوم باز شود. به تعبير ديگر «جهل» است كه موجب مرگ شخص و موجب مرگ امّت و جامعه است؛ و «بينش» است كه به فرد حيات مي‏دهد و به اجتماع و امّت حيات مي‏دهد. امام حسين مي‏خواست اين امّت مُرده را زنده كند.
بنابر اين، حركت اصلاحي و امر به معروف و نهي از منكر امام حسين(ع) مقدمه بود براي اينكه به امّت شعور بدهد. حضرت مي‏گويد خودت بايد بفهمي، نه اينكه من به تو تحميل كنم. اصلاً شعور تحميلي نيست. ما همه شعور داريم، عقل داريم، فكر داريم، امّا اين را بايد به كار بيندازيم تا خودمان حق را از باطل تشخيص بدهيم.
امام حسين به دنبال اصلاح امّت جدّش بود؛ اصلاح هم در دو بُعد ظاهري و باطني امّت بود. اصلاحِ ظاهري هم مقدّمه اصلاحِ باطني بود. يعني حضرت هم مي‏خواست روشِ رفتاري به جامعه بدهد و هم مي‏خواست بعد از آنكه زمينه مُهيا شد، بينش باطني به آنها بدهد تا مردم خودشان حق را از باطل تمييز بدهند. اين را بدانيد كه بينش فرمايشي و تحميلي نيست. راه گم نكنيد. اگر بدون روش رفتاري دادن بخواهي كار فرهنگي كني و بينش بدهي، هر چه هم بگويي فايده هم ندارد. راه بينش‏دهي به جامعه همين است كه عرض كردم و اين جزء معارف ما است.

* اگر اسلام «ابزار» شود، بايد فاتحه‌اش را خواند!

اين تعبير امام حسين كه خودش مي‏فرمايد: «و علي الإسلام والسلام» چون دارد مي‏بيند كه اينها هدف و وسيله را جابه‏جا كرده‌اند و اين جابه‌جايي بعد به تدريج منجر به از بين رفتن اسلام مي‏شود. در نگاه آنها اسلام اصالت نداشت و هدف نبود. بي‏بندوباري رواج داشت و در نتيجه درِ «اصالت الإباحه‏ها» باز مي‏شد. باب لاابالي‏گري باز مي‏شد و احكام شريعت به دست فراموشي سپرده مي‏شد. قضيه اين بود. اوّل جابه‌جايي هدف و وسيله بود، ولي بعد از آن و به تدريج تمام احكام شريعت فراموش مي‏شد. اوّل اسلام هدف بود و حكومت وسيله بود، امّا حالا كه حكومت اصل شده و اسلام ابزار است، امام حسين‌(ع) قيام مي‌كند.
راه اين كار چه بود؟ راه اساسي آن هم اصلاحِ بينش مردم، نسبت به اين جابه‌جايي و وسيله شدن اسلام براي حفظ حكومت بود. بايد مردم روشن شوند تا اثرگذار باشد. از آنجا هم كه بينش دادن به مردم، امر وارداتي و اجباري نيست و هر چه در گوش گويي، يا در گوش نمي‏رود، يا اگر برود از آن طرف بيرون مي‏رود، لذا راه منحصر به اين بود كه امام حسين(ع)، امر به معروف و نهي از منكر كند. يعني با روش دادن به جامعه، بينش پيدا شود. وقتي روش اصلاح شد و موانع حق برطرف شد، انسان خودش مي‌تواند حق را از باطل تميز دهد. كاري كه امام حسين(ع) مي‌‏توانست انجام دهد، فضاشكني بود، كه كرد. اين فضايي را كه بني‏اميه با آن ابزارهاي شيطاني كه در دست داشتند، براي جامعه ايجاد كرده بودند را امام حسين شكست. به تعبير ديگر امام حسين دنبال اين بود كه مردم را از ورطه غرور نجات دهد؛ نه خود مغرور بود و نه ديگران را مغرور كرد. مهم اين بود كه آن‏هايي كه فريب خورده بودند را نيز آگاه كرد.

* تأثير لقمه حرام در كربلا

بحث ما راجع به قيام و حركت امام حسين(ع‌) بود. قيام حضرت صحيفه‏اي از درس‏هايي در ابعاد گوناگون معرفتي معنوي، فضيلتي انساني، دنيوي، اخروي، فردي و اجتماعي براي ابناي بشر بود. من عرض كردم امام حسين(ع‌) مُصلحي غيور و انساني ضد غرور بود. بحث ما به اينجا رسيد كه امام حسين(ع‌) همان طور كه در وصيتنامه‏شان نوشته بودند، براي اصلاح امت، يعني هم اصلاح ظاهري و هم اصلاح باطني، قيام كردند؛ هم براي روش رفتاري دادن به امت و هم از نظر باطني براي اصلاح بينش، تا امّت بتوانند بين حق و باطل تميز بدهد.
حسين(ع‌) هم وظيفه‏اش اين بود كساني را كه زمينه‏اي داشتند متنبه كند. علي(ع‌) مي‌فرمايد: «بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ» غرور است كه بين شما و موعظه پرده شده است. با وجود غرور، موعظه فايده ندارد. كساني كه فريب‏خورده امور دنيوي هستند، تا حجاب‌ها را برطرف نكنند، موعظه برايشان فايده‏اي ندارد.
آنهايي كه در مقابل امام حسين(ع) بودند، بي دليل در مقابل حضرت نبودند. خود حضرت هم سرّش را همان جا در سخنانش به آن‏ها گفت. امام حسين فرمود: شما عطاياي حرام گرفته‌ايد، شكم‏هايتان هم پر از حرام است؛ مقتضاي اين كار و اثر وضعي‏اش اين است كه در مقابل امام خود بايستيد. از كوزه همان تراود كه در او است! خوني كه رگ و پي شما جريان دارد، از مال حرام درست شده است و در راه حرام هم مصرف مي‌شود. از آن مال حرام كه نماز شب مقبول بيرون نمي‏آيد‍!
من مي‏خواستم اين را بگويم كه امام حسين دنبال اين بود كه مغرورين را تا آنجايي كه مي‏شود نجات دهد. مطلب مهم بحث اين است كه حضرت نه خود مغرور بود و نه كسي را مغرور كرد، بلكه بر عكس به دنبال اين بود كه فريب‏خوردگان را نجات دهد. «إنَّ الحُسَينَ مِصبَاحُ الهُدَي وَ سَفِينَةُ النَّجَاةِ» حضرت به دنبال نجات آنها بود.
بنابراين حسين(ع) بالاترين را درس را به ابناء بشر داد. او گفت: اي انسان! فريب ماديت را نخور! كه اينها عقلت را مي‏ربايد و ديگر نمي‏تواني حق را از باطل تشخيص دهي. شما را از انسانيت دور مي‏كند. امام حسين اين درس را به ابناء بشر دارد. هر انساني اينگونه است كه اگر مجذوب مظاهر دنيا شود، خيال مي‌كند كه اين چيزها تمام نمي‏شود. ولي بدان كه شهوت‏ها افول مي‏كند و غضب‏ها تمام مي‏شود و از بين مي‏رود.

* امام حسين (ع‌) منجي مغروران

در همين زيارت اربعين كه از امام صادق (ص) است، جمله‏اي است كه امام صادق (ع) وقتي مي‏خواهد امام حسين را وصف كند، خطاب به خدا است دارد كه: «فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ» من اين را در بحث‏هايم عرض كردم كه امام حسين تمام تلاشش اين بود كه دست‏گيري كند؛ مي‏خواست فريب خورده‏ها را، مغرورها را از ورطه غرور بيرون بكشد. امام حسين ضد غرور و فريب بود. نه فريب خورد، نه فريب داد، مي‏خواست فريب خورده‏ها را نجات دهد. از همين‏جا من وارد جلسات بعدي اين بحث مي‏شوم كه ريشه غرور است و آن اين است كه چون ريشه غرور جهالت است، امر بر انسان مشتبه شده است و حضرت ميفرمايد: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا». همه فريب خورده‏ها دست به دست هم دادند، بر عليه حسين (ع)دست به يكي كردند حسين (ع) فريب خورده نبود، دست فريب خورده‏ها را مي‏گرفت. «و قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى» كه امام صادق در زيارت اربعين اين جملات را مي‌گويد.
بنابراين يك‏جا نخواهيد ديد كه امام حسين فريب خورده باشد. از آن اوّل حركت تا آخر حركتش همه را حساب شده مي‏دانست، تمام روي مباني‏اش بود؛ لذا امام حسين (ع) جمله به جمله و كلمه به كلمه حرف‏هايي كه زده است همه حساب شده است. حركتي دقيق داشته است و به آن‏چه كه واقعاً هدفِ اين حركت بود، رسيد. در مورد اين سخن امام كه فرمود: «خذلوني» ظاهراً فكر مي‏كنم يك سال بحثم راجع به عزت و ذلت بوده است. فكر مي‏كنم در اين سنوات هفت، هشت، ده سال، من راجع به حركت امام حسين صحبت مي‏كردم و يك سال، عنوان بحث راجع به امام حسين، عزت و ذلت بوده است كه آن‏جا مفصل گفتم كه عزت و ذلت به چه معنا است. هيچ وقت امام حسين نمي‏گويد من خوار شدم، اين سخن مخالف با نص آن چيزي است كه در روز عاشورا فرمود: «ألا و إن الدعي‌ابن‌الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة» من خواري بپذيرم؟! اصلا و ابدا.

* شيفتگان حسين (ع‌) نمايانگر عزت اويند

يك‏وقت مي‏گويي امام حسين ادعا كرد، مثل اينكه كسي مي‏گويد من ذلت نمي‏پذيرم اما ذليل شد. اگر كسي اين حرف را بگويد،جواب مي‏دهم مي‏خواستي امروز كه روز اربعين است بروي كربلا. هيچي جز اين نمي‏گويم. بهترين دليل، وقوع است. «الدليلُ الدليل وقوعٌ». ظاهراً روز اربعين ميليون‏ها نفر پروانهوار دور قبر حسين (ع) مي‏گردند. امام حسين ذلت پذيرفت؟ اين ذلت است؟ شما بالاتر از اين عزت مي‏خواستي؟ چنين چيزي بر روي زمين كجا داريم؟ بيش ار سيزده قرن گذشت. «و خذلونا» مي‏خواهي اين را هم اين‏جوري معنا كني؟ خوارش كردند؟ نه خير. حسين (ع) هرگز نخواهد مرد، تا ابد زنده است و تا ابد عزيز است. در تاريخ عزيزي بالاتر از حسين (ع) نداريم.

* عامل اصلي غرور

بعد حضرت اين جملات را فرمود: «عباد الله اتقوا الله و كونوا من الدنيا علي حذر فإن الدنيا لو بقيت علي احد او بقي عليها احد لكانت الانبياءُ احق بالبقاء و اوّلي بالرداء و رضا بالقضاء غير أن الله ما خلق الدنيا للفناء فجديدها وال و نعيمها مضمحل سرورها مكفهر و المنزلُ طلعه و الدارُ طلعه فتزودّوا فإن خير زاد التقوي و اتقوا الله لعلكم تفلحون، ايها الناس! ان الله تعالي خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال متصرفه و اهلها حالاً بعدها فالمغرور من غرته و الشقي من فَتَنَتهُ و لا تغرّنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركَن اليها و تخيب طمع من طمع فيها». من اين جملات را كامل خواندم چون يك ماهيت و حقيقتي را در ربط با غرور بيان مي‏كند؛ لذا تا حدي كه امكان دارد برايتان ترجمه مي‏كنم. حضرت شروع كرد به سخنراني و فرمود: بندگان خدا از خدا بترسيد، دين داشته باشيد، از دنيا هم در حذر باشيد، اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود يا يك فرد براي هميشه در دنيا بماند، پيامبران براي بقا سزاوارتر و جلب خوشنودي آنان بهتر بود و اين حكم نيز خوشايندتر بود، ولي هرگز چنين نيست. حضرت در اينجا دو تا چيز را مطرح مي‏كند يكي اينكه دنيا به يك نفر داده نميشود، ديگر اينكه دنيا براي هميشه نيست. چرا؟ چون خداوند دنيا را براي فاني شدن آفريد، تازه‏هايش كهنه، نعمت‏هايش زايل و سرور و شادي‏اش به غم و اندوه مبدّل خواهد گرديد. به اصطلاح ما، دون منزلي است، منزل پستي است و خانه موقتي است، پس براي آخرت خود توشه‏اي برگيريد؛ بهترين توشه آخرت تقوا و بيم از خدا است.